دين و خوشبختي در شعر شاعران
زميدان، کسي گوي دولت ربود
که پاکيزه خويي شعارش بود
سعادت کسي يابد از روزگار
که خلق نکو يادگارش بود.
جواهر الأخلاق که پاکيزه خويي شعارش بود
سعادت کسي يابد از روزگار
که خلق نکو يادگارش بود.
هرآن کوخاطر مجموع و يار نازنين دارد
سعادت همدم اوگشت و دولت همنشين دارد.
حافظسعادت همدم اوگشت و دولت همنشين دارد.
بي طاعت حق، بهشت و رضوان مطلب
بي خاتم دين، ملک سليمان مطلب
گر منزلت هردو جهان مي خواهي
آزار دل هيچ مسلمان مطلب!
ابوسعيدابي الخيربي خاتم دين، ملک سليمان مطلب
گر منزلت هردو جهان مي خواهي
آزار دل هيچ مسلمان مطلب!
دين ودنيا اگر قرين گردند
در حقيقت، حيات جاويد است
هرکسي آن دو را به خود بيند
فارغ از آرزو و اميد است.
فقير شيرازي در حقيقت، حيات جاويد است
هرکسي آن دو را به خود بيند
فارغ از آرزو و اميد است.
ره ملک سعادت را تواند بي خطررفتن
به دست خود ز آيين ادب، هرکس عصا دارد.
صائب تبريزي به دست خود ز آيين ادب، هرکس عصا دارد.
کيميايي است عجب بندگي پيرمغان
خاک او گشتم و چندين درجاتم دادند.
حافظ خاک او گشتم و چندين درجاتم دادند.
با خلق به خلق زندگاني مي کن
نيکي همه وقت تا تواني مي کن
کار همه کس برآر از دست و زبان
و آن گه بنشين و کامراني مي کن .
بابا افضل کاشانينيکي همه وقت تا تواني مي کن
کار همه کس برآر از دست و زبان
و آن گه بنشين و کامراني مي کن .
يکي خوب کردار وخوشخوي بود
که بد سيرتان را نکوگوي بود
به خوابش کسي ديد چون در گذشت
که باري حکايت کن از سرگذشت
دهاني به خنده چو گل باز کرد
چو بلبل به صوتي خوش، آواز کرد
که: برمن نکردند سختي بسي
که من سخت نگرفتمي بر کسي.
سعدي که بد سيرتان را نکوگوي بود
به خوابش کسي ديد چون در گذشت
که باري حکايت کن از سرگذشت
دهاني به خنده چو گل باز کرد
چو بلبل به صوتي خوش، آواز کرد
که: برمن نکردند سختي بسي
که من سخت نگرفتمي بر کسي.
خواهي که تو را دولت ابرار رسد
مپسند که از تو به کس آزار رسد
از مرگ مينديش و غم رزق مخور
کين هر دو به وقت خويش، ناچار رسد.
ابوسعيد ابي الخير مپسند که از تو به کس آزار رسد
از مرگ مينديش و غم رزق مخور
کين هر دو به وقت خويش، ناچار رسد.
طفيل هستي عشق اند، آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
کلاه سروري ات کج مباد سرحسن
که زيب بخت و سزاوار ملک و تاج سري.
حافظ ارادتي بنما تا سعادتي ببري
کلاه سروري ات کج مباد سرحسن
که زيب بخت و سزاوار ملک و تاج سري.
دل از دين نشايد که ويران بود
که ويران زمين، جاي ديوان بود
نگه دار دين آشکار و نهان
که دين است بنياد هر دو جهان
پناه روان است دين از نهاد
کليد بهشت و ترازوي داد
چراغي است در پيش چشم خرد
که دل، ره به نورش به يزدان برد.
دقيقي طوسي که ويران زمين، جاي ديوان بود
نگه دار دين آشکار و نهان
که دين است بنياد هر دو جهان
پناه روان است دين از نهاد
کليد بهشت و ترازوي داد
چراغي است در پيش چشم خرد
که دل، ره به نورش به يزدان برد.
درطلب کوش و مده دامن اميد زدست
دولتي هست که يابي سرراهي، گاهي.
اقبال لاهوري دولتي هست که يابي سرراهي، گاهي.
شب تاريک دوستان خداي
مي بتابد چو روز رخشنده
وين سعادت به زور بازو نيست
تا نبخشد خداي بخشنده
سعدي مي بتابد چو روز رخشنده
وين سعادت به زور بازو نيست
تا نبخشد خداي بخشنده
هرکس که ز ارباب عبادت باشد
بر چهره ي او نور سعادت باشد
ايام وجود او به او فخر کنند
در خدمت او بخت ارادت باشد
خاقاني شرواني بر چهره ي او نور سعادت باشد
ايام وجود او به او فخر کنند
در خدمت او بخت ارادت باشد
عقل پرورده است گويي روح او را در ازل
روح پرورده است گويي شخص او را بر کنار
راستکاري پيشه کرده است از براي آنکه نيست
در قيامت هيچ کس جز راستکاران رستگار.
انوري روح پرورده است گويي شخص او را بر کنار
راستکاري پيشه کرده است از براي آنکه نيست
در قيامت هيچ کس جز راستکاران رستگار.
دورم اگر از سعادت خدمت تو
پيوسته دل است آينه ي طلعت تو
از گرمي آفتاب هجرم چه غم است
دارم چو پناه سايه ي دولت تو
ابوسعيدابي الخير پيوسته دل است آينه ي طلعت تو
از گرمي آفتاب هجرم چه غم است
دارم چو پناه سايه ي دولت تو
منبع: نشريه ي حديث زندگي