ابن سينا و آينده فرهنگي ما

بي ترديد ابن سينا از معروفترين و تأثيرگذارترين فيلسوفان اسلامي است. اگرچه فلسفه اسلامي با فارابي كار خود را شروع كرد، در برخي مواقع، مغرب زمينيان اين فلسفه را با نام ابن رشد مي شناسند؛ اما اين ابن سيناست كه فلسفه اسلامي را به اوج خود مي رساند. اين ابن سيناست كه تأثيري شگرف بر متفكران قرون وسطا بخصوص «توماس آكويناس» مي گذارد. «توماس» كسي است كه به صورت مستقيم و غيرمستقيم به تأثيري كه انديشه ها و آراي ابن سينا بر وي گذاشته اند، اذعان و
يکشنبه، 12 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابن سينا و آينده فرهنگي ما
ابن سينا و آينده فرهنگي ما
ابن سينا و آينده فرهنگي ما

نويسنده: حسين فرزانه
( نگاهي به انديشه ابوعلي سينا در سنت فكري اسلامي- ايراني )
بي ترديد ابن سينا از معروفترين و تأثيرگذارترين فيلسوفان اسلامي است. اگرچه فلسفه اسلامي با فارابي كار خود را شروع كرد، در برخي مواقع، مغرب زمينيان اين فلسفه را با نام ابن رشد مي شناسند؛ اما اين ابن سيناست كه فلسفه اسلامي را به اوج خود مي رساند. اين ابن سيناست كه تأثيري شگرف بر متفكران قرون وسطا بخصوص «توماس آكويناس» مي گذارد. «توماس» كسي است كه به صورت مستقيم و غيرمستقيم به تأثيري كه انديشه ها و آراي ابن سينا بر وي گذاشته اند، اذعان و اشاره دارد. با اين وجود، ما ابن سينا را نيز مانند بسياري ديگر از بزرگان و نخبگان ديارمان به خوبي نمي شناسيم و با فراز و فرود انديشه هاي وي آشنا نيستيم.

* ابن سينا و اثبات وجود مطلق

ابن سينا انديشه قوس نزولي هستي و وجود را از فارابي به ارث برد. برخلاف بسياري از متألهان كلاسيك جهان اسلام، ابن سينا وجود از نيستي را رد و تصريح كرد كه جهان، قديم است و آغازي براي آن متصور نيست؛ يعني جهان از جهات زماني آغازي ندارد و حدوث زماني نيست، هرچند حدوث ذاتي به شمار مي آيد. به نظر او، قايل شدن به حدوث زماني، مسائل فلسفي زيادي را مطرح مي كند، اما جهان حدوثي ذاتي است كه ناشي از ذات الهي است.
ابن سينا مبدع يكي از معروفترين استدلالها براي وجود خداست. اين استدلال است كه تأثير ژرفي بر متفكران قرون وسطا بخصوص فرد توماس گذاشت. بدين شرح است؛ تجربه ما از جهان و اشيا نشانگر وجود جهان است. اما وجود اشيا ضروري نيست، زيرا اشيا به وجود مي آيند و از بين مي روند و بدين جهت وجود آنها امكاني است. اما وجود امكاني بدون علت به وجود نمي آيد. اين سلسله علل بايد ادامه پيدا كند تا به جايي برسيم كه علتي است كه براي آن علتي متصور نيست، زيرا اگر غير از اين باشد، دور يا تسلسل به وجود مي آيد. اين وجود بايد ضروري باشد و اين وجود ضروي همان است كه در اديان از آن به عنوان «خدا» ياد مي شود.
يكي از نتايج مهم اين استدلال، تمايز ميان وجود و ماهيت در موجودات ماهوي است. بين چيستي شيء و وجود آن تمايز است. اين نكته در انديشه هاي ارسطو نهفته است و كلام اسلامي از انديشه هاي ارسطو بسيار بهره برده است.
نظريه ابن سينا در باب ماهيت سه ويژگي دارد. ماهيت مي تواند در جهان خارج با كيفيات و مشخصاتي كه مخصوص آن واقعيت است، تحقق يابد. ماهيت همچنين مي تواند در ذهن به عنوان مفاهيمي كه با كيفيات در وجود ذهني در ارتباط هستند، وجود داشته باشد. همچنين، ماهيت مي تواند بدون حالتي از وجود موجود باشد. اين ويژگي اخير ماهيت است كه آن را از وجود متمايز مي كند. ماهيت از اين جهت نسبت به وجود خنثي است، يا به تعبير ابن سينا، امكاني است كه هم مي تواند وجوب يابد و هم ممتنع باشد.
موجودات جهان، خواه انسان و حيوان باشند خواه موجودات غيرجاندار، شكلي از ماهيت هستند كه دسته اي كيفيات به شمار مي آيند. خدا؛ اما خداوند كاملاً بسيط است و نمي تواند به كيفيات متفاوت تقسيم شود و اين امر، وحدت او را به مخاطره مي اندازد. امور امكاني از جهت مفهومي و وجودي تركيبي از وجود و ماهيت و كيفيات هستند. امور امكاني در جهان از جهت ذهني، از وجود و ماهيتي كه ضرورتي است، متمايزند.
اين استدلال امكاني بودن گاهي «امكان راديكال» نيز ناميده مي شود. بحثهاي متأخر در باب اينكه اين تمايز واقعي است يا ذهني يا اين استدلال هستي شناسي است يا جهانشناسي، مطرح مي شوند. مطرح ترين استدلال در باب استدلالهاي ابن سينايي، همان است كه «كانت» تحت لواي اعتراض كانتي از استدلال وجودي، آن را رد مي كند. اينكه آيا وجود مي تواند محمول حقيقي باشد يا نه؟
مابعدالطبيعه ابن سينا به صورت عمومي بر حسب اصطلاحات ارسطويي فهم مي شود. ميل به فهم وجود مانند وجود، تصور فلسفي از خدا را شامل مي شود. علاوه بر اين، همان گونه كه ديده ايم، وجود مطلق زيربناي مابعدالطبيعه ابن سينا به شمار مي آيد. وجود مطلق، وجود را و بنابراين معنا و ارزش را به همه موجودات عطا مي كند. اين مسائل از طريق نظريه وي در باب وجود طرح و حل مي شوند.
ايده تأثيرگذار ديگر ابن سينا در زمينه نظريه «شناخت» است. عقل انسان در هنگام تولد در مراحل اوليه خود است و عقلي بالقوه به شمار مي آيد كه از طريق آموزش تربيت مي شود و به دانش دست مي يابد دانش از طريق تماس تجربي با اشياي جهان حاصل مي شود و فرد از اين تجربيات، مفاهيمي را منتزع مي كند. اين دانش همچنين از طريق روش قياسي استدلال بسط مي يابد و مشاهدات به عبارتهاي مقيد منتهي مي شوند كه وقتي با يكديگر تركيب شوند، به مفاهيمي انتزاعي منتهي مي گردند. خود عقل، سطوح پيشرفت و تكامل از عقل مادي (عقل هيولايي) كه به صورت بالقوه مي تواند به شناخت برسد تا عقل فعال را طي نمايد. در موقعيتي، عقل فعال انسان مي تواند به منبع كامل شناخت دسترسي داشته باشد

* انديشه هاي نهفته

ابن سينا چنان كه شايسته جايگاه اوست، در ديار ما شناخته نشده است. هنوز هم بسياري از آثار وي به پارسي ترجمه نشده اند و هنوز اثري كه بتوان براي معرفي وي به نسل جوان ارائه كرد، موجود نيست. اين در حالي است كه مغرب زمينيان براي تك تك فيلسوفان خود آثار مختلفي براي معرفي شان به اقشار مختلف دارند. به همين دليل است كه به صراحت مي توان مدعي شد كه ما در زمينه داشتن نخبگاني تأثيرگذار و مهم، چيزي از فرهنگهاي ديگر كم نداريم. آنچه با آن مشكل داريم، كار بر روي انديشه هاي فيلسوفان و نخبگان مطرحمان است. به طور مثال، اگر فردي چون توماس آكويناس چند صد سال پيش در غرب به كار فكري مشغول بوده است، هم اكنون مكتبها و رويكردهايي متفاوت وجود دارند كه به نوعي خود را به آراي اين بزرگمرد متصل مي دانند. به طور مثال، فردي چون «السدير مك اينتاير» مبتني بر انديشه هاي توماس و ارسطو، تلاش مي كند گونه اي نظام اخلاقي فضيلت محور و فضيلت گرا را معرفي كند.
با وجود اين در كشورمان با مشكلاتي چون چگونگي برقراري ارتباط با سنتهايمان مواجه هستيم. نخست از اينكه هر تفكري در دل يك سنت فرصت ظهور و نمود دارد، غافليم. دوم تصورمان از پيشرفت فكري- فلسفي، تصوري نخبه گرايانه و فردي است. مي پنداريم مي توان يك تنه بارهاي بسياري را برداشت و كاروان فكري و فلسفي را به تنهايي به منزل رساند. اين در حالي است كه تفكر بشر نتيجه تلاشهاي افراد زيادي است كه آن را به نتيجه رسانده اند. نيوتن بود كه مي گفت، «من بر شاخ بزرگان ايستاده ام و بدون بزرگاني گمنام ادامه حيات فكري برايم ممكن نيست». بنابراين، اگر بناست نگاهمان در مواجهه ما با بزرگان سنتمان تغيير يابد، بايد پذيرفت كه بي نياز از راه رفته آن قهرمانان فكر و فرهنگ نيستيم. همچنين، بايد در نظر داشت كه احترام گذاشتن به اين افراد، فقط شرح نويسي بر آرايشان نيست. كاري كه ما پس از ابن سينا در مورد آثارش انجام داده ايم، بيشتر شرح نويسي بوده است. اين در حالي است كه تفكر با گفتگوي مداوم با سنت به پيش مي رود. هنگامي كه از گفتگو با سنت سخن مي گوييم، اولاً لازم است اين سنت را مد نظر گرفت ثانياً هر آنچه اين سنت مي گويد، پذيرفت.
معناي گفتگو در همين رابطه ديالكتيكي و دوطرفه نهفته است. يعني از يك سو بايد «ديگري» را كه در اينجا سنت است، پذيرفت و از سوي ديگر، بايد نقاط فراز و فرود آن را مشخص كرد. اين گفتگوست كه مي تواند مكتبها و رويكردهايي متفاوت را با محور انديشه هاي ابن سينا و هر فيلسوف و متفكر ديگري، به وجود آورد.

* ابن سينا و آينده فرهنگي ما

زمانه ما را به درستي زمانه «تكثر فرهنگي» نام نهاده اند. اگر زماني تصور اين گونه بود كه تنها يك فرهنگ با متفكران و نخبگان آن يعني فرهنگ غرب است كه آينده جهان ما را رقم مي زند، هم اكنون اين تصوير تا حدود زيادي درهم شكسته است. به همين دليل، در جهان ما سنتها و فرهنگهايي به غير از فرهنگ غربي هم مهم شده اند. اصلاً مدرنيته در آغاز رشد خود يك فرهنگ سنت ستيز قلمداد مي گشت كه بتدريج به اهميت سنت پي برد. هم اكنون مي توان از سنت سينوي ياد كرد، همچنان كه از سنت عرفاني و سنت سهروردي هم مي توان ياد كرد و همچنانكه كه مغرب زمينيان از سنت افلاطوني، سنت ارسطويي، سنت توماسي و سنت كانتي سخن به ميان مي آورند. ما در جهاني زندگي مي كنيم كه همه سنتها و فرهنگها فرصت و مجال عرضه كالاهاي فرهنگي و فكري خود را به يكديگر دارند. گويي آن تصور بسته و دگم نسبت به سنت و فرهنگ شكسته است و غرب پي برده كه براي ادامه حيات فكري خود، به فرهنگها و سنتهاي ديگر بسيار نيازمند است.
در اين منظومه است كه مي توان از ابن سينا نيز سخن گفت و اين ادعا را داشت كه اگر نخبگان فلسفي بخشي از هويت و سنت هستند، ابن سينا هم يكي از استوانه هاي سنت فكري و فرهنگي ما به شمار مي آيد. به تعبيري ديگر، نمي توان از بازسازي سنت ايراني - اسلامي سخن گفت و از افرادي چون، فردوسي، ابن سينا، فارابي، غزالي، مولوي، ملاصدرا و ملامحسن فيض به راحتي گذشت. در اين بستر، اين فلاسفه و متفكران و عارفان صرفاً به عنوان چهره هاي فكري، فلسفي و عرفاني مطرح نيستند، بلكه به عنوان آبشخورهاي فرهنگي و تمدني به شمار مي آيند.
همچنين در اين زمينه مي توانيم از مشي و مرام مغرب زمينيان بسيار استفاده كنيم. غربيان شاعري به نام «شكسپير» دارند كه اگر دقت كنيم، در مي يابيم آنها تا چه اندازه از منظرها و مجراهاي مختلف به او پرداخته اند، آن گونه كه هم مبتني بر آثار وي نمايشنامه و فيلمنامه نوشته اند و هم در مورد شخصيتش فيلم ساخته اند، هم وي را محور و موضوع رمان و داستان قرار داده اند و هم از منظر موسيقي به وي پرداخته اند. اين مشي براي ما كه بزرگاني به مراتب مهمتر از شكسپير داريم، بسيار درس آموز است.
منبع:روزنامه قدس

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط