آن مثل آوردن آن حضرت است *** که بعلم سرّ و جهر او آیت است
تو چه دانی سرّ چیزی تا تو کل *** یا به زلفی یا به رخ آری مثل
موسیی آن را عصا دید و نبود *** اژدها بد سر او لب میگشود
چون چنان شاهی نداند سرّ چوب *** تو چه دانی سرّ این دام و حبوب
چون غلط شد چشم موسی در مثل *** چون کند موشی فضولی مدخل
آن مثالت را چو اژدرها کند *** تا به پاسخ جزء جزوئت بر کند
این مثال آورد ابلیس لعین *** تا که شد ملعون حق تا یوم دین
این مثال آورد قارون از لجاج *** تا فرو شد در زمین با تخت و تاج
این مثالت را چو زاغ و بوم دان *** که ازیشان پست شد صد خاندان
روی سخن مولانا با همه ی کسانی است که با معیارهای این جهانی، عوالم غیب را به داوری می کشند و رد می کنند. مولانا بر این باور است که هر کس نمی تواند در معرفت حق و بحث عالم غیب مثال بیاورد. لذا پیامبران الهی به قوم خود می گفتند: ای قوم! شما کی شاسیته بوده اید که برای کارهای الهی مثل بزنید و آن مثل ها را به سوی درگاه الهی ارجاع دهید؟ مثل آوردن در توصیف و بیان یک مطلب، تنها سزاوار حق است. تو آدم کچل و فاقد فضل و کمال از سر و حقیقت اشیاء چه اطلاعی داری که مانند عارفان حقیقت بین به طریق مثل حرف می زنی. تو که معرفت اسرار حق را نداری، نمی توانی که مثلا جلوه های جمال او را به زلف و رخ مه رویان تشبیه کنی. تو که سهل است، موسی با مقام پیامبری نمی دانست که عصای او اژدهاست، هر چند که باطن موسی از امکان چنین معجزه ای آگاه بود. در جایی که چشم حقیقت بین موسی در شناخت حقیقت و حال یک چوب دچار اشتباه می شود، یک موش حقیر و فضول چگونه می تواند بدان سوی، نقبی بزند و خود را به سر و حقیقت آن وارد کند؟ ابلیس ملعون نیز اینگونه مثال ها را دست آویز خود ساخت و در نتیجه تا روز قیامت مورد لعنت خدا قرار گرفت. قارون هم از روی ستیزه و عناد خود، این گونه مثال ها را مستمسک خود قرار داد تا این که با تخت و تاجش به اعماق زمین فرو رفت. این گونه مثال های خود را باید مانند زاغ و جغد، شوم بدانی که بر اثر شومی آن، صدها خاندان از هم پاشیده و تباه شده است.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.