شيعه در عصر عباسيان
همچنين امام رضا عليه السلام در جواب مامون که پس از قبول ولي عهدي انتظارهايي از حضرت داشت، فرمود:
«... اين امر (ولايت عهدي) هرگز نعمتي برايم نيفزوده است. من در مدينه که بودم دست خطم در شرق و غرب اجرا مي شد». (3)
«متوکل خليفه عباسي مرا براي آوردن امام هادي عليه السلام به مدينه فرستاد. هنگامي که همراه آن حضرت به بغداد رسيدم، نزد اسحاق بن ابراهيم طاهري، حاکم بغداد رفتم. او به من گفت: اي يحيي! اين مرد فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است. متوکل را هم مي شناسي. اگر متوکل را بر قتل او تحريک کني، با رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمن شده اي گفتم: من از او جز نيکي نديدم آن گاه به سوي سامرا روانه شديم. وقتي به آن جا رسيدم، پيش از هر کس نزد وصيف ترکي (5) رفتم. او نيز به من گفت: اگر يک مو از سر اين مرد کم شود، با من طرف هستي». (6)
سيد محسن امين در جلد نخست کتابش تعدادي از دولت مردان عباسي را در شمار شيعيان آورده است که عبارتند از: ابوسلمه خلال (7) ، نخستين وزير خلافت عباسي که به وزير آل محمد ملقب بود، ابوبجير اسدي بصري، از فرماندهان و اميران بزرگ زمان منصور، محمد بن اشعث وزير هارون الرشيد. همين شخص هنگام دست گيري امام کاظم عليه السلام داستاني دارد که به تشيع او دلالت مي کند، علي بن يقطين، يکي از وزراي هارون، يعقوب بن داود، وزير مهدي عباسي و طاهر بن حسين خزاعي، حاکم خراسان در عهد مأمون و فاتح بغداد که بدين سبب حسن بن سهل او را به جنگ ابي السرايا نفرستاد. (8)
از جمله قاضيان شيعه عبارتند از: شريک بن عبدالله نخعي قاضي کوفه و واقدي مورخ مشهور که در دوره ي مامون قاضي بود. (9)
تشيع حتي در مناطق نفوذ عباسيان به اندازه اي گسترش يافته بود که خطري جدي براي آنان به شمار مي رفت؛ چنان که هنگام تشييع جنازه امام کاظم عليه السلام، سليمان بن منصور، عموي هارون، براي فرو نشاندن خشم شيعيان که اجتماع باشکوهي را تشکيل داده بودند، پابرهنه در مراسم تشييع آن جناب، شرکت کرد. (10) همچنين وقتي که امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد و خواستند پنهاني حضرت را دفن کنند، شيعيان با خبر شدند. دوازده هزار نفر از آنان مسلح و شمشير به دست بيرون آمدند و آن جناب را با عزت و احترام تشييع کردند. (11) هنگام شهادت امام هادي عليه السلام نيز زيادي جمعيت شعيان و ضجه و ناله آنان به اندازه اي بود که مجبور شدند حضرت را در خانه اش دفن کنند. (12) خلفاي عباسي بعد از دوره ي امام رضا عليه السلام مواظب بودند که رفتار محترمانه اي با ائمه ي اطهار عليهم السلام داشته باشند، تا سبب خشم شيعيان نشوند؛ از اين رو امام رضا عليه السلام در دوره ي هارون آزادي نسبي يافت و توانست به فعاليت هاي علمي و فرهنگي شيعيان رسيدگي کند، حتي امامت خود را آشکار سازد و تقيه را کنار بگذارد و با اصحاب ساير فرق و مذاهب به بحث و گفت و گو بپردازد و برخي از آنان را مجاب سازد. چنان که اشعري قمي نقل مي کند:
«در زمان امام کاظم و امام رضا عليهم السلام عده اي از مرحبه اهل سنت و زيديان به تشيع گرويدند و معتقد به امامت اين دو امام شدند. (13) »
برخي از خلفاي عباسي مي کوشيدند تا با زير نظر قرار دادن ائمه ي اطهار عليهم السلام آنان را کنترل کنند. هنگام حرکت دادن اين بزرگواران از مدينه مي کوشيدند تا آنان را از مناطق شيعه نشين عبور ندهند. بدين سبب امام رضا عليه السلام را بر اساس دستور مأمون از راه بصره، اهواز و فارس به مرو بودند، نه از راه کوفه، جبل و قم که محل تجمع شيعيان بود. (14) به نقل يعقوبي وقتي امام هادي عليه السلام را به دستور متوکل عباسي به سامرا مي برند هنگامي که به نزديکي بغداد رسيدند و خبردار شدند که جمعيت زيادي براي ديدار امام انتظار مي کشند، ايستادند و شب وارد شهر شدند و از آنجا به سامرا رفتند. (15)
از آن جايي که در دوران عباسيان، شيعيان در مناطق گوناگون و سرزمين هاي دوردست پراکنده بودند، ائمه ي اطهار عليهم السلام اقدام به بنيان گذاري نهاد وکالت کردند و در نقاط گوناگون و شهرهاي گوناگون نايبان و وکيلاني براي خويش برگزيدند، تا رابط ميان آنان و شيعيان باشند.
اين مطلب از زمان امام صادق عليه السلام شروع شد. آن گاه که کنترل دستگاه خلافت بر ائمه ي اطهار عليهم السلام شدت مي يافت و دسترسي شيعيان به امامان شان مشکل مي شد، نهاد وکالت و نقش وکيلان پررنگ تر مي شد. در کتاب تاريخ عصر غيبت آمده است: «مهم تر از همه تقويت و گسترش سازمان مخفي وکلا است. سازماني که از دوره امام صادق عليه السلام پي ريزي شده و در دوره عسکريين با شتاب بيشتر رو به گسترش گذاشت». (16)
استاد پيشوايي در اين مورد مي نويسد: «شرايط بحراني که امامان شيعه در زمان عباسيان با آن روبه رو بودند، آنان را واداشت تا ابزاري جديد براي برقراري ارتباط با پيروان خود جست و جو کنند. اين ابزار چيزي جز شبکه ارتباطي وکالت و تعيين نمايندگان و کارگزاران در مناطق گوناگون توسط امام نبود.
هدف اصلي اين سازمان جمع آوري خمس، زکات، نذر و هدايا از مناطق گوناگون توسط وکلا و تحويل آن به امام و نيز پاسخگويي امام به پرسشها و مشکل هاي فقهي و عقيدتي شيعيان و توجيه سياسي آنان توسط وکيل امام بود. اين سازمان کاربرد موثري در پيشبرد مقاصد امامان داشت» (17).
مناطقي که امامان معصوم عليهم السلام در آنها وکيل و نايب داشتند، عبارتند از کوفه، بصره، بغداد، قم، واسط، اهواز، همدان، سيستان، بست، ري، حجاز، يمن، مصر و مدائن. (18)
تشيع در قرن چهارم هجري، در شرق و غرب و تمام نقاط جهان اسلام رواج يافته و در اوج رشد و گسترش خود بوده که قبل و بعد از آن هيچ گاه از چنين گسترشي برخوردار نبوده است. فهرستي که مقدسي از شهرهاي شيعه نشين، در سرزمين هاي اسلامي در اين قرن ارائه داده، نشان دهنده اين مطلب است. از اين رو عباراتي از کتاب او را نقل مي کنيم. در يک جا گفته: «بيشتر قاضيان يمن و کرانه مکه و صحار، معتزلي و شيعي اند. (19)
در جزيرةالعرب نيز تشيع بسيار گسترده است». (20) درباره ي اهالي بصره آمده است که: «بيشتر اهل بصره قدري، شيعي، معتزلي و سپس حنبلي هستند». (21) مردم کوفه نيز در اين قرن به جز کناسه، شيعه بوده اند. (22) در مناطق موصل نيز مشتي شيعه وجود دارد. (23) اهل نابلس، قدس و بيشتر عمان شيعه هستند. (24) مردم بالاي قصبه فسطاط و مردم صندفا شيعي هستند. (25) در سرزمين سند، مردم شهر ملتان شيعه اند و در اذان و اقامه هر جمله را جفت آورند. (26) در اهواز کشاکش بين شيعيان و سني ها به جنگ مي کشيده است. (27)
مقريزي نيز با اشاره به حکومت آل بويه و فاطميان مصري مي نويسد:
«مذهب رافضي در بلاد مغرب، شام، ديار بکر، کوفه، بصره، بغداد، جميع عراق، بلاد خراسان، ماوراء النهر، و همچنين حجاز، يمن و بحرين منتشر شد و بين آنها و اهل سنت درگيري هايي به وجود آمد که قابل شمارش نيست». (28)
در اين قرن شيعيان حتي در بغداد، مرکز خلافت عباسيان، تعداد بيشتري بودند به اندازه اي که مي توانستند در روز عاشورا اشکارا عزارداري کنند؛ چنان که ابن کثير مي گويد:
«به خاطر کثرت شيعيان و همراهي دولت آل بويه با آنان، اهل سنت ياراي جلوگيري از اين مراسم را نداشتند». (29)
در آن زمان به اندازه اي زمينه براي کوشش شيعيان هموار بوده که بيشتر سرزمين اسلامي زير سلطه ي حاکمان شيعي بوده اند؛ در شمال ايران، گيلان و مازندران، علويان طبرستان حکومت مي کردند. در مصر فاطميان، در يمن زيديان، در شمال عراق و سوريه حمدانيان و در ايران و عراق آل بويه زمام قدرت را در دست داشتند. البته در دوران برخي از خلفاي عباسي چون: مهدي، امين، مأمون، معتصم، واثق و منتصر، شيعيان از آزادي عمل نسبي برخوردار بودند. دست کم در زمان اين خلفا، سخت گيري هاي گذشته کاهش يافته بود. به نقل يعقوبي، مهدي عباسي طالبيان و شيعيان زنداني را آزاد کرده است. (30) در مدت پنج سال حکومت امين نيز به سبب مشغوليت او به خوش گذراني و جنگ با برادرش مامون، از پرداختن به شيعيان و سخت گيري بر آنان ناآگاه مانده بود. مامون، معتصم، واثق و معتضد عباسي نيز گرايشي شيعي داشتند؛ اما متوکل از دشمنان سرسخت خاندان پيامبر و شيعيان آنان بود. اگر چه در دوره ي او شيعه قابل کنترل نبود، با اين حال او از زيارت قبر امام حسين عليه السلام جلوگيري مي کرد. (31)
ابن اثير مي گويد:
«متوکل خلفاي پيش از خود مامون، معتصم و واثق را که به علي و خاندانش ابراز محبت مي کردند، دشمن مي داشت. کساني چون علي بن جهم شاعر شامي، عمر بن فرج، ابو سمط - از فرزندان مروان بن ابي حفصه و از دوستداران بني اميه- و عبدالله بن محمد بن داود هاشمي که ناصبي و از دشمنان علي عليه السلام به شمار مي آمدند، همنشين و نديم او بودند». (32)
در اين دوره شاعران ناصبي و بي دين جرات يافته بودند و براي نزديکي به دستگاه متوکل، ضد خاندان پيامبر شعر مي سرودند. ولي جانشين متوکل، منتصر خلاف روش او را در پيش گرفت و به شيعيان آزادي عمل داد و قبر امام حسين عليه السلام تعمير، و جلوگيري از زيارتش برطرف شد. (33) از اين رو بحتري شاعر در دوره ي او چنين گفته است:
ان عليا لاولي بکم
و از کي يدا عندکم من عمر. (34) (35)
کنترل رهبران شيعه توسط عباسيان
اسد حيدر مي گويد: «منصور براي اين که بهانه اي براي از بين بردن امام صادق عليه السلام داشته باشد، به انواع وسايل تمسک جست، از زبان شيعيانش به او نامه ها نوشت و از سوي آن ها اموالي برايش فرستاد، ولي در هيچ کدام از اين ها موفق نشد». (39) وقتي خبر شهادت امام صادق عليه السلام به منصور رسيد به حاکم مدينه، محمد بن سليمان، نوشت:
«اگر جعفر بن محمد شخص معيني را وصي خود قرار داده، او را بگير و گردنش را بزن.»
حاکم مدينه در جواب نامه او نوشت:
«جعفر بن محمد اين پنج نفر را وصي خود قرار داده است: ابوجعفر منصور، محمد بن سليمان، عبدالله، موسي و حميده» در اين هنگام منصور گفت: «نمي شود اينها را کشت». (40)
مهدي عباسي در برابر علويان و شيعيان سخت گيري پدرش را نداشت. يعقوبي نقل مي کند:
«مهدي به محض اينک که به خلافت رسيد، دستور داد زندانيان علويان را آزاد کردند». (41)
از اين رو در زمان او هيچ قيام علوي رخ نداد. ابوالفرج اصفهاني تنها فقط دو تن از علويان را نام برده که در زمان مهدي درگذشتند، يکي علي بن عباس حسني که با سم کشته شد و ديگري عيسي بن زيد که در خفا از دنيا رفت و از زمان منصور پنهاني مي زيست. (42)
در زمان هادي عباسي، فشار شديدي به علويان و رهبران و بزرگان شيعه وارد مي شد؛ چنان که يعقوبي مي نويسد:
«هادي در سخت گيري بر شيعيان و طالبيان پافشاري مي کرد و آنان را به شدت ترسانده بود و حقوقي را که مهدي براي آنان مقرر کرده بود، قطع کرد و به حاکمان و فرمانداران مناطق و شهرها نوشت که طالبيان را تعقيب و دست گير کنند.» (43)
در اعتراض به خلافکاري هاي او، حسين بن علي از سادات حسني (شهيد فخ) قيام کرد که در اين جنگ افزون بر حسين، عده زيادي از علويان کشته شدند. (44) اين جنگ باعث تشديد فشار ضد امام کاظم عليه السلام شد. هادي عباسي حضرت را تهديد کرد و چنين گفت:
«به خدا سوگند حسين (شهيد فخ) به دستور موسي بن جعفر ضد من قيام کرده و از او پيروي نموده است؛ زيرا امام و پيشواي اين خاندان کسي جز موسي بن جعفر نيست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم». (45)
اما او به سبب فرا رسيدن زمان مرگش، موفق به اجراي اين تهديد نشد. در قرن دوم هجري، بعد از منصور، هارون الرشيد سخت گيرترين خليفه نسبت به علويان و رهبران شيعه بود. هارون نسبت به علويان مستبد بود و با آنان رفتار بي رحمانه اي داشت. او يحيي بن عبدالله، برادر محمد نفس زکيه را بعد از اين که امان داده بود، به طور بي رحمانه اي در زندان به قتل رساند. (46) همچنين داستاني در عيون اخبار الرضا آمده که حاکي از نهايت بي رحمي هارون الرشيد است. حميد بن قحطبه طائي طوسي نقل مي کند:
«شبي هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: اين شمشير را بگير و دستور اين خادم را عمل کن. خادم مرا جلوي منزلي آورد که درش بسته بود، در آن را باز کرد. در آن منزل سه اطاق و يک چاه بود. اطاق اول را باز کرد و بيست سيد بيرون آورد که موهاي بلند و بافته داشتند. در ميان آنان پيرمرد و جوان ديده مي شد. اين دسته را با غل و زنجير مقيد ساخته بودند. نوکر هارون به من گفت: دستور اميرالمؤمنين اين است که اين عده را بکشي. اينها همه از اولاد علي و فاطمه هستند. من يکي را پس از ديگري کشتم و نوکر بدن هاي آنان را با سر در چاه انداخت. سپس اطاق دوم را باز کردم در آن اطاق بيست نفر ديگر از اولاد علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام بودند. با آنان نيز معامله بيست نفر سيد قبل را انجام دادم. سپس اطاق سوم را باز كرد و در آن اطاق بيست نفر سيد ديگر بودند. آنان را نيز به چهل نفر قبلي ملحق ساختم. تنها يک نفر پير باقي مانده بود که متوجه من شد، گفت: اي مرد شوم! خدا نابودت کند، روز قيامت در پيشگاه جد ما، رسول خدا صلي الله عليه و آله چه عذري داري؟ در اين هنگام دست هاي من لرزيد. نوکر با نگاه غضب آلودي به من نگريست و مرا تهديد کرد. من پيرمرد را کشتم و نوکر بدنش را در چاه انداخت». (47)
سرانجام هارون الرشيد، امام کاظم عليه السلام را در حالي که اقرار به مقام آن جناب داشت، دستگير و زنداني کرد و در نهايت آن حضرت را با زهر به شهادت رساند. (48)
بعد از شهادت امام کاظم عليه السلام، هارون الرشيد يکي از فرماندهان خود را به نام جلودي به مدينه فرستاد تا به خانه هاي آل ابي طالب حمله برد و لباس زنان را غارت کند و براي هر زني فقط يک لباس بگذارد که امام رضا عليه السلام جلوي در ايستاد و دستور داد زنان لباس هاي خود را تحويل دهند. (49)
مامون، سياست مدارترين خليفه عباسي، براي کنترل رهبران و امامان شيعه، روش جديدي را نوآوري کرد که زير نظر گرفتن ائمه ي اطهار عليهم السلام بود. يکي از انگيزه هاي مهم مامون در ولايت عهدي امام رضا عليه السلام همين مطلب بود؛ چنان که مامون اين سياست را به طور ديگري در مورد امام جواد عليه السلام به کار گرفت و دخترش را به ازدواج حضرت درآورد، تا در مدينه نيز بر فعاليت هاي ايشان نظارت داشته باشد. خلفاي بعد از مامون نيز همين روش را در پيش گرفتند و پيوسته امامان معصوم عليهم السلام به اجبار در مراکز خلافت به سر مي بردند. حتي امام دهم و امام يازدهم به دليل زندگي در سامرا که شهري نظامي بود به عسکريين معروف بودند.
پی نوشت:
1. شيخ مفيد. الارشاد، ترجمه: محمد باقر ساعدي خراساني، کتابفروشي اسلاميه، 1376 ه، ص 581.
2. شيخ صدوق. عيون اخبار الرضا عليه السلام، ط قم، سال 1377 ه. ق، ج 2، ص 135.
3. علامه مجلسي. بحارالانوار، المکتبة الاسلاميه، تهران، 1358 ه. ق، ج 49، ص 155.
4. همان، ج 50، ص 6.
5. از فرماندهان ترک.
6. مسعودي. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ط اول، ج 4، ص 183.
7. البته برخي از صاحب نظران معتقدند: اگر دليل تشيع ابو سلمه، نامه اي باشد که -مبني بر پيشنهاد خلافت- به امام صادق عليه السلام نوشته بود. دليل کافي به نظر نمي رسيد زيرا اين حرکت را، يک حرکت سياسي دانسته اند. رجوع شود: به پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، موسسه امام صادق عليه السلام، ط هشتم، 1378، ص 378.
8. اعيان الشيعة، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، ج 1، ص 191.
9. همان، ص 192 و 193، البته در مورد تشيع واقدي در ميان محققان، بحث و اختلاف نظر هست.
10. امين، سيد محسين. اعيان الشيعة، دار التعارف للمطبوعات بيروت، (بي تا)، ج 1، ص 29.
11. حيدر، اسد. الامام الصادق و المذاهب الاربعة، دار الکتاب العربي، بيروت، ط سوم، 1453، ج 1، ص 226.
12. ابن واضح. تاريخ اليعقوبي، منشورات الشريف الرضي، قم، ج 2، ص 484.
13. المقالات و الفرق، مرکز انتشاران علمي و فرهنگي، تهران، ص 94.
14. ر. ک: پيشوايي، مهدي. سيره پيشوايان، موسسه امام صادق عليه السلام، چاپ هشتم، 1378 ه. ش، ص 478.
15. ابن واضح. همان مأخذ، ص 503.
16. پور طباطبائي، سيد مجيد. تاريخ عصر غيبت، مرکز جهاني علوم اسلامي، ص 84.
17. پيشوائي، مهدي. همان کتاب، ص 573.
18. رجوع شود به. رجال نجاشي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي وابسته جامعه ي مدرسين، قم، 1404 ه. ص 344، 797، 798، 799، 800، 825، 847.
19. مقدسي، ابو عبدالله محمد بن احمد. احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه منزوي، شرکت مولفان و مترجمان ايران، 1361، ج 1، ص 136.
20. همان، ص 144.
21. همان، ص 175.
22. همان، ص 174.
23. همان، ص 200.
24. همان، ص 220.
25. همان، ص 286.
26. همان، ج 2، ص 707.
27. همان، ص 623.
28. مقريزي، تقي الدين ابن العباس احمد بن علي. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (المعروف بالخطط المقريزيه)، دار الکتب العلميه، بيروت، ط اول، 1418، ج 4، ص 191.
29. البداية و النهاية، بيروت، 1966، ج 11، ص 243.
30. ابن واضح. تاريخ اليعقوبي، منشورات الشريف الرضي، قم، ج 2، ص 404.
31. طبري، محمد بن جرير. تاريخ الطبري، دارالکتب العلميه، بيروت، ج 5، ص 312.
32. الکامل في التاريخ، دار صادر، بيروت، 1402 ه، ج 7، ص 56.
33. مسعودي، علي بن الحسين. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1411 ه، ج 4، ص 147.
34. علي نسبت به شما از عمر نزديکتر و پاکتر است.
35. همان مأخذ.
36. مسعودي، علي بن الحيسن. مروج الذهب، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1411 ه، ج 3، ص 324.
37. ابن جوزي نقل مي کند: زماني که منصور به عزم مکه وارد مدينه شد، به ربيع حاجب گفت: جعفر بن محمد را حاضر کن؛ خدا مرا بکشد اگر او را نکشم. ربيع در احضار آن حضرت مسامحه مي کرد؛ سرانجام ربيع در اثر پافشاري منصور آن حضرت را احضار کرد؛ هنگامي که امام حاضر شد آهسته -آهسته لبانش را حرکت مي داد، سپس نزديک منصور گرديد و سلام کرد. منصور گفت: اي دشمن خدا! نابود گردي، در ميان مملکت من اخلالگري مي کني؟. . . خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم.
امام صادق عليه السلام فرمود: سليمان پيغمبر سلطنت يافت و شکر کرد و ايوب مصيبت ديد، صبر نمود و يوسف مظلوم واقع شد و بخشيد، شما جانشين آنان هستي و سزاوارتر است که از آنان سرمشق بگيري.
منصور سرش را پايين انداخت، بار ديگري سر خود را بلند کرده گفت: شما از جمله اقوام نزديک ما و خويشاوندان متصل ما هستي؛ سپس با آن حضرت معانقه نموده و حضرت را در کنار خود نشانيد و با ايشان مشغول صحبت شد و پس از آن گفت: هر چه زودتر جايزه و لباس جعفر بن محمد را آورده و او را مرخص کنيد.
هنگامي که حضرت خارج شد، ربيع دنبال حضرت آمد و عرضه داشت: سه روز است که من از شما دفاع نموده و درباره شما مدارا مي کنم موقعي که وارد بر او مي شدي، ديدم که لبهاي شما به هم مي خورد و منصور نتوانست عليه شما کاري انجام دهد، چون من کارگزار سلطانم، محتاج اين دعا هستم، دوست مي دارم که به من ياد دهيد.
حضرت فرمود: بگو:
اللهم احرسني بعينک التي لا تنام و اکنفني بکنفک الذي لا يرام او يضام و اغفرلي بقدرتک علي و لا اهلک و انت رجائي اللهم انک البر و اجل ممن اخاف و احذر اللهم بک ادفع في نحره و استعيذ بک من شره.
بار خدايا! با چشم خود که خواب ندارد، مرا حفظ کن و با آن قدرتي که هدف بلا قرار نمي گيرد، مرا حفظ فرما که من هلاک نشوم؛ زيرا تو مايه اميد من هستي؛ بار خدايا نعمت هاي فراواني به من داده اي که نتوانسته ام شکرش را به جاي آورم و از آن نعمت ها مرا محروم نکردي و چه بسا بلاهايي که مرا مبتلا کرده اي و کم صبري نموده ام؛ مرا رها کن؛ بار خدايا به پشتيباني و قدرت دفاع تو از شر او محفوظ مي مانم و از شر او به تو پناه مي آورم. (تذکرة الخواص، منشوارت المطبعه الحيدرية و مکتبتها، النجف الاشرف، 1383 ه، ص 344. )
38. ابن شهر آشوب. مناقب آل ابي طالب، موسسه انتشارات علامه، قم، (بي تا)، ج 4، ص 220.
39. الامام الصادق و المذاهب الاربعة، دار الکتاب العربي، بيروت ، ط سوم، 1403، ج 1، ص 46.
40. طبرسي، ابو علي فضل بن حسن. اعلام الوري، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1417 ه، ج 2، ص 13.
41. ابن واضح. تاريخ يعقوبي، منشورات الشريف الرضي، قم، 1414 ه، ج 2، ص 394.
42. ابوالفرج، اصفهاني، مقاتل الطالبيين، منشورات الشريف الرضي، قم، 1416 ه، ص 342- 361.
43. ابن واضح. همان، ص 404.
44. ابوالفرج، اصفهاني. همان، مأخذ، ص 366.
45. علامه مجلسي، محمد باقر. بحارالانوار، ج 48، ص 151.
46. ابوالفرج، اصفهاني. مقاتل الطالبيين، منشورات الشريف الرضي، قم، 1416 ه، ص 381- 404.
47- صدوق. عيون اخبار الرضا، دار العلم، قم، ط 1377 ه. ق، ص 109.
48. طبرسي، ابو علي فضل بن الحسن. اعلام الوري، موسسه آل البيت لاحياء التراث. قم، 1417ه، ج 2، ص 34.
49. امين، سيد محسن. همان، ص 29.