حاضر نیستم حتی برای یک نفر مزاحمت داشته باشم
آیت الله قدیری:
وقتی امام به نجف اشرف وارد شدند به تقاضای طلاب برای اقامه نماز جماعت به مدرسه مرحوم آقای بروجردی تشریف میآوردند. با ورود امام شور و شوق عجیبی بین طلاب ایجاد شده بود. به گونهای که قرآنی را که شاه به آن مدرسه اهداء کرده بود از کتابخانه مدرسه درآورده و به کنسولگری کربلا برگردانیدند. با وجود اینکه طلبهها خوشحال بودند، کسی از اهل حل و عقد خدمت امام عرض کرده بود که نماز جماعت شما در مدرسه برای بعضی از طلبهها زحمت است. ایشان مثل اینکه منتظر چنین صحبتی باشند به نماز تشریف نیاوردند. طلبهها خیال میکردند چون ماه رمضان است امام حال آمدن را ندارند ولی ماه رمضان هم تمام شد و ایشان تشریف نیاوردند. مطلب را تحقیق کردند. بالاخره طلاب متعهد شدند که جانماز را طوری و جایی بیندازند که مقابل حجره طلبهای که بخواهد در آن وقت به حجرهاش برود نباشد آقا به طلبهها فرموده بودند: «من عادت به اینکه نماز جماعت بروم ندارم، قم هم که بودم در منزل نماز جماعت میخواندم و حاضر نیستم حتی برای یک نفر مزاحمت داشته باشم».(1)اجازه نمیدادند که مرا بیدار کنند
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:
بعد از امتناع کویت از پذیرش امام، ایشان به بغداد بازگشتند. غروب آن روز که شب جمعهای بود، امام گفتند: «من میخواهم به حرم مشرف شوم». دوستان گفتند: «ما با شما میآییم». بعداً که امام دیدند همهی ما داریم میرویم، نگاهی به من کردند و گفتند: «شما اینجا بمانید» و نگاهی به آن ساکی که مدارک و اثاث شخصی ایشان در آن بود، انداختند. من متوجه شدم و لذا در منزل ماندم. بعداً برادران تعریف کردند که عربها امام را شناختند و در حرم کاظمین(ع) صحنه عظیمی به وجود آمده و همه گرداگرد وجود حضرتش جمع شده بودند. من که در هتل مانده بودم، اتاقها را قفل کردم و کلید را با خود برداشتم و روی یکی از صندلیها که دم در اتاق بود استراحت کردم، و چون خیلی خسته بودم خوابم گرفته بود.امام پس از اینکه به هتل برگشتند، وقتی دیده بودند، من خواب رفتهام به همراهان اجازه نمیدادند که مرا بیدار کنند، ولی در هر صورت پس از مدتی، صدایی شنیده شد و من از خواب بیدار شدم، ناگهان دیدم امام کنار من ایستادهاند. فوراً بلند شدم و در را باز کردم و با امام وارد شدیم. ایشان اول عبایشان را پهن کردند و نماز خواندند، عرضی کردیم: «شام چه میل دارید»؟ فرمودند: یک پیاله ماست با مقداری نان خشک». آقا شام مختصری خوردند، سپس شروع کردند به خواندن قرآن.(2)
اسوهی مهربانی
خانم مرضیه حدیده چی:
بعضی وقتها که در پاریس برف و باران بود و امام تشریف میبردند برای نماز، هنگامی که برمیگشتند کفشهایشان گلی و کثیف میشد. دوست داشتم با دستمال گلهای روی کفشهایشان را تمیز کنم. امام وقتی متوجه این موضوع شدند مواظب بودند که گل و لای به کفشهایشان نچسبد که مبادا من این کار را برایشان انجام بدهم.(3)تو میخواهی مرا حفظ کنی
حجت الاسلام والمسلمین فرقانی:
یک وقتی خانم و والدهی مرحوم حاج آقا مصطفی که به ایران رفته بودند، شبها پیش امام غیر از ایشان و خدمتکارها کس دیگری نبود، لذا شب که میشد حاج آقا مصطفی خدمت امام میخوابیدند. بعد ایشان را رفقا با اصرار زیاد به کاظمین و سامرا بردند. ایشان هم به من گفت: «فلانی امام را امشب تنها نگذار» گفتم: «چشم» شب که با امام از حرم برگشتیم امام شام که خوردند راهی پشت بام شدند که استراحت کنند. من هم رفتم و پتویی انداختم پیش ایشان بخوابم. مرا که دیدند گفتند: «اینجا چکار میکنی؟» گفتم: «هیچی آقا میخواهم اینجا بخوابم» گفتند: «تو میخواهی مرا حفظ کنی؟» گفتم: «نه، آقا مصطفی رفته کاظمین سفارش کرده که خدمت شما باشم.» گفتند: «نخیر، پاشو برو، همان بیرونی که خدمتکارها هستند کافیه، پاشو برو» گفتم: «من نمیروم» گفتند: «آقای فرقانی برو اصلاً خانهات بخواب.» گفتم: «نه آقا، من مأموریت دارم، اگر بروم فردا آقا مصطفی ناراحت میشود» دیگر هیچی نگفتند و من شب را آنجا خوابیدم، در حالی که همهاش در این فکر بودم که خدایا امشب پیش چه کسی خوابیدهام. از طرفی هم نگران بودم مبادا آسیبی به امام برسد لذا همهاش در حالت خواب و بیداری بودم، یک دفعه احساس کردم یک نسیمی از کنارم رد شد از جایم تکان نخوردم ولی چشمم را که باز کردم دیدم آقاست که آرام دمپاییهای ابریشان را که خیلی نرم و سبک و بیصدا بودند عوض اینکه بپوشاند برای رعایت خاطر اینکه من خواب بودم و از خواب بلند نشوم به دستشان گرفتهاند و با پای برهنه خیلی آرام از کنار من رد شدند و از پلهها پایین رفتند. من که بیدار بودم از این رعایت امام نسبت به خودم گریهام گرفت. آن شب خیلی گریه کردم چون به خودم میگفتم خدایا انگار امام فرد غریبه یا مهمانی را منزلش آورده است، نه کسی را که روز و شب با اوست. بعد نگاه که کردم دیدم وقتی امام به کف حیاط رسیدند، به خدا قسم شاهد بودم که دمپاییها را آرام بر زمین گذاشتند و پایشان را آهسته داخل آنها کردند و رفتند که وضو بگیرند و نماز شب بخوانند و این در حالی بود که ما شاهد بودیم بعضی از مقدسین در حوزههای نجف وقتی ایام تابستان میخواستند نماز شب بخوانند با آن صدای نعلینهای خاصشان حتی همسایگان را بیدار میکردند که مثلاً میخواهند نماز شب بخوانند.(4)رعایت همسایگان
حجت الاسلام والمسلمین محتشمیپور:
خانهای که امام در بدو ورود به پاریس در آن اقامت کردند در یکی از محلههای پاریس و متعلق به یکی از دانشجویان بود که آن را اجاره کرده ولی در آن ننشسته بود. امام به این شرط که اجاره آن خانه را بدهند وارد آنجا شدند و چون این خانه در طبقه چهارم یک ساختمان بود و در آن رفت و آمد زیاد میشد و همسایهها ناراحت میشدند تصمیم گرفتند جایی باشند که مزاحمتی برای کسی فراهم نشود. لذا به یکی از روستاهای پاریس (نوفل لوشاتو) تشریف بردند.(5)مبادا همسایهها اذیت شوند
آقای مصطفی کفاش زاده:
به دلیل حضور جمعیت زیاد و رفت و آمد مداوم، امام خیلی سفارش کرده بودند مبادا حرکت یا رفتاری شود که همسایهها که همه مسیحی بودند ناراحت بشوند.در حقیقت امام نسبت به رعایت آسایش و آرامش همسایگانشان بسیار مقید و مواظب بودند که مبادا همسایهها از بابت جمعیت یا رفت و آمدی که به خانه ایشان میشود ناراحت و اذیت بشوند. این رعایت و اخلاق باعث شده بود موقعی که امام میخواستند به ایران بیایند همهی اهل محل و مردم دهکده نوفل لوشاتو از دورى ایشان و رفتنشان ناراحت بودند. به همین دلیل مقداری از خاک فرانسه را به عنوان هدیه به امام دادند.(6)
از همسایگان عذر بخواهید
حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی:
پس از آنکه هجرت از پاریس و سفر امام به ایران قطعی شد. امام به من دستور دادند که در نوفل لوشاتو به منزل همسایگان بروم و از اینکه در مدت اقامتشان از سکوت حاکم بر دهکده محروم شدهاند، از طرف ایشان از آنها عذر بخواهم. من به اتفاق آقای اشراقی و یکی دو نفر دیگر به دیدار همه همسایههای آن دهکده رفتیم، و پیغام امام را رساندیم و از آنان معذرت خواهی کردیم.(7)از شما میخواهم از من بگذارید
سرتیپ محسن رفیق دوست:
در یکی از همان روزهای اول ورود امام به تهران، وقتی امام داشتند از نماز برمیگشتند، کنار ایشان بودم و دست مبارکشان در دست من بود. ناگهان ایشان دستشان را از دست من بیرون کشیدند. طوری که حس کردم عمداً دستشان را کشیدند. برای من که عشق عجیبی به امام داشتم، این تصور پیش آمد که من چه کار کردهام که امام با این حالت دستشان را از دستم جدا کردند؟ حالت گریه به من دست داد و به شدت ناراحت شدم. دیدم نمیتوانم تحمل کنم، خدمت جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن صانعی که پشت در اتاق امام ایستاده بود رسیده و داستان را برای ایشان تعریف کردم که چنین اتفاقی افتاده و من دارم از ناراحتی قبض روح میشوم. از آقا بپرسید آیا از دست من ناراحتی دارند؟ آیا کار بدی کردهام؟ ایشان به اتاق امام رفته و مطلب را به اطلاع آقا رساندند. آقا فرمودند: بیاید تو رفتم خدمتشان و دستشان را بوسیدم.فرمودند: گویا شما از دست من ناراحت شدید.
عرض کردم: آقا من فکر کردم شما از من ناراحت شدهاید فرمودند: نه، این جور که آقا گفتند، مثل اینکه من دستم را از دست شما کشیدهام دقت نداشتم، در آن شلوغی متوجه نبودم. حالا به هر صورت اگر دستم را از دست شما کشیدم و شما ناراحت شدهاید، از شما میخواهم که از من بگذارید.
عرض کردم که نه آقا من بیشتر ناراحت بودم که شاید شما از من ناراحت شده باشید. موقعی که میخواستم از خدمتشان مرخص شوم سؤال کردند: آیا از من گذشتید.(8)
با حق الناس از این جهان نروی
امام خمینی:
پسرم! سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل میشود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است بسیار سهلتر است تا سر و کار با انسانها. به خداوند تعالی پناه میبرم از گرفتاری خود و تو و مؤمنین در حقوق مردم و سر و کار با انسانهای گرفتار، و این نه به آن معنی است که در حقوق الله و معاصی سهل انگاری کنی، اگر آنچه از ظاهر بعض آیات کریمه استفاده میشود در نظر گرفته شود، مصیبت بسیار افزون میشود و نجات اهل معصیت به وسیله شفاعت، به گذشت مرحلههای طولانی انجام میگیرد.تجسم اخلاق و اعمال و لوازم آنها و ملازمهی آنها با انسان، از ما بعد موت تا قیامت کبری و از آن به بعد تا تنزیه و قطع رابطه به وسیله شدتها و عذابها در برزخ و جهنم و عدم امکان رباط با شفیع و شمول شفاعت امری است که احتمال آن کمر انسان را میشکند و مؤمنان را به فکر اصلاح به طور جدی میاندازد. هیچ کس نمیتواند ادعا کند که قطع به خلاف این احتمال دارد مگر آنکه شیطان نفسش چنان بر او مسلط باشد و با او بازی کند و راه حق را بر او ببندد که او را منکر روشن و تاریک کند. و چنین کوردلان بسیار هستند. خداوند منان ما را از شر خودمان حفظ فرماید. وصیت من به تو ای فرزندم آن است که مگذار خدای نخواسته فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود بکوشی هر چند با تحمل زحمت ریاضیات، و از علاقهی به دنیای فانی بکاه و در دو راهیهایی که برایت پیش میآید را حق را انتخاب کن و از باطل بگریز و شیطان نفس را از خود بران.(9)
پینوشتها:
1- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 187.
2- همان، ص 186-187.
3- همان، ص 200.
4- همان، ص 223.
5- همان، ص 200.
6- همان، ص 203.
7- همان.
8 همان، ص 226.
9- صحیفه ی امام، ج16، ص223-224.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم