آن سوي خطّ زندگي
گاهي مي توان بستري از اخلاق گشود، که جاي حضور ديگران هم باشد و گاهي مي توان جاده اي از همزيستي کشيد، که خيلي ها با انسان «همراهي» کنند. آن بستر و اين جاده، با روحيّه ي نوع دوستي و مردم خواهي گشوده و کشيده مي شود و آن که در پيله ي «خود» گرفتار باشد، زمينه ي همزيستي اش با ديگران، بسيار اندک خواهد بود، يا هيچ!
برخورد مناسب و روحيه ي همزيستي و وسعت نظر و رفتار کريمانه، يک «سرمايه» است. با اين سرمايه مي توان به «سود»ي رسيد که گاهي از ثروت، ساخته نيست و اين، حکمتي است که در سخن پيشوايان آمده است.
از اسوه ي اخلاق و کمال، حضرت رسول (ص) چنين روايت است که فرمود: «اي فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت و دارايي تان نمي توانيد به همه ي مردم برسيد و تکريمشان کنيد. پس با گشادگي چهره و اخلاق نيک با آنان برخورد کيند».(1)
اين، يعني جايگزيني اخلاق به جاي مال، و برخورد نيکو به جاي عطا و بخشش؛ چرا که همان کارآيي و جاذبه و گره گشايي اي که در «مال» است، و بلکه بيشتر، در«اخلاق» نيز هست.
به جلوه هايي از اين روحيه ي کمال، که مدارا و محور جاذبه هاي ديگر است، اشاره مي شود:
اين سخن حضرت باقر(ع) است که فرمود: «لبخند زدن شخص به روي برادر مؤمنش، عملي صالح (مستوجب پاداش خداوند) است. (3)
اين شيوه، «مرام نامه ي» زيستن با ديگران را حتي در ساده ترين امور و برخورد چهره به چهره ترسيم مي کند و به زندگي ها شور و حرارت و صفا مي بخشد و انسان ها را به «همدلي» نزديک تر مي سازد.
داشتن خصلت گذشت و پرهيز از انتقام جويي، رفتار نرم و ملايم، چشم پوشي از خطاي ديگران، محبت و مهرورزي به ديگران، ابراز فروتني و خاکساري، حوصله و متانت در برخوردها، سنگ صبور بودن براي دردل هاي ديگران، نشان دادن جنبه و ظرفيت از خود در برابر ناملايمات و تندخويي ها و بدرفتاري ها و حق شناسي ها و ... هر کدام به نوعي گواه وجود صفت «مدارا» در انسان است.
مردم داري و مدارا، صفتي پيامبرانه و از اخلاق انبياست. در سخني از حضرت رسول (ص) آماده است: «پروردگارم، همان گونه که مرا به اداي واجبات فرمان داده، مرا به مدارا با مردم دستور داده است» (4)
آسايش دو گيتي، تفسير اين دو حرف است:
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا.
ثمره ي چنين خصلت و رفتاري در زندگي، خيلي زود آشکار مي شود. در سخني از حضرت امير(ع) آمده است: «با مردم مدارا کن، تا از دوستي و برادري آنان بهره مند شوي و با آنان با چهره ي باز برخورد کن، تا کينه هاي آنان بميرد».(5)
از بزرگ ترين هنر ها در همزيستي با مردم، داشتن روحيه ي گذشت، خيرخواهي و برخورد کريمانه است. در يکي از دعاهاي حضرت سجاد(ع) (دعاي مکارم الاخلاق) از خداوند چنين مي طلبد: «خداوندا!... مرا ثابت قدم و موفق بدار، تا با ناخالصان و دغل ها، خيرخواهانه برخورد کنم. هر کس از من دوري گزيند، من به او نيکي کنم. هر کس با من قطع رابطه کرد، من با او بپيوندم، هر که پشت سرم غيبرت مرا کرده، از او به خوبي ياد کنم. توفيقم ده که نيکي را سپاس گزار باشم و از بدي، چشم بپوشم و درگذرم». (6)
کسي که خودخواه است، همه چيز را براي خود مي خواهد و همه ي بدي ها، محروميّت ها، سختي ها و تقصيرها را براي ديگران. با اين شيوه و روحيّه، جايي براي دوستي و ملاطفت و صميميّت نمي ماند.
سخني زيبا و حکيمانه از مولاي متقيان: «ميان خودت و ديگران، خود را ميزان و معيار قرار بده. آنچه براي خودت دوست داري براي ديگران هم دوست داشته باش. آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگري هم مپسند. همان طور که نمي خواهي به تو ظلم کنند، به ديگران هم ستم مکن. آن گونه که دوست داري به تو خوبي کنند، به آنان خوبي کن . آنچه از ديگران زشت مي شماري براي خودت نيز زشت بدان. آنچه از مردم براي خودت مي پسندي، از خودت نسبت به آنان بپسند.»(7)
آن که «خودمحوري» را اساس رابطه اش با ديگري قرار دهد، شکست مي خورد؛ چون محبت و حمايت ديگران را از دست مي دهد.
جامي چنين مي سرايد:
نه هر ايزد پرست، ايزد پرست است
چو «خود» را قبله سازد، خودپرست است
خدا از بندگان، آن را گزيند
که در راه خدا، «خود» را نبيند.(8)
ريشه ي اين که بعضي با آن که در ميان مردم ا ند، امّا تنهايند، در جمع اند، امّا احساس غربت مي کنند، در اين نکته نهفته است که «انصاف در برخورد» ندارند، خود را تافته ي جدا بافته مي پندارند، افزون خواه و امتياز طلب اند؛ از اين رو دچار «درد تنهايي» مي شوند و رنج مي برند.
امّا برخورداران از انصاف در برخورد با مردم، محبوب دل ها و مورد حمايت همنوعان قرار مي گيرند و هر جا روند، به قول سعدي «قدر» مي بينند و بر «صدر» مي نشينند.
از اين گونه توصيه ها در آموزش هاي معصومان، بسيار است. تودّد با مردم، نيمي از خردمندي به شمار آمده و دوستي و مهرورزي با آنان، دام شکار دل ها شمرده شده است و کيست که مجذوب مره و محبّت نشود؟ به قول سعدي در گلستان:
بنده ي حلق به گوش ار ننوازي، برود
لطف کن لطف، که بيگانه شود حلقه به گوش!
در کلام حضرت امير(ع) آمده است: «ناتوان ترين مردم کسي است که از به دست آوردن دوست و برادر، ناتوان باشد و ناتوان تر از او، کسي است که دوستاني را که دارد، نتواند نگه دارد».(10)
قدر دوست را بايد شناخت و او را نگه داشت. راه آن هم بذل و محبّت و مهرورزي است؛ يعني جايي در خانه ي دل براي دوست نگه داشتن، آدم هاي بي دوست و مونس، «احساس تنهايي» مي کنند. فقير، تنها کسي است که پول نداشته باشد؛ فقير تر از فقرا، انسان هاي بي دوست اند و گرفتاران غرور و خودخواهي.
مهرورزي نسبت به دوستان، همنوعان، همکاران، همسايه ها و بستگان و افراد دور و نزديک فاميل را اگر بتوانيم با شيوه و شرايط «زندگي امروزي» تلفيق کنيم، از مزاياي صنعت و مدرنيسم و عصر جديد هم در کنار زيبايي هاي کهن برخوردار خواهيم شد، و اگرنه، با حسرت و آرزو نسبت به گذشته و آن صفاها و خون گرمي ها و آمد و شدهاي صميمي و بي ريا و زيستن زير يک «سقف محبّت» خواهيم گفت: «زندگي هم زندگي هاي قديم!»و... آيا اين رواست، وقتي که مي توان با ديگران صميمانه زيست؟!
اين گونه «زندگي بخشي»، در نگاه دين بسيار ستوده و زيبا و خداپسند است و از بهترين زندگي ها محسوب مي شود و چنين انسان هايي از بهترين بندگان.
امام علي(ع) مي فرمايد: «بهترين مردم از نظر زندگي، کسي است که زندگي مردم در زندگي او نيکو باشد».(11)
و اين، يعني دامنه ي برخورداري هاي افراد در زندگي هاشان از محدوده ي «خود» فراتر رود و «ديگران» را هم زير بال بگيرند و چشمه اي از احسان، از حيات آنان بجوشد و در رگ هاي حيات ديگران جاري شود.
سپرده گذاري درصندوق دل ديگران، با سوددهي فراوان و مادام العمر، کار انسان هاي عاقلي است که زندگي را خارج از «لاک خود» معنا مي کنند، خوبي ها را در دل مردم پس انداز مي کنند و هنگام «نياز» به کمک و مساعدت، از آن جا «برداشت» مي کنند. اين هم، نوعي زيستن با ديگران است، عاقلانه، مال انديشانه، خداخواهانه و نوع دوستانه!
امّا کساني ديگر هم هستند که «تداوم حيات» دارند و پرونده ي زندگي شان با مرگ، بسته نمي شود. مردم، پيوسته به ياد خوبي هاي آنان اند، از جوان مردي هايشان به نيکي ياد مي کنند. اينان مشمول مرور زمان نمي شوند. تا هستند، محبوب مردم اند و پس از رفتنشان، همچنان در يادها باقي اند. اين، چگونه زيستني است که پس از مرگ هم تداوم دارد؟ بايد کليد رمز آن را به دست آورد. امامان نيز به وضوح گفته اند.
پايان سخن را از کلام حضرت علي (ع) بياموزيم که خود، برترين چهره ي ماندگار بشري پس از مرگ است و توصيه به چنين زيستني مي فرمايد: «با مردم چنان همزيستي و معاشرت داشته باشيد که اگر مرديد، [ در حسرت فقدان شما ] بر شما بگريند و اگر زيستيد، دلباخته و علاقه مند به شما باشند». (12)
اين گونه خوب زيستن با ديگران، که بر محور ملاطفت، محبّت، مدارا، مساعدت، خيرخواهي، احسان و گذشت مي چرخد، نوعي «حيات طيّبه» است و الگوي «چگونه زيستن».
زندگي با ديگران، تنها به کنارهم قرار گرفتن بدن ها نيست.
«همدلي» و عطوفت و خيررساني، پيوند دروني ميان انسان ها ايجاد مي کند و چه پيوندي عميق تر و استوارتر از اين؟
برخورد مناسب و روحيه ي همزيستي و وسعت نظر و رفتار کريمانه، يک «سرمايه» است. با اين سرمايه مي توان به «سود»ي رسيد که گاهي از ثروت، ساخته نيست و اين، حکمتي است که در سخن پيشوايان آمده است.
از اسوه ي اخلاق و کمال، حضرت رسول (ص) چنين روايت است که فرمود: «اي فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت و دارايي تان نمي توانيد به همه ي مردم برسيد و تکريمشان کنيد. پس با گشادگي چهره و اخلاق نيک با آنان برخورد کيند».(1)
اين، يعني جايگزيني اخلاق به جاي مال، و برخورد نيکو به جاي عطا و بخشش؛ چرا که همان کارآيي و جاذبه و گره گشايي اي که در «مال» است، و بلکه بيشتر، در«اخلاق» نيز هست.
به جلوه هايي از اين روحيه ي کمال، که مدارا و محور جاذبه هاي ديگر است، اشاره مي شود:
1. حق شناسي و حق گزاري
2. خوش برخوردي
اين سخن حضرت باقر(ع) است که فرمود: «لبخند زدن شخص به روي برادر مؤمنش، عملي صالح (مستوجب پاداش خداوند) است. (3)
اين شيوه، «مرام نامه ي» زيستن با ديگران را حتي در ساده ترين امور و برخورد چهره به چهره ترسيم مي کند و به زندگي ها شور و حرارت و صفا مي بخشد و انسان ها را به «همدلي» نزديک تر مي سازد.
3. مدارا
داشتن خصلت گذشت و پرهيز از انتقام جويي، رفتار نرم و ملايم، چشم پوشي از خطاي ديگران، محبت و مهرورزي به ديگران، ابراز فروتني و خاکساري، حوصله و متانت در برخوردها، سنگ صبور بودن براي دردل هاي ديگران، نشان دادن جنبه و ظرفيت از خود در برابر ناملايمات و تندخويي ها و بدرفتاري ها و حق شناسي ها و ... هر کدام به نوعي گواه وجود صفت «مدارا» در انسان است.
مردم داري و مدارا، صفتي پيامبرانه و از اخلاق انبياست. در سخني از حضرت رسول (ص) آماده است: «پروردگارم، همان گونه که مرا به اداي واجبات فرمان داده، مرا به مدارا با مردم دستور داده است» (4)
آسايش دو گيتي، تفسير اين دو حرف است:
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا.
ثمره ي چنين خصلت و رفتاري در زندگي، خيلي زود آشکار مي شود. در سخني از حضرت امير(ع) آمده است: «با مردم مدارا کن، تا از دوستي و برادري آنان بهره مند شوي و با آنان با چهره ي باز برخورد کن، تا کينه هاي آنان بميرد».(5)
از بزرگ ترين هنر ها در همزيستي با مردم، داشتن روحيه ي گذشت، خيرخواهي و برخورد کريمانه است. در يکي از دعاهاي حضرت سجاد(ع) (دعاي مکارم الاخلاق) از خداوند چنين مي طلبد: «خداوندا!... مرا ثابت قدم و موفق بدار، تا با ناخالصان و دغل ها، خيرخواهانه برخورد کنم. هر کس از من دوري گزيند، من به او نيکي کنم. هر کس با من قطع رابطه کرد، من با او بپيوندم، هر که پشت سرم غيبرت مرا کرده، از او به خوبي ياد کنم. توفيقم ده که نيکي را سپاس گزار باشم و از بدي، چشم بپوشم و درگذرم». (6)
4. انصاف
کسي که خودخواه است، همه چيز را براي خود مي خواهد و همه ي بدي ها، محروميّت ها، سختي ها و تقصيرها را براي ديگران. با اين شيوه و روحيّه، جايي براي دوستي و ملاطفت و صميميّت نمي ماند.
سخني زيبا و حکيمانه از مولاي متقيان: «ميان خودت و ديگران، خود را ميزان و معيار قرار بده. آنچه براي خودت دوست داري براي ديگران هم دوست داشته باش. آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگري هم مپسند. همان طور که نمي خواهي به تو ظلم کنند، به ديگران هم ستم مکن. آن گونه که دوست داري به تو خوبي کنند، به آنان خوبي کن . آنچه از ديگران زشت مي شماري براي خودت نيز زشت بدان. آنچه از مردم براي خودت مي پسندي، از خودت نسبت به آنان بپسند.»(7)
آن که «خودمحوري» را اساس رابطه اش با ديگري قرار دهد، شکست مي خورد؛ چون محبت و حمايت ديگران را از دست مي دهد.
جامي چنين مي سرايد:
نه هر ايزد پرست، ايزد پرست است
چو «خود» را قبله سازد، خودپرست است
خدا از بندگان، آن را گزيند
که در راه خدا، «خود» را نبيند.(8)
ريشه ي اين که بعضي با آن که در ميان مردم ا ند، امّا تنهايند، در جمع اند، امّا احساس غربت مي کنند، در اين نکته نهفته است که «انصاف در برخورد» ندارند، خود را تافته ي جدا بافته مي پندارند، افزون خواه و امتياز طلب اند؛ از اين رو دچار «درد تنهايي» مي شوند و رنج مي برند.
امّا برخورداران از انصاف در برخورد با مردم، محبوب دل ها و مورد حمايت همنوعان قرار مي گيرند و هر جا روند، به قول سعدي «قدر» مي بينند و بر «صدر» مي نشينند.
5. مهرورزي
از اين گونه توصيه ها در آموزش هاي معصومان، بسيار است. تودّد با مردم، نيمي از خردمندي به شمار آمده و دوستي و مهرورزي با آنان، دام شکار دل ها شمرده شده است و کيست که مجذوب مره و محبّت نشود؟ به قول سعدي در گلستان:
بنده ي حلق به گوش ار ننوازي، برود
لطف کن لطف، که بيگانه شود حلقه به گوش!
در کلام حضرت امير(ع) آمده است: «ناتوان ترين مردم کسي است که از به دست آوردن دوست و برادر، ناتوان باشد و ناتوان تر از او، کسي است که دوستاني را که دارد، نتواند نگه دارد».(10)
قدر دوست را بايد شناخت و او را نگه داشت. راه آن هم بذل و محبّت و مهرورزي است؛ يعني جايي در خانه ي دل براي دوست نگه داشتن، آدم هاي بي دوست و مونس، «احساس تنهايي» مي کنند. فقير، تنها کسي است که پول نداشته باشد؛ فقير تر از فقرا، انسان هاي بي دوست اند و گرفتاران غرور و خودخواهي.
مهرورزي نسبت به دوستان، همنوعان، همکاران، همسايه ها و بستگان و افراد دور و نزديک فاميل را اگر بتوانيم با شيوه و شرايط «زندگي امروزي» تلفيق کنيم، از مزاياي صنعت و مدرنيسم و عصر جديد هم در کنار زيبايي هاي کهن برخوردار خواهيم شد، و اگرنه، با حسرت و آرزو نسبت به گذشته و آن صفاها و خون گرمي ها و آمد و شدهاي صميمي و بي ريا و زيستن زير يک «سقف محبّت» خواهيم گفت: «زندگي هم زندگي هاي قديم!»و... آيا اين رواست، وقتي که مي توان با ديگران صميمانه زيست؟!
6. زندگي بخشي به ديگران
اين گونه «زندگي بخشي»، در نگاه دين بسيار ستوده و زيبا و خداپسند است و از بهترين زندگي ها محسوب مي شود و چنين انسان هايي از بهترين بندگان.
امام علي(ع) مي فرمايد: «بهترين مردم از نظر زندگي، کسي است که زندگي مردم در زندگي او نيکو باشد».(11)
و اين، يعني دامنه ي برخورداري هاي افراد در زندگي هاشان از محدوده ي «خود» فراتر رود و «ديگران» را هم زير بال بگيرند و چشمه اي از احسان، از حيات آنان بجوشد و در رگ هاي حيات ديگران جاري شود.
سپرده گذاري درصندوق دل ديگران، با سوددهي فراوان و مادام العمر، کار انسان هاي عاقلي است که زندگي را خارج از «لاک خود» معنا مي کنند، خوبي ها را در دل مردم پس انداز مي کنند و هنگام «نياز» به کمک و مساعدت، از آن جا «برداشت» مي کنند. اين هم، نوعي زيستن با ديگران است، عاقلانه، مال انديشانه، خداخواهانه و نوع دوستانه!
7. گسترش زندگي به پس از مرگ
امّا کساني ديگر هم هستند که «تداوم حيات» دارند و پرونده ي زندگي شان با مرگ، بسته نمي شود. مردم، پيوسته به ياد خوبي هاي آنان اند، از جوان مردي هايشان به نيکي ياد مي کنند. اينان مشمول مرور زمان نمي شوند. تا هستند، محبوب مردم اند و پس از رفتنشان، همچنان در يادها باقي اند. اين، چگونه زيستني است که پس از مرگ هم تداوم دارد؟ بايد کليد رمز آن را به دست آورد. امامان نيز به وضوح گفته اند.
پايان سخن را از کلام حضرت علي (ع) بياموزيم که خود، برترين چهره ي ماندگار بشري پس از مرگ است و توصيه به چنين زيستني مي فرمايد: «با مردم چنان همزيستي و معاشرت داشته باشيد که اگر مرديد، [ در حسرت فقدان شما ] بر شما بگريند و اگر زيستيد، دلباخته و علاقه مند به شما باشند». (12)
اين گونه خوب زيستن با ديگران، که بر محور ملاطفت، محبّت، مدارا، مساعدت، خيرخواهي، احسان و گذشت مي چرخد، نوعي «حيات طيّبه» است و الگوي «چگونه زيستن».
زندگي با ديگران، تنها به کنارهم قرار گرفتن بدن ها نيست.
«همدلي» و عطوفت و خيررساني، پيوند دروني ميان انسان ها ايجاد مي کند و چه پيوندي عميق تر و استوارتر از اين؟
پی نوشت ها :
1. الکافي، ج 2، ص 103.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 222.
3. الکافي، ج 2، ص 188.
4. همان، ص 117.
5. ميزان الحکمة، حديث 5507.
6. صحيفه ي سجاديه، دعاي 20 (دعاي مکارم الاخلاق).
7. بحارالانوار، ج 74، ص 203.
8. شعر در زندگي، احمد احمدي بيرجندي، ص 63.
9. الکافي، ج 2، ص 642.
10. نهج البلاغه، تصحيح و ترجمه: علينقي فيض الاسلام، حکمت 11.
11. غررالحکم، حديث 3636.
12. نهج البلاغه، حکمت 9.