عدالت سالاری در خانواده
پرسش:
محمدباقر صفاری ـ قم
پاسخ:
قرآن کریم میفرماید: «و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضا سخریا؛(1)
ما برخی از مردم را بر برخی برتری دادیم تا یکدیگر را در تخسیر هم گیرند.»
علامه طباطبایی در تفسیر آیه مینویسد: «کثرت نیازمندیهای انسان در زندگی دنیا به گونهای که با انفرادی به سر بردن قادر به تأمین همه آنها نیست او را نیازمند حیات جمعی کرد که به دو صورت تحقق میپذیرد؛ یکی از راه به خدمت گرفتن فردی، فرد دیگر را و دیگری از راه همکاری و همیاری.»(2)
خانواده که خود مهمترین و بنیادیترین نهاد اجتماعی است، جز در سایه وجود اختلاف در مظاهر و مواهب وجودی هر یک از زن و مرد، پدید نمیآید. نهاد خانواده دارای اهداف و مقاصدی است که به تنهایی از هیچ یک از زن و مرد ساخته نیست و در حقیقت وقتی صفات موجود در مرد با ویژگیها و صفات موجود در زن جمع میشوند، نقصها تبدیل به کمال میشود و استعدادها و مواهب مختلف در مسیر واحدی قرار میگیرند و اهداف مورد نظر تحصیل میگردد.
«ویل دورانت» و تفاوتهای زن و مرد
«طبیعت زن بیشتر پناهجویی است نه جنگجویی، به نظر میرسد که در بعضی از انواع، ماده اصلاً غریزه جنگی ندارد، اگر ماده خود به جنگ آید برای کودکان خویش است. و اگر گاهی درندگی در او دیده میشود در واقع ضروری و ناگهانی است، که نفع نوع آن را ایجاب کرده است. روشن است که زن گرایش کمتری به خشونت دارد و جنایات نادر او بیشتر در دورههای اضطرابهای فیزیولوژیکی است. زن از مرد شکیباتر است و گرچه شجاعت مرد در کارهای خطیر و بحرانهای زندگی بیشتر است، اما تحمل دائمی و روزانه زن در مقابله با ناراحتیهای جزیی بیشمار بیشتر است. زن بیماری را با آرامش تحمل میکند و گویی در آن لذتی نهانی در مییابد و در آن خود را از مشاغل و زحمات بیشمار خود فارغ حس میکند اما چون مرد به زندگی راکد و آرام عادت ندارد، در بیماری ناراحت است و رنج خود را به همه باز میگوید. جنگجویی زن در وجود دیگری است. زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش میآید. در مشاهده قدرت، نوعی عامل عجیب «خوشی فرودستانه» او را تحریک میکند، اگرچه خودش قربانی این قدرت باشد. در هر نسل، ماده، نر جنگی را برمیگزیند، بیآنکه خود بداند در این کار، احتیاج به حمایت از کودک و منزل نهفته است ... زن به مردی که فرماندهی بلد است با خوشحالی تسلیم میشود. اگر این روزها فرمانبرداری زن کمتر شده است، برای آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعیفتر از پیش شدهاند ...»(3)
باز از لومبروسو نقل میکند: «پایه طبیعی عشق زن فقط یک صفت ثانوی از مادری اوست و همه احساسات و عواطفی که زنی را به مردی پیوند میدهد از دواعی جنسی برنمیخیزد بلکه از غرایز انقیاد و تسلیم سر میزند و این غرایز برای انطباق با اوضاع به وجود آمده است.»(4)
او در باره هنر مادری و اهمیت بسیار آن مینویسد:
«علل کمی نبوغ در میان زنان هم متعدد است و هم گمراهکننده. شاید ما در این باره بیتعمق حکم میکنیم و فراموش میکنیم که نبوغ در مادری همان اندازه امکان دارد که نبوغ در سیاست و ادب و جنگ. در باره برابری در نبوغ نباید از روی برابری در قدرت یا توانایی در اجرای امور با مهارت مساوی حکم کرد. بلکه برابری در نبوغ را باید از روی توانایی در اجرای مشاغل و وظایفی دانست که طبیعت بر هر یک از زن و مرد مقرر کرده است ...»(5)
و باز همو در بیان نقش بیبدیل و ممتاز زن در بقاء نوع و برجسته بودن این نقش مینویسد:
«در نمایش بزرگ توالد که محور حیات است عمل نر حقیر است، او فقط سیاهی لشکر است. در بحران وضع حمل، مرد با دستپاچگی و حیرت در کنار زن میایستد و سرانجام به حقارت و غیر ضروری بودن هستی خود در پهنه رشد نوع پی میبرد. در این لحظه است که میفهمد زن از او به نوع نزدیکتر و وابستهتر است و جریان عظیم حیات در وجود زن است و خلقت از خون و جسم اوست و به تدریج در مییابد که چرا اقوام ابتدایی و ادیان بزرگ مادری را میپرستیدند.»(6)
مقصود از ذکر این موارد این است که در کارگاه خلقت به هر یک از زن و مرد، سهمی از وجود داده شده است و این مسألهای است روشن برای هر انسان منصف و متفکر. و به نظر میرسد، اصرار برخی بر نفی این دوگانگی و مساوی دانستن زن با مرد از جهات مختلف، که برخاسته از تفسیر و دیدگاهی خاص از «فیمینیسم» است،(7) به فراموشی سپردن امتیازات و ویژگیهای برتر زن و اصالت دادن به جنس مرد است و خود تحقیری ناخواسته و پنهان نسبت به جنس زن به شمار میرود. بهترین رویکرد در این باره توجه شایسته و جامع هر یک از زن و مرد نسبت به ویژگیهای خود و پرورش و دفاع از آن است. در این صورت مرزها حفاظت، اصالتها پاس داشته، حقوق شناخته شده و اعتدال حاکم میشود و در سایه این تعامل، مقاصد نوع تأمین میگردد و در غیر این صورت مفاسد بسیاری پیش میآید که مردسالاری و یا زنسالاری بخشی از آن است و به گفته «ویل دورانت» «زنان دریابند که مردان قابل این همه ستایش نیستند که مورد تقلید زنان واقع شوند و نیز دریابند که ... کمال در اجرای وظایف طبیعی خاص هر جنس است و نیز زمانی که آزادی را تبلیغ میکنند بدانند که مرد ناقص شدن کاری نیست، بلکه مهم زن کامل بودن است، مادری را فنی بدانند که برای آن، همان اندازه هوش و استعداد لازم است که در به کار بردن اهرم و قرقره و چرخ و پیچ و مهره و شاید دریابند که مهمترین هنرها همین است. این آزادی نوین، برای زنان، مسایل مشکل و پیچیدهای مانند آنچه در دوران اسارت و بندگی با آن مواجه بودند پیش آورده است.»(8)
بنابراین همچنان که نادانی و ستمپذیری در زن، موجب پیدایش مردسالاری در ساحت خانواده است، خودفراموشی، بیزاری از جنسیت زنانگی، مردانهآرایی و تقلید از مردان نیز، خود نوعی خودباختگی جنسی و پذیرش مردمحوری و مردسالاری است.
نشانه های زن سالاری و مردسالاری
نشانه های زن سالاری عبارتند از:
1ـ نادیده گرفتن حقوق و مدیریت کلی شوهر.
2ـ وا داشتن مرد به کار اضافی و اشتغال طاقتفرسا و گاهی غیر قانونی و جرمآلود برای کسب درآمد بیشتر و رفاه افزونتر.
3ـ وادار شدن مرد به خرید و تهیه اسباب و لوازمی برای زندگی که چندان به مصلحت و یا ضروری و یا در طاقت مالی خود نمیداند، تنها به صرف اینکه خانم با آن موافق بوده و دستور تهیه آن را داده است.
4ـ تأثیرگذاری در روابط اجتماعی و حتی گاهی قطع رابطه با کسانی که زن بدان رضایت نمیدهد گرچه آنان از خویشاوندان نزدیک مرد باشند.
نشانههای مردسالاری نیز از این قراراند:
1ـ به کارگیری انواع خشونت از سوی مردان بر ضد زنان.
2ـ محصور کردن زن در خانه و ممانعت از خروج منطقی و مشروع او.
3ـ جهتدهی اجبارگونه نوع خوراک و مشی و منش زن و فرزندان مطابق میل و خواست مرد گرچه غیر منطقی و یا حتی غیر مشروع باشد.
4ـ تحمیل کارهای دشوار و طاقتفرسا بر زن و وظیفه دانستن رسیدگی بی عیب و نقص و بی کم و کاست به امور مختلف منزل برای زن.
5ـ جلوگیری غیر معقولانه و مستبدانه مرد از اشتغال سالم، مورد نیاز و مشروع زن در بیرون خانه.
6ـ بیتوجهی به حقوق مالی زن و قایل نشدن حق مالکیت برای او و امساک از پرداخت دیون و حتی مهریه او در صورت مطالبه.
البته آنچه گفته شد نمونههای روشن آن بود و ممکن است آثار دیگری نیز برای هر یک از آن دو وجود داشته باشد که از این قلم افتاده باشد.
و روشن است که برخی از آنچه گفتیم، در صورتی که برخاسته از نوعی زورگویی و اجبار باشد، منفی و غیر قابل قبول و از نشانههای مردسالاری و یا زنسالاری است، ولی چنانچه با توافق، مصلحتسنجی و خیراندیشی طرفین صورت پذیرد، از این مدار خارج است.
موارد حاکمیت دینسالاری در خانواده
1ـ تنظیم برخوردها، روابط و مناسبات عمومی و خصوصی هر یک از زوجین با یکدیگر بر اساس آموزهها، تعالیم و حقوق تعیین شده دینی و مقتضای عدالت در مورد خانواده.
2ـ رجوع به داوری حَکَم و یا حاکم مقبول دینی برای رفع اختلاف و رضایت قلبی و عملی به نتیجه آن و تلاش در بهبود روابط بر پایه آن.
3ـ ایجاد فضایی مناسب در خانواده برای تربیت دینی و اخلاقی اعضاء آن بویژه فرزندان و هموار کردن بستری مساعد برای انجام هرچه بهتر وظایف دینی و از بین بردن موانع آن.
برای برقراری حاکمیت دینی در هر یک از این سه عرصه، توجه به محصولات فکری و عقلی و نیزموازین اخلاقی در کنار توجه به حقوق، بایسته و لازم است.
راههای ایجاد دین و عدالت سالاری در خانواده
به همین سان، اگر زن به حقوق خود واقف باشد، ولی به حقوقی که در قبال آن، شوهرش بر عهده او دارد، ناآگاه و یا بیاعتنا باشد و به آن تن ندهد، و از طرف دیگر مرد نیز قدرت مقاومت در برابر آن را نداشته باشد، زنسالاری نتیجه طبیعی چنین وضعیتی است و یا برعکس چنانچه مرد به حقوقی که خود بر گردن همسرش دارد واقف باشد ولی از حقوق زن بر شوهر اطلاعی نداشته و یا بیتوجه به آن باشد، مردسالاری پیآمد قهری آن خواهد بود که متأسفانه بسیاری از موارد این دو پدیده در خانوادهها از نوع دوم است.
2ـ از راههای پیشگیری و مبارزه با پدیده مردسالاری و یا زنسالاری در خانواده گفتگو و مراقبت از شیوه و نوع برخوردها نسبت به یکدیگر است. بسیاری از مرزشکنیها، حرمتستیزیها و سلطهطلبیها از بیگانهاحساسی و ناشناخته بودن عواطف، احساسات و خواستهها و انتظارات زوجین از همدیگر ناشی میشود. زن و مرد چنانچه به نیازها و مطالبات به حق یکدیگر و نیز روحیات و خلق و خوی هم آشنایی کامل داشته باشند، به تدریج مرزها و دوئیتها رنگ میبازد، محبت و صفا، یگانگی و یکرنگی، خلوص و عشق بین آن دو تقویت میگردد، و روابط سلطهجویانه به دوستی و احساس نیاز به مشارکت و همدلی و همفکری در اداره خانه و تربیت فرزندان، بدل میشود.
در بسیاری از مواردی که مرد از روی اشتباه و یا خودخواهی به تندخویی و سلطهجویی متمایل میشود، اگر همسر در موقعیت مناسب با او به گفتگو بنشیند و گرفتاریها و رنجهای خود را در داخل زندگی و در اداره امور فرزندان، با او در میان بگذارد و اشتباهات او را با زبانی نرم، مستدل و قانعکننده به او گوشزد کند، چه بسا شوهر در رویه خود تجدید نظر کند و دست از لجاجت و ستم بردارد.
و نیز در مواردی که زن از آنچه وظیفه قانونی و واجب او در برابر شوهر است، بیرون رود و در جایی که باید در اطاعت او باشد، از آن سر باز زند و برتریجویی و سلطهطلبی پیشه کند، بدیهی است چنین پدیدهای در زندگی زناشویی به سرعت پایههای آن را تضعیف کرده و ریشههای آن را میخشکاند. بهترین راه چاره برای چنین معضلی، راهکار درون خانوادگی است و اینکه زن و شوهر خود برای آن راه حلی بیندیشند.
قرآن کریم در این باره می فرماید:
«الرّجال قوّامون علی النّساء بما فضّل اللّه بعضهم علی بعض و بما انفقوا من أموالهم فالصّالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اللّه و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهنّ فی المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا إنّ اللّه کان علیما خبیرا؛
مردان مدیر و برپادارنده بر امور زنان هستند به واسطه برتری که خداوند برخی را بر برخی دیگر داده است و به واسطه آنکه باید مردان از اموال خود به زن نفقه دهند، پس زنان شایسته، مطیع دائمی همسران خود و نگهبان حقوق آنان در غیبت آنها باشند، حقوقی را که خداوند مقرر و پاس داشته است. و آن زنانی که نافرمانی و استکبار آنان را واهمه میکنید پس آنها را پند دهید و ـ اگر در اطاعت نیامدند ـ در بستر از آنان کناره گیرید و ـ اگر باز هم مطیع نشدند ـ آنان را بزنید، پس اگر به اطاعت شما در آمدند، هیچ حق ستمگری بر آنان ندارید و خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.»(9)
در آیه کریمه نکات قابل توجهی است که به برخی اشاره میشود.
2ـ1ـ آیه شریفه پس از بیان اینکه مردان بپادارنده و قائم بر زنان هستند، دو سبب برای آن ذکر میکند، یکی برتری بعضی بر بعضی دیگر و دیگری اینکه مردان از ثروت خود نفقه همسران خود را عهده دارند که ظاهر مقدم داشتن اولی نشاندهنده نقش اساسی و عمده آن در این قضیه است. و جالب این است که وقتی سخن از دومین جهت به میان میآید آن را به مردان نسبت میدهد که «آنان از اموالشان انفاق میکنند.» ولی در بیان علت نخست نمیفرماید چون مردان بر زنان برتری دارند، بلکه با این عبارت که «برخی بر برخی دیگر برتری دارند» آن را ذکر میکند و این خود دربردارنده نکته لطیف و دقیقی است که هر یک از زن و مرد در برخی جهات و صفات انسانی بر یکدیگر برتری دارند و دست خلقت صرف نظر از جهات ویژه هر کدام را به صفاتی ممتاز ساخته است، که در دیگری، ضعیفتر قرار داده شده است، و با اجتماع این جهات در کانون خانواده مجموعه کامل انسانی تشکیل میشود.
برتری نیروی تعقل و تدبیر، شدت و صلابت در مردان، عواطف و احساسات، انعطافپذیری و لطافتهای روحی و مانند آن در زنان، هر یک را برای بر عهده گرفتن کار و مسؤولیتی در نظام زندگی مستعد و مهیا ساخته است، که هر کدام به طور طبیعی و غریزی به سوی همان کاری میرود و سرمایه و عشق و خلوص خود را در همان جهتی مصروف میکند که آفریدگار آنها برایشان مقرر ساخته است. و جریان غالب زندگی از گذشته تاکنون نشان میدهد که هر یک، نقش خاص طرف مقابل خود را، با میل نفسانی و با جان و دل پذیرا بوده است، که به برخی از آن در پیش اشاره شد.
2ـ2ـ مدیریت، تأمین معاش و دفاع از کیان و اساس خانواده وظایفی است که به تناسب ویژگیهای مردان بر عهده آنان نهاده شده و مصلحت بقا و حیات خانواده اقتضا میکند این نقش از سوی زنان مورد قبول واقع شود. همچنان که حضانت، مراقبت و تربیت فرزندان و رسیدگی به امور آنان در درون خانواده، متناسب با خصوصیات روحی و جسمی زنان بر دوش آنها گذاشته شده است و آنان با میل طبیعی خود در جهت ایفای این نقش به حرکت میآیند و طبیعت خدا داده آنها قوایشان را در اجرای این وظیفه بسیج میکند.
هرگاه زن از پذیرش نقش همسر خود در زندگی مشترک سر باز زند و از اطاعت قانونی و مشروع از شوهر خود بیرون رود، بیشک استمرار چنین وضعیتی بنیان خانواده را تهدید میکند و آن را در مخاطره جدی قرار میدهد.
راهکاری که در این آیه کریمه ارائه شده است، درون خانوادگی و فیمابین زن و شوهر است، که تا ممکن است زوجین، خود به حل مشکل به وجود آمده بین خویش اقدام کنند و این قطعا به مصلحت حال و آینده زندگی مشترک آنان نزدیکتر و سودمندتر است.
این راهکار، سه مرحله دارد که از ضعیف به شدید و از آسان به دشوار طی میشود و با بر آمدن مقصود توسط ضعیفتر توسل به مرحله شدیدتر آن جایز نیست.(10)
اولین مرحله، نصیحت و گفتگو است که بدان اشاره شد و به فرموده علامه طباطبایی این مرحله تناسبی هم با «خوف نشوز» که در ابتدای این جمله آمده است دارد، زیرا گفتگوی زوجین همچنان که در رفع اختلاف مؤثر است در پیشگیری از آن، هنگام خوف بروز آن نیز نقش عمده دارد.(11)
دومین مرحله، کنارهگیری در بستر و مقابله منفی معرفی شده است.
مرحله سوم، مقابله عملی و زدن. و آن هم نباید شدید و زیاد باشد بلکه باید به مقدار ضرورت، کم و خفیف باشد که اثری بر بدن بر جای نگذارد.(12)
و روشن است با توجه به جایز نبودن ورود به مرحلهای با ثمربخش بودن مرحله پیش با مراتب آن، موارد نیاز به آخرین آنها بسیار نادر است و چنانچه مراحل پیش از آن به درستی و مدبّرانه طی شود، هیچ گاه در طول زندگی زناشویی به چنین چیزی احتیاج نمیافتد و این کار، آخرین راه چارهای است که برای پیشگیری از فساد عظیمتر ارائه شده است. و خداوند متعال در ارائه راهکار برای تأمین مصالح بندگان خود حقایق و مصالح واقعی را ملاحظه میفرماید و بیهیچ مماشات و بیهیچ ملاحظه خوش آمد و یا بد آمد آنان، آنچه به مصلحت فردی، خانوادگی و اجتماعی آنها است بر آنان عرضه میفرماید و حیایی از بیان حقیقت ندارد. وظیفه بندگان این است که آنچه او به عنوان آفریدگار آنان ـ که زن و مرد نزد او یکسان و هر دو آفریده او هستند ـ برایشان مقرر کرده است با تمامی وجود پذیرا باشند.
به یقین آنچه در این مرحله با همه شروط و حدود آن مجاز دانسته شده است با آنچه در زندگیهای مردسالارانه اتفاق میافتد، بسیار فاصله است که هم به لحاظ مبدأ و هم از جهت صورت و هم از منظر غایت در دو سوی مقابل هم قرار دارند.
دلیل مؤید این گفته گزارشی است که در خصوص شگفتی رسول خدا(ص) نسبت به عمل مردانی که همسران خود را کتک میزنند وارد شده است.(13)
2ـ3ـ نکته سوم اینکه در پایان این آیه آمده است اگر همسرانتان به اطاعت شما در آمدند، حق آزار و اذیت آنان را ندارید و این نشان میدهد که مقصود از این حکم مبارزه با پدیده زنسالاری است، و نباید جمله «و اضربوهن» رهزن ذهن شود و تصور شود که آیه کریمه در صدد ترویج و تحکیم پایههای مردسالاری است. زیرا همچنان که گفتیم، جواز «ضرب» به منظور ایجاد تعادل و بازگرداندن جریان امور به حالت طبیعی است و در صورت حصول آن، آنچه پیش از این جایز بود، دیگر مجاز نیست و شوهر حق سلطهجویی، کنارهگیری آزاردهنده و ضرب و شتمهای مردسالارانه را ندارد.(14)
و این چیزی است که با مرام مردسالارانه در تقابل جدی است.
3ـ نظارت معقول، دلسوزانه و ارشادی والدین زوجین و راهنمایی و توصیه آنان نسبت به فرزند خود در خصوص رعایت حق همسر و پشتیبانی نکردن بیمورد از او که بیگمان چنین شیوهای به مصلحت خانواده و ضامن بقا و استمرار آن خواهد بود.
قرآن کریم میفرماید:
«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها إن یریدا إصلاحا یوفّق اللّه بینهما انّ اللّه کان علیما خبیرا؛(15)
اگر از دشمنی و جدایی بین آن دو به هراس آمدید یک نفر از خانواده مرد و یکی هم از خانواده زن به عنوان حاکم برگزینید، اگر اراده اصلاح داشته باشند خداوند بین آنان موافقت و همدلی به وجود خواهد آورد و یقینا خداوند دانا و آگاه است.»
مورد آیه شریفه جایی است که زوجین به هر دلیلی با یکدیگر اختلاف یافتهاند و این اختلاف به ستیز و نزاع کشیده شده به گونهای که خوف تلاش خانواده و زندگی مشترک آنان میرود. قرآن کریم این اختلاف را مردود و غیر مشروع نشمرده است و به لزوم اطاعت یکی از دیگری فرمان نداده است؛ بر خلاف مورد پیشین که چون تمرّد از ناحیه زن بوده که حق قانونی و مشروع شوهر خود را نادیده گرفته بود، دستور به لزوم اطاعت زن از شوهر و بازگرداندن او به مسیر اعتدال داده است. در این آیه برای حل مشکل، راهکار دیگری اراده شده است و این خود نشاندهنده موافق نبودن دین با پدیده مردسالاری و یا زنسالاری در خانواده است که در موارد نزاع در غیر حقوق واجب جانب سخن هیچ یک را به صرف اینکه مرد و یا زن است تقویت نکرده است بلکه ایجاد توافق و مسالمت را نخست به خواست و اراده قلبی آنان و سپس به حکمیت عادلانه دو نفر از افراد عاقل و دلسوز خانواده دو طرف، منوط دانسته است و جالب است که ترکیب این هیأت به صورتی است که کاملاً رعایت حق هر یک از زن و مرد شده باشد و هیچ شائبهای از مقدم داشتن بیدلیل یکی از آن دو، حتی در ترکیب هیئت حل اختلاف در میان نباشد.
آنچه در شرح این آیه گفتیم قرینه و دلیل دیگری است بر اینکه مضمون آیه پیش، که بحث آن گذشت، ترویج مردسالاری نیست بلکه همان گونه که گفتیم، راهکاری درون خانوادگی برای مبارزه با زنسالاری و ایجاد اعتدال و قانونسالاری در روابط زوجین است.
4ـ راهکار دیگر برای ایجاد عدالت و دینسالاری در خانواده، بهرهگیری از یک اصل اخلاقی است که در کلمات معصومان علیهمالسلام به طور مکرر به مؤمنان توصیه شده است(16) و در حقیقت نسخه شفابخشی برای بسیاری از مشکلات و مسایل روحی، روانی و اخلاقی موجود در رابطه با دیگران است. و آن «خود را به جای دیگری انگاشتن» است.
در حدیثی حضرت صادق(ع) در قسمتی از پاسخ به پرسش معلّی بنخنیس که از آن حضرت در باره حقوق مسلمان بر مسلمان دیگر سؤال کرده بود فرمودند: «أیسر حقّ منها ان تحبّ له ما تحبّ لنفسک و تکره له ما تکره لنفسک ...؛(17)
آسانترین آنها این است که آنچه برای خود میپسندی برای مؤمن دیگر نیز بخواهی و آنچه برای خویشتن روا نمیداری برای او نیز ناخرسند باشی.»
بنابراین راهکار تربیتی اخلاقی، اگر مرد سختگیر زورگوی مستبد که با سوء استفاده از برخی زمینهها، جبارانه و خودخواهانه با همسر و فرزندان خود رفتار میکند، لحظهای بیندیشد که اگر دست توانای آفریدگار جهان، او به جای همسرش بود، آیا رضایت میداد، همان رفتاری که اکنون او با همسر خود دارد، در باره او نیز دیگران عمل میکردند؟ همین دستی که او را مرد و جفت او را زن قرار داد، میتوانست به صورت دیگر عمل کند. و جابجایی در کیفیت آفرینش این دو صورت پذیرد.
این موضوع را اگر کسی به درستی دنبال کند، قادر خواهد بود تا به بسیاری از روابط فیمابین خود و دیگران سامان دهد و رفتار اشتباه، ستمگرانه و ناپسند خویش را با آنان تصحیح و عادلانه سازد. و این تصحیح در مورد اعضای یک خانواده، از اهمیت، ضرورت و ارزش بسیار بالاتری از سایر موارد، برخوردار است.
پی نوشتها
1 ـ سوره زخرف، آیه 32.
2 ـ المیزان، ج18، ص104.
3 ـ لذات فلسفه، چاپ دانشجویی تهران، ص139.
4 ـ همان، ص135.
5 ـ همان، ص144.
6 ـ همان، ص134.
7 ـ ن.ک: نامه پژوهش، سال دوم، شماره 6، پاییز 1376، مقالههای اکبر ملکیزاده، ص137 ـ 146.
8 ـ لذات فلسفه، ص147.
9 ـ سوره نساء، آیه 34.
10 ـ ظاهر آیه کریمه که شروع از خفیف به شدید و شدیدتر است، مفید عدم جواز مرحله شدید با ثمربخش بودن مرتبه خفیف و توسل به «ضرب» یا مفید واقع شدن «هجران» است و نیز مطابق دنباله آیه که خواهیم گفت، ملاک حرمت و عدم جواز این امور در صورت رفع «نشوز» صدق عنوان ظلم، تجاوز و اذیت مؤمن است و همین ملاک در صورت توسل به مرحله شدید و یا شدیدتر در صورت منتج بودن مرحله پیش از آن وجود دارد و با وجود ملاک حرمت، حکم آن نیز مترتب بر آن است.
11 ـ المیزان، ج4، ص345.
12 ـ محقق اردبیلی، زبدة البیان، مکتبة المرتضویة، تهران، ص537.
13 ـ المیزان، ج4، ص350.
14 ـ زبدة البیان، ص537.
15 ـ سوره نساء، آیه 35.
16 ـ وسائل الشیعه، ج8، ابواب احکام العشرة، باب 122.
17 ـ همان، ص544، ح7.
منبع: ماهنامه پیام زن
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله