چون قرآن کتاب علم و برهان است، نه مطلبی را بیبرهان میگوید و نه دعوائی را بیبرهان میپذیرد. بلکه هر مطلبی را یا با برهان عقلی و یا با نقل معتبر که عقل اعتبارش را صحه بگذارد، میگوید و سخنی را هم میپذیرد که یا محصول عقل محکم باشد یا موروث نقل معتبر. اگر دلیل عقلی برای چیزی اقامه نشد، یا نقل معتبر بر چیزی صحنه نگذاشت، قرآن آن را نمیپذیرد. از آنجا که در بین اهالی حجاز و بتپرستان اقلیمهای دیگر توحید ربوبی مطرح نبود، یعنی معتقد نبودند که انسان را خدای سبحان میپروراند و سود و زیان، نفع و ضرر، خیر و شر، سلامت و مرض، غنا و فقر، حیات و ممات، نشاط و اندوه و مانند آن، همه و همه تحت نظام الهی اداره میشود، و آن مبدأ پرورش همانا رب العالمین است که همه اینها را تدبیر و اداره میکند، بلکه برای هر یک از اینها یک رب موسمی و مقطعی میپنداشتند و برای آنکه به فلان سود برسند یا از فلان زیان برهند، این رب یا آن رب موسمی و مقطعی را میپرستیدند «ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ» (1)، قرآن کریم در این چند سوره هم معاد را، هم وحی را و هم توحید ربوبی را با برهان اثبات میکند، آنگاه میگوید اگر شما درباره شرک مطلبی دارید، آن را با اقامه دلیل تبیین کنید، و نیز اشاره میکند که این دعوی آنها نه مطابق عقل است، نه میراث نقل معتبر.
یکی از این هفت سوره که مصدر به «حم» است سوره زخرف است «حم وَالْكِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (2). خداوند فرمود، ما این کتاب مبین را در کسوت لفظ و در پیراهن عربیت درآوردیم و به لفظ متنزل کردیم برای آنکه شما تعقل کنید. این نشان میدهد که قرآن مراحلی دارد. بعضی از مراحل بلند قرآن در دسترس علم حصولی و تفکر نیست، چون از سنخ مفهوم و ماهیت و علم حصولی نمیباشد تا از راه تصور و تصدیق ذهنی ادراک شود. برخی از مقامات بلند قرآن با اندیشه عادی بشر فهمیده نمیشود و تنها مرحله نازلهاش که با لفظ و مفهوم قراردادی سروکار دارد، در دسترس عقل متعارف قرار میگیرد، و اما آن مرحلهای که در کسوت لفظ نیست قهراً در جامه مفهوم و پیراهن ماهیت هم نمیگنجد، در دسترس علم حصولی و عقل اندیشمندان متعارف بشری نیست. و آن مرحله والا چون به لباس لفظ و مفهوم حصولی تنزل نکرد، هرگز به ادراک درنمیآید، مگر آنکه کسی ترقی کند، و به آن موطن رفیع برسد، و آن را در همان مقام شامخ بیابد. اگر گفته شد نماز معراج مؤمن است، انسان را عروج میدهد و بالا میبرد، این نردبان معرفت زمینه یافت آن معنای بلند قرآن را فراهم میسازد. اینکه فرمود: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» نشان میدهد که اگر معارف قرآن به قالب لفظ درنمیآمد و بصورت کلمات ظهور نمیکرد، قابل تعقل بشر متعارف نبود.
«وَإِنَّهُ فِیام الْكِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكِیمٌ» (3) همین قرآن مرحله بالاتری دارد و آنام الْكِتَابِ است که اصل هر کتاب میباشد، و این کتابهای تنزل یافته از آن ام الْكِتَابِ نشأت میگیرند و آن ام الْكِتَابِ در پیشگاه خداست. کسانی میتوانند از آن مرحله قرآن باخبر شوند که عنداللهی باشند. «إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّكَ لاَیَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ» (4) آنها که عنداللهی هستند، میتوانند از امالْكِتَابِ برخوردار باشند. شهدائی که در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، و احیاء عندالله هستند، بعد از نیل به مقام حیات عنداللهی میتوانند به نوبه خود و به مقدار معرفت و تجرد روحی خود آن معنای بلند تنزل نیافته قرآن را مشاهده نمایند. سر اینکه نمیتوان به آن معانی بلند قرآن دسترسی پیدا کرد و با فکر و اندیشه متعارف به اوج قرآن رسید اینست که «إِنَّهُ فِی امالْكِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكِیمٌ» چون لدی الله است، عالی و محکم است، موجود مجرد و عالی قبل از تنزل به عالم مثال و کثرت در دسترس عقل و اندیشههای نازل قرار نمیگیرد، محکم قبل از تفصیل در دسترس فکر کسانی که جز کثرت و مفاهیم حصولی را نمیفهمند قرار نمیگیرد. چون «عَلِیٌّ» و «حَكِیمٌ» است، قابل تعقل حصولی نیست، قابل درک مفهومی نیست. این مضمون در اوایل تمام این هفت سوره، با تفاوتهای گوناگون و مختصر یافت میشود.
آنگاه سنت الهی را تبیین میکند که طریق تعلیم و تربیت خدا که طبق آن فیضش را ادامه میدهد، این است که بشر را بدون تنزل وحی رها نمیکند. خواه بشر بپذیرد، خواه نپذیرد، خواه در برابر رهآورد انبیا خاضع باشد، خواه مستکبرانه برخورد نماید. این چنین نیست که اگر بشر رسالت و وحی و نبوت را نپذیرفت، خداوند رشته رسالت را کوتاه و دامنه نبوت را قطع کند، بلکه وحی دائمی است، رسالت همیشگی است تا به آن قله رفیع خاتمیت نبوت برسد، که هر کس آن را پذیرفت، از عنایات خاصه حق برخوردار است، و هر کس آن را نپذیرفت به دست انتقام الهی سپرده میشود «أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَن كُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ» (5). اگر ملتی تجاوزگر و متعدی بود، این باعث قطع وحی نمیشود. اگر ملتی در اثر اسراف و خودسری وحی را نپذیرفت، باعث نفرستادن انبیا نخواهد شد. بلکه سنت الهی ادامه دارد، و هرگز نپذیرفتن باعث قطع رشته وحی نخواهد شد. «أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً» آیا ما صفحه ارسال رسولان را برگردانیم، صفحه اعزام انبیا را برگردانیم، از شما روبرو گردانیم، فیض خود را از شما منصرف کنیم و از شما روبرگردان شویم که شما مسرفید؟ نه چنین نیست.
در مسائل مالی اگر کسی اهل اسراف بود خدا نعمت را از وی میگیرد. او را از رفاه به تنگی معیشت میکشاند، او را از آسایش به رنج سوق میدهد ولی اگر در مسائل اعتقادی و دینی اهل اسراف بود نعمت وحی و رسالت را از او قطع نمیکند و حجت بالغهی خود را از وی نمیگیرد، رسالت را قطع نمیکند، وحی را از بین نمیبرد، چون این حجت تا بشر زنده است باید تداوم داشته باشد. تا به حجت خاتم برسد که همان برای همیشه میماند و حجت بالغه حق خواهد بود. این سنت الهی است، و اگر ملتهایی در اثر استهزاء، انبیاء الهی را آزرده خاطر کردند، این تعدی هرگز باعث نمیشود که خدای سبحان رشته وحی را قطع کند «وَكَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ، وَمَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ» (6). هر کس نپذیرفت به دست هلاکت سپرده میشود و هرکس پذیرفت به حیات ابد میرسد. «فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ» (7) اینها که در برابر انبیا موضع گرفتند، همسان قدرتمندان دیگر نیستند. زیرا گذشتگان نیرومندتر از اینها بودند، در گذشته مستکبران قدرتمندتری بودند که خواستند در برابر انبیا مقاومت کنند، ولی به هلاکت سپرده شدند، و داستان آنها گذشت. خدای سبحان بعد از بیان اهمیت وحی، سنت الهی بر تداوم وحی را گوشزد میکند، آنگاه میفرماید، دیگران که درباره توحید ربوبی گرفتار شرکند و یک مبدأ را به عنوان مدبر نمیپذیرند و کارها را به غیر خدا ارجاع میدهند، سخن و دلیل آنها چیست؟ هرگونه مطالب اعتقادی و فکری یا باید به دلیل عقلی استناد داشته باشد یا به دلیل نقلی معتبر، زیرا بیش از این دو حجت در عالم دلیلی نیست یا عقل یا وحی. «ان لله علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة فأما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة (علیهمالسلام) و أما الباطنة فالعقول» (8) اگر دلیل درونی عقل است و دلیل بیرونی وحی است، و هر دو از یک مبدأ نشأت گرفتهاند و انسانها را به یک هدف معین هدایت میکنند و بیش از عقل و وحی حجتی نیست و اینها نیز هماهنگند، پس هر روش و کاری در عالم باید به یکی از این دو حجت استناد پیدا کند، یا حجت درونی یا بیرونی. مشرکین حجاز و همچنین بتپرستان مناطق دیگر کارهای خود را بغیر خدا ارجاع میدادند. این دعوی را یا باید عقل بپذیرد یا نقل معتبر آن را اثبات کند.
خداوند ابتدا برهان توحید ربوبی را نقل میکند. میفرماید: «وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ» (9) این بخش توحید را مستدل بیان میکند، میگوید اگر از اینها سؤال شود که آفریدگار آسمانها و زمین کیست، میگویند خدای عزیز علیم است. اگر خالق آسمانها و زمین خداست حتماً رب شما هم خدا خواهد بود، زیرا ربوبیت به نوبه خود نحوه خلقت است. به دو دلیل میتوان گفت رب همان خالق خواهد بود نه دیگری. یکی اینکه ربوبیت، خود نحوه خلقت است، زیرا ایجاد روابط است، ایجاد ربط مانند ایجاد مربوط و مربوط الیه عبارت از خلقت آنها است، و خلقت فقط از آن خداست و بس. و دلیل دیگر براساس تلازم بین ربوبیت و خلقت، یعنی کسی میتواند موجودی را بپروراند که او را آفریده باشد، کسی میتواند چیزی را هدایت کند که او را ساخته باشد. کسی میتواند رهبری کند که راه و رونده را خلق کرده باشد. به این دو دلیل در سراسر قرآن، خدا توحید ربوبی را تثبیت میکند، یکی اینکه ربوبیت خود نحوهای از انحاء خلقت است، و اگر خالقی جز خدا نیست، پس ربی جز خدا نخواهد بود. دیگر اینکه ربوبیت لازمهی خالقیت است، و اگر شما میپذیرید که خالقی جز خدا نیست، باید بپذیرید که ربی جز خدا نیست. این استدلال اصطلاحاً برهان نیست، بلکه این جدال احسن است.
استدلال اگر از مقدماتی که پیش خصم مسلم است پایه گرفت، میشود جدال و اگر مستقیماً روی مبادی بین یا مبین تکیه کرد، نه از آن جهت که خصم میپذیرد، و نه از آن جهت که مشهور و مسلم است، بلکه از آن جهت که حق است، میشود حکمت. خداوند به رسولش دستور داد که هم با حکمت مردم را به حق دعوت کند و هم با جدال احسن. در جوامع روائی ما بعضی از ادله قرآن کریم را معصومین (علیهمالسلام) جدال احسن میدانند. میگویند استدلال فلان آیه از باب جدال احسن است، زیرا از مقدمات مورد تسلیم پایه گرفته است «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (10). آن خدائی که «جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَكُمْ فِیهَا سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (11) زمین را برای شما جای آسایش و آرامی همانند گهواره قرار داد، رب و مدبر شما است و این اشاره به آن است که اهل زمین مادامی که وابسته به زمین هستند در مهدند و در گهوارهاند، چون کودکند. آن کسی که از زمین و تعلقات آن سر برداشت، دوران رشدش فرامیرسد «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُكْماً» (12) آنکه در برابر وابستگیهای طبیعی، نیرومند نیست، در گهواره زمین قرار گرفته و کودک است. زمین چون گهواره آماده معیشت و زیست شماست. «وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» (13) خداوندی که از آسمان باران فرود میآورد و سرزمین مرده را با آن زنده مینماید، اینچنین شما انسانها بعد از مرگ از زمین اخراج میشوید که اشاره به جریان معاد است. چون وقتی باران میبارد، نه تنها گیاه زنده میشود، بلکه خاک بیروح نیز روح میگیرد. این خاک مرده است که از راه ریشه گیاه، رشد میکند و زنده میشود. جریان معاد هم اینچنین است که ابدان بیروح، زنده میشوند.
«وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ» (14) که درباره این نعم الهی فعلا مسئلهای مطرح نیست. میفرماید، خداست که هم آسمانها و زمین را آفرید و هم تدبیر نظام را به احسن وجه بعهده گرفت و این نعمات دریائی و صحرائی را به شما داد، کشتیهای دریا را که وسیله نقلیه دریائی است، و انعام و چهارپایان را که وسیله نقلیه خشکیهاست، به شما داد، تا وقتی بر پشت این وسائل نقلیه قرار گرفتید، به این دستورها عمل نمائید «لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ» (15) وقتی سوار کشتی یا وسیلهی نقلیه دیگر شدید، در برابر این نعمت، شکرگزار ولی نعمت خود باشید و آن منعم را از انباز و شریک داشتن منزه بدارید «وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ» (16) و بگوئید منزه است خدائی که این وسائل را مسخر ما کرد و ما هرگز توان جمعآوری آنها و سلطه بر آنها را نداشتیم. همه اینها خلقت است و خالق آنها خداست و بس. و ما آن قدرت و توان را نداشتیم که این وسائل نقلیه دریائی و صحرائی را رام کنیم «وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ» (17) ما همانطور که در سفرهای دنیائی مبدأ و معادی داریم، از دنیا به آخرت هم سیری است که سرانجام روزی سوار بر وسیله نقلیه دیگر میشویم و به عالم ابد سفر میکنیم. این بخش سوم سوره زخرف بود که براهین توحید را ذکر کرد.
آنگاه منطق و سیره بتپرستان و مشرکین را بیان میکند، خواه آن مشرک کسی باشد که در برابر بتهای دستتراش بیرونی سجده میکند، خواه کسی باشد که در برابر بتهای ساخته درونی سجده میکند. کسی که تابع امیال است در بتکده نفس و بتخانه دل، بتپرستی دارد «وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِینٌ» (18) گروهی از بتپرستان فرشتگان را فرزند خدا میدانستند، در حالیکه او نه والد است، نه مولود. منزه از ترکب و انفصال است. موجودی که بسیط محض است، جزء ندارد، و اگر جزء نداشت، تولید در آن راه ندارد «ام اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِینَ» (19). گذشته از آنکه محال است خدا فرزند داشته باشد، این معنا را هم شما نباید بپذیرید که دختران را که خود نمیپسندید، فرزند خدا بدانید. چون در جاهلیت بین پسر و دختر فرق میگذاشتند، در حالیکه اسلام فرقی بین آنها قائل نیست و همه را نعمتهای الهی میداند «ام اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِینَ» در حالیکه شما این چنین هستید «وَإِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِیمٌ أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ» (20) این نقل آراء گروهی بود که فرشتگان را دختر و فرزند خدا میدانستند و برخی از کارها را به فرشتگان نسبت میدادند که فعلاً در متن بحث ما راه ندارد.
آنچه که در متن بحث مطرح است از اینجا شروع میشود. فرمود: «وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ» (21) اینها که فرشتگان یا دیگر بتها را میپرستیدند، گاهی برای توجیه شرک خود و گاهی برای نفی نبوت دلیل اقامه میکردند. گاه میگفتند اگر این شرک مورد پذیرش خدا نمیبود، ما نمیپرستیدیم. این یک قیاس استثنائی است «وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم» یعنی اگر خدا میخواست که ما نپرستیم، نمیپرستیدیم. چون میپرستیم، معلوم میشود خدا خواسته است. مشرکان، به وجود خدا و به خالقیت او معتقد بودند و اعتقاد داشتند که کل نظام را خداوند آفرید و مجموع آن را خداوند میگرداند، و او ربالارباب است. اما فکر میکردند که نظامهای موسمی و مقطعی را ارباب و خدایان گوناگون اداره میکنند، برای آسمان و زمین و دریا و صحرا اربابی است، ولی کل نظام جهان را ربالارباب میگرداند. پس آنگاه این ارباب موسمی را میپرستیدند تا آنها را به ربالارباب نزدیک کنند، و میگفتند شناخت ربالارباب میسور ما نیست، پس عبادتش نیز ممکن نخواهد بود. باید کسی را بپرستیم که او را بشناسیم. چون ربالارباب به ادراک ما نمیآید، معبود من هم نخواهد شد. ما ارباب جزئی - فرشتگان و مانند آنها را - میشناسیم و آنها را میپرستیم، و در برابر آنها سجده میکنیم تا ما را به ربالارباب برساند و مقرب و شفیع ما باشند. آنها اصل شرک را چنین توجیه میکردند و میگفتند که اگر این شرک مرضی خدا نبود، خدا جلوی آن را میگرفت. و چون جلوی آن را نگرفت، معلوم میشود که مرضی خداست. زیرا خدا قاهر بر کارهاست و ربالارباب است. اگر خودش به اصل شرک راضی نمیبود، ممکن نبود شرکی در عالم واقع شود. با این قیاس استثنائی خواستند ثابت کنند که شرک حق است «قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم». این برهان هم در سوره انعام هست و هم در سوره نحل، ولی با دوبیان. گاهی به عنوان تصدیق شرک، و گاهی بعنوان تکذیب وحی.
«سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ» (22) برای تصدیق شرک از همین برهان استفاده میکردند و برای تکذیب وحی نیز از همین برهان کمک میگرفتند و میگفتند، اگر شرک باطل بود و اگر عبادت بتها صحیح نبود، خدا جلو آن را میگرفت و هرگز انجام این کار مقدور ما نمیشد. چون این کار را انجام میدهیم، معلوم میشود مطابق با اراده خداست «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا» مشرکین میگویند اگر خداوند میخواست که ما موحد باشیم نه ما مشرک میشدیم نه نیاکان ما. ریشهی شرک احیاناً در مشرکانی که از توحید بیبهره بودند یافت میشد، و همین ریشهی شرک را افرادی که نخواستند به معارف اصیل اسلامی تن دردهند، احیا کردند. در اسلام در زمان حکومت اموی، عدهای جبر را بخوبی احیا کردند و در زمان حکومت عباسی هم جبر احیا شد و اشاعره که معتقد به جبر بودند و میخواستند حکومت طاغوتیان و تبهکاران را با مکتب جبر توجیه کنند، در زمان بنیالعباس اقتداری پیدا کردند. مسئله جبر و تفویض مسئله ساده و روشنی نیست. مرحوم کاشفالغطاء - رضوات الله علیه - در کتاب شریف کشف الغطاء که از کتابهای قیم فقهی امامیه است، میگوید آنها که معتقد به جبر یا تفویضاند، نجسند. بعضی از فقهای متأخر نظیر فقیه همدانی در کتاب مصباحش در بحث طهارت میفرماید، مسئله جبر و تفویض مسئلهای ضروری و بدیهی نیست، بلکه مسئلهای است نظری و بسیار عمیق و پیچیده، و بسیاری از علمای ما که خواستند جبر را ابطال کنند، گرفتار تفویض شدند. نظری بودن، این خطر را هم دارد و اگر کسی در اثر غموض و دشواری مسئله گرفتار جبر یا تفویض شد، در یک مطلب نظری عمیق اشتباه کرد، نه در یک مطلب ضروری. آنگاه این فقیه نامور در همان کتاب شریف مصاحبش میگوید، بعضی از سلاطین روش جبریها را احیا میکردند، زیرا مکتب جبر برای تداوم ستم طاغوتیان مکتب خوبی است.
علیأیحال فرمود «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ» نه ما این شرک را انجام میدادیم، و نه گذشتگان ما مشرک بودند، و نه چیزی را بدون دستور خدا تحریم میکردیم و چون این امور یاد شده به عمل آمد، معلوم میشود که مورد رضای خداست، وگرنه ما آنها را انجام نمیدادیم. جریان تحریم آن است که بعضی چیزها را مشرکین تحریم نمودهاند «آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْام عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ» (23) و این بخش ناظر به تکذیب وحی است. مشرکان میگفتند اگر وحی و رسالت حق بود، پس چرا ما این امور را تحریم کردیم؟ و چون ما اینها را تحریم کردیم، معلوم میشود وحی و رسالتی نیست، زیرا اگر ارادهی خدا بر وحی و رسالت تعلق میگرفت، ما هرگز توان تحریم این چیزها را نداشتیم. در سوره نحل هم باز این مضمون هست که اگر خدا نمیخواست ما این کار را انجام نمیدادیم، و چون ما آنها را انجام دادیم، معلوم میشود مورد رضای خداست. این برهان که بصورت قیاس استثنائی در سورههای انعام، و نحل و زخرف آمده، خلطی بین اراده تکوینیه و اراده تشریعیه خداست. در نظام تکوین اگر خدا چیزی را به اراده تکوینی بخواهد حتماً واقع میشود زیرا «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ» (24)، «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ» (25) و اما ارادهی تشریع خدا راه اطاعت و عصیان را برای انسان باز میگذارد، فرمود «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً» (26) هر دو راه در مسائل قانونی و تشریعی به چهره انسان باز است، نه کسی که راه خیر را طی میکند با جبر اطاعت میکند، و نه کسی که راه تباهی را میپیماید با جبر معصیت میکند. زیرا در ارادهی تشریعیه، اختیار مکلف محفوظ است، پس ازاده تشریعیه قابل عصیان هست، و لذا تبهکاران این اراده را اطاعت نمیکنند. مسئله جبر و تفویض، و همچنین مسئله توحید و شرک در بخش تشریع است، وگرنه در تکوین، خداوند ربالعالمین است و بس، و در آن بخش تکلیفی وجود ندارد که انسان از آن جهت مشرک یا موحد گردد، و مطیع و عاصی شود.
اساس استدلال مشرکان بر خلط بین تکوین و تشریع است، لذا قرآن میفرماید، این مدعا نه مطابق عقل است و نه مستند به نقل معتبر «مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» (27) فرمود این سخن را که به صورت قیاس استثنایی درآوردهاند و گاهی برای ابطال توحید و تثبیت شرک از آن استفاده میکنند و گاهی برای ابطال وحی و رسالت آن را مطرح میکنند، گاهی میگویند چون ما بتپرستیم، پس بتپرستی حق است، و گاهی میگویند چون ما قانونگذاریم، پس قانونگذاری ما حق است و وحیی در کار نیست، گاه میگویند اگر وحیی در کار بود، تحلیل و تحریم در دست ما نبود و چون در دست ما هست و ما چیزهائی را حرام کردهایم، معلوم میشود وحیی در کار نیست. و زمانی میگویند اگر توحید حق بود، ما مشرک نمیشدیم و چون ما مشرک شدیم، پس توحید حق نیست - لو کان التوحید حقاً ماکنا مشرکین ولکن نحن مشرکون فالتوحید لیس بحق - و همچنین درباره وحی و رسالت میگفتند: - لوکان الوحی و الرسالة حقاً لما حرمنا و لا آباؤنا من شیء ولکن حرمنا و حرم اباؤنا أشیاء فلایکون الوحی حقاً - در این موارد که با قیاس استثنائی هم توحید و هم وحی و رسالت را ابطال کردند، قرآن میگوید این قیاس استثنائی و این دلیل نه مطابق عقل است نه برابر نقل. نه از حجت درون مایه گرفته، نه از حجت بیرون. نه عقل این قیاس را میپذیرد، نه نقل بر آن صحه میگذارد «مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ». زیرا آن اراده که غیرقابل تخلف است اراده تکوینی است که در مسائل اعتقادی و دینی مطرح نیست و آن اراده که زمام تنظیم اصول و فروع دین را به عهده دارد ارادهی تشریعی است که تخلفپذیر میباشد. پس مشرکان دلیل معتبری ندارند و فقط با تخمین و گمان سخن میگویند. «ام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» آیا وحی و کتاب قبلی و سنت انبیاء پیشین و میراث رسالت گذشتگان این مدعای آنها را تصدیق میکند؟ آیا در هیچ کتابی از کتب انبیاء این مطلب نوشته شده؟ آیا هیچ پیامبری از انبیاء الهی به این سخن دم زده؟ آیا هیچ معصومی به این کلام سخن گفت؟ «ام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» در سوره احقاف هم قرآن میفرماید، سخن شما یا باید به عقل تکیه کند یا به نقل معتبر. «قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِام لَهُمْ شِرْكٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ» (28) که بحثش بطور مبسوط بیان شد. فرمود سخن یا باید به دلیل عقلی تکیه کند یا به دلیل نقلی و انبیاء همه شرک را ابطال کردند، توحید را تثبیت کردند و وحی و رسالت را ضروری دانستند. این جریان دلیل نقلی بود اما جریان دلیل عقلی، شما بین اراده تکوینی و تشریعی فرق نگذاشتید. آن ارادهی شکستناپذیر همانا اراده تکوین است و آن ارادهای که با عصیان و تخلف سازگار است، اراده تشریع است. اینطور نیست که چون شما این کارها را کردید، پس خدا تشریعاً وحی و رسالتی ندارد. و این طور نیست که چون شما مشرکید، پس توحید ربوبی حق نباشد و خدا اراده توحید نکرده باشد بلکه خداوند حتماً با اراده تشریعی توحید و رسالت را اراده نموده است ولی شما آن را معتقد نشدید.
امیدواریم خدای متعال به برکت قرآن کریم، معارف دین را در دلهای همهی ما احیا کند، و به برکت انبیاء و اولیاء ما را از معارف اولیاء خاصه برخوردار کند، و به برکت قرآن کریم رزمندگان را ظفرمندانه از جبهه نبرد برگرداند، و ارواح شهدای انقلاب را با ارواح انبیاء و اولیای الهی محشور فرماید، و رهبر کبیر انقلاب را از امدادهای غیبی برخوردار فرماید، و همه مسلمین عالم را از عنایتهای خاصه خودش به معارف الهی آشنا بگرداند. غفرالله لنا ولکم
پینوشتها:
1. سورهی یوسف، آیهی 39.
2. سورهی زخرف، آیات 1 و 2 3.
3. سورهی زخرف، آیهی 4.
4. سورهی اعراف، آیهی 206.
5. سورهی زخرف، آیهی 5.
6. سورهی زخرف، آیات 6 و 7.
7. سورهی زخرف، آیهی 8.
8. اصول کافی، ج 1، ص 16.
9. سورهی زخرف، آیهی 9.
10. سورهی نحل، آیهی 125.
11. سورهی زخرف، آیهی 10.
12. سورهی قصص، آیهی 14.
13. سورهی زخرف، آیهی 11.
14. سورهی زخرف، آیهی 12.
15. سورهی زخرف، آیهی 13.
16. همان.
17. سورهی زخرف، آیهی 14.
18. سورهی زخرف، آیهی 15.
19. سورهی زخرف، آیهی 16.
20. سورهی زخرف، آیات 17 تا 19.
21. سورهی زخرف، آیهی 20.
22. سورهی انعام، آیهی 148.
23. سورهی یونس، آیهی 59.
24. سورهی یس، آیهی 82.
25. سورهی انسان، آیهی 30.
26. سورهی انسان، آیهی 3.
27. سورهی زخرف، آیات 20 و 21.
28. سورهی احقاف، آیهی 4.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.