امام صادق عليه السلام و تكريم شاگردان
اشاره:
چهره مقدس و ملكوتى امام جعفر صادق عليه السلام آن قدر روشن و تابناك است كه هرگز نيازى به تعريف و تمجيد ديگران ندارد، بلكه اين ديگران بودند كه با درك محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفيضش به عالىترين مراتب كمال مىرسيدند.
دوران 34 ساله امامت ايشان فرصتى طلايى بود تا كام تشنگان معارف ناب الهى را از زلال سرچشمه وحى سيراب سازد. از اين رو تمام برخوردهاى وى با افراد و گروهها حتى دگر انديشان خود باخته، آموزنده بود. در اين ميان ياران و شاگردان آن حضرت بيشترين استفاده را بردند و درسهاى ارزندهاى را براى آيندگان به يادگار گذاشتند. او سالها بر كرسى درس و منبر پيامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مكتب خود تربيت كرد.
سلوك علمى امام صادق عليه السلام طى اين سى و چند سال، برخورد شايسته يك استاد را با شاگردان خود به زيباترين وجه ترسيم مىكند.
الف) تشويق و تكريم شاگردان شايسته
1- ابان بن تغلب
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب گويد: از پدرم شنيدم كه مىگفتبه اتفاق پدرم ابان بن تغلب خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم; همين كه نگاه امام به پدرم افتاد دستور داد بالش براى پدرم نهادند و با پدرم مصافحه و معانقه كرد و به او خوش آمد گفت. (1)
2- فضيل بن يسار
هرگاه امام فضيل بن يسار را مىديد مىفرمود: بشر المخبتين، سپس مىفرمود: هركه دوست دارد به سوى مردى از اهل بهشت نظر كند، به او نگاه كند. و آنگاه مىافزود: فضيل از اصحاب پدر من است و من دوست مىدارم كسى را كه دوستبدارد ياران پدرش را. (2)
3- هشام بن محمد:
امام عليه السلام نسبتبه هشام بن محمد السائب كلبى بسيار عنايت داشتبه گونهاى كه هرگاه بر حضرت وارد مىشد، امام صادق او را در نزد خود مىنشانيد و با او با گشادهرويى و انبساط سخنمىگفت. (3)
4- حمران:
بكير بن اعين در ايام حج بر امام صادق وارد شد. حضرت سراغ حمران را از او گرفت. بكير گفت: امسال نتوانسته به حجبيايد با آنكه شوق شديدى داشت كه به حضور شما شرفياب شود، لكن به شما سلام رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد ... حمران مؤمن است و از اهل بهشت مىباشد... . (4)
5- چهار نفر از نيكان:
امام صادق عليه السلام درباره چهار نفر از ياران وشاگردان خود فرمود: استوانه هاى زمين و پرچمهاى دين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريد بن معاويه، ليثبن البخترى مرادى و زرارة بن اعين. (5)
همچنين در باره اين چهار نفر فرمود: همانا ياران پدرم افتخار ما هستند چه در حيات و چه پس از مرگشان كه آنها زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادى و بريد عجلى مىباشند. قيام كنندگان به عدل و داد و صدق و راستى با آنانند، آنها پيشتازان پيشتازانند و آنان مقربان درگاه حق تعالى مىباشند. (6)
6- احترام شاگرد جوان و پرتلاش:
در ميان ياران امام صادق عليه السلام شاگردان جوانى هم حضور داشتند. يكى از اين جوانان هشام بن الحكم بود كه به گفته شيخ مفيد آنچنان در نزد ابىعبد الله عليه السلام مقام و منزلت داشت (7) كه گاهى برخى را به شگفتى وا مىداشت. وى مىنويسد: روزى هشام بن الحكم در منى بر آن حضرت وارد شد در حالى كه تازه جوانى بيش نبود و در آن مجلس، بزرگان شيعه همانند حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و ابوجعفر احول و غير آنها حضور داشتند. در حالى كه از تمامى حاضران كوچكتر بود، امام صادق عليه السلام او را بر همگان مقدم داشت. همين كه امام دريافت كه احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده; (8) «اين با قلب و زبان و دستش يارى كننده ماست.»
ب) انس با شاگردان:
عنبسه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود من از دست مردم مدينه و تنهايى خودم به خدا شكايت مىكنم تا اينكه شما بر ما وارد شويد و شما را ببينم و از ديدنتان شادمان شوم. اى كاش اين طاغيه - ابوجعفر منصور - مرا آزاد مىگذاشت كه خانهاى بگيرم و در آن سكونت كنم و شما را نيز همراه خود در آن جاى دهم. (9) روزى آن حضرت شخصى را به دنبال ابوحمزه فرستاد و او را طلبيد. چون وارد شد، حضرت فرمود: انى لاستريح اذا رايتك. (10) اى ابوحمزه وقتى كه تو را مىبينم قلبم آرام مىشود.
ممكن است گفته شود امام صادق با ياران و شاگردانى كه در كوفه داشته بسيار مانوس بوده است. دو حديثياد شده نيز دلالتبر همين مطلب مىكند. ياران و شاگردان آن حضرت در كوفه معرفت بسيار بالايى نسبت به امام داشتهاند و بدين جهت حضرت نيز متقابلا از حضور آنها شاد مىگشته و اگر روزى يكى از آنها را نمىديده است، وى را مورد تفقد قراد مىداده است و نسبت به برخى افراد همانند ابو حمزه، تقاضا مىكنند تا به حضورشان شرفياب شود. در پاسخ مىگوييم اگر چه ممكن است واقعيت امر همين باشد اما تكرار اين ماجرا نسبت به برخى ديگر از ياران و شاگردان امام ، اين احتمال را كه احترام آن حضرت مخصوص ياران و شاگردانشان در كوفه باشد ، كمرنگ مىكند. به همين دليل است كه مىبينيم روزى كه نگاه امام صادق عليه السلام به عقبة بن خالد كه به همراه معلى بن خنيس و عثمان بن عمران بر حضرتش وارد شده بودند، افتاد ; حضرت فرمود:
خوش آمديد! خوش آمديد! چهرههايى است كه ما را دوست مىدارند و ما آنها را دوست مىداريم. سپس فرمود: جعلكم الله معنا في الدنيا و الآخرة. (11) «خداوند شما را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد.»
ج) اجازه سخن:
روايتشده است كه عدهاى در محضر آن حضرت مناظره و گفتگو مىكردند و حمران بن اعين ساكت بود. حضرت به او فرمود: اى حمران چرا تو ساكتى و سخن نمىگويى؟
حمران گفت: اى آقاى من! سوگند ياد كردهام كه در مجلسى كه شما در آنجا حضور داريد هرگز سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اذن دادم، حال سخن بگو. (12)
د) بهرهگيرى از افراد توانا و آموزش در حين كار
يونس بن يعقوب گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت من مردى هستم صاحب كلام و فقه و فرايض; اكنون آمدهام تا با يارانتبحث و گفتگو و مناظره كنم. حضرت فرمود: اين علم كلامى كه تو از آن دم مىزنى از كلام رسول خداستيا ساخته ذهن خود تست؟
مرد گفت: بخشى از كلام رسول خدا و بخشى از خودم است. امام فرمود: پس تو شريك رسول خدا هستى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس به تو وحى رسيده است؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس اطاعت تو واجب است همان گونه كه اطاعت از پيامبر واجب مىباشد؟ گفت: نه.
اينجا بود كه حضرت به من رو كرد و فرمود: اى يونس! اين مردى است كه پيش از آنكه سخن گويد خود را محكوم كرده است. سپس فرمود: اى يونس اگر كلام را خوب مىدانستى، با او مناظره مىكردى. يونس گفت: بسى جاى حسرت است ولى ما از شما شنيديم كه از كلام نهى كرديد ... حضرت فرمود: من گفتم واى بر مردمى كه سخن مرا ترك گويند و به سوى آنچه كه خود مىخواهند بروند.
سپس فرمود: اكنون بيرون رو و ببين چه كسانى از صاحبان كلام را مىيابى; آنها را نزد من بياور. گويد: بيرون رفتم و حمران بن اعين و محمد بن النعمان احول و هشام بن سالم و قيس بن ماصر را ديدم، كه همه آنها از متكلمين بودند. پس آنها را به حضور امام بردم وقتى كه در چادر امام نشستيم، آن حضرت سر خود را از خيمه بيرون برده بود، گويا انتظار كسى را مىكشيد. نگاهمان به شتر سوارى افتاد كه از دور نمايان بود. حضرت فرمود: سوگند به خداى كعبه هشام است كه مىآيد.
ما خيال كرديم هشام مردى از اولاد عقيل است كه امام بسيار او را دوست مىداشت. ناگهان هشام بن الحكم كه در آن روز جوانى بود و تازه مو بر صورتش بيرون آمده بود از در وارد شد. امام پس از خوش آمد گويى، جايى براى او باز كرد و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده. سپس به حمران فرمود: با مرد شامى سخن بگو. حمران سخن را آغاز كرد و در گفتگوى خودبر او غالب شد. سپس به ابوجعفر احول فرمود: اى طاقى با او مناظره كن. او نيز به دستور امام با شامى سخن گفت و بر او غالب گشت. آنگاه هشام بن سالم را فرمود و او نيز به بحث و گفتگو پرداخت و غالب گشت. سپس به قيس ماصر دستور سخن داد و در پايان در حالى كه از طرز سخن گفتن آنان و چيرگىشان بر شامى خوشنود بود و تبسم مىكرد، به او گفتبا اين جوان (هشام بن الحكم) گفتگو كن ... (13)
ه) تقدير از تلاشهاى علمى
همچنين در باره وى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليثبخترى فرمود: اينان از نجبا هستند و از امناى الهى در حلال و حرام خدا مىباشند; اگر ايشان نبودند آثار نبوت منقطع مىشد و از بين مىرفت. (15)
نيز به سليمان بن خالد فرمود: هيچ كس احاديث پدرم را زنده نكرد مگر زراره و ابو بصير و ليث مرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلى و ... ; اينان حافظان دين و امناى پدرم بر حلال و حرام خدا هستند ... (16)
و) ارجاع مردم به شاگردان خود
1- به فيض بن مختار فرمود: هر وقتخواستى بر حديث ما دستبيابى، آن را از اين شخص كه اينجا نشسته استبگير; و با دستخود به زراره بن اعين اشاره فرمود. (17)
2- به شعيب عقرقوقى كه به امام جعفر صادق عليه السلام گفته بود بسا مىشود به برخى از مسائل نياز پيدا مىكنيم; آنها را از چه كسى بپرسيم؟ فرمود: بر تو باد بر اسدى يعنى ابوبصير. (18)
3- به مسلم بن ابى حيه كه پس از مدتى شاگردى در خدمت امام صادق عليه السلام مىخواستبه وطنش برگردد و توصيهاى از آن حضرت درخواست كرده بود، فرمود: نزد ابان بن تغلب برو، زيرا وى احاديث زيادى از من شنيده است; پس هر چه از من براى تو روايت كرد، تو آنها را از من روايت كن. (19)
4- عبد الله بن ابى يعفور گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم ممكن نيست هميشه خدمتشما برسم و بسا مىشود برخى سؤال مىكنند و جواب آن را آماده ندارم; در اين گونه مواقع چه كنم؟
حضرت فرمود: چرا با محمد بن مسلم تماس نمىگيرى; زيرا كه او از پدرم گرفته و نزد او وجيه بوده است. (20)
5- در زمان حضرت صادق عليه السلام مردى شامى براى بحث و گفتگو با امام به مدينه آمده بود كه حضرت او را به حمران ارجاع داد. آن مرد شامى گفت: من براى مناظره با تو به اينجا آمدهام نه با حمران!
حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه كردى مثل آن است كه بر من غالب شدهاى. پس آن مرد از حمران سؤال مىكرد و او پاسخ مىگفت چندانكه آن مرد شامى خسته شد. حضرت به وى فرمود: اى شامى! حمران را چگونه يافتى؟ گفت: بسيار حاذق است زيرا هر چه از او پرسيدم جواب مرا مىگفت. (21)
ز) درخواست گزارش از فعاليتهاى تبليغى
من خود را در كنار آن مردم جاى دادم. آنگاه رو به او كردم و گفتم: اى دانشمند! من از تو سؤالى دارم. گفت: بگو. پرسيدم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى پسرك اين چه سؤالى است كه مىكنى؟ مگر نمىبينى كه چشم دارم؟ ! گفتم: سؤال من در همين حد است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال تو احمقانه است. باز سؤال كردم: آيا چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه استفادهاى از آن مىكنى؟ گفت: مردم را مىبينم و رنگها را تميز مىدهم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه بهرهاى از آن مىبرى؟ گفت: بوها را استشمام مىكنم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه فايدهاى مىبرى؟ گفت: غذاها را به آن وسيله مىچشم. گفتم: آيا قلب دارى؟ گفت: آرى. پرسيدم: با او چه مىكنى؟ گفت: آنچه را كه اعضا و جوارح بدنم لمس كنند خصوصيات آن را با قلب تميز مىدهم. گفتم: با آنكه اين اعضا و جوارح، صحيح و سالم هستند چه نيازى به قلب است؟ گفت: قلب رئيس بدن است آنچنانكه هر چه انسان بشنود و در آن حيرتى باشد به وسيله قلب و تامل كردن در آن مىتوان خصوصيات و واقعيت آن را كشف كرد.
گفتم: پس قلب به منزله رئيس و فرمانده اعضا و حواس انسان است و بدن از وجود چنين فرمانروايى مستغنى و بىنياز نيست؟ گفت: آرى.
آنگاه گفتم: اى ابا مروان! خداوندى كه براى اعضا و جوارح انسان رئيس و امامى قرار داده كه در وقت جهل و حيرت خود به او رجوع كنند، چگونه ممكن است اين امت را حيران و سرگردان در جهل خود فرو گذارد و براى آنان امام و رئيسى قرار ندهد تا در موارد حيرت و نادانى خود به او رجوع كنند؟ عمرو چون اين كلام را از من شنيد رو به من آورد و گفت: اهل كجايى؟ گفتم: اهل كوفه. گفت: پس يقين دارم كه تو هشام هستى. بىدرنگ از جاى برخاست و مرا در آغوش گرفت و در جاى خويش نشانيد و تا وقتى كه من در آن مجلس بودم هيچ سخن نگفت تا آن زمان كه برخاستم.
حضرت صادق عليه السلام از اين جريان خنديد و فرمود: اى هشام! اين مناظره را از كجا ياد گرفتى؟
هشام گويد: عرض كردم يابن رسول الله بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود: اى هشام به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و تورات موسى نگاشته شده است.
ح) راهنمايى و تذكر
امام صادق عليه السلام در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقاتها و نشستهاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوت آنان برخورد مىكرد هرگز از يادآورى آن خوددارى نمىكرد.
امام پس از آنكه عدهاى از شاگردان خود را براى بحث و گفتگو با يك مرد شامى فرا مىخواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آنها ديده است اشاره مىكند. در باره حمران مىفرمايد: اى حمران! تو در بحث، سخنى را دنبال مىكنى و به نتيجه مىرسانى.
به هشام بن سالم فرمود: مىخواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى اما توانايى ندارى و به احول فرمود: در بحث و مناظره بسيار قياس مىآورى و حيلهگرى مىكنى; باطل ديگران را به باطل جواب مىدهى و خرد مىكنى; جز اينكه باطل تو گوياتر و آشكارتر از باطل اوست. و به قيس ماصر فرمود: به هنگام گفتگو به حق نزديك مىشوى اما از اخبار و احاديث پيامبر بسيار فاصله مىگيرى و حق را به باطل مىآميزى، اما بدان كه سخن حق اگر چه كم باشد تو را از باطل بسيار بىنياز خواهد ساخت. سپس افزود: تو و احول در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى داريد و بسيار حاذق و هوشيار هستيد.
يونس گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را حضرت به هشام بن الحكم خواهد گفت اما ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد و فرمود: اى هشام تو پيش مىروى اما همين كه مىخواهى به زمين بخورى ناگهان پرواز مىكنى و همانند تو بايد با مردم سخن گويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت در پشتسر تو خواهد بود. (22)
ط) ابراز خشم از اسائه ادب بر شاگردان
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، حضرت فرمود: آن كس را كه هماكنون از نزد من بيرون رفت ملاقات كردى؟ عرض كردم: آرى، او مردى از ياران ما و از كوفيان است. حضرت فرمود: خداى روح او را و هر كه همفكر اوست پاك نگرداند. او از كسانى ياد كرد و عيب جويى نمود كه پدرم آنها را بر حلال و حرام خدا امين شمرده بود و جايگاه علم پدرم بودند و امروز در نزد من چنين هستند. اينان جايگاه سر من مىباشند.
از ياران حقيقى پدرم بودهاند و اگر اهل زمين در اثر گناه، مستحق عذاب الهى باشند، خداوند به واسطه همين چهرهها سوء و عذاب را از آن مردم برطرف مىكند.
اينان ستارگان شيعيانم هستند چه زنده باشند و چه مرده. اينان كسانى هستند كه ياد پدرم را زنده كردهاند. سپس گريه كرد. عرض كردم: اينان چه كسانى هستند؟
حضرت فرمود: كسانى هستند كه مشمول صلوات و رحمتخداوند مىباشند چه زنده باشند و چه مرده; آنان بريد عجلى و زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم هستند. (23)
ى) تاثر از فوت ياران و اظهار همدردى
ك) ترحم و طلب آمرزش
1- امام صادق عليه السلام پس از فوت يونس بن ظبيان فرمودند: رحمه الله و بنى له بيتا في الجنة كان و الله مامونا على الحديث .. . (25)
خداى رحمت كند او را و خانهاى برايش در بهشتبنا كند. به خدا سوگند كه اونسبتبه ضبط و نقل حديث امين بود.
2- آن حضرت پس از فوت حمران بن اعين فرمود: مات والله مؤمنا (26)
به خدا سوگند كه وى به حالت ايمان از دنيا رفت.
3- امام پس از فوت بكير بن اعين فرمود: والله لقد انزله بين رسوله و اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليهما (27) به خدا سوگند كه پروردگارش جايگاه او را بين پيامبر و اميرمؤمنان قرار داد.
4- و پس از وفات عبد الله بن ابى يعفور، نامهاى به مفضل بن عمر نوشت و چنين يادآور شد: خداوند او را قبض روح كرد در حالى كه نيكنام بود، تلاشش مورد تقدير، خودش آمرزيده و مورد رضايتخدا و پيامبر و امامش بود ... در زمان ما كسى مطيعتر از او براى خدا و رسول و امامش يافت نمىشد و بر همان حال بود تا خداوند روحش را به سوى خود گرفت و به بهشت روانهاش ساخت. (28)
ل) زيارت قبر ياران
آنگاه با ياران خود به زيارت قبر او در مدينه رفت (30) و در كنار تربتش بر او رحمت فرستاد.
پينوشتها:
1) رجال نجاشى، ص 8
2) سفينة البحار، ج 2، ص 370
3) منتهى الآمال، ج 2، ص 179.
4) شاگردان مكتب ائمه، ج 1، ص 261 و اختصاص مفيد، ص 192
5) همان، ص 239
6) منتهىالآمال، ج 2، ص 167.
7) سفينة البحار، ج 2، ص 719
8) همان
9) همان، ج 2، ص 21
10) شاگردان مكتب ائمه، ص 100
11) تنقيح المقال، ج 2، ص 247
12) سفينة البحار، ج 1، ص 334
13) ارشاد مفيد، ص 261.
14) اختصاص مفيد، ص 61
15) تنقيح المقال، ج 1، ص 165.
16) همان، ص 165
17) منتهى الآمال، ج 2، ص 171
18) همان، ص 175
19) شاگردان مكتب ائمه، ص 2، رجال نجاشى، ص 10
20) جامع الرواة، ج 2، ص 193
21) منتهىالامال، ج 2، ص 170 و تنقيح المقال، ج 1، ص 371
22) ارشاد مفيد، ص 262 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122
23) تنقيح المقال، ج 1، ص 165
24) معجم رجال الحديث، ج 1، ص 25
25) منتهى الآمال، ج 2، ص 180
26) جامع الرواة، ج 1، ص 278 و تنقيح المقال، ج 1، ص 370
27) معجم رجال الحديث، ج 3، ص 353
28) منتهى الآمال، ج 2، ص 173
29) جامع الرواة، ج 1، ص 519
30) همان