شرح نیایش عاشقانه در مثنوی

زین پس ما از تو‌ای خدای کریم، فقط بینشی می‌خواهیم که با تکیه بر آن دیگر خس و خاشاک اوهام و شکوک، دریای حقیقت را در نظرمان نپوشاند؛ چنان‌که ساحران بارگاه فرعون با چشم باطن خود حقیقت موسی را دیدند و بیم نداشتند
دوشنبه، 14 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شرح نیایش عاشقانه در مثنوی
 شرح نیایش عاشقانه در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
بعد ازین ما دیده خواهیم از تو بس *** تا نپوشد بحر را خاشک و خس
ساحران را چشم چون رست از عمی *** کف‌زنان بودند بی این دست و پا
چشم‌بند خلق جز اسباب نیست *** هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
لیک حق اصحاب و نا اصحاب را *** در گشاد و برد تا صدر سرا
با کفش نامستحق و مستحق *** معتقان رحمت‌اند از بند رق
در عدم ما مستحقان کی بدیم *** که بر این جان و بر این دانش زدیم
ای به کرده یار هر اغیار را *** وی بداده خلعت گل خار را
خاک ما را ثانیاً پالیز کن *** هیچ نی را بار دیگر چیز کن
این دعا تو امر کردی ز ابتدا *** ورنه خاکی را چه زهره این ندا
چون دعامان امر کردی‌ای عجاب *** این دعای خویش را کن مستجاب

زین پس ما از تو‌ای خدای کریم، فقط بینشی می‌خواهیم که با تکیه بر آن دیگر خس و خاشاک اوهام و شکوک، دریای حقیقت را در نظرمان نپوشاند؛ چنان‌که ساحران بارگاه فرعون با چشم باطن خود حقیقت موسی را دیدند و بیم نداشتند که فرعون آنها را کیفر دهد و بدون دست و پای ظاهری به کف زدن مشغول شدند. این سبب‌ها پرده‌ای بر نظرهاست و هر کس که به وسیله علل و اسباب بلرزد جز یاران ما نیست. اما‌ ای یاران ما! حضرت حق درِ حقیقت را به روی اصحابِ حقیقت گشوده و آنان را تا صدر مجلس برده است. به برکت دست بخشنده‌ی الهی، سزاواران و ناسزاواران هر دو به رحمت او از بند ذلت و بندگی شهوات خواهند رست.
سؤال: مگر بدون استحقاق و قابلیت، کسی از رحمت الهی برخوردار می‌شود؟
جواب: در کتم عدم ما کی استحقاق آن را داشتیم که به مرتبه جان و دانایی دست یازیم؟ اخذ عطایای الهی منوط به داشتن قابلیت نیست و این معمایی است که با عقول جزئیه حل نمی‌شود.‌ ای خداوندی که حتی بیگانه را به دوست مبدل می‌کنی و ‌ای خدایی که جامه‌ی فاخر گل را بر بدن برهنه خار می‌پوشانی. خاک وجود ما را بار دیگر برویان و وجود هیچِ ما را چیز گردان. این نیایش و دعا را نیز تو از اول به ما فرمان دادی، وگرنه خاکی بی‌مقدار، چه جسارتی دارد که خودسرانه به دعا پردازد؟‌ ای خداوندی که افعال تو مایه‌ی حیرت و شگفتی خلایق است، چون این دعا امر خود توست، این دعای خود را اجابت نما.

شب شکسته کشتی فهم و حواس *** نی امیدی مانده نی خوف و نه یاس
برده در دریای رحمت ایزدم *** تا ز چه فن پُر کند بفرستدم
آن یکی را کرده پر نور جلال *** وین دگر را کرده پر وهم و خیال
گر بخویشم هیچ رأی و فن بدی *** رأی و تدبیرم به حکم من بدی
شب نرفتی هوش بی‌فرمان من *** زیر دام من بدی مرغان من
بودمی آگه ز منزل‌های جان *** وقت خواب و بی‌هشی و امتحان
چون کفم زین حل و عقد او تهی است *** ‌ای عجب این معجبیّ من ز کیست

مولانا جبری نیست و در مثنوی مکرر به کسانی می‌تازد که با تکیه بر جبر، مسئولیت الهی و انسانی را از خود سلب می‌کنند. قدرت حق را نیز بر تمام هستی مسلط می‌بیند، اما آن را لازمه‌ی الوهیت می‌شمارد و جبر نمی‌نامد. این معنای جباری است. در این ابیات هم، سخن از جباری است: اندیشه و عمل ما، تابع مشیت جبار است. اگر این طور نبود، هوش در هنگام خواب، بی‌فرمان ما از ما دور نمی‌شد و مرغان خیال و اندیشه، ناخواسته به جاهای دور نمی‌رفتند. منزل‌های جان و هر جا که روح و فکر ما به آن جا می‌رود، امتحانِ رنج راه معرفت و آزمایش بنده در آن است. رها کردن و بستن و نگه داشتن روح و فکر، به دست ما نیست.

دیده را نادیده خود انگاشتم *** باز زنبیل دعا برداشتم
چون الف چیزی ندارم‌ای کریم *** جز دلی دل‌تنگ‌تر از چشم میم
این الف وین میم،‌ام بودِ ماست *** میم‌ام تنگ است الف آن نر گداست
این الف چیزی ندارد غافلی است *** میم دل تنگ آن زمان عاقلی است
در زمان بی‌هشی خود هیچ من *** در زمان هوش اندر پیچ من
هیچ دیگر بر چنین هیچی منه *** نام دولت بر چنین پیچی منه
خود ندارم هیچ به سازد مرا *** که ز وهم دارم است این صد عنا

من می‌بینم که آن‌چه بر من می‌گذرد، به فرمان من و به خواست من نیست، اما این را نادیده می‌شمارم و باز دعا می‌کنم و می‌خواهم، زیرا او گفته است: اُدعونی.‌ای خداوند بخشنده! من هم‌چون الف، چیزی ندارم. بلکه فقط دلی دارم که حتی از چشم حرف میم نیز تنگ‌تر است. و از شدت اندوه و محنت گرفته و تنگ است.
مولانا در این ابیات دو وجهه از وجود آدمی را به الف و میم، تشبیه کرده است. الف- که چیزی ندارد و بی‌نقطه است - وجود صوری و این جهانیِ ماست. میم، وجهه‌ی روحانی و باطنی است که از فراق حق دل‌تنگ است. این دو وجهه‌ی نفسانی و روحانیِ ما با هم هستی ما را پدید می‌آورند، همان طور که الف و میم می‌شود‌ ام (مادر). خدایا چون وجهه‌ی روحانی من ضعیف است، وجهه‌ی نفسانیّ بیشتر زبان درازی می‌کند. خدایا من در حالت بی‌خویشی هیچم، در این مرتبه هیچ علامت و تعیّنی از وجود جزئی و موهوم خود ندارم، بلکه هرچه هست، اوست. اما در حالت با خویشی به رنج و تعب اندر شوم. دوباره هیچی دیگری بر چنین بنده‌ی ناچیز قرار ده و چنین رنج و تعبی را دولت و حشمت منام. من شخصاً آهی در بساط ندارم که به من سر و سامانی دهد، زیرا این رنج‌ها و غصه‌ها نیز ناشی از داشتن توهّم است.

در ندارم هم تو داراییم کن *** رنج دیدم راحت افزاییم کن
هم در آب دیده عریان بیستم *** بر در تو چون که دیده نیستم
زآب دیده بنده‌ی بی‌دیده را *** سبزه‌ای بخش و نباتی زین چرا
ور نمانم آب آبم ده ز عین *** همچو عینین نبی هطّالتین
او چو آب دیده جست از جود حق *** با چنان اقبال و اجلال و سبق
چون نباشم ز اشک خود باریک‌ریس *** من تهی دست قصور کاسه‌لیس
چون چنان چشم اشک را مفتون بود *** اشک من باید که صد جیحون بود
قطره‌ای زآن زین دو صد جیحون به است *** که بدان یک قطره انس و جن برست
چون که باران جُست آن روضه بهشت *** چون نجوید آب شور، خاک زشت
ای اخی دست از دعا کردن مدار *** با اجابت یا رد اویت چه کار
نان که سدّ و مانع این آب بود *** دست از آن نان می‌بباید شست زود
خویش را موزون و چست و سخته کن *** ز آب دیده نان خود را پخته کن

خداوندا مرا در عینِ نداری‌ام، دارا کن، چون رنج‌ها کشیده‌ام مرا به راحتیِ روز افزون رسان. بر درگاه تو دست خالی و برهنه، غرق در اشک می‌ایستم تا از شدت گریستن، چشمی برایم نمانده. به حق اشک چشم این بنده‌ی بی‌چشم، از چمن‌زار لطف و احسان خود سبزه و گیاهی عطا نما. اگر اشک چشمانم پایان گیرد، از چشمه‌ی لطف و احسان خود دو چشم اشکبار مانند دو چشم پیامبر به من عطا کن. در جایی که حضرت ختمی مرتبت با آن همه بزرگی و عظمت و پیش‌تازی در عرصه کمال، از بخشایش حضرت حق، اشک چشم طلب می‌کرد، چرا نباید منِ فقیرِ تقصیر کارِ ریزه‌خوار از اشک خونین، نحیف و لاغر شوم؟ در جایی که چنان چشمی شیفته‌ی اشک ریختن است، اشک من باید به اندازه صد جیحون باشد. البته یک قطره اشک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) والاتر از صد رود جیحون است، چون به سبب همان یک قطره اشک بود که انسان و جنیان از آتش ضلالت رهیدند. در جایی که آن بوستان بهشت (حضرت رسول) طالب باران باشد، چگونه ممکن است که این خاکِ نمک‌آلوده‌ی نامطلوب و انسان نازل و ناقص، جویای آب نباشد.
اشاره مولانا به این دعای پیامبر است: «اللهم ارزقنی عینین هطّالتین تشفیان القلب بذروف الدمع من خشیتک قبل آن تکون الدمع دما؛‌ای خدای من! مرا دو چشم پر آب روزی کن، تا با روان کردن اشک، دل را از بیم تو آسوده کنند، پیش از آن‌که از غصه اشک‌ها خون شوند». برادر جان! هرگز دست از دعا و نیایش برمدار. تو چه کار داری که دعایت مستجاب می‌شود یا نه؛ نفس دعا و نیایش مهم است. اگر نان و به طور کلی بهره و علایق دنیایی جلوی اشک و خشوع قلبی را بگیرد باید فوراً دست از آن نان برداشت. شخصیت خود را معتدل و فعال و سنجیده بار بیاور و نان خود را با اشک چشم خود بپز.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.