چگونه سوءتفاهم را مديريت کنيم؟
در آمد
اغلب زوج ها در اوايل آشنايي، تحت تاثير عشق و علاقه ي شديد، درجنبه هاي مثبت همسرشان مبالغه مي کنند و در يکديگر توانايي هايي مي بينند که وجود خارجي ندارند. اما وقتي عشق و علاقه ي شديد اوليه از بين مي رود، به اين نتيجه مي رسند که آنچه فکر مي کردند، توهمي بيش نبوده است. در اين شرايط آيا فقط دو راه وجود دارد؟طلاق يا تحمل؟
بسياري از مشکلات و عدم تفاهم ها، در اصل سوءتفاهم هستند. رابطه ي دو شخص هر چه نزديک تر باشد، در معرض سوءتفاهم بيش تري قرار مي گيرد. زندگي زناشويي بيش از هر رابطه ي صميمانه ي ديگري در معرض سوءتفاهم قرار دارد. خارج از مناسبات زناشويي، زن و مرد راحت تر با اين فرايند هاي ذهني رو به رو مي شوند، اما در مناسبات زناشويي اين سوءتفاهم ها مي توانند اشکال توليد کنند. وقتي زن و شوهر با هم اختلاف پيدا مي کنند، رفتارهايي از آن ها سر مي زند که انگار رو در روي يکديگر جبهه گيري کرده اند و تحت تاثير اين برداشت ذهني، چشم اندازي که از يکديگر دارند، خراب مي شود. «آرون بک »معتقد است که مهم ترين علت مشکلات زناشويي، سوءتفاهم است. به عقيده ي وي، تفاوت در نحوه ي نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پيامدهاي ناشي از آن مي شود. يعني نبايد تصور کرد که پايه ي اختلافات همواره سوءنيت و يا بد ذاتي دو طرف يا يکي از آن هاست. بلکه در اکثرموارد، از اين واقعيت ناشي مي شود که هر يک از آن ها صادقانه، مساله را به نحو متفاوتي مي بيند.
بک معتقد است، گاهي آنچه گفته مي شود، با آنچه شنيده مي شودکاملا تفاوت دارد.اختلافات زنا شويي معمولا وجود دارند، مهم اين است که زن و شوهر حاضر شوند درباره ي مشکلاتشان به نحو صحيح و سازنده اي گفت و گو کنند. هنگام بروز اختلافات، به ويژه در سطح خانواده، بايد اين دو سؤال را با تأمل، گشاده نظري و انصاف مطرح کرد:
اومسائل را چگونه مي بيند؟
من به مسائل را چگونه نگاه مي کنم ؟
بنابراين، يکي از روش هاي مو ثر براي جلوگيري از بروز اختلاف، درک وضعيت طرف مقابل است. چه بسا آنچه ما مزاحمت مي دانيم، ديگران مزاحمت تلقي نکنند.
تصور کنيد مردي خسته از سر کار به خانه باز مي گردد. ممکن است به علت مشکلاتي که در اداره ها با آن ها موجه بوده است، در وضعيت مساعدي نباشد. اگر همسرش قادر به درک وضعيت او نباشد، چه بسا دچار سوءتفاهم شود. آن وقت ممکن است چنين گفت و گويي در بگيرد:
- چته ! چرا خود تو گرفتي؟
- خسته ام.
- مگه من خسته نيستم؟ از صبح تا حالا دارم توي خونه جون مي کنم، که چي؟ قيافه ي نحس آقا رو ببينم!
توجه کردن، گوش دادن، سؤال کردن، گسترش فرهنگ صراحت و مبادله ي اطلاعات صحيح، از جمله مؤثرترين راه ها ي مقابله با سوءتفاهمند. يکي از تکنيک ها مؤثر و کار ساز در عرصه ي روابط عمومي انساني، تبديل شکايت و انتقاد، به درخواست است. به جاي آن که انرژي خود را صرف برخوردهاي عصبي و بحث هاي زائد و بي نتيجه کنيم، مي توانيم از «درخواست »سود جوييم. به جاي نسبت دادن خصوصيات منفي به يکديگر و زدن برچسب هاي گوناگون، بايد وقت معيني را براي گفت وگو درباره ي حل اختلافاتمان در نظر بگيريم.شايد بهتر باشد هر هفته زمان مشخصي را به اين امر مهم اختصاص دهيم. اگر دو طرف پيش از آن که کار به جاي باريک بکشد، سو ءتفاهم ها را شناسايي و اصلاح کنند، مي توانند توفان بحران را مهار نمايند.
زن وشوهر بايد انعطاف پذير، پذيرنده و باگذشت باشند.خطاهاي يکديگر را تحمل کنند و به خصوصيات منحصر به فرد هم بها بدهند. همسران توقعاتي از يکديگر دارند: هر کدام انتظار دارد که از عشق بي قيد و شرط، صميميت، وفاداري و حمايت ديگري برخوردار باشد. وقتي مشکلات نمايان مي شوند و خصومت و لجبازي بالا مي گيرد. زن و شوهر جنبه ي مثبت و نقاط قوت يکديگر را از ياد مي برند. به تدريج کا ر به جايي مي رسدکه اصل زندگي مشترک زير سؤال مي رود و گرفتاري اصلي و عامل سوءتفاهم فراموش مي شود.
پس از ازدواج که انتظارات خفته ي دو طرف بيدار مي شود؛ زن انتظار دارد شوهرش بدون استثنا از او در مواقع بروز بحران هاي روحي حمايت کند. هميشه وقت شناس باشد و از همه ي اين ها مهم تر، در هر لحظه به او دسترسي داشته باشد. با اين حال، هرگز انتظاراتش را با شوهر خود در ميان نمي گذارد. فرض زن اين است که انتظاراتش به قدري طبيعي وگويا هستند که نيازي به طرح آن ها نيست.
اگر بعد از تجربه هاي مکرر،اشخاص به اين نتيجه برسند که همسرشان به اين معيارها پاي بند نيست و مثلا از ياري دادن و درک احساس وهم دردي طفره ميرود، در نظرشان تصوير همسر و خود ازدواج، در مجموع از مثبت به منفي مي گرايد. با آموزش ديناميسم ازدواج، يعني درک حساسيت ها و نيازهاي طرف مقابل، رسيدن به تصميمات همگون و يافتن راه هاي لذت بردن بيش تر از يکديگر، بسياري از مشکلات خانواده ها برطرف خواهند شد. در واقع برخي از چشمگيرترين موفقيت ها شامل حال زوج هايي شده اند که با داشتن زندگي سعادتمند، باز هم طالب رابطه ي بهتري بوده اند.
زندگي خانوادگي و روابط زن و شوهر در زندگي مشترک با چالش هاي متعددي رو به روست: چگونه برداشت هاي منفي و سوءتفاهم ها بر جنبه هاي مثبت ازدواج غالب مي شوند؟ چرا تصوير زن و شوهر از همه چيز خوب،به همه چيز بد مي رسد؟ چگونه زن و شوهر مي توانند، درحالي که نسبت به يک حادثه نظرات کاملا متفاوتي دارند، با هم کنار بيايند؟ چگونه معيارهاي بي انعطاف، به ملالت و عصبانيت مي انجامد؟ چرا زن و شوهر صحبت ها را آن طور که هستند درک نمي کنند و چرا حرف هايي را مي شنوند که اصلا مطرح نشده اند؟ چگونه تعصبات شخصي و فقدان مهارت هاي لازم، کار تصميم گيري را با دشواري رو به رو مي سازد؟ چگونه صحبت بايد به جاي ايجاد رنج و دلخوري، شادي و شادماني بيافريند؟
اغلب تغيير رفتار زن يا شوهر، بهبود قابل ملاحظه اي در رفتار همسرش ايجاد مي کند. برخي اوقات برداشت ما از افکار و احساسات ديگران بيش تر مبتني بر احساسات دروني،اضطراب ها و انتظارات شخصي است و نه ارزيابي منطقي ديگران. براي مثال، يک خانم افسرده ممکن است، در برخورد با نگاه خسته ي شوهر ش فورا پيش خود نتيجه بگيرد که «او از من خسته شده است ». و يا اگر خانم مضطرب باشد، وقتي همسرش دير به خانه برگردد، فکر مي کند: «نکند در يک حادثه ي رانندگي جانش را از دست داده است ! » عواطف و احساست هرگز مستقيما منتقل نمي شوند، بلکه توسط لحن صدا، اشارات صورت و عمل و رفتار ما انتقال مي يابند.
«احساس حق داشتن »هم عامل ديگر ي است که در بسياري از زوج ها مسأله ساز مي شود. هر کدام از آن ها احساس مي کند که در حق او خيانت شده است. برخي از علاقه هاي مشترک، در مراحل بعدي با از دست رفتن حالت شيفتگي، محو و ناپديد مي شوند. زني که قبل از ازدواج حاضر است براي راضي کردن همسرش تا آن سوي دنيا برود،بعد از ازدواج حاضر نيست به خاطر او فاصله ي دو اتاق را طي کند.
اما آينده ي روابط آشفته ي زن و شوهر، برخلاف آنچه ممکن است برداشت شود، شوم و ترسناک نيست. ايرادهايي که به آن ها اشاره کرديم، قابل اصلاح هستند. غالبا دلگيري ها را نمي توان با دلايل ملايمي توضيح داد. اگر زن و شوهر به جاي آن که يکديگر را به بي انصافي و کم توجهي متهم سازند، علت اصلي رنجش خود را جست وجو کنند، بسياري از واکنش هاي غير منطقي از بين مي روند. آن ها احتمالا به اين نتيجه مي رسند که علت اصلي ناراحتي شان به جاي رفتار ناپسند همسرشان، حساسيت هاي خود آن ها بوده است. با اين آگاهي، شدت واکنش فروکش مي کند و برخورد سازنده جاي سرزنش را مي گيرد.
«ترديد در شايستگي »هم معمولا توليد گرفتاري مي کند. براي مثال، وقتي مرد از يک خانواده ي طبقه ي کارگري است و اقوامش اغلب بيش از سطح دبيرستان درس نخوانده اند، اما خانواده ي زن تحصيلات دانشگاهي دارند، ممکن است زن از مو ضع برتري طلبي حرف بزند و حرف زدنش حالت تشر داشته باشد. در اين شرايط، مرد احساس حقارت مي کند و چون تقصير را به گردن زنش مي اندازد، اندوهش به عصبانيت مي انجامد. اين دلتنگي و اختلاف به زودي به ساير جنبه هاي زندگي نيز سرايت مي کند. اگر شوهر زماني تنها به دليل قطع صحبت از سوي همسرش ناراحت مي شد، حالا از هر رفتار او احساس ناراحتي مي کند و بر هر کار او عيبي مي گذارد. در همه ي زمينه ها، در سلام و احوال پرسي و در معاشرت هاي اجتماعي، با نگرش سياه و سفيد ديدن امور، به انتقاد از همسر مي نشيند. در اين حالت مباحث خانوادگي، انجام کارهاي منزل،مسائل مالي، روابط جنسي و اوقات فراغت، توليد اختلاف مي کنند. مسائل حل شده در گذشته، از نو مطرح مي شوند، مشاجره هاي داغ ايجاد مي کنند. بي نتيجه و حل نشده باقي مي مانند.
بسياري از زوج هايي که در زمينه ي ارتباط زنا شويي با دشواري رو به روهستند و با اين حال نمي خواهند با مراجعه به مشاوران امور زناشويي، فکري به حال خود کنند - حتي اگر با مشکلاتي در اين حد رو به رو نباشند- مي توانند با رعايت چند اصل مهم، لطمات ناشي از گفت و گوي تند را به حداقل برسانند:
ممکن است زن و شوهر در زمينه ي مديريت خانه، رسيدگي به بچه ها و در ساير موارد، بي دليل حالت بر افروخته داشته باشند. در اين حال، به جاي آن که با نيش و کنايه و انتقاد سعي در حل مسائل خود داشته باشند، بايد در کمال آرامش و به طور منطقي با يکديگر از خواسته هايشان حرف بزنند.
اغلب اوقات زن يا شوهر به دليل آن که حق را به جانب خود مي داند، از نيش و کنايه در حرف هايش استفاده مي کند. دليل ديگرش نيز آن است که يا اصولا با روش هاي ديگر آشنا نيست و يا به اثربخشي آن ايمان ندارد و متوجه نيست که اين روش ها نه تنها بي حاصل هستند، بلکه اغلب با ايجاد رنجش، مخالفت و تلافي، سبب وخامت اوضاع مي شوند.
مفهوم «بکش تا کشته نشوي »، اگر در ميان اقوام جاهليت سياست مؤثري بوده است، اما در زندگي خانوادگي کاربرد مفيدي ندارد. زن و شوهر بايد به جاي عصبانيت، راه خويشتنداري را بياموزند و خشم خود را کنترل کنند.
فنون کنترل و خويشتنداري از روش هاي ساده اي مانند تامل هنگام اقدام در حالت خشم، اجتناب از برخوردهاي خصمانه، رعايت اعتدال و ترک صحنه ي گفت و گو وقتي گفت و گو شکل مشاجره به خود مي گيرد، تشکيل مي شود. بسياري از اشخاص تحت تاثير آرامش فوري و رضايت خاطري که اغلب در پي عصباني شدن به آن مي رسند، عکس العمل آني نشان مي دهند. اما آنچه در نظر نمي گيرند، تاثير ي است که روي همسر خود گذاشته اند.
عوامل نگه دارنده ي ارتباط عاشقانه ميان زوج ها عبارتند از: تعهد، صميميت، اعتماد و همکاري که از اين پيوند عاشقانه حراست مي کنند. براي مثال، وقتي بدانيد همسرتان هرگز شما را تنها نخواهد گذاشت، احساس امنيت مي کنيد.
همکاري
همکاري در ازدواجي منطقي، با شيدايي و از خود بي خود شدگي هاي رمانتيک متفاوت است. در يک ازدواج منطقي ممکن است، علاقه ها و هدف هاي زن و شوهر متفاوت باشند. اما راه مذاکره و رسيدن به توافق، براي مثال در زمينه ي تقسيم کار يا تربيت فرزندان براي دستيابي به هدف بلند مدت تر، يعني برخوردار شدن از روابط لذت بخش و با ثبات، وجود دارد. البته پاداش هاي فوري هم در کار هستند. روحيه ي همکاري، راضي کردن همسر و حل و فصل مسائل، در ذات خود شادي آفرين است. بسياري از زوج ها، در شادي ها و غم هاي يکديگر شريک مي شوند.
اگر زن و شوهر بخواهند به تيرگي روابط زنا شويي خود پايان دهند، بايد نيروهاي مثبت درون خود را براي رهايي از تعرفه هاي ناشي از تضاد عقايد، فعال سازند.
تعهد
بعد از شيدايي اوايل ازدواج و پس از آن که عشق شديد روزهاي نخست فروکش مي کند، توجه به رفاه و خوشبختي همسر، مهم ترين نيروي پيوند دهنده ي روابط زناشويي مي شود. اين احساسات کم و بيش با زندگي مشترک و نقش بعدي مراقبت از فرزندان منطبق هستند. زن و شوهر در هر شرايطي در بيماري و سلامت، در قبال آسايش، ناراحتي، ثروت و فقر يکديگر مسئولند. گرچه بعضي از زوجها درآغاز زندگي مشترک، خود را نسبت به رابطه ي زناشويي متعهد مي دانند، اما ممکن است ميزان تعهد آن ها به قدري نباشد که در برابرتوفان هاي ناگزير و ناشي از ناملايمات زندگي،مقاومت کنند.
اعتماد
مطلق کردن و مطلق ديدن امور هم بي اعتمادي بيش تر ي را فراهم مي سازد. مثلا شوهري که در مورد به خصوصي قابل اعتماد نبودن همسرش را تجربه مي کند، ممکن است به اين نتيجه برسد که:«هرگز نمي توانم به او اعتماد کنم.» پس چه بهتر که زن و شوهر در زمينه ي اعتماد و مقولات مشابه، به جاي مطلق کردن، به نسبي ديدن بپردازند. و اقعيت اين است که هيچ کس در همه ي لحظات قابل اعتماد نيست. از اين گذشته، طرز تلقي ها و احساسات ما از دقيقه اي تا دقيقه اي ديگر تغيير مي کنند و گاه ممکن است باورهاي لحظات عصبانيت کمي ديرتر دچار تغيير شوند. از آن گذشته، به حکم عقل و منطق، بايد برخي از واقعيت ناخوشايند را در پرده ي اغماض قرار دهيم.
صميميت
ازدواج به شما پاداش هاي بس ارزشمندي مي دهد. دوست داشتن، مورد محبت قرار گرفتن، صميميت، با هم بودن، رسيدگي به يکديگر، امنيت عاطفي، اين تصور که کسي هست که روح خسته تان را آرامش بخشد، با يأس ها و دلتنگي هايتان در ستيزد، با شما در هيجانات و اتفاقات خوشايند سهيم شود و رضايت خاطر ناشي از داشتن فرزند را به شما هديه کند، از جمله موهبت هاي زندگي مشترک هستند.
وفاداري
نو ع ديگر و فاداري با اين طرز تلقي تبيين مي شود که:«درست يا غلط، او همسر من است. » يا: «او طرف مرا مي گيرد و مرا از خود طرد نمي کند. » اين ها به اين معناست که زن و شوهر بايد بتوانند به طور دائم روي حمايت همسر خود حساب کنند. جانبداري، به اينکه حق با کيست ارتباطي ندارد. ممکن است در روابط زناشوي جانب بي طرفي را گرفتن، مفهوم وفادار نبودن را تداعي کند. از اين رو در شرايط برابر، جانب همسر را گرفتن، بهتر از قضاوت بي طرفانه است. در برخي ازدواج ها بي وفايي، به خصوص بي وفايي نوع اول، به سکوت برگزار مي شود و زن و شوهر بي آن که به روي خود بياورند، بي وفايي همسر خود را قبول مي کنند. اما در اغلب موارد، بي وفايي نقطه ي اوج نداشتن صميميت و بي صداقتي است. در اين شرايط اگر کار ازدواج به طلاق هم نکشد، بي وفايي رنجشي ايجاد مي کند که ممکن است براي هميشه بر روابط زن و شوهر حاکم شود. صرف نظر از اشکالات اخلاقي، بي وفايي و خيانت نسبت به همسر، به قدري در پيکره ي روابط نفوذ مي کند که بر تصور ذهني او اثر مي گذارد و مي تواند روابط زندگي زنا شويي را از هم بپاشد.
منبع: مجله ي مشاور مدرسه