سید جمال و ناهنجاری های جهان اسلام
اروپاي منحط و فراموش شده ديراوز، اكنون نيرو گرفته بود و خود را براي تسخير جهان و آقايي بر آن، مهيا مي كرد. بي محابا، بي ترس و خوف، با اعتماد به نفس و اميد به آينده، قدرت خود را مي گستراند؛ ولي مسلمانان، با ترس و خوف، از آن جا كه اعتماد به نفس خويش را از دست داده بودند و اتكايي نداشتند كه با تكيه بهآن، بر دشمن يورش برند و در برابر يورش و شبيخون آن مقاومت كنند، لحظه به لحظه عقب مي نشستند و سنگرها را به دشمن سرسخت و سرمست مي سپردند و خود به بيغوله ها پناه مي بردند و مات و مبهوت بر پيشرفت دشمن مي نگريستند.
در كاخهاي فرمانروايان مسلمان، تدبيري انديشيده نمي شد كه در برابر دشمن گستاخ چه كنند عجيب تر اين كه دشمن به چيزي گرفته نمي شد. اين چنين مي پنداشتند كه دشمن، همان دشمن ضعيف ديروز و مسلمانان همان مسلمانان قوي ديروز و هر آن آمادگي دارند، دفع دشمن كنند، امّا غافل از اين كه پنداري بيش نبود و دشمن امروز، قوي پنجه تر از آن كه تصور شود، پا به ميدان گذارده بود و مسلمانان پراكنده و بي رهبري لايق و كاردان، ضعيف تر و زبون تر از آن كه بتوانند در برابر دشمن غدار قد برافرازند. ديروز پررونق و پرشكوه و عظمت، گذشته بود و روزگار ذلت و خواري و بي نوايي مسلمانان فرا رسيده بود.
نبرد يك طرفه بود.همه چيز براي پيشروي دشمن مهيا شده بود. دشمن، با ابراز و شگردهاي ويژه، قلمرو مسلمانان را نشانه مي رفت. از شبه قاره هند، تا آلبانى، از تونس، تا مجمع الجزاير مالديو، همه و همه، در معرض تصرف و نفوذ استعمار قرار داشت. دشمن از بيرون و حكام خودكامه و عيّاش از درون، در كار تخريب اين بناي عظيم بودند و بر سر در هم شكستن شوكت مسلمانان، در تلاش!.
ويراني اوضاع اقتصادى، آفات و بلاياي طبيعى، ظلم و ستم و... غبار يأس و خمودگي را بر امم شرق فشانده بود. از اين روى، دشمن، موقع را براي دست اندازي به سرزمينهاي اسلامي مناسب ديده بود. به قول اديب اسحاق، نويسنده پرآوازه عصر سيدجمال و تربيت شده مكتب فكري وى:«گويا) چنين مقرر شده است كه مشرق زمين، پس از شكوفايي و عظمت فرو بيايد و پس از مناعت و بزرگواريز خوار گردد و سفره چرب آزگاران باشد... و آن را همچون، گوي به هرسوي كه خواهد ببرند.)(1).
در اين فضاي يأس آلود و انفساي عقب ماندگي و انحطاط، كه همه جا را تاريكي فراگرفته بود و همه دلمرده بودند و سَر در گريبان، خداوند، روزني به روشنايي گشود و سيدجمال را به ملل مشرق زمين هديه داد.
او، بسان خورشيد درخشيد و خوابها را آشفته ساخت. بانگ بيداري نواخت. سياهيها را پراكند و سكوتها را درهم شكست و عمق و ژرفاي فاجعه رقت انگيز و اوضاع نابهنجار مسلمانان را نماياند.
سيد جمال، از ناهنجاريها، استبداد، فقر علمي و ركود فكرى، پريشان احوالي مسلمانان، بي خبري توده هاي مسلم، گسترش خرافات، تفرقه ها و كينه توزيهاي بنيان برافكن، نفوذ و استيلاي بيگانگان، سكوت و بي تفاوتي سران قوم، از همه مهمتر، از تهاجم خانمانسوز، تهاجم فرهنگي استعمار، پرده برداشت.
سيد جمال، جهان اسلام را مي ديد كه با موقعيت جغرافيايي ويژه و مناطق استراتژيك، منابع طبيعى، ذخاير عظيم طبيعى، فرهنگ و تاريخ افتخار آميز و... رو به افول گذاشته و با جسمي نحيف و چشماني بي فروغ، زانوانش خميده و از حركت باز مانده و لاشخورهاي تازه به قدرت رسيده، طمع در پاره پاره كردن او دارند. ناهنجاريها و كاستيها از ديد سيد جمال، بسيار بودند و توضيح و تفصيل هر كدام، فرصتي ديگر مي طلبد، در اين جا، به برخي از آنها اشاره مي كنيم، به اميد اين كه مفيد افتد.
تفرقه و اختلاف
در آن روزگار، كه هر كسي برطبل خود مي نواخت و جهان اسلام بي تمركز و رهبرى، حيران و سرگردان، يله ورها سير قهقرايي مي پيمود، گرگاني در لباس شبان، قد علم مي كردند و در پي آن بودند كه زمام امور اين امم بي پناه را بر سر دست گيرند و به هر سوي كه خود مي خواستند و هدفهاي شوم آنان ايجاب مي كرد، هدايت كنند. بابيان و بهائيان، مهدويون و... از اين قماش بودند و چنين سودايي در سر داشتند.
تفرقه و دوئيت، به همه جا ريشه دوانيده بود. خاص و عام، عالم و عامى، روشنفكر و تاريك انديش، همه و همه در اين بلاي شوم و خانمانسوز گرفتار آمده بودند. شگفت انگيز اين كه مسلمانان، با آن همه تعاليم حياتي اسلام، در رابطه با كمك به همنوع و درد و غم ديگران در دل داشتند و غم و دردي از روي دلها برداشتن و...، بي تفاوت از كنار گرفتاريهاي خانمان برانداز مسلمانان مي گذشتند و خم به ابرو نمي آوردند.
سيّد جمال، اين درد جانكاه را چنين به تصوير مي كشد:
(مسلمانان شرق و غرب، با هم اختلاف و نفاق دارند و رابطه ديني ميان جوامع اسلامي قطع شده برادر از رنج برادرش متأثر نمي شود. همسايه، توجهي به حال همسايه ندارد. هيچ كدام از افراد مسلمان، در برابر مسلمان ديگر، به عهد و پيمان خود وفا نمي كنند.)(2).
آنچه بر اختلافات كوچك مذهبي و... دامن مي زد و شعله ين را افروخته نگه مي داشت، متأسفانه غرضها و دسيسه هاي پليد حكام و سردمداران بلاد اسلامي بود. آنان، براساس قرائن و شواهد موجود، بر اين پندار بودند كه اختلافات مذهبى، ملي و... بر دولت و شوكت آنان دوام خواهد بخشيد.
سيد جمال، در اين باره مي گويد:
(تفرقه ميان سنيان وشيعيان را، طمعكاريها و حيله گريهاي پادشاهان و فرمانروايان اسلامى، در طول تاريخ دراز به وجود آورده است.)(3).
سردمداران عثمانى، براي تحكيم پايه هاي پوشالي قدرت خود و جذب عوام و عالمان عوامتر از عوام و كژانديشان ناراست كردار، ستم و بيداد و آدمكشي و نابود كردن همه چيز و همه كس را به نام دفاع از حوزه تسنن و مخالفت با تشيّع توجيه مي كردند. و چنين بودند بدكرداران حاكم بر مقدرات مردم ايران. آنان با شعار دفاع از شيعه و مخالفت با سنيان، نارواييهايي انجام مي دادند كه قلم و شرم مي كند كه بنگارد.
در افغانستان، عبدالرحمان محمد زائى، مزدور و دست نشانده انگلستان، كه مأموريت داشت اسلام را از صحنه اجتماعي - سياسي جامعه بزدايد، پس از كشتار فراوان، با هزاران پياده و سواره نظام، از شرق و غرب، به شيعيان هزاره حمله ور شد و قتل عام دهشتناكي كرد. وي مي گفت:
(بايد مردم افغانستان، دمار از روزگار شيعه ساكن هزاره بكشند و ايشان را از مملكت افغانستان، نيست و نابود كنند و اراضي واملاك آنان را تصاحب كنند.)(4).
اين مزدور نابخرد، كشتار شيعيان را واجب مي شمرد و عالماني كه به تكفير شيعيان تن نمي دادند، از دم تيغ مي گذراند. سيد جمال، عميق ترين و وخيم ترين زخم پيكر جامعه اسلامي را، همين نزاعها و كشمكشها مي دانست. جدايي را بزرگترين درد مشرق زمين به شمار مي آورد. مي گفت:
(فالشرق، الشرق! فخصصت جهاز دماغي لتشخيص دائه وتحرّي دوائه فوجدت اقتل ادوائه داء انقسام اهله وتشتت آرائهم و اختلافهم علي الاتحاد واتحادهم علي الاختلاف! فعملت علي توحيد كلمتهم وتنبيههم للخطر الغربىّ المحدق بهم.)(5).
پس شرق، شرق. مغز و انديشه خود را به تشخيص درد اصلي شرق و جستجوي درمان آن اختصاص دادم و دريافتم كه كشنده ترين درد شرق، درد تفرقه و جدايي آنان و پراكندگي انديشه هاست. اختلاف دارند بر اتحاد و اتحاد دارند بر اختلاف.
در راه وحدت كلمه ايشان، بسيار كوشيدم و خطر غرب را كه بر سرشان سايه افكنده بود، گوشزد كردم.
استبداد و وابستگي حكام.
در هر جا كه مستبدان حكم مي راندند، قانوني وجود نداشت. گفتار آنان، در هر شرايطى، چه در حال غضب و چه خوشى، حكم قانون را داشت.
انسانهاي تحت سلطه، بي ارزش بودند و به حساب نمي آمدند. پست تر از اسب و قاطر جناب حاكم!.
مردمان، وظيفه اي جز اطاعت بي چون و چرا نداشتند. اگر مصلحي به پند و اندرز مي پرداخت، سركارش با تيغ آبدار بود.
امّا چه شد كه جامعه اسلامي چنين افول كرد و دچار حاكمان مستبد شد. چه شد كه تعاليم حياتبخش اسلام، به فراموشي سپرده شد و آن گذشته درخشان كه انسانها كرامت داشتند و در جنگ و صلح نظر مي دادند و در همه عرصه ها نقش ايفا مي كردند و حاكمان، بي رأي و نظر آنان مشروعيت نمي يافتند، از يادها رفت.
سيّد جمال، عامل اساسي اين شوم بختي را در دو حادثه بزرگ كه در جهان اسلام رخ داد و مسلمانان گرفتار آن شدند، مي داند:
يكي حمله بنيان برافكن و ويراني آفرين مغولها و ديگرى، تهاجم خانمانسوز اروپاييان.
ايشان بر اين نظرند كه اين دو حادثه بزرگ شيرازه امت اسلامي را از هم گسيخت و زمينه را براي حكام نااهل و بدكنش آماده كرد:
(در اثر اين دو حادثه مهم، حكومتهاي گوناگون در ميان مسلمانان پديد آمد، امور به دست نااهلش افتاد. كسانيكه از سياست اطلاعي نداشتند، امر حكومت را قبضه كردند. اين بود كه امرا و حكام آنان در اخلاق و طبيعت، به منزله ميكربهاي فساد و تباهي بودند و طبعاً اين قبيل حكام و امرا، خود وسيله جلب مشقات و بلاها براي جامعه مسلمين شدند. در نتيجه، ناتواني بر آنان مستولي گرديد و مفاسد اخلافي واجتماعي پديد آمد.)(6).
از ديد سيّد، ضرر و زيان تعدد مراكز تصميم گيري و قدرت، در سرزمينهاي اسلامى، بسان تعدد رؤساي يك قبيله است كه همه سنگيني بار، بردوش مردم قرار مي گيرد و تاوان اين قدرت طلبيها و فزون خواهيها را بايد توده هاي رنج كشيده بپردازند.
در عصر سيّد، ممالك اسلامى، جولانگاه زمامداران خود سربود. زمامداراني كه گفتارشان حكم قانون داشت. نه شورا بود و نه پارلمان. تنها و تنها حاكم بود كه تصميم مي گرفت. شخص حاكم، هم قانونگذار بود و هم مجري و هم قاضى!.
هر منطقه اي در تيول يكي از درباريان، لشكريان و... بود و ملك طلق آنان محسوب مي شد. اختيار جان و مال مردم، در دست آنان بود. در همان روزهاي نخست حكومت خود، چند برابر آنچه كه رشوه به حكومت مركزي و درباريان داده بود، از رعيت بيچاره وصول مي كرد. او، بايد بار خود را مي بست و سرمايه مي اندوخت. زيرا ممكن بود، اين قدرتِ فراچنگ آمده ديري نپايد و ديگري با رشوه هنگفت ترى، طعمه را از چنگ او بربايد، و يا سلطان، زودتر از موعد مقرر، كه معمولاً يك سال بود، حكومت منطقه را به فروش بگذارد. اين شوم بختى، اَشكال گوناگون داشت. در هر كشورى، از كشورهاي اسلامى، به گونه اي جلوه مي كرد. امّا اصل و اساس همه يكي بود و آن، ظلم و بيداد، بردگي و بندگي و...
در امپراتوري عثمانى، با كاهش قدرت مركزي و ضعف و بيماري اركان آن، شيرازه از هم گسيسته بود. كار دريافت ماليات، به زورمندان محلّى، يا فئودالهاي واگذار مي شد، يا به اصطلاح، اجاري داده مي شد. آنان نيز، براي وصول ماليات، از هر ترفند ضد انساني بهره مي گرفتند.سپاه، كه مي بايست از مال و جان و ناموس مردم، حراست كند، لجام گيسخته، خود، مهمترين عامل ناامني و ظلم و اجحاف بود.
پُستهاي كليدي و حساس را نالايقان و نابخردان در كف داشتند. مداهنه گران، زنان حرمسرا، چاپلوسان، دون صفتان و... صاحب راي بودند و مكرم.
اوضاع كشور بزرگ و سوق الجيشي مصر نيز، بهتر از عثماني نبود. سيّد جمال الدين اوضاع آن ديار را چنين ترسيم مي كند:
(در سالهاي دهه 1870 م. ناآرامي پهنه سياست مصر را فرا گرفت. و نظام خودكامه و خديو اسماعيل و وابستگي آن به بيگانگان، دلبستگان به مصر را سخت ناخشنود ساخت.
امور اجتماعى، اقتصادى، سياسي و اداري كشور سخت در گرداب تباهي گرفتار شده بود. در سال 1293 ه . ق. خزانه مصر، ورشكستگي خود را اعلان كرد و به دنبال آن، كشورهاي بيگانه... سازمان دارايي مصر را در دست گرفتند... يك وزير انگليسي و يك وزير فرانسوى، در كابينه مصر بر روند امور نظارت داشتند.)(7).
آن سيّد والا مقدار، در سال 1878 م. خطاب به مردم مصر مي گويد:
(اي مصريان! شما در بردگي بزرگ شده ايد و با استبداد زيسته ايد. حكومتهاي شما، همه جور و ظلم و ستم بر شما روا داشته اند و شماب ا خواري و بيچارگي آن را پذيرفته ايد... گويا، سنگي هستيد كه ميانه فلاتي انداخته باشند، نه حسي داريد و نه حركتى...)(8).
به نظر سيّد، خطاي اصلي پادشاه در اين بود كه پاي اروپاييان را به مصر كشاند، خيرانديشان را تبعيد كرد، هموطنان خود را راند و بيگانگان را جاي داد:
(خديو ما، از كثرت حماقت و نادانى، سخنان پوچ و دروغ آنان را باور كرده و مصر را در بست به چنگال انگلستان انداخته است. و با اين ابلهي و خودخواهى، ما را دچار چنان مصيبت و بدبختي عظيمي كرده است كه حتّي در جنگهاي صليبي نيز سابقه نداشته)(9).
خديو مصر، خود در عيش و نوش به سر مي برد و مردم مصر در فلاكت. بيگانگان، در جاي جاي كشور نفوذ كرده بودند و حكم مي راندند. سردمداران قوم، دست بوس انگليسيها بودند و لشكر و سپاه، تحت فرمان ژنرالهاي انگليسى! ايران با عظمت، سرزمين دليران و مؤمنان پاك سيرت نيز، دچار ديو و دَدْ شده بود. از تمدن و شوكت و اقتدار آن خبري نبود. بيغوله اي بود آشيان جغدان و كركسان.
سيّد بيدار و درد آشنا، اوضاع نابسامان ايران را، اين گونه ترسيم مي كند:
(جاي تعجب نيست كه ملت ايران، كه تعديات و ظلم را دچار مي باشند. يك وقتي از اوقات، جزء با عظمت ترين ملل روي زمين بوده است. ظاهراً ملتي ذليل و پست شده باشد)(10).
حكومت قاجار، كار مفيدي براي ايران انجام نداد و باني افتخاري نشد. نه ارتش تأسيس كرد كه به ايران آيد و نه شهري آباد نمود كه مردم در سايه آن بيارامند و نه فرهنگي توسعه داد كه مردم از جهل به درآيند و نه براي سربلندي اسلام كاري كرد كه مؤمنان را خوشآيد. يك سطر قانون نوشته نشد كه مردمان در پرتو آن، احساس آرامش كنند. شاه و سليقه او، درباريان و هواها و هوسهاي آنان، لشكريان و شمشير بُرّاي آنان، قانون بود! به گفته سيّد جمال الدين:
(همين كه ميدان براي شاه خالي شد، بندگان خدا را مقهور ساخت، شهرها را ويران نمود، از هر سياهكاري خودداري نكرد، هرگناهي را علناً مرتكب شد، آنچه از خون فقرا و بيچارگان مكيده بود، صرف هوا و هوس خود ساخت و اشك در چشمان يتيمان جاري كرد. اي اسلام بي ياور)(11).شاه و درباريان، براي تقرب به بيگانگان، تا سرحدّ رقابت پيش رفته بودند. دوران ناصرالدين شاه را دوران، عهدنامه هاي ننگين و عصر او را عصر امتيازات ناميده اند.
در اين عصر، استعمار خارجي با استبداد داخلى، عليه ملت ايران، هماهنگ عمل مي كردند. تجارت خارجي ايران، تقريباً، در دست خارجيان بود. دو قدرت روس و انگليس، بر سر دخالت بهره وري از ايران، با يكديگر رقابت مي كردند و دسيسه هاي گوناگوني براي سلطه بيشتر بر مقدرات ايران، به كار مي بستند.
(صحنه ايران، مانند صفحه شطرنجي شده بود كه حركت يك طرف، با حركت و اقدام طرف ديگر مواجه مي گشت.)(12).
ايران، تا حدود زيادى، در مدار اقتصادي و نفوذ سياسي روسيه قرار گرفته بود.
وزير خارجه روس، به وزير مختار روس در ايران مي نويسد:
(وظيفه ما اين است كه ايران را از نظر سياسى، مطيع خود سازيم و از آن، بهره بريم. ما، ابزار كاملاً قدرتمند اقتصادي را در اختيار داريم و سهم بزرگي از بازار ايران، در اختيار ماست و سرمايه هاي سوداگران روسي قادرند ايران را آزادانه و به طور انحصارى، مورد بهره كشي قرار دهند. وقتي اين رابطه نزديك، همراه با پيامدهاي اقتصادي و سياسي آن حاصل شود، شالوده اي قوي بنا مي گردد كه ما براساس آن، فعاليتهاي پرثمري انجام خواهيم داد.)(13).
سيدجمال، از اين دسيسه ها آگاه بود. از اين كه ايران را در چنگال ابرقدرتهاي طماع و استثمارگر مي ديد، رنج مي برد. مسؤوليت اصلي اين خطا را متوجه شخص شاه و بي كفايتي او مي دانست. بي پروا از او انتقاد مي كرد:
(به خدا، شاه با جنون و زندقه هم سوگند گرديده و متعهد شده است با خودسري و شرارت تمام، دين را نابود سازد و شريعت را مضمحل كند و كشوراسلام را بدون چون و چرا به بيگانگان تسليم نمايد.)(14).
اين خود سري و سعي در وابستگي به استعمار، مخصوص دولتمردان ايران، مصر و عثماني نبود. آنچه از اين سه كشور نقل كرديم، نمونه اي بود از ناهنجاريهاي جهان اسلام. براثر اين ناهنجاريها، فاصله هيأتهاي حاكمه، روز به روز، ژرفتر و افزونتر مي شد. زمامداران، پشتوانه ملي خود را از دست مي دادند و ناگزير براي حفظ موقعيت خويش، به دشمن پناه مي آوردند. و اين نفوذ دشمن را افزون مي كرد.
سيّد جمال الدين، از نفوذ و گسترش قدرت دشمن در بلاد اسلامي نگران بوده و از سر درد و رنج مي گويد:
(يا للمصيته! يا للرزيّة! اين چه حالت است. اين چه فلاكت است. مصر و سودان و شبه جزيره بزرگ هندوستان را، كه قسمت بزرگي از ممالك اسلامي است، انگلستان تصرف كرده. مراكش و تونس و الجزاير را فرانسه تصاحب نموده. جاوه، جزائر بحر محيط را هلند مالك الرقاب گشته. تركستان غربي و بلاد وسيعه ماوراء النهر و قفقاز و داغستان را روس به حيطه تسخير آورده. تركستان شرقي را چين متصرف شده و از ممالك اسلامي جز معدودي بر حالت استقلال نمانده. اينها نيز در خوف و خطر عظيمند.)(15).
يا مي گويد:
(تعداد اين امت مسلم، امروز، قريب به ششصد ميليون نفر است. سرزمين او، از كرانه اقيانوس آرام، تا قلب كشور چين را گرفته است. سرزمينهاي پربار، خرم و سبز، محصولات فراوان و آباديهاي پرنعمت و ثروت مي باشد. امّا مي بينيم كه بلاد اين امت، مورد تاخت و تازبيگانه قرار گرفته و اموالشان غارت شده و بيگانگان، به اغلب كشورهاي اين جامعه مسلط هستند و سرزمينهاي آنها را در ميان خود قطعه قطعه تقسيم كرده اند سخن آنان را نمي شنوند و امرشان را اطاعت نمي كنند.)(16).
سيّد جمال الدين، از زبوني و ذلت زمامداران ممالك اسلامي شرمنده و در رنج بود.
مي گفت:
(ترس از بيگانگان بر وجود آنان مستولي شده و يأس، بيش از اميد، بر روح آنان غلبه كرده است.)(17).
اندوه سيّد جمال از اين بود كه امت مسلم، پس از روزگاري فرخنده، اكنون چنين ذليل و منحّط شده است. همان امتي كه دولتهاي بزرگ، به اميد به دست آوردن زندگي آرام و آزاد، به او سرانه و جزيه مي دادند و در برابر اوامر او، فروتن بودند. ولي اكنون، اوضاع به گونه اي شده است كه زمامداران اين امت، بقاي خويش را در نزديكي به يكي از دول بيگانه مي بينند.
برخي از حكام بلاد اسلامى، چنان وابسته شده بودند كه كارهاي سياسى، انتظامي و دفتري خود را به بيگانگان وامي گذارند. كارهاي سرّي كشور و حتي حمايت از جان و خانواده حكّام را بيگانگان انجام مي دادند.(18).
آزمندي و كينه توزي استعمارگران، براي زمامداران كشورهاي اسلامى، چيزي نبود كه مخفي مانده باشد. آنان مي دانستند كه اين هزار چهرگان، هرآن، امكان دارد دست به جنايت زنند. با اين حال، گشاده روي با آنان برخورد مي كردند، گويي آنان را صاحب خانه مي دانستند.
سيّد جمال الدين، اين درد را با تمام وجود حس كرده بود و خطاب به زمامداران اسلامي چنين مي گويد:
(اي زمامداران بزرگ! چه شده شما را با بيگانگان. شما آنان را دوست داريد، امّا آنان شما را دوست ندارند. نيت و غرض آنها را دريافته ايد و شكي در آن باقي نمانده است. اگر به شما و ملت شما بدي برسد، غمگين نمي شوند و اگر براي شما خوبي نصيب گردد، خرسند نمي گردند.به فرزندان وطن خود روي آوريد و به برادران ديني خود توجه كنيد.
مقداري از آن توجهي كه به بيگانه داريد، به ملت خود متوجه شويد.)(19).
ناهنجاريهاي اقتصادي.
انسانهايي كه از صبح تا شام، شلاق بيداد را برگرده خود احساس مي كنند، تحقير مي شوند و بسان حيوان با آنان رفتار مي شود، نمي توانند سازندگان فرداباشند و كشور خود را از فلاكت نجات دهند.
اقتصاد، در محيطي آرام، آزاد، امن و به دور از ناعدالتيها و اجحافهاي خانمانسوز و با رهبريت رهبران لايق و كاردان و دلسوز به ملت، به بار مي نشيند و رشد مي كند.
كشورهاي اسلامى، كم و بيش در معرض طوفانهاي بنيان برافكن بودند. در داخل، ناامنى، چپاول و طمع ورزي حاكمان، عرصه را بر كشاورزان، دامداران و توليدگران تنگ كرده بود و ازخرج، استعمارگران طمّاع، براي به چرخش در آوردن چرخهاي كارخانه هاي غول پيكر خود، چشم در دسترنج و ثروتهاي خدادادي اين ملتهاي مفلوك دوخته بودند و با دسيسه ها و قراردادهاي ننگين، برمنابع طبيعي آنان تسلط مي يافتند.
اين مردم مسلمان بودند كه در بين دو گروه رها از قيدهاي اخلاقي و معنوى: (مستبدين و غارتگران داخلي و آزمندان خارجى) محكوم به زوال و مرگ بودند.
ملتهايي بودند بي دفاع و مانند گوسفندان بي شبان، در چنگ گرگان آزمند و حريص.
كمپانيهاي خارجى، مواد اوليه را مي بردند و مصنوعات خود را با بهره هاي كلان، بربازار مسلمانان عرضه مي كردند. شركتهاي طرف قرارداد كشورهاي اسلامي كه در پروژه هاي اقتصادي و توليدي سرمايه گذاري مي كردند، گاهي دهها برابر، بيشتر از صاحبان سرمايه و مسلمانان سود مي بردند.
استعمار، تلاش مي كرد كه كشورهاي اسلامي را به سوي توليد آنچه كه بهره بيشتري براي او دارد، سوق دهد. در پي چنين دسيسه هاي استعماري بود كه برخي از كشورها، گرفتار (تك محصولى) مي شدند. بيشتر محصولي را توليد مي كردند كه استعمار خريدار آن بود و تنها او مصرف مي كرد و نرخ گذاري مي كرد.
استعمار، به كشورهاي آسيايي يا آفريقايى، به ديد كشوري مستقل نمي نگريست. در نظر او، اين سرزمينها، مزارعي بودند متعلق به كشور استعمارگر. هنگامي كه استعمار مي ديد در فلان كشور، زيره يا پنبه محصول خوب مي دهد، كشاورزي آن كشور را به سوي كشت آن محصول سوق مي داد و ساير اقلام كشاورزي را تعطيل و نابود مي كرد. اين دسيسه، همان مقدار كه براي كشور استثمارگر، سودمند بود، براي كشور استثمار شدن زيان داشت؛ زيرا تنها خريدار و مصرف كننده استعمار بود و او بود كه سياست نرخ گذاري و روند سود و زيان را تعيين مي كرد.
براساس همين برنامه، مصر به كشت پنبه روي مي آورد و الجزاير به كشت مو، فلان كشور زيره و...
(بيشتر سوداگران، كه از نيمه قرن نوزدهم در مصر پيدا شدند، بيگانه بودند و دليلش هم آن بود كه با عقد قرار داد انگلستان و عثماني در سال 1838 م. در سراسر مناطقي كه به طور واقعى، يا اسمي جزو امپراتوري عثماني بودند، رسم (كاپيتولاسيون) برقرار شد و بازرگانان بيگانه، حق خريد و فروش كالا را در اين منطقه، از جمله مصر، پيدا كردند و با استفاده از امتيازها و مصونيتهايي كه به موجب كاپيتولاسيون داشتند،علاوه بر اروپاييان، يهوديان و ارمنيان و يونيان فعاليتهاي اساسي و مالي و بازرگاني و صنعتي را در دست داشتند...)(20).در سرزمين پهناور شبه قاره هند، منابع عمده مواد خام براي كارخانه هاي انگليسي استخراج مي شد. جامعه هند، بازار مصرف آن كارخانه ها شده بود.
استعمار سعي مي كرد، توليدات داخلى، صنايع بومي و دستي را نابود كند. سياست اصلي كمپاني هند، تضعيف صنايع داخلي و رواج كالاهاي انگليسي بود.
توده مردم هند، روزبه روز، بيشتر بيكار مي شدند و گرسنگي و فقر، بسياري از صنعتگران، توليد كنندگان، صادر كنندگان و... را آزار مي داد.
اين فلاكت و ادبارز فقر و تهيدستي و ناتواني اقتصادي و پريشان حالي كشورهاي اسلامى، مرد غيرتمند و عزت دوستي چون سيّد جمال الدين را سخت دل افكار و رنجور كرده بود. تأسف مي خورد از اين كه كشورهاي اسلامى، با آن همه منابع و ذخائر عظيم، به دريوزگي افتاده اند و آبرو و شرف خويش را به ثمن بخس، به اربابان قدرت، جهانداران بي رحم و بي انصاف فروخته اند. در گزارشي از اوضاع مي نويسد:
(در اين زمين، خرما و انار و جو و گندم خوب به عمل مي آيد. ايران، داراي معادن خوبِ زغال سنگ است، ولي كسي نيست كه در اين معادن كار كند. آهن، در اين مملكت به حدّ وفور، وجود دارد، ولي كسي نيست كه آن را به عمل بياورد. مس و فيروزج، يافت مي شود، چشمه هاي نفت هست و زمين آن، به قدري حاصل خيز است كه صورت كاشتن و زراعت كردن، همه چيز عمل آمده و متوالياً آنچه را كاشته اند، بر مي دارند و صحراي آن، طوري است كه اگر آب كافي تهيه ديده شود، همه چيز مي توان در آن زراعت نمود. ولي تمام اين مملكت به حالت اهمال و خرابه افتاده است. به هيچ وجه به آبادي زمينها اقدام نمي شود و همواره از جمعيت اين مملكت كاسته مي شود قرائي كه يك وقت آباد بوده اند، حال تقريباً بي جمعيت شده به حالت خرابه افتاده اند و چندين هزار نفر از مردم، اين سنوات اخيره سلطنت پادشاه، مجبور شده اند كه از ممالك قفقاز و ماوراء قفقاز رفته و در آن جا براي خود ملجأ و پناهي اختيار نمايند. و چندين هزار نفر به بلاد مختلفه: خاك آسيائي عثماني و عربستان و آناتولي و خاك اروپاي عثمانى، جلاي وطن كرده اند. در اسلامبول، ايرانيها را ملاقات كردم كه با دستهاي ظريف خود، به پست ترين كارها مشغول هستند)(21).
طبقه زمين دار و اربابان، املاك بسياري را در تصرف داشتند. گاهى، هر يك، مالك چندين روستا و آبادي بودند. ديوانيان، سرشناسان، واليان و رؤساي ايالات نيز، در زمره مالكين به شمار مي آمدند.
اكثريت مردم ايران را رعيت و دهقاناني تشكيل مي دادند كه خود صاحب زمين نبوده و با گرفتن سهمي اندك، از بام تا شام، روي زمين مالكين كار مي كردند. اكثر اين دهقانان نگون بخت، در وضعيتي بسيار ناگوار روزگار مي گذراندند: فرهنگ و بهداشت بسيار ضعيف و به دور از شأن انسان.
مأموران دولتي و ماليات بگيرها نيز، سر در آخور اربابان داشتند و قوت بازوي آنان بودند. زنان و دختران كشاورزان، از تعديات و تجاوزات اربابان و حاشيه نشينان و وابستگان آنان در امان نبودند و...
ضعف بنيه علمي و فرهنگي
دهشتناك تر از اين كه مسلمانان، اين عقب ماندگي راجدّي نگرفتند و بي تفاوت از كنار پيشرفت سريع و شگفت انگيز اروپا گذشتند. برگذشته خود، فخر كردند و خود را نيازمند تحرك و تجديد نظر در وضع آموزشي و سطح آگاهيهاي عمومي نمي ديدند. بر ضعف علمي خود، با تفاخر به گذشته، سرپوش مي گذاشتند.
برخي فكر مي كردند اين پيشرفت غرب و عقب ماندگي مسلمانان، همان گونه كه در تاريخ سابقه دارد، معمولي است. يك قوم، گاه مغلوب مي شود و گاه غالب. امّا اين، يك پندار بيش نبود. پيشرفت غربيان، تنها پيشرفت يك قوم جهانگشا و زورمند، مثل مغولان نبود. گرچه آنان هم از زور، با بي رحمي تمام بهره بردند و قتل عام روي مغولان را سفيد كردند، ولي عامل بقاي آنان و سطره جهاني و پردوام آنان، در علم و تكنولوژي بود.
از اين روى، به ملت هاي مسلمان نهيب مي زند كه در اين عرسه، افتخار به پدران و گذشته پرافتخار، كارساز نيست، بلكه همتي قوي و عظمي راسخ بايد تا از قافله تمدن عقب نماند و شكستها و ناكاميها را ترميم كرد و سر از خاكستي برداشت و شعله كشيد.
سيدجمال الدين دوران عقب ماندگي را چنين مي نماياند:
(مسلمانان، چنان بار آمده اند كه هرگاه كسي به ايشان بگويد: آدم شويد، در جوابش مي گويند: پدران ما، چنين و چنان بودند. با خيال آنچه پدرانشان زيستند، زندگي مي كنند و نمي انديشند كه رفعت وارجمندي پدران، مايه اصلاح گمنامي و بيچارگي كه اكنون خودشان با آن دست به گريبانند، نمي شود.
مشرقيان، هرگاه مي خواهند از گمنامي و فرومايگي كنوني خود، پوزش كنند، مي گويند:
نمي دانيد كه پدران ما، چه كساني بودند و چه كارها كردند.
آرى، پدرانتان، مردان راستين بودند، ولي شما هم مانند آنان، مرد هستيد، همت و غيرت شما كجا رفت آيا شايسته است كه مفاخر پدران خود را با دهان پُر، ياد كنيد، ولي كار آنان را ادامه ندهيد... همت مسلمانان، پستي گرفته، عزم و اراده شان سست و خاطره هايشان فراموش گشته و به جاي همه اين فضيلتها، تنها چيزي كه در وجودشان شعله ور گشته، آتش شهوات آنهاست.)(22).
براي مشرق زمين، بويژه مسلمانان، غرب شناخته شده نبود. از تحولات فكرى، صنعتي و... آن ديار اطلاع دقيقي در دسترس مردم و دست اندركاران امور نبود، از اين روى، در بسياري از مواقع، نه موافقتها با فرهنگ و تمدن غرب، نسيمي ازآن تحول شگفت انگيز و خيره كننده را بر مشرق زمين مي وزاند و به مخالفتها، دامن شرق را از آلوده شدن، در آنچه كه خلاف شِون انساني بود، مصون مي داشت. در يك كلمه، نه مخالفتها عالمانه و آگاهانه صورت مي گرفت و نه موافقتها.
آنچه براي شرق در آن روزگار، كارساز بود و سرنوشت ساز، اخذ دانشهاي مفيد و كار آمد غرب بود. مردمان مشرق زمين، بويژه مسلمانان، بايد به دور از آلودگيهاي و ناهنجاريها و ضد ارزشهاي غرب، با احتياط و دورانديشي كامل، براي بازسازي و تعالي و رشد خود، آنچه به حال آنان مفيد بود، دريافت مي داشتند.
سيد جمال، بر اين عقيده بود كه: بايستي علوم جديد و تجربيات نو را فراگرفت و براي پيشرفت و ترقي خود، تلاش كرد. او، بقاي يك ملت را در به دست آوردن دانشهاي سودمند مي دانست. در مقاله اي كه در باب فلسفه مليت و وحدت جنسيت و اتحاد لغت مي نگارد، به بيگانگي مسلمانان از علوم نوپديد، انتقاد مي كند. خطاب به روشنفكران هند، مي گويد:
(آيا تعجب نمي شود كه علوم جديده، عالم را فرا گرفته و فنون بديعه، كره زمين را احاطه نموده است و حال آن كه چيزي از آنها كه قابل بوده باشد، به زبان هندى، ترجمه نشده است.)(23).
به عقيده وي اساس اسلام بر ظفرمندي و اقتدار بنا شده است و ديني است كه دنبال غلبه و شوكت و عزت مي رود، تا همواره قدرت كافي براي پياده كردن اسلام ناب و دفع موانع را داشته باشد. اسلام و پيروان آن، نمي توانند ضعيف و عقب مانده باشند. وظيفه اصلي آنان ايجاب مي كند، هر آنچه تقويت آنان را در پي دارد، گردآورند و عوامل توانايي و قدرت را فراگيرند.
به نظر سيد، مسلمانان براساس تعاليم اسلام، بايد دانش نظامي را فراگيرند و در گردآوري نيروي نظامي و دفاعى، بر ساير ملل، پيشي گيرند، تا هم خود از تعرض مصون بمانند و هم بتوانند، پاسدار عدالت بين المللي گردند.
سيد جمال، از اين كه مي بيند زندگي مسلمانان، براساس تعاليم اسلام سير نمي كند و فاصله بسيار با آنان دارد، باحيرت و شگفتي مي گويد:
(با همه اين دستورات و تعاليم، مشاهده اوضاع پيروان اسلام، انسان را به وحشت مي اندازد. زيرا مي بيند كه مسلمانان، نه تنها نيرومند نيستند، بلكه در به دست آوردن اسباب قدرت و دفاع، تساهل مي نمايند.... ملتهاي ديگر، در اين امر پيشي گرفته اند و حتي برخي از ملتهاي مسلم، تحت نفوذ و سلطه آنان رفته اند)(24).
علي رغم پيشرفت شگفت انگيز دانش در مغرب زمين و دگرگونيهاي عميق در شيوه هاي تحصيل، كشورهاي اسلامي كبك وار سر در زير برف فرو برده بودند و مي پنداشتند به چيزي نگرفتن ترقي و تكامل دشمن، كاري از پيش خواهد برد و هيچ گاه بر آن نشدند كه در خانه ذهن خود تحولي به وجود بياورند و دانشهاي عصري و پركار برد را بياموزند و بياموزانند و در شيوه تعليم و تربيت دگرگوني پديد آورند. مراكز علمي جهان اسلام، دانشوران و صاحب نظران، بي توجه به جهان خارج و تحولات سريع و شتابان، سردر كار خود فرو برده بودند.
دانشگاه الازهر، بزرگترين مركز علمي جهان اسلام، از اين جمله بود. خود قياس گير ديگر مراكز اسلامي را در سر تا سر بلاد اسلامى.
(درسها هيچ گاه از حدود بحث الفاظ و تعليقات بر متون قديم و مجادله درباره امور احتمالي فراتر نمي رفت. و از جهان و كارهاي جهان واقعى، از تاريخ و جغرافي و رياضيات و شيمي خبري نبود. هركاري بيرون از عرف و عادت، كفر، يا حرام و يا مكروه شمرده مي شد. چنان كه نصب شير آب در وضوگاههاي كثيف، يا خواندن كتابهاي جغرافى، يا علوم طبيعى، يا فلسفه حرام و پوشيدن پوتين، بدعت بود. آشكار است كه هركس در چنين محيطى، به اصلاح فكر ديني همت مي گماشت، به زندقه متهم مي شد.)(25).
تحجر فكري و خام انديشى، اكثر مراكز علمي را فراگرفته بود و جامعه علمي و فرهنگي آن عصر، آمادگي تحول و طرحهاي نو را نداشت. حتي در آستانه، مركز امپراتوري عثمانى، تفكري جامد و ارتجاعى، سايه شوم خود را گسترده بود و مانع پرتو افكني خورشيد. از اين وضع، عبده چنين گزار مي دهد:
(در همه جهان، مكاني نمي توان يافت و تصور هم نمي توان كرد كه از لحاظ سوء تأثير در عقل و فكر و قلب، مانند آستانه باشد. تو گويي با خاك يكسان شده، زيرا در آن جا، از دانشها و انديشه هاي عالى، خبري نيست و از اين جهت، آزادگان ترك، معذورند از اين كه ميهن خود را ترك مي كنند و به هر شهر و كشور غريبي كه مي روند، آن جا را بر ميهن خود، ترجيح مي دهند، اگر چه هزاران بلا و محنت آنان را در بر بگيرد.)(26).
ضعف و رخوت و تفكر ديني
سيّد جمال، اين همه كاستي در دين مردم و به دور بودن از چشمه زلال وحي را، از غفلت و عدم دلسوزي و پشتكار داري و سستي عالمان دين مي دانست:
(اگر عامه مردم عذري براي غفلت و سستي خود از انجام تكاليف الهي داشته باشند و از عمل به وظايف خود غفلت كنند، علماي آنان، چه عذري دارند و حال آن كه حافظ شريعت و دانا در علم الهي و ديني مي باشند.
اينها چرا در جمع كردن تفرقه مسلمانان گوش نمي كنند. چرا در به وجود آوردن وحدت و يگانگي ميان همه مسلمانان، تلاش نمي نمايند چرا در حدود قدرت و دانش خود، جهت تقويت آمال مسلمين قدم بر نمي دارند)(27).
سيد جمال الدين، تمام توان خود را صرف مي كرد كه اسلام را از پيرايه ها و خرافات و بدعتهاي موجود، تبرئه كند و حساب اسلامِ ناب را از آنچه كه اكنون به نامآن رواج داشت و معمول بود، جدا سازد. از اين روى، مي گفت:
(بي نظميها و تعصباتي كه در حال حاضر وجود دارد، ربطي به قوانين اسلام ندارد. اينها مقرراتي است كه تفسير كنندگان جاهل، به شرايع اسلام، اضافه نموده اند. پيشرفت زمان آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهد كرد.)(28).
استعمار براي گسترش حوزه نفوذ خود و ايجاد پايگاه، به آداب و رسوم مردم تحت سلطه خويش، حمله مي كند و هيچ چيز را جز فرهنگ و آداب و رسوم خويش، يا آداب و رسومي كه ضروري به سلطه او ندارد. بلكه كمك به اهداف او نيز كمك مي كند، به رسميت نمي شناسد. فرهنگ و آداب و رسوم خود را، برتر از هر فرهنگي مي داند، از اين روي هميشه در صدد گسترش و عمق بخشيدن به فرهنگ خود است و با فرهنگ بومى، سرناسازگاري مي گذارد و نويشندگان، نقاشان، موسيقي دانان، هنرمندان، روشنفكران و... را به كار مي گيرد، تا بزدايند آنچه را رنگ و بوي بومي دارد و فرهنگي بسازند تا باحضور همه جانبه استعمار، هيچ تضادي نداشته باشد، بلكه راهگشا و جاده صاف كن نيز باشد.
براساس فرضيته (برتري انسان غربى) پيوسته تبليغ مي كرد: فرهنگ و تمدن غرب، تمدن و فرهنگ منحصر به فرد است و ديگر فرهنگها و مدنيتها، بدوي و تاريخي اند، بايد خود را برابر سلطه فرهنگي غرب، قرباني كنند.
به شهروندان ممالك اسلامي القاء مي كرد: بزرگترين رسالت انساني در عصر حاضر، اشاعه فرهنگ غربي است و همه بايد براساس الگوها و استاندارهاي غربي تربيت ميشوند.
استعمار، به كمك ايادي خود، ملتهاي ديگر را به ترك ارزشهاي سنتي و تاريخي و ويژگيهاي ملّي خود تشويق مي كرد و آنان را به تقليد از انسان غربي و فرهنگ غربى، فرا مي خواند.
در پي اين تبليغات خوش ظاهر، برج و باروي تعصبّات ديني و ملى، يكي پس از ديگري فرو مي ريخت و راه بر فرهنگ و سلطه استعمار باز مي شد.
استعمار، با روشهاي گوناگون، سعي در دگرگوني مردم و به اصطلاح متمدن شدن آنان داشت. بر آن بود، تا از آنان، نسلي بي سابقه، بي هويت و... بسازد، تا بدون هيچ مقاومتى، پيامهاي فرهنگ مهاجم استعماري را دريافت دارند.
تغيير يافتگان و به عبارتي نسل متجدد و از خود و خودي بيگانه، نمي دانستند ريشه در كجا دارند و چه فرهنگ و ملت و هويتي داشته اند. خود را بي بتّه حس مي كردند. از اين روى، دَرْ را به سوي ديگران مي گشودند و بي دغدغه و احتياط، هر چه آن سويي بود، مي پذيرفتند.
مصلحان و در رأس آنان، سيّد جمال الدين، با اين تقليد كور و بي هويتي به مبارزه برخاستند. سيّد جمال، با سخنان آتشين، حركت جسورانه و با بي باكي تمام، به مردم مشرق زمين و مسلمانان خودباخته، كه در برابر فرهنگ غرب به زانو افتاده بودند، هشدار مي داد و آن را سمّ مهلك مي دانست و اجتناب از آن را لازم و حياتى.
او، با پيشرفت و تكنيك و صنعت و آنچه مايه عزت و سربلندي مسلمانان مي شد، دعوت مي كرد، امّا به تسليم هرگز. همه سخن او، اين بود كه دانش، منحصر به ملت خاصي نيست. دانش را بايد گرفت، امّا در فرهنگ ديگران استحاله نشد.
البته واضح است، اخذ چنين دانشي و وارد كردن آن به كشورهاي اسلامي و مشرق زمين، بسيار حساس است و ظريف و كار هربُزي نيست خرمن كوفتن!.
اين اصلي بود براي سيّد جمال الدين. سيد جمال الدين، مانند ديگر روشنفكران، در فراگيري علوم از مغرب زمين، بي گدار، به آب نمي زد. او بر اين باور بود و به آن شديداً تأكيد مي كرد كه: اخذ علوم و صنايع از غرب، بايد با زمينه سازي و دقت كامل انجام شود. بايستي به استعداد مخاطبان، دقيقاً توجه شود كه مبادا، ناخواسته در همان مسيري قرار بگيرم كه استعمار، طالب آن است از اين روى، به روشنفكراني كه به دور از ملاحظات اين چنينيى، در صدد گشودن درهاي كشورشان به سوي علوم و فنون غرب بر مي آمدند، شديداً انتقاد مي كرد:
(اين افراد، مانند مادر احمقي مي باشند كه غذايي به مذاقش لذيذ مي آيد و از آن غذا، به طفل شيرخوار مي دهد. در صورتي كه مزاج كودك، جز شير نمي پذيرد. اين افراد ب ظاهر تحصيل كرده، با توسعه آن فرهنگ و تمدن، در ميان ملت خود، مانند دَري مي شوند كه دشمن ازآن وارد مي شود و ما بين صفوف امت، جدايي اندازد.
اينان، سبب مي شوند كه دشمن، با نام خيرخواه، پند دهنده و اصلاح كننده رسوخ كند. با اين كار، امت و ملت خويش را به سوي فنا و زوال مي برند چه عاقبت شومى.)(29).
آرى، تجربه هم ثابت كرد كه پياده كردن فرهنگ و ارزشهاي غربى، سودي به حال ملتهاي شرقي نبخشيد.
وضع نابه سامان آنان، نه تنها سامان نيافت كه وخيم تر از پيش شد. با اعزام محصل به غرب و گسترش آموزش به سبك و محتواي غربي و... نه تنها از مشكلات آنان نكاست كه افزود و آنان را در درّه هول انگيز، بي هويتى، وابستگي سياسي اجتماعى، فرو غلتاند.
سيّد از اين بليّه بزرگ چنين گزارش مي دهد:
(عده اي از اين تحصيل كرده هاي خارج، تصميم گرفتند، آنچه از علوم و فنون فرا گرفته اند، در كشور خود پياده كنند. نتيجه اين كار، آن شد كه وضع مباني اخلاقي و مساكن كشور خويش را عوض كردند. حتي طرز غذا خوردن، لباس پوشيدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نيز تغيير دادند. سعي كردند، در انجام اين امور، از اروپائيان هم جلو بيفتند. اين كارها را براي خود افتخار مي دانستند و با نشان دادن آنها به مردم، مباهات مي كردند. غافل از اين كه با انجام اين كارها، ثروت ملي خويش را به كشوهاي ديگر فرستادند. در عوض، اشياء تجملي از بين رفتني را، كه فقط جلوه ظاهري دارند، مي آوردند.
سرمايه صنايع خويش را از بين بردند. بازرگانان را كه قدرت تهيه وسائل مدرن و رقابت را نداشتند، نابود كردند. اين كارها به منزله بريدن دماغ ملت است كه سيماي آن را زشت مي كند.)(30).
اين بود كه برخي از نابسامانيها و ناهنجاريها از ديد سيّد جمال، تعصيل و تشريح قصه غصه هاي سيّد جمال الدين، فرصتي دراز مي خواهد و حوصله اي درخور. اميد آن كه محققان دردمند وسوخته دل، به اين مهم بپردازند وبرآگاهيها بيفزايند و چهره تابناك سيّد را بيش از پيش، براي نسل امروز و فردا بنمايانند.
منابع:
1. (زندگي و سفرهاي سيدجمال)، علي اصغر حلبى/13، زوار، تهران.
2. (العروة الوثقى)، سيد جمال الدين الافغاني و شيخ محمد عبده/ 131. افست ايران وچاپ بيروت 173، دارالكتاب العربى، مترجم 278، مترجم كاظمي خلخالى.
3. (زندگي و سفرهاي سيد جمال) علي اصغر حلبى/55.
4. (فقهاي نامدار شيعه)، حقيقي بخشايشى/374، به نقل از (سراج التواريخ).
5. (العروة الوثقى)/13، مقدمه. دارالكتاب العربى.
6. (همان مدرك)/ 57 و چاپ ديگر 97، مترجم 159.
7. (تاريخ جنبشها و تكاپوهاي فراماسونري در كشورهاي اسلامى)، عبدالهادي حائرى/89، آستان قدس رضوى.
8. (زندگي و سفرهاي سيدجمال) علي اصغر حلبى/15.
9. (نقش سيّد جمال الدين در بيداري مشرق زمين)، محيط طباطبايى/243.
10. (همان مدرك)/231.
11. (همان مدرك)/210.
12. (عصري بي خبري يا پنجاه سال استبداد در ايران)، تيمورى/89.
13. (تاريخ معاصر ايران)، شماره 35/4.
14. (نقش سيد جمال الدين در بيداري مشرق زمين)، محيط طباطبايى/211.
15. (سيد جمال الدين حسينى، بنيانگذار نهضتهاي اسلامى)،صدر واثقى/66، شركت سهامي انتشار 129 و چاپ ديگر 171.
16. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.
17. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.
18. (همان مدرك)/91 افست ايران و چاپ ديگر 132.
19. (همان مدرك).
20. (سيري در انديشه سياسي عرب)، حميد عنايت/15، خوارزمى.
21. (نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين)، محيط طباطبايى/65.
22. (زندگي و سفرهاي سيدجمال) 45، 46.
23. (نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين)65.
24. (العروة الوثقى)/26. چاپ ديگر 66 مترجم، 104.
25. (سيري در انديشه سياسي عرب) حميد عنايت/116.
26. (زندگي و سفرهاي سيد جمال) علي اصغر حلبى/42.
27. (العروة الوثقى)/86، افست ايران و چاپ ديگر 126.
28. (سيد جمال الدين حسينى، بنيانگذار نهضتهاي اسلامى)، صدر واثقي /208.
29. (عروة الوثقى) ترجمه كاظمي خلخالى/87 - 88، با تلخيص.
30. (همان مدرك)/90 - 91، با تلخيص.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله