سفرهاي صادق آل محمد صلياللهعليهوآله
امام صادق عليهالسلام در سال 83 ه ق. تولد يافت و در سال 114 ه ق. به امامت رسيد و در سال 148 شهيد شد. دوران امامت آن حضرت با دوران ضعف امويان (114 ـ 132 هق.) و با ساليان آغازين حكومت عباسيان (132 ـ 148 ه ق.) همراه بود.
در عصر امويان، سراسر عمر آن حضرت در مدينه سپري شد. آن حضرت در عهد امامت پدرش همراه وي از طرف هشام بن عبدالملك اموي به شام احضار و از مدينه خارج شد.
سفرهاي امام صادق عليهالسلام در دوره عباسيان آغاز ميگردد كه بيانگر اوج تحولات سياسي در اين دوره است.
خلفاي عباسي گر چه با شعار اهل بيت عليهمالسلام به قدرت رسيدند و در مقايسه با بني اميه، به اهل بيت عليهمالسلام و علويان نزديكتر بودند اما در ظلم بر معصومين عليهمالسلام و علويان از امويان جلوتر و يا همانند آنها بودند.(1)
يكي از مهمترين ظلمها و آزارهاي خلفاي عباسي كه نسبت به ائمه عليهمالسلام روا داشتند اجبار ائمه عليهمالسلام به سفر از مدينه به مراكز حكومت، به منظور اذيت آنها بود.
سفرهاي اجباري ائمه عليهمالسلام از عصر امام صادق عليهالسلام شروع شد و تا شهادت امام عسگري عليهالسلام تداوم يافت و زمينه ساز غيبت امام زمان عليهالسلام گرديد.
اهداف سفرها
الف ـ سفرهاي امام صادق عليهالسلام در دوران خلافت سفاح
كوفه پايگاه تاريخي تشيع بود. حدود 900 راوي حديث در مسجد كوفه سرود حَدَّثني جعفر بن محمد(3) ميسرودند. كوفه پايگاه اصحاب خاص امام صادق عليهالسلام و پدرش بود، پايگاه زراره، جابر جعفي، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب و... . امام صادق عليهالسلام هنگام ورود به كوفه با استقبال عظيممردم مواجه شد. يكي از اصحاب آن حضرت در اين باره ميگويد: به خاطر شدت ازدحام مردم نتوانستم خدمت آن حضرت شرفياب شوم تا اين كه در روز چهارم ورود آن حضرت به كوفه، ايشان مرا در ميان جمعيت ديد و مرا به نزد خود فراخواند.(4)
سفر امام صادق عليهالسلام به درازا كشيد. آن حضرت در آغاز سفر در فضاي آزادتري بودند؛ به گونهاي كه ملاقات مسلمانان با آن حضرت اوضاع را كاملا به ضرر حكومت نوپاي عباسيان پايان بخشيد. متأسفانه اطلاعاتي از اين سفر به دست ما نرسيده است. منصور در مجلس سفاح از امام صادق عليهالسلام پرسيد:
اي ابو عبداللّه، چرا شيعيان به راحتي در بين مردم شناخته ميشوند؟ امام فرمود: به خاطر حلاوت و شيريني ايماني كه در سينههاي آنها ست، آنرا آشكار ساخته، زود شناخته ميشوند.(5)
از ويژگيهاي اين سفر اين است كه: امام صادق عليهالسلام در دوره سفاح كه خفقان كمتر بود، نيز در تقيه بسيار شديد قرار داشتند. حضرت فرمود: مرا نزد سفاح در حيره بردند او از من پرسيد: در باره روزه امروز چه ميگويي؟ گفتم: شما پيشواي جامعه هستيد، اگر روزه بگيري ما هم روزه ميگيريم و اگر افطار كني ما هم افطار ميكنيم. پس او افطار كرد و من هم مجبور به افطار شدم، با اين كه به خدا قسم! ميدانستم آن روز، رمضان بود آن افطار و قضاي آن برايم سهلتر بود از اين كه گردنم زده شود و خدا عبادت نگردد.(6)
سفاح در اواخر حكومتش امام صادق عليهالسلام را تحت نظر شديد قرار داد. يكي از شيعيان به حيره آمده بود تا پاسخ سؤالي شرعي را از آن حضرت بپرسد، اما امام تحت نظر شديد بود. و او در مانده بود كه از چه راهي نزد آن حضرت برود . ناگهان چشمش به خيار فروش پشمينه پوش افتاد. با مبلغي قابل توجه همه خيارها را خريد و لباسش را امانت گرفت و بدين ترتيب نزد امام صادق عليهالسلام رفت.(7) سرانجام سفاح مجبور شد امام را به مدينه باز گرداند، تا ايشان را از مركز شيعه دور كند.
در تمام موارد احضارهاي امام، مأموري در كنار منصور يا در راهروي قصر آماده بودند تا با ديدن علامت منصور و يا قبل از رسيدن امام به مجلس او، آن حضرت را بكشد.
امام صادق عليهالسلام و زيارت عتبات
در مفاتيح الجنان آمده است: سيد بن طاووس ميگويد: صفوان جمال روايت كرده است! «چون با حضرت صادق عليهالسلام وارد كوفه شديم آنگاه كه آن حضرت نزد منصور دوانيقي ميرفتند، فرمود كه اي صفوان شتر را بخوابان كه اين نزديك قبر جدم اميرالمؤمنين عليهالسلام است. پس فرود آمدند و غسل كردند و جامه را تغيير دادند و پاها را برهنه كردند و فرمودند: تو نيز چنين كن. پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند كه گامها را كوتاه بردار و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو به عدد هر گامي كه بر ميداري صدهزار حسنه مينويسد و صدهزار گناه محو ميكند و... پس آن حضرت ميرفتند و من ميرفتم همراه آن حضرت، با آرامش دل و بدن و تسبيح و تنزيه و تهليل خدا، تا رسيديم به تلّها (تپههاي مورد نظر) پس ايشان به جانب راست و چپ نظر كردند و با چوبي كه در دست داشتند خطي كشيدند. پس فرمودند: جستجو نما. پس طلب كردم اثر قبري يافتم. پس آب ديده بر روي مباركش جاري شد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون و گفت: السلام عليك ايها الوصي... سپس خود را به قبر چسبانيده و گفتند: بابي انت و امي يا اميرالمؤمنين و... پس برخاست و بالاي سر آن حضرت چند ركعت نماز خواند و فرمود:....
صفوان ميگويد: به آن حضرت گفتم: اجازه ميدهيد اصحاب خود را خبر دهم از اهل كوفه و نشان دهم به آنها اين قبر را. فرمودند: بلي و درهمي چند هم دادند كه من قبر را مرمت و اصلاح كردم.
همچنين سيف بن عميره ميگويد: پس از خروج امام صادق عليهالسلام از حيره به جانب مدينه، همراه صفوان بن مهران و جمعي ديگر از شيعيان به سوي نجف رفتيم. پس از اينكه از زيارت اميرالمؤمنين عليهالسلام فارغ شديم، صفوان صورت خود را به كربلا برگرداند و گفت: از كنار سر مقدس اميرالمؤمنين زيارت كنيد حسين عليهالسلام را كه اينگونه با ايما و اشاره امام صادق زيارت كرد او را. پس صفوان همان زيارت عاشوراء را كه علقمه از امام باقر عليهالسلام روايت كرده بود، با نمازش خواند و سپس با اميرالمؤمنين عليهالسلام وداع كرد و سپس به جانب قبر حسين عليهالسلام اشاره كرد و ايشان را هم وداع كرد به دعاء بعد از زيارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتيم: اما علقمه ديگر اين را روايت نكرده بود. صفوان گفت: هر چه انجام دادم و خواندم چيزي است كه امام صادق عليهالسلام انجام داده بود و مرا به آن سفارش كرده بود.(10)
امام صادق عليهالسلام در خلافت منصور
پس از شهادت محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن (عبدالله محض) مردي قريشي به بغداد رفت و به منصور گفت: جعفر بن محمد غلامش، معلي بن خنيس را براي جمع آوري اموال نزد شيعيانش فرستاده است، تا با آنها به ياري محمد بن عبدالله بشتابد. منصور از شدت غضب، به حاكم مدينه دستور داد كه به سرعت امام را به مركز بفرستد و هيچ ملاحظه مقام يا نسبت او را نكند. حاكم مدينه با تهديد امام را مجبور به سفر كرد. صفوان جمال ميگويد: «امام مرا طلبيده، فرمود: وسايل سفر را آماده كن كه فردا عازم ميشويم و همان ساعت برخاست در حالي كه همراهش بودم به مسجدالنبي صلياللهعليهوآله رفت، چند ركعت نمازخواند و دست به دعا بلند كرد كه: يا من ليس له ابتداء و انقضاء...، و فردايش عازم عراق شديم و...»(11)
امام صادق عليهالسلام درباره اين سفر فرمود: پس از شهادت ابراهيم بن عبدالله بن حسن، تمام افراد بالغ از اهلبيت را مجبور به سفر به كوفه كردند. آنها را يك ماه آن جا به گونهاي نگه داشتند كه هر روز منتظر قتل خود بودند، تا اين كه روزي به آنها گفتند: دو نفر از شما به نمايندگي از بقيه به ديدن خليفه بيايد، پس من (امام صادق عليهالسلام ) و حسن بن زيد رفتيم و...(12)
دربار منصور
ربيع خادم و مأمور منصور ميگويد: روزي منصور مرا مأمور آوردن جعفر بن محمد كرد. من نزد آن حضرت رفته، گفتم: اگر وصيتي يا عهدي داري انجام بده. منصور تو را براي قتل طلبيده است. ايشان را به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذكر گفتن بود. تا منصور ايشان را ديد، بلند شد و احترام عجيبي كرد. آن حضرت را كنار خود نشاند و پس از اندكي صحبت، با احترام ايشان را مرخص نمود. در بازگشت از جعفر بن محمد سرّ اين تحول را پرسيدم او فرمود: دعايي خواندم. از ايشان خواستم كه آن دعا را به من هم بياموزد. آن حضرت هم ياد داد.(14)
آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل ميشد و آن گاه نزد منصور ميرفت. اين توسل يا در خانه، قبل از حركت به سوي دربار بود و يا در مسير راه و يا در راهروِ قصر. در همين زمينه دعاهاي كوتاه و بلند و متنوعي از آن حضرت در دفع بلايا و شرور رسيده است كه يك نمونه از آنها را كه به فرموده جدش، امام حسين عليهالسلام در شدائد خوانده ميشود، نقل ميكنيم:
يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي؛ احرسني بعينك التي لاتنام و اكفني بركنك الذي لايرام.(15) سيد بن طاووس در مهج الدعوات تمام اين دعاها را آورده است.
منصور بارها امام صادق عليهالسلام را به قصرش احضار كرد و اتهاماتي به آن حضرت وارد آورد، همانند اينكه غائله و فتنه به پا ميكند،(16) از مردم براي خود بيعت ميگيرد تا خروج كند،(17) عليه منصور توطئه چيني ميكند،(18) مدعي است علم غيب ميداند و...(19)
منصور در موارد متعددي افراد گوناگوني كه مأمور سعايت يا خبرچيني بودند، را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفي ميكرد. بعضي از آنها مأمور رسمي خليفه بودند و برخي نيز براي تقرب به منصور خبرچيني ميكردند. امام صادق عليهالسلام هميشه منكر اتهامها ميشدند. امام براي اين كه حق را اظهار كرده وباطل را معرفي كرده باشد، در اين موارد شيوهاي بديع داشتند. امام به مدعي كه قسم خورده بود ميفرمود: اين قسم كافي نيست. در قسم خود ابتدا قسم بخور كه بيرون هستي از حول و قوه الهي و متكي هستي به حول و قوه خود، اگر حرفت دروغ باشد.
سعايتگران از قسم خوردن امتناع ميكردند اما با تهديد منصور، مجبور به قسم خوردن ميشدند. پايان قسم پايان عمر طبيعي آنها بود (خود به خود ميمردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهي از امام كه او را ببخشد.(20)
در تمام موارد احضار، منصور سرانجام از قتل امام منصرف ميشد. تحول طبيعي شخص منصور،(21) ترس مأموران از كشتن امام و دچار شدن به فرجام شوم و نديدن امام(22) كه بر اثر ادعيه كارگشاي امام صادق عليهالسلام بود.
منصور پس از شكست شيوههاي فوق به راه ديگر متوسل شد. او يك بار 70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حيواني را تصوير و تصور كنند. سپس امام صادق عليهالسلام را دعوت كرد تا او را مسخره و رسوا كند اما امام صادق عليهالسلام تمام سحرها را باطل ساخت.(23) منصور يك بار ابوحنيفه، فقيه معروف اهل سنت را دعوت كرد و از او خواست تا سؤالهاي مشكلي را از امام صادق عليهالسلام بپرسد. ابوحنيفه 40 مسئله مشكل طرح كرده بود، اما در لحظه نخست رويارويي با امام صادق عليهالسلام از هيبت امام برخود لرزيد. منصور به امام گفت: اي ابوعبدالله! اين مرد ابوحنيفه است. امام گفت: او گهگاه نزد ما ميآيد. (بدين گونه منصور و ابوحنيفه رسوا شدند.) منصور به ابوحينفه دستور داد تا سؤالات را از امام بپرسد. امام به يكايك آن سؤالها اين گونه جواب ميداد:
شما (اهل سنت عراق) چنين ميگوييد: اهل مدينه (اهل سنت حجاز) چنين ميگويند: و ما چنين ميگوييم. آن حضرت در پايان به ابوحنيفه ميفرمود: آيا از ما نشنيدهاي كه داناترين مردم كسي است كه داناترين فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد.(24)
منصور بارها امام صادق عليهالسلام را مجبور به سفر طولاني به عراق كرد، به او اتهام زد و اذيتها و اهانتها روا داشت اما هيچ گاه نتوانست نور الهي را خاموش كند.
او بارها قصد قتل امام را در سر ميپرورد. اما هيبت امام مانع ميشد. او سرانجام سعي كرد كه مردم را از محضر آن بزرگوار دور كند و مجلس درس او را تعطيل نمايد اما باز هم ناموفق بود و به ناچار اجازه تدريس به آن حضرت داد؛ به شرط اين كه تدريس وي در پايتخت حكومت نباشد و فقط براي شيعه باشد (نه جميع فرقهها).(25)
اين سفرهاي امام صادق عليهالسلام را با داستاني از آنچه كه در مسير بازگشت آن حضرت از بغداد به مدينه، در كوفه روي داد به پايان ميبريم :
سيد حميري، از شعرا و مديحه سرايان اهلبيت عليهمالسلام اما پيرو فرقه كيسانيه (امامت محمدبن حنفيه) بود. او در بستر بيماري افتاده زبانش بند آمده، چهرهاش سياه، چشمانش بي فروغ و... شده بود. امام صادق عليهالسلام تازه وارد كوفه شده بود و خود را براي عزيمت به مدينه آماده ميكرد. يكي از اصحاب امام صادق عليهالسلام شرح حال سيد حميري را به آن حضرت گفت؛ امام به بالين سيد آمد، در حالي كه جماعتي هم آنجا گرد آمده بودند. امام سيد حميري را صدا زد. سيد چشمانش را باز كرد، اما نتوانست، حرفي بزند، در حالي كه به شدت سيمايش سياه شده بود. حميري گريهاش گرفت. التماس گرايانه به امام صادق عليهالسلام نگاه ميكرد. امام زير لب دعائي ميخواند. سيد حميري گفت: خدا مرا فدايتان گرداند. آيا با دوستداران اينگونه رفتار مينمايند؟ امام فرمود: سيد! پيرو حق باش تا خداوند بلا را رفع كند و داخل بهشتي كه به اوليائش وعده داده است، شوي. او اقرار به ولايت امام صادق عليهالسلام نمود و همان لحظه از بيماري شفا يافت.(26)
پي نوشت :
1 ـ اگر جنايت عباسيان را با جنايات امويان ـ بدون در نظر گرفتن فاجعه كربلا ـ مقايسه كنيم در بسياري از موارد عباسيان در مرتبه اول قرار دارند، مثلا شش امام توسط آنها به شهادت رسيد، در حالي كه امويان تنها 4 امام را شهيد كردند.
2 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 201.
3 ـ رجال نجاشي، ص 28.
4 ـ موسوعه الامام الصادق عليهالسلام ، قزويني، ج 3، ص 231.به نقل از فرحةالغري، ص 59.
5 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 166.
6 ـ كافي، ج 4، ص 82، حديث 7.
7 ـ بحارالانوار، ج 47 ص 171.
8 ـ كافي، ج 6، ص 347.
9 ـ مفاتيح الجنان، باب زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين.
10 ـ همان، زيارت سوم مطلقه اميرالمؤمنين و ذيل زيارت عاشورا.
11 ـ كافي، ج 6، ص 445. c
12 ـ مقاتل الطالبين، ص 232.
13 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 170.
14 ـ الخرائج، ج 2، ص 763.
15 ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.
16 ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.
17 ـ الخرائج، ج 2، ص 763.
18 ـ كافي، ج 2، ص 446.
19 ـ امالي طوسي، ص 461.
20 ـ الخرائج، ج 2، ص 763 و بحارالانوار، ج 47، ص 201 و 164.
21 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 162.
22 ـ همان، ص 169.
23 ـ دلائل الامامه، ص 299 و اختصاص، ص 246.
24 ـ تهذيب الكمال، المزي، ج 5، ص 79 و الكامل في ضعفاء الرجال، ج 2، ص 556.
25 ـ بحارالانوار، ج 47، ص 180.
26 ـ همان، ص 327.