راهي به سوي فردا
(گام هايي چند در شناخت «هدف»)
احمدي11؛ حميدي 8 ؛ فاطمي 13؛ حسيني 18.
آقاي باقري ، به محمد که کنار من نشسته بود نگاهي کرد و گفت :
«آفرين حسيني ! خوب خونده بودي» . لحظه اي به محمد حسوديم شد و آرزو کردم کاش جاي او بودم و آقاي باقري ، موقع خواندن نمره ي من، به من هم توجه کرده ، در کلاس تشويقم مي کرد، که آقاي باقري گفت: «يوسفي»! بعد، مکثي کرد و با نگاه به من گفت: «آفرين! بسيار عالي بود . فقط تو بيست شدي . اگر همين طور درس بخواني ، در کنکور رتبه ي خوبي مي آوري ». بعد همه ي بچه ها با تحسين به من نگاه کردند و محمد زير لب گفت: «خوش به حالت ! چه جوري بيست شدي ؟» .
کم کم توي ذهنم مجسم کردم که نتايج کنکور ، اعلام شده و عکس من در صفحه ي اول روزنامه چاپ شده است و همه با احترام به من اشاره مي کنند و يا درباره ي موفقيتم از من راهنمايي مي خواهند و ... که ناگهان با شنيدن اسمم به خودم آمدم و به آقاي باقري نگاه کردم که مي گفت : «يوسفي 10 ؛ داوري 14 و...».
فقط يوسفي به اين دوگانگي مبتلا نيست ؛ بلکه همه کم وبيش بين واقعيت و رؤيا زندگي مي کنند و اصلاً آرزو و رؤيا جزئي جدا نشدني از زندگي است ؛ بدين سبب، زندگي هر انسان را بايد در دو بعد متفاوت، بررسي نمود : يکي زندگي در ذهن و رؤيا و ديگري زندگي واقعي و ملموس که غالباً اختلاف بين اين دو بسيار زياد است . در يک تقسيم بندي ، تفاوت افراد مختلف در اين است که برخي مي توانند به آرزوهايشان نزديک شده يا به آن برسند؛ اما بيشتر مردم نمي توانند ارتباطي ميان آرزو و واقعيت به وجود آورند بنابراين ، در آرزوي خود ، آن گونه که مي خواهند ، زندگي مي کنند؛ امّا در واقعيت، روزگار، هر طور که مي خواهد، زندگيشان را شکل مي دهد . تفاوت هاي اين چنيني موجب طرح شدن اين پرسش مي گردد که : آيا اساساً بين آرزو و واقعيت ارتباطي هست ؟ و يا مي توان ارتباطي برقرار کرد ؟ فراتر از اين ، آيا داشتن آرزو چيز مطلوبي است ؟ و يا نشانه ي کمبود و ناتواني در زندگي واقعي است و زندگي در آرزوها و خيالات ، راهي است براي گريز موقّت از واقعيتهاي ناخواسته ي زندگي است ؟
گام اول
گام دوم
آرزو نيز مانند هر مفهومي از جنبه هاي مختلف و حتي مثبت و منفي برخوردار است . که در اين بحث مختصر تنها برآنيم که به جنبه ي مثبت و نقش آن در رسيدن به موفقيت بپردازيم . درتعريف ما داشتن آرزو و زندگي در رؤيا همان پرواز ذهن به آرمان هاي ايده آل و مطلوب در تمام ابعاد زندگي از جمله تحصيلي، شغلي، مالي ، معنوي ، اجتماعي، خانوادگي و... است و هر چه بيشتر و روشن تر در اين آرزوها سيرشود، نتايج بهتري به دست خواهد آمد . براي مثال در داستان ابتداي بحث ، يوسفي در حال و هواي دانش آموزان پشت کنکوري، در آرزوي به دست آوردن رتبه ي اول کنکور است و چنين آرزوهايي اگر چه رسيدن به آن دشوار است ، اما بسيار مفيد است .
اگرچه آرزوهاي بزرگ ، موجب ايجاد انگيزه و تحرک لازم براي رسيدن به موفقيت است ، اما تنها اوّلين پله در مسير موفقيت به حساب مي آيد و بايد از آن براي رفتن به پله هاي بعدي استفاده نمود. در غير اين صورت ، ماندن در اين مرحله ، در دراز مدت ، اثرات زيانباري را در پي خواهد داشت ؛ زيرا کسي که فقط آرزوي رسيدن به مراتب بالا باقي بماند ، بعد از مدتي در مي يابد که آنچه در ذهن دارد ، فقط يک رؤياي شيرين امّا پوچ بوده است. چنين فردي در آينده يا سرخورده و مأيوس مي شود و ديگر به توانايي هاي خود بي اعتماد مي گردد و حتي تلاشي جهت بهترشدن زندگي خود انجام نخواهد داد ويا مانند افراد دور از واقعيت ، تنها در رؤياي خود زندگي خواهد کرد.
بنابراين ، اگر چه داشتن آرزو، آن هم آرزوهاي بزرگ ، مفيد است، امّا بايد بتوان جايگاه آن را شناخت و از آن در مسير موفقيت استفاده نمود. در اين مسير، در گام دوم، بعد از شناخت آرزوها ، بايد با فرماندهي آنها براي زندگي واقعي خود اهدافي را برگزيد . در واقع، انتخاب اهداف ، برپايه ي آرزوها گامي بلند جهت رسيدن به موفقيت است ( به زودي شيوه ي عملي چنين کاري را بررسي خواهيم نمود).
آرزو وهدف
بنابراين ، همانطور که گفته شد براي رسيدن به موفقيت مي بايد از دنياي آرزوها بيرون آمد و آرزوها را به صورت اهدافي واقعي و مشخص بيان نمود و در نهايت ، با ذهني سازي اهداف و هدف گذاري روي وظايف روزمره ، به آرزوي خود جامع عمل پوشاند، امّا لازمه ي، اينها شناخت صحيح از ويژگي اهداف و نحوه ي تنظيم آنهاست . براي اين منظور، ابتدا با ذکر نکاتي در باب اهميت اهداف و نقش آنها در موفقيت ،زمينه را براي انتخاب اهدافي صحيح و مؤثر مهيا مي کنيم .
اهميت اهداف
از سوي ديگر ، اهداف ، فلسفه ي زندگي را شکل مي دهند . اهداف، نياز طبيعي و غريزي براي ادامه ي حيات هستند که در صورت فقدان کامل آن ، انسان به ورطه ي خودکشي کشيده مي شود . از اين رو ، اکثرمردم به حداقلي از هدف، هر چند بسيار ناچيز و نادرست ، دست يافته اند و دليلي براي زنده بودن خود پيدا کرده اند؛ اما زندگي با اين اهداف ، چيزي بالاتر از زنده بودن برايشان به ارمغان نمي آورد و براي رسيدن به مراتب بالاتر، هيچ کمکي نخواهد کرد .
نقش هدف و هدف گذاري
در تحقيقي (1) مشخص شده است که بيش از هفده درصد از مردم ، هدف گذراي نمي کنند . همچنين معلوم گشته که سي درصد از مردم، بي تفاوت اند و هيچ هدفي در زندگي ندارند وتنها زماني دست به کار مي شوند که کس ديگري به آنها بگويد چه کار کنند و حدود پنجاه درصد نيز واکنشي عمل مي کنند و به جاي اينکه ابتکارعمل را در دست بگيرند ، تنها به اتفاقات، واکنش نشان مي دهند. اين افراد به جاي اينکه خالق شرايط باشند، ساخته ي شرايط مي شوند . بيش از ده درصد ديگر نيز در رؤيا زندگي مي کنند . اهداف اين گروه، چنان نا مشخص و غير واقعي است که نمي توانند قدم هاي لازم را براي واقعيت بخشيدن به رؤياهاي خويش بردارند و در نتيجه ، تنها ده درصد باقي مانده، دست به عمل مي زنند و روي پاي خود مي ايستند و فرصت ها را مي سازند. اين افراد به جاي اين که در زندگي به بازي گرفته شوند، براي خود، نقشي مي سازند و به تغييرات نه به عنوان تهديد، بلکه به عنوان يک فرصت نگاه مي کنند . هر چندکه ميان همين گروه نيز هدف گذاري به صورت گاه گاهي وتصادفي انجام مي شود و تنها سه درصد افراد براي زندگي خود، هدف انتخاب مي کنند؛ اما موفق ترين افراد درعرصه هاي گوناگون از ميان همين بخش ناچيز برخاسته اند .
البته بايد توجه کنيدکه انتخاب هدف و حرکت به سمت آن ، بسيار بالاتر از رسيدن به خود هدف است ؛ زيرا اين کار از يک سو موجب عادت کردن به پيشرفت و حرکت کردن در مسير صحيح است و از سوي ديگر ، موجب بالا رفتن اعتماد به نفس و تقويت اراده و پشتکار و نظم در زندگي مي گردد و در نهايت نيز ممکن است بعد از رسيدن به هدف ، احساس کنيد که اين هدف،آن چنان هم که فکر مي کرديد ، مطلوب نبوده است ؛ اما همين اندازه پيشرفت هم در باطن خود ، راه ها و موقعيت هاي ديگر را براي شما به ارمغان خواهد آورد .
دلايل تعيين نکردن اهداف
1- نشناختن درست هدف
يکي از گرفتاري هاي اين طرز فکر غلط، اين است که آن قدر اهداف بدون شرايط صحيح براي خود در نظر مي گيريم که کم کم تعيين اهداف را در حدّ يک هوس ، تنزل مي دهيم و اين ذهنيت را در خود قوّت مي دهيم که دستيابي به اهداف، بسيار سخت و طاقت فرساست. براي مقابله با اين مشکل، ابتدا با دنبال کردن بحث و تغيير ديدگاه خود، اهداف صحيح و اصولي انتخاب کنيد و سپس با تعيين اهداف کوچک تر و تکرار آنها ، اين نيرو را در خود پرورش وبروز دهيد .
2- تفکر نادرست
اولين و مخرب ترين نوع اين تفکر به جهل انسان نسبت به نقش هدف در زندگي باز مي گردد که با انکار هدف به عنوان يک نياز، ديدگاه پايين فکري فرد نسبت به زندگي نمايان مي شود . چنين افرادي نمي توانند منشأ اثر مثبتي باشند و معمولاً به جاي قبول مسئوليت اداره ي خود تنها به نسبت دادن مشکلات به عوامل خارجي مي پردازند . امام علي (ع) در اين مورد مي فرمايد : « بزرگ ترين جهل ناداني ، جهل انسان است نسبت به کار خود» . (2) دومين نوع بيان اين مشکل ، رضايت داشتن از عملکرد فعلي است که منجر به عدم نياز به انتخاب هدف مي شود . در اين خصوص بايد گفت که اصلاً بدون داشتن هدف، ملاکي براي ارزيابي در دست نيست و نمي توان درباره ي کميت و کيفيت استفاده از توانايي هاي خود قضاوت کرد.
بعضي ديگر بر اين باروند که با داشتن هدف و برنامه ديگر نمي توان از زندگي به درستي لذت برد و با محدوديت هاي زيادي روبه رو خواهند بود و لذت زندگي را در آزادي و بي قيدوبندي نسبت به زمان مي دانند. اين افراد ، اگر کمي فکر کنند، در مي يابند که براي زندگي کردن ، ناخواسته بايد محدوديت هايي را پذيرفت ؛ اما مي توان اين محدوديت ها را با اختيار و در جهت رسيدن به يک نقطه ي بالاتر انتخاب نمود و يا با سپردن خود به دست زمان ، منتظر ماند تا شرايط به اجبار، کارها را تحميل کند و تنها براي نجات از وضعيت به وجود آمده ، تن به کار داد .
نوع ديگر عدم نياز به هدف اين چنين است که بعضي فکر مي کنند چون با حداکثر تلاش خود کار مي کنند، ديگر نياز به انتخاب هدف ندارند . دلايل اين چنيني ، مانند داستان خلباني است که به مسافرانش اعلام مي کند؛ «رعد و برق، تمام سيستم هاي هواپيما را از کار انداخته است و هم اکنون هواپيما در توفان و در بين کوه ها سرگردان است ؛ امام يک خبر هم خوب هست و آن اين که ما با تمام سرعت به پيش مي رويم !»
3- ترس
البته منظور از ترس منتهي به عدم انتخاب هدف، تنها ترس از شکست نيست ؛ بلکه ترس به اشکال مختلفي مانند ترس از خجالت کشيدن ، ترس از عدم مقبوليت و حتي ترس از موفقيت، بروز مي کند که بايد در هر مورد باريشه يابي و درمان ، علت را برطرف کرد تا بتوان با اطمينان و اراده ي قوي ، اهداف نيروبخش را انتخاب نمود .
4- تنبلي
تنبلي درگام نخست ، مانع از انتخاب هدف و در مراحل بعدي، مانع از انجام شدن وظايف زندگي مي گردد. اين عادت ناپسند و متأسفانه شايع ، شعله هاي استعداد و نبوغ را خاموش کرده فرصتهاي زندگي را يکي پس از ديگري به يغما مي برد . يکي از راههاي مقابله با اين بيماري ، انتخاب درست اهداف است ؛ زيرا در اين صورت ، بهانه هاي تنبلي براي انجام ندادن وظايف از بين خواهد رفت.
5- تکرار مفاهيم
به ياري خدا ، پس از اين، باز هم درباره ي هدف براي شما خواهم نوشت .
پی نوشت:
(1): ر.ک : مديريت زمان ، ديويد لوئيس ، ترجمه :کامران روح شهباز ، تهران:ققنوس ،چاپ دوم ،1379 ،ص181.
(2) غرورالحکم ، ح 2936 .
(3) همان ، ح 7907.