ابن‌سينا پايان راه نيست

چند سالي است كه روزهاي بزرگداشت و سالروز تولد و درگذشت بزرگان فرهنگي و فكري ما تبديل به امري تكراري و اسطوره‌گون و كليشه‌اي شده است به اين معنا كه اينجا و آنجا نشست‌هايي برگزار مي‌شود و تنها از بزرگي اين بزرگان كه ترديدي در آن نيست، داد سخن مي‌دهند اما هيچ‌گاه اين پرسش مطرح نمي‌شود كه اگر ابن‌سينايي، بزرگ دوران خود بوده،‌ چگونه بزرگ شده و چرا امروزه ابن‌سينا‌هايي ظهور نمي‌كنند و مهم‌تر از آن اينكه آيا
سه‌شنبه، 14 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابن‌سينا پايان راه نيست
ابن‌سينا پايان راه نيست
ابن‌سينا پايان راه نيست

چند سالي است كه روزهاي بزرگداشت و سالروز تولد و درگذشت بزرگان فرهنگي و فكري ما تبديل به امري تكراري و اسطوره‌گون و كليشه‌اي شده است به اين معنا كه اينجا و آنجا نشست‌هايي برگزار مي‌شود و تنها از بزرگي اين بزرگان كه ترديدي در آن نيست، داد سخن مي‌دهند
اما هيچ‌گاه اين پرسش مطرح نمي‌شود كه اگر ابن‌سينايي، بزرگ دوران خود بوده،‌ چگونه بزرگ شده و چرا امروزه ابن‌سينا‌هايي ظهور نمي‌كنند و مهم‌تر از آن اينكه آيا ميراث فكري ما و از جمله ابن‌سينا مي‌تواند نسبتي با امروزه ما برقرار سازد يا نه؟ اين بود كه بر آن شديم تا در سالروز درگذشت ابن‌سينا، مسائلي از اين دست را با دكتر سيديحيي يثربي، استاد فلسفه اسلامي در ميان نهيم.
هنگامي كه امروزه به ميراث فكري گذشتگان خود از جمله ميراث فلسفي ابن‌سينا مي‌نگريم، فاصله‌اي و يا به تعبيري بهتر شكافي ژرف بين آنها و خودمان احساس مي‌كنيم. اين شكاف از اينجا ناشي مي‌شود كه بعضا مسائل و مباحث مطرح گذشتگان را بي‌ارتباط با مسائل امروزمان مي‌يابيم. به نظر شما نحوه مواجهه ما با ميراث گذشتگان به‌ويژه ميراث فكري و فلسفي ابن‌سينا چگونه مي‌تواند و بايد باشد؟
بي‌ترديد ابن‌سينا نه‌تنها در جهان اسلام بلكه در دنيا در شمار فيلسوفان بزرگ است. حتي مي‌توان گفت كه او نه‌فقط در جهان اسلام كه در مشرق زمين، نخستين كسي بود كه يك نظام فلسفي سامان داد؛ حال آنكه پيش از وي، بحث‌هاي عقلاني معتزله را داشتيم كه در حال و هواي كلامي سير مي‌كرد و بعدها كندي را داشتيم كه افكار نيمه‌فلسفي داشت اما در مجموع در همان حيطه معتزليان مي‌انديشيد. بعدها فارابي را داشتيم كه بحث‌هاي پراكنده‌اي را مطرح كرد كه به‌ويژه تعليقات وي از لحاظ محتوا با ارزش است اما هنوز فلسفه سامان خاصي نداشت.
اين ابن‌سينا بود كه فلسفه را به صورت يك مجموعه «نظام‌مند» به دست داد؛ به اين معنا كه او براي اولين‌بار،‌ منطق،‌ طبيعيات، رياضيات و الهيات را به موازات هم و به صورت‌هاي مختلف فراهم آورد.
اين جنبه ابن‌سينا، يعني نقش وي در گسترش عقلانيت در مشرق زمين، خيلي كم به چشم آمده است؛ اگرچه ما مسلمانان هم اين را سپاسگزار نيستيم. از طرف ديگر،‌ ابن‌سينا يكي از شخصيت‌هاي موثر در پيدايي دوره جديد غرب است. خود غربي‌ها به اين معترف‌ هستند كه ابن‌سينا و ابن‌رشد، تاثير بسزايي بر دوران روشنگري و روشن‌انديشي آنها داشته‌اند وگرنه عقلانيت ارسطويي سال‌ها بود كه در غرب فرو مرده بود. در واقع ما از طريق ابن‌سينا و ابن‌رشد از نو اين عقلانيت را به غرب بازگردانديم.
اما متاسفانه در حال و هوايي كه غرب به وسيله ابن‌سيناي ما با عقلانيت آشنا مي‌شد، خود ما با امثال غزالي، عقل را كنار نهاديم و به فضاهاي حيرت‌زا و تاريك درآمديم كه تاكنون حاصل آن معلوم نبوده است. ما در چنين وضعيتي به عالم تقريبا عقل‌ستيز بازگشتيم،‌ در حالي كه اروپا(به وسيله ما)از فضاهاي مبهم و تاريك قرون وسطي به حوزه عقلانيت راه يافت.
نام گفت و گو شونده: سيد يحيي يثربي
از فحواي سخنان شما درمي‌يابيم كه ما با اين عقل‌ستيزي به قرون وسطايي از نوع خاص ديگري‌ فرو غلتيديم. براين اساس آيا معتقديد كه در اين وضعيت عصر تاريك‌انديشي در جهان اسلام آغاز شده بود؟
اگر نخواهيم از لفظ قرون وسطاي اسلامي سخن بگوييم كه حساسيت‌زاست، به هر حال ما از خردگرايي روي‌گردان شديم، به طوري كه غزالي و پيروانش حتي تدريس رياضيات را در مراكز آموزشي ممنوع كرده بودند. آنها در دليل اين ممنوعيت مي‌گفتند كه رياضيات انسان را فريب مي‌دهد و سرانجام، انسان سر از فلسفه در‌مي‌آورد.
غزالي و پيروان وي تجربه را كوبيدند و مدعي شدند كه هر دانشي كه بشر به دست آ‌ورده،‌ از راه پيامبران بوده است. آنها كسب معرفت از طريق تجربه را انكار كردند. غزالي اين مطلب را در پايان كتاب «المنتقذ من الضلال» آورده است.
آيا اين خيانت نيست كه يك جامعه را از تجربه محروم كنيم، حال آنكه مي‌دانيم، هر چه دنياي جديد دارد، از تجربه دارد؟ در قرآن كريم هم به اهميت تجربه تاكيد شاياني شده است. خداوند در آيات متعددي انسان را دعوت به مشاهده كرده است. حتي پيامبري مثل ابراهيم(ع)از خداوند درخواست مي‌كند كه زنده‌شدن مردگان را به‌وضوح و با تجربه به او نشان دهد. خداوند از حضرت ابراهيم(ع)مي‌پرسد: «مگر تو ايمان نداري؟» و حضرت مي‌گويد: «چرا ايمان دارم؛ اما مي‌خواهم دلم آرام گيرد و اطمينان يابد.” اين است كه خداوند به او دستور مي‌دهد 4پرنده را بكشد و قطعات بدن آنها را در 4گوشه كوه بگذارد و آنگاه خداوند به او زنده‌شدن آنها را نشان مي‌دهد. اين بيان قرآن نشان مي‌دهد كه ايمان از مجراي تجربه مي‌گذرد.
متاسفانه جريان عقل‌گرايي‌اي كه توسط ابن‌سينا پديد آمده بود، با غزالي به محاق رفت و هنوز هم دچار آنيم. هنوز در دانشگاه‌ها و مراكز آموزشي عالي ما تجربه ماخوذ از عقل گرايي جايگاه لازم خود را نيافته است.
شما تجربه را بنيان يك نظام عقلاني مي‌دانيد و اين حرف كاملا درستي است، اما برخي انتقاد كرده‌اند كه با اين حال كه ابن‌سينا پزشك بود و طبعا بيش از هر كس ديگري با تجربه و جسم سروكار داشت، اين تجربه‌گرايي وي آن تاثير شاياني را كه مثلا در فلسفه آكوئيناس غير پزشك گذاشته، در نظام فلسفي وي نداشته است. از اين رو، معتقدند كه عقل سينايي چندان در حيطه تجربه گام نمي‌نهد.
ابن‌سينا تجربه را در طبيعيات و فلسفه خود لحاظ كرده بود. ما خوب دقت نكرده‌ايم. «اشارات» وي با انسان معلق در فضا شروع مي‌شود كه خود يك تجربه است. حتي او در آغاز نمط چهارم مي‌نويسد: «موجودات غير محسوسي را از بررسي موجودات محسوس اثبات مي‌كنم.” ابن‌سينا از اين لحاظ تا حدودي مثل ارسطو بود؛ منتها ما بايد در گام اول، ابن‌سينا را گسترش مي‌داديم كه نداديم.
ابن‌سينا آغازگر يك فلسفه نظام‌مند در جهان اسلام بود؛ حال آنكه ما كه مي‌بايست كار او را دنبال مي‌كرديم و توسعه مي‌داديم، آن را تمام‌شده تلقي كرديم. در حقيقت اين قدم اول را تبديل به قدم آخر كرديم.
آيا ما توانايي اين را نداشتيم يا سيطره تفكر عرفاني و عقل ستيزانه به حدي بود كه به ما اين اجازه را نمي‌داد؟
معمولا در جوامعي كه يك فكر تقديس مي‌شود، قدم اول تبديل به قدم آخر مي‌شود. در غرب آثار ارسطو در قرن‌13 تقديس شدند، كليسا به آن مهر زد و اين باعث شد تا افكار وي ايستا بماند و لذا دانشمندان عصر جديد كه خواستند از ارسطو فاصله بگيرند،‌ جنگ علم و دين به ميان كشيده شد. اما در جهان اسلام فلسفه را تقديس نكردند كه تكفير كردند اما اينكه چرا گام اول بدل به گام آخر شد، واقعاً جاي تعجب دارد.
شما فكر مي‌كنيد كه چرا اين اتفاق افتاد؟
به‌نظرم گرايش‌هاي ضد‌فلسفه با غزالي مثل آوار بر سر آموزه‌هاي سينايي فرود آمد و آنها را دفن كرد. اين كج‌رفتاري هيچ ربطي به دين اسلام ندارد. اسلام كاملاً با عقلانيت موافق است و بر آن تأكيد دارد. درواقع اين گرايش‌هاي التقاطي و خودساخته بود كه ما را از عقلانيت دور كرد.
جنابعالي به‌درستي از تقديس فكر انتقاد مي‌كنيد و آن را مانع آزادانديشي مي‌دانيد اما خودتان ناخواسته در نقد عقل‌ستيزي غزالي به‌گونه‌اي سخن مي‌گوييد كه تصور مي‌رود شما تمام تقصير را بر گردن يك فرد يا يك جريان خاص فكري مي‌اندازيد و اين خود گونه‌اي تكفير به‌حساب مي‌آيد؛ حال آنكه غزالي خود دنبال يك گفتمان اجتماعي و فكري است كه به هر حال گسترش مي‌يابد.
من بارها در نقد غزالي نوشته‌ام كه او در هيچ‌جا مبتكر نبود ولي به‌خوبي مي‌توانست سوار موج شود و جريان ايجاد كند. وقتي غزالي ظهور كرد، ضديت با فلسفه و عقلانيت ريشه‌دار شده بود. گويي جامعه منتظر بود كه كسي موج مخالفت با عقل و فلسفه را در اختيار گيرد و جريان جديدي عليه آنها به‌راه‌اندازد. غزالي اين ‌كار را كرد.
شما فكر مي‌كنيد كه چگونه مي‌توان امروزه در عين پرهيز از شيفتگي و تقديس انديشه‌ها به بازسازي اين ميراث عقلي دست يازيد؟
اولين توصيه من به جامعه علمي، انديشمندان و در كل جامعه اين است كه بياييم افكار بشري را تقديس نكنيم. چگونه پيشينيان ما ابن‌سينا و ابوسعيد ابوالخير را تقديس نكرده‌اند بلكه تكفير هم كرده‌اند؟ ما هم في‌المثل، ملاصدرا و حكمت متعاليه او را تقديس نكنيم. بايد فضاي نقد ايجاد كنيم.
اما اينكه در مورد سنت فلسفي از ابن‌سينا تا ملاصدرا چه بايد بكنيم؛ چند سال پيش در قم مجله‌اي اين سؤال را كه آيا پاسخ مشكلات امروزي ما در فلسفه اسلامي وجود دارد يا نه؟ به اقتراح صاحب‌نظران گذاشته بود. يادم است كه اكثراً خواسته بودند طوري به اين سؤال پاسخ دهند كه مبادا كوچك‌ترين جسارتي به فلسفه اسلامي شود؛ به‌اين معنا كه گفته بودند، بله! فلسفه اسلامي جوابگوي مسائل امروز ماست؛ ولي به‌شرط آنكه بتوانيم آن را بازخواني كنيم. در ميان انبوه پاسخ‌هاي ارائه‌شده، پاسخ «لگن‌ هاوزن» را خيلي پسنديدم. او گفته بود: در غرب ميراث گذشته را بررسي مي‌كنند تا ببينند كه آيا براي امروز خود چيزي مي‌توانند در آن بيابند كه به‌كارشان بيايد يا نه. آنها همه ميراث خود را زير ذره‌بين مي‌برند و دربست آن را نمي‌پذيرند.
با توجه به اين نكته، من معتقدم كه ما بايد از اينكه به سراغ سنت فلسفي خود برويم، و به تبع آن دو صف مخالف تشكيل دهيم كه يكي علم‌ بردارد و جنجال راه‌اندازد كه ما هيچ نداريم و مثلاً خواندن فلسفه اسلامي حاصلي ندارد و... ، و ديگري در مقابل بگويد كه فلسفه اسلامي هيچ نقصي ندارد و حتي به‌كار مسائل امروز هم مي‌آيد، به‌طوري كه برخي مسائل سياسي روز را مي‌خواهند از ملاصدرا استخراج كنند، اجتناب كنيم. نه اين طرفداري و نه آن مخالفت، هيچ كدام درست نيستند. بنابراين پيشنهادم اين است كه اين دو صف را تشكيل ندهيم؛ زيرا همه اين ميراث متعلق به ماست. نخستين كار، مشخص كردن مسائل خودمان است؛ يعني مسائل علوم انساني.
مثلاً بياييم عمده مسائل مهم در خداشناسي، انسان‌شناسي، سياست، روان‌شناسي اخلاق و... خودمان را تعيين كنيم و آنگاه براي حل آنها به‌سراغ سنت برويم؛ نه اينكه در وهله اول به‌سراغ سنت برويم و بخواهيم از آن علوم انساني جديد را بيرون بكشيم. براساس اين روش آنگاه معلوم خواهد شد كه مثلاً طب سينايي و طب جديد، هر كدام چند درصد مي‌تواند به اين معضل خاص پزشكي پاسخ دهد. اينجاست كه ديگر دعوا صورت نمي‌گيرد و سهم مشخص مي‌شود. مثلاً شايد معين شود كه اصلاً طب سينايي درصدي را در حل اين معضل به‌خود اختصاص نمي‌دهد و برعكس، طب جديد، كاملاً آن را حل مي‌كند. خب در اين حالت، باكي نيست و نتيجه را هرچه مي‌خواهد باشد، مي‌پذيريم.
در اينجا به‌ويژه «سنت‌گرايان» مي‌گويند كه سنت و ميراث گذشته‌ماتابعي از نيازهاي روز مي‌شود و از اين ‌رو، زبون مي‌شود.
نه! در اين وضعيت ميراث تحقير نمي‌شود، سرجاي خودش است. پزشكي ابن‌سينا براي آن زمان خوب بوده و امروزه ممكن است نباشد.
اصلاً ابن‌سينا و ارسطو مردان بزرگ روزگار خودشان بوده‌اند. في‌المثل اگر اينشتين ارسطوي هزار سال پيش مي‌شد كه اينشتين نمي‌شد. هنر وي اين بود كه ارسطوي زمان خودش شد. تمام هنر ما اين است كه افق‌هاي جديدي بگشاييم. بنابراين نبايد گفت كه اگر ابن‌سينا بزرگ بوده، تا قيامت بايد مسائل ما را حل كند. او مسائل دوران خودش را حل كرده و امروزه هم بايد ببينيم كه آيا مي‌تواند عين همان كارايي ديروز را داشته باشد يا نه.
بايد فلسفه امروزمان را با تلاش شبانه روزي بسازيم
قرآن مي‌فرمايد: سهم شما از علم ناچيز است. پيامبر(ص)مي‌فرمايند: خداوندا بر علم من بيفزاي. از طرف ديگر، قرآن مي‌گويد: هر درجه‌اي كه از علم به‌دست آوريد، بالاتر از آن وجود دارد. اصلاً قرآن كساني را كه به آنچه دارند، دل خوش مي‌دارند، تحقير مي‌كند. ما هم بياييم به آنچه داريم، دل نبنديم، تأمل، دقت و تلاش شبانه‌روزي كنيم. بايد با تأمل در مسائل روز و نقد گذشته، فلسفه امروزمان را بسازيم.
حال در اين فلسفه ممكن است 30 درصد از مسائل فلسفه كلاسيك باشد و 70درصد مسائل جديد. بايد نتيجه را پذيرفت. بايد جست‌وجو كرد تا بلكه دري به روي‌مان گشوده شود تا به افق جديدي كه نياز داريم راه پيدا كنيم. به راه باديه رفتن به از نشستن باطل.
منبع: روزنامه همشهری

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط