چگونگی صدور کثیر از واحد از نگاه مثنوی

شکی نیست که باید میان علت و معلول سنخیت باشد، زیرا معلول از رشحات و اثرات وجودی علت است. چنان‌که قاعده معروف «الواحد لایصدر عنه الا الواحد»؛ از وجود واحد الزاماً وجود واحد صادر می‌شود، نه کثیر. شکی نیست که
جمعه، 25 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
چگونگی صدور کثیر از واحد از نگاه مثنوی
 چگونگی صدور کثیر از واحد از نگاه مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
گفت صوفی چون ز یک کآن است زر *** این چرا نفع است و آن دیگر ضرر
چون که جمله از یکی دست آمده است *** این چرا هوشیار و آن مست آمده است
چون ز یک دریاست این جوها روان *** این چرا نوش است و آن زهر دهان
چون همه انوار از شمس بقاست *** صبح صادق صبح کاذب از چه خاست
چون ز یک سرمه است ناظر را کحل *** از چه آمد راست بینی و حول
چون که دارالضرب را سلطان خداست *** نقد را چون ضرب خوب و نارواست
چون خدا فرمود ره را راه من *** این خفیر از چیست و آن یک راهزن
چون ز یک بطنند آن جر و سفیه *** چون یقین شد الولد سرّ ابیه
وحدتی که دید با چندین هزار *** صد هزاران جنبش از عین قرار

شکی نیست که باید میان علت و معلول سنخیت باشد، زیرا معلول از رشحات و اثرات وجودی علت است. چنان‌که قاعده معروف «الواحد لایصدر عنه الا الواحد»؛ از وجود واحد الزاماً وجود واحد صادر می‌شود، نه کثیر. شکی نیست که خداوند، واحد است، پس چگونه از مبدأ واحد، کثرات صادر شده است؟
فلاسفه و حکما هر کدام در گشودن این عویصه تلاشی ورزیده‌اند. از آن جمله گفته‌اند: کثرات، بی‌واسطه از مبدأ واحد صادر نیافته‌اند، بلکه توسط مجردات از آن صدور یافته‌اند. از این‌روست که عقل اول را در سلسله‌ی طولیه‌ی هستی، صادر اول دانسته‌اند. مولانا بر مشرب ذوقی و کشفی، از پدیده‌ی روانی عشق بهره می‌جوید و می‌گوید: عشق عاشق که باعث حرکات و سکنات بی‌شمار در او می‌شود، مستند به آرامش و استغنای معشوق است. سؤال در این است که چطور می‌شود که از یک معدن، دو نوع طلا به دست آید؟ طلای ارزشمند و طلای کم ارزش؟ حال که خالق همه‌ی آدمیان یکی است، پس چرا این شخص هوشیار است و دیگری مست و بی‌هوش؟ حال که همه‌ی جویبارها از یک دریا سر برآورده‌اند، پس چرا آب این جویبار گوارا و آب آن یکی تلخ و ناگوار است؟ اگر همه‌ی روشنی‌ها از خورشیدِ جاودان برخاسته، صبح صادق و صبح کاذب از کجا آمده‌اند؟ حال که بینایان از یک سرمه استفاده کرده‌اند، این راست‌بینی و چپ‌بینی از کجا ناشی شده است؟ حال که ضرّاب‌خانه‌ی جهان هستی حضرت حق است، پس چرا سکه‌ها به صورت سره و ناسره ضرب می‌شود؟ خیرات و شرور جهان را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ حال که خداوند فرموده است: راه، راه من است، پس چرا این یکی نگهبان قافله است و آن دیگری راهزن قافله؟ اشاره دارد به آیه‌ی 153 سوره‌ی انعام: (وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً) و آیه‌ی 108 سوره یوسف: (قُلْ هذِهِ سَبِیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى‏ بَصِیرَةٍ) یا چگونه می‌شود که از یک شکم، دو انسان متضاد زاده شود که یکی آزاده و دیگری نادان و شقی؟ چه کسی دیده است که وحدت، منشأ اضدادی بی‌شمار باشد. شگفت این‌جاست که از هستی واحد، این همه آثار گوناگون پدید می‌آید.

گفت قاضی صوفیا خیره مشو *** یک مثالی در بیان این شنو
هم‌چنان که بی‌قراری عاشقان *** حاصل آمد از قرار دل‌ستان
او چو که در ناز ثابت آمده *** عاشقان چون برگ‌ها لرزان شده
خنده‌ی او گریه‌ها انگیخته *** آب رویش آبروها ریخته
این همه چون و چگونه چون زبد *** بر سر دریای بی‌چون می‌تبد
ضدّ و ندّش نیست در ذات و عمل *** زآن بپوشیدند هستی‌ها خلل
ضدّ ضدّ را بود و هستی کی دهد *** بلکه زاو بگریزد و بیرون جهد
ندّ چه بود مثل مثل نیک و بد *** مثل مثل خویشتن را کی کند
چون‌که دو مثل آمدند‌ای متقی *** این چه اولی‌تر از آن در خالقی
بر شمارِ برگ بستان ندّ و ضدّ *** چون کفی بر بحر بی‌ضدّ است و ندّ
بی‌چگونه بین تو برد و مات بحر *** چون چگونه گنجد اندر ذات بحر
کمترین لعبت او جان تو است *** این چگونه و چون ز جان کی شد درست

اینک مولانا با مشرب کشفی و ذوقی خود از زبان قاضی بدان پاسخ می‌دهد. قاضی گفت:‌ ای صوفی! حیران مشو، در تبیین این مطلب مثالی از من بشنو. آن مثال این است: بی‌قراری و تب و تاب عشاق از آرامش و سکینه‌ی معشوقان پدید می‌آید. معشوق در ناز و استغنا هم‌چون کوه، راسخ و استوار است، در حالی که عشاق مانند برگ درختان می‌لرزند. خنده معشوق باعث گریه‌های عاشق شده و صفا و جلوه‌ی رخساره‌ی معشوق، آبرو برای عاشق نگذاشته است. جان کلام این است که این گوناگونی فقط در رویّه‌ی مادی آفرینش است، که هم‌چون کف‌های روی دریاست و دریای هستی مطلق، «بی‌چون» است و اوصاف مادی و این جهانی ندارد تا تو بتوانی آنها را زشت یا زیبا، بد یا نیک، یا همانند یک‌دیگر بدانی. هستیِ خالق مطلق، نه می‌تواند همانند هستی‌های این جهانی باشد و نه ضد این هستی‌ها، زیرا هیچ وجودی ضد خود را نمی‌آفریند و نمی‌تواند موجودی همانند خود را بیافریند. خالق باید نه ضد مخلوق باشد و نه همانند آن. «بحر بی‌ضدّ» دریای هستی مطلق است که ضد و نظیر ندارد. کوچک‌ترین پدیده‌اش روح توست که نمی‌توانی بگویی چطور درست شده است. مضمون بیت نزدیک به معنای آیه‌ی 85 سوره إسراست: (وَیَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً). در جایی که روح آدمی مخلوق حضرت حق است و منزه از کیفیت است، چگونه ممکن است خالق روح، کیفیت داشته باشد؟

پس در آن بحری که در هر قطر زآن *** از بدن ناشی‌تر آمد عقل و جان
کی بگنجد در مضیق چند و چون *** عقل کل آن‌جاست از لایعلمون
عقل گوید مر جسد را که‌ای جماد *** بوی بردی هیچ از آن بحر معاد
جسم گوید من یقین سایه‌ی توام *** یاری از سایه که جوید جان عم
عقل گوید کاین نه آن حیرت سراست *** که سزا گستاخ‌تر از ناسزاست
اندرین جا آفتاب انوری *** خدمت ذره کند چون چاکری
شیر این سو پیش آهو سر نهد *** باز این جا نزد تیهو پر نهد
این تو را باور نیاید مصطفی *** چون ز مسکینان همی جوید دعا
گر بگویی از پی تعلیم بود *** عین تجهیل از چه رو تفهیم بود
بلکه می‌داند که گنج بی‌شمار *** در خرابی‌ها نهد آن شهریار
بدگمانی نعل معکوس وی است *** گرچه هر جزئیش جاسوس وی است
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد *** زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

بنابراین مقدمه، دریایی که عقل و روح در هر قطره‌ای از آن برجسم، بیگانه‌تر و ناآشناتر آمده، چگونه ممکن است که دریای حقیقت در ظرف تنگ کمیّت و کیفیت بگنجد؟ در شناخت آن دریای بی‌چون و هستیِ‌ ماورای ماده، نه تنها عقل‌های محدود ما، عقل کلّ هم خود را نادان و ناتوان می‌یابد. «عقل کلّ» یا عقل اول، نخستین پدیده‌ی خلقت است که هستی‌های این جهانی از آن ناشی می‌شود. عقل گوید:‌ ای جسم آیا از آن دریایی که بدان رجوع خواهی کرد بویی برده‌ای؟ جسم می‌گوید: من یقیناً سایه‌ی تو هستم، عموجان مگر ممکن است کسی از سایه استمداد جوید؟ عقل گوید: در مرتبه‌ی حقیقت که حقاً حیرت‌انگیز است، تکیه بر معیارهای ما و بازی با الفاظ، گستاخی بیش نیست. عارفان بالله در مقام شهود وحدت و حقیقت حتی ذره را نیز ارج می‌نهند، زیرا همه‌ی اشیاء مظهر حق‌اند:

دل هر ذره را که بشکافی *** آفتابیش در میان بینی

مگر ممکن است که عقل به یاری این وجود مادی نیاز پیدا کند؟ بله، همان‌طور که پیامبر از «مسکینان» امت می‌خواست تا او را دعا کنند، این کار او برای تعلیم خلق نبوده، زیرا اگر او امری را به خلاف واقع نشان دهد، تجهیل و گمراه ساختن خلق است. پیامبر می‌دانست که پروردگار، گنج بی‌شمار معرفت را در دل‌های مسکینان پنهان کرده است. پروردگار گنج شاهوار معرفت را در دلی می‌گذارد که نااهلان گمان نمی‌کنند و انتظار ندارند. همه‌ی این اختلاف‌ها و بدگمانی‌ها حقیقتی است و هر فرقه‌ای به صورتی و از طریقی راه به حق دارد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.