حدوث و قدم عالم از منظر عینیت‌گرایی عارفانه مثنوی

در کلام مولانا دهری و فلسفی غالباً به کسی اطلاق می‌شود که به ماورای طبیعت و هستیِ بیرون از عالم، اعتقاد ندارد و می‌گوید: هستی به همین صورت از ازل بوده و قدرتی از بیرون، آن را نیافریده است و ماورای این هستی، هستی
شنبه، 26 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حدوث و قدم عالم از منظر عینیت‌گرایی عارفانه مثنوی
حدوث و قدم عالم از منظر عینیت‌گرایی عارفانه مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

دی یکی می‌گفت عالم حادث است *** فانی است این چرخ و حقش وارث است
فلسفیّی گفت چون دانی حدوث *** حادثّی ابر چون داند غیوث
ذره‌ای خود نیستی از انقلاب *** تو چه می‌دانی حدوث آفتاب
کرمکی کاندر حدث باشد دفین *** کی بداند آخر و بدو زمین
این به تقلید از پدر بشنیده‌ای *** از حماقت اندرین پیچیده‌ای
چیست برهان بر حدوث این بگو *** ورنه خامش کن فزون گویی مجو

در کلام مولانا دهری و فلسفی غالباً به کسی اطلاق می‌شود که به ماورای طبیعت و هستیِ بیرون از عالم، اعتقاد ندارد و می‌گوید: هستی به همین صورت از ازل بوده و قدرتی از بیرون، آن را نیافریده است و ماورای این هستی، هستی نامرئی و غیبی هم نیست. در مقابل مولانا از حادث بودن و مخلوق بودن عالم سخن می‌گوید، که این جهان و این افلاک نمی‌ماند و پروردگار وارق هستی آنهاست، زیرا اوست که همیشه هستی دارد. اشاره به آیه‌ی 180 سوره‌ی آل عمران دارد: (وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ).
«فلسفی» می‌پرسد: تو از کجا می‌فهمی که این هستی مخلوق است و از ازل نبوده است؟ تو مثل قطره‌های بارانی که نمی‌توانند بفهمند که ابر چگونه و کی به وجود آمده و آیا اصلاً از ازل وجود داشته یا مخلوق است؟ تو که حتی ذره‌ای از انقلاب و تحول آفتاب محسوب نمی‌شوی، چه می‌دانی که آفتاب حادث است. همین فلسفی، وجودِ انسان را به کرم کوچکی تشبیه می‌کند که در لجن مانده است. آن‌گاه نتیجه می‌گیرد که ادراک کامل هستی و فهم حادث یا قدیم بودن آن، امکان ندارد؛ همان‌طور که آن کرم نمی‌تواند سر و ته زمین را ببیند و درک کند. فلسفی می‌گوید: اعتقادات ما و اندیشه‌ی ما برای خودمان اثبات شده نیست، گفته‌اند که خدایی هست و عالم، مخلوقِ اوست و ما هم پذیرفته‌ایم. دلیل تو بر حدوث عالم چیست؟ آن را بیان کن و اگر دلیلی نداری ساکت شو و حرف مفت نزن.

گفت دیدم اندرین بحر عمیق *** بحث می‌کردند روزی دو رفیق
در جدال و در شکال و در شکوه *** گشت هنگامه بر آن دو کس گروه
سوی آن هنگامه گشتم من روان *** تا بیابم اطلاع از حالشان
آن یکی می‌گفت گردون فانی است *** بی‌گمانی این بنا را بانی است
وآن دگر گفت این قدیم و بی‌کی است *** نیستش بانی و یا بانی وی است
گفت منکر گشته‌ای خلّاق را *** روز و شب آرند و رزّاق را
گفت بی‌برهان نخواهم من شنید *** آن‌چه گویی آن به تقلیدی گزید
هین بیاور حجت و برهان که من *** نشنوم بی‌حجت این را در زمن
گفت حجت در درون جانم است *** در درون جان نهان برهانم است
تو نمی‌بینی هلال از ضعف چشم *** من همی بینم مکن بر من تو خشم
گفت و گو بسیار گشت و خلق گیج *** در سر و پایان این چرخ بسیج

مولانا به این دهری چنین پاسخ می‌دهد: روزی دو گروه را دیدم که در دریای ژرف حدوث و قدمِ عالم، فرو رفته و سرگرم مباحثه بودند. عده‌ی فراوانی نیز دور آنها جمع شدند. من نیز به طرف آن جمعیت انبوه رفتم. یکی می‌گفت: سپهر گردون (این عالم) فانی است و بی‌شک ساختمان جهان، سازنده‌ای دارد. دیگری می‌گفت: عالَم، قدیم و ازلی است و مسبوق به زمان نیست و سازنده‌ای هم ندارد. اگر سازنده‌ای هم داشته باشد، خود اوست. قائل به حدوث، به دهری گفت: تو با این حرف، آفریدگار و پدید آورنده‌ی روز و شب و روزی دهنده را انکار کردی. دهری جواب داد: من بی‌دلیل آن سخنانی را که شخصی احمق از روی تقلید پذیرفته، قبول ندارم. قائل به حدوث عالم گفت: دلیل و برهان در روح و جان من است، برهان من در درون جانم نهفته است. ادراک باطنی سالکانِ حق با استدلال لفظی قابل بیان نیست. خلاصه‌ی این‌ که مباحثه آن دو بالا گرفت و حاضران نیز در حدوث و قدم این سپهر آراسته و منظم، مات و مبهوت مانده بودند.

گفت یارا در درونم حجتی است *** بر حدوث آسمانم آیتی است
من یقین دارم نشانش آن بود *** مر یقین‌دان را که در آتش رود
در زبان می‌ناید آن حجت بدان *** همچو حال سرّ عشق عاشقان
نیست پیدا سرّ گفت‌وگوی من *** جز که زردی و نزاری روی من
اشک خون بر رخ روانه می‌دود *** حجت حسن و جمالش می‌شود
گفت من اینها ندانم حجتی *** که بود در پیش عامه آیتی
گفت چون قلبی و نقدی دم زنند *** که تو قلبی من نکویم و ارجمند
هست آتش امتحان آخرین *** کاندر آتش در فتند این دو قرین
عام و خاص از حالشان عالم شوند *** از گمان و شک سوی ایقان روند
آب و آتش آمد‌ای جان امتحان *** نقد و قلبی را که آن باشد نهان
تا من و تو هر دو در آتش رویم *** حجت باقیّ حیرانان شویم
تا من و تو هر دو در بحر اوفتیم *** که من و تو این کره را آیتیم
هم‌چنان کردند و در آتش شدند *** هر دو خود را بر تف آتش زدند
از خدا گوینده مرد مدعی *** رست و سوزید اندر آتش آن دعی

قائل به حدوث عالم گفت: ‌ای دوست! در درونم دلیل و برهانی است که ثابت می‌کند این عالم حادث است. من یقین دارم که این عالم حادث است. علامت یقین این است که شخص صاحب یقین به درون آتش می‌رود. این نکته را بدان‌که دلیل و برهان من مانند احوال اسرارآمیز عشق عاشقان است که به زبان و کلام در نمی‌آید. راز گفت و گوی من آشکار نیست، جز همین مقدار که چهره‌ام زرد و لاغر است. اشک و خونی که بر گونه‌ی من جاری است، دلیل زیبایی و جمال حضرت معشوق است. دهری جواب داد: این احوالی که از آن سخن می‌گویی، دلیل مردم پسند نیست و عامه‌ی مردم نمی‌پذیرند، وگرنه این‌که بگویی احوالم چنین و چنان است قابل اثبات نیست و موجب اقناع مستمع نمی‌گردد. عارف در جوابش گفت: هرگاه طلای تقلّبی و طلای حقیقی با زبان حال با هم مقابله کنند برای بازشناختن ماهیت آن دو، آتش، آخرین آزمایشی است که ماهیت آنها را معلوم نماید. بدین ترتیب، عام و خاص از ماهیت آن دو آگاه می‌شوند و از شک و گمان می‌رهند و به یقین می‌رسند. بیا من تو درون آتش برویم و حجتی جاوید برای حیرانان باشیم. آن عارف و فیلسوف وارد آتش شدند و در میان حرارت و شعله‌های آتش نشستند. آن کسی که می‌گفت خدا وجود دارد از لهیب مشتعل آتش رهید، اما آن دیگری در آتش سوخت.

از مؤذن بشنو این اعلام را *** کوری افزون‌روان خام را
که نسوزیده است این نام از اجل *** کش مسمّی صدر بوده است و اجل
صد هزاران زین رهان اندر قران *** بر دریده پرده‌های منکران
چون گرو بستند غالب شد صواب *** در دوام و معجزات و در جواب
فهم کردم کان که دم زد از سبق *** وز حدوث چرخ پیروز است و حق
حجت منکر هماره زردرو *** یک نشان بر صدق آن انکار کو
یک مناره در ثنای منکران *** کو درین عالم که تا باشد نشان
منبری کو که بر آن جا مخبری *** یاد آرد روزگار منکری

بانگ مؤذن که صدها سال است که به گوش‌ها می‌رسد، خود اعلام این حقیقت است که حق وجود دارد و خالق هستی هست، به کوری چشم کسانی که زیاده روی می‌کنند و حدِّ خود را نمی‌شناسند. این اعلام و خبر الهی را بشنو که این نام شریف بر اثر آتش مرگ و اجل نسوخته است، زیرا صاحب این نام، جلیل‌القدر و عالی مرتبه و برترین است. صدها هزار گروه‌بندی‌ها و مسابقات این چنینی در مقابله مؤمنان و منکران، پرده‌ی آبروی منکران حق را دریده است. هرگاه حقیقت‌ستیزان در تداوم معجزات انبیا و گفت‌وگو با آنان در برابر حقیقت، مقابله و ایستادگی کرده‌اند حقیقت غالب شده است. من به عنوان ناظر مباحثه از سوختن آن فیلسوف‌نما و صحیح و سالم ماندن آن عارف، دانستم که کسی که از سابقه‌ی حدوث عالم سخن می‌گوید بر حق و پیروز است. دلایل حق‌ستیزان همیشه علیل و بی‌رمق است، آیا حتی یک دلیل بر صحت ادّعای آنان وجود دارد؟ و آیا تاکنون حق‌ستیزان توانسته‌اند حتی یک دلیل بر نفی خدا بیاورند؟ در این جهان کو یک مناره که حق ستیزان را مدح و ثنا گوید تا این امر دلیلی بر صدق ادعای آنان باشد.

روی دینار و درم از نامشان *** تا قیامت می‌دهد زین حق نشان
سکه‌ی شاهان همی گردد دگر *** سکه‌ی احمد ببین تا مستقر
بر رخ نقره و یا روی زری *** وا نما بر سکه نام منکری
خود مگیر این معجزه چون آفتاب *** صد زبان بین نام او ام‌الکتاب
زهره نی کس را که یک حرفی از آن *** یا بدزدد یا فزاید در بیان
یار غالب شو که تا غالب شوی *** یار مغلوبان مشو هین‌ای غوی
حجت منکر همین آمد که من *** غیر این ظاهر نمی‌بینم وطن
هیچ نندیشد که هر جا ظاهری است *** آن ز حکمت‌های پنهانی مخبری است
فایده هر ظاهری خود باطن است *** همچو نفع اندر دواها کامن است

نام کسانی که بر روی سکه‌های زرین و سیمین حک شده تا قیامت نشان دهنده‌ی حقانیّت آنان است. سکه‌ی شاهان دچار دگرگونی و تبدیل می‌شود، اما سکه احمد تا قیامت برقرار است. تو سکه نقره یا طلایی نشان بده که نام و نقش حق‌ستیز و انکار کننده‌ای روی آن حک شده باشد. قرآن و بقای آن را به عنوان دلیلی دیگر بر حقانیت حق مطرح می‌کند. «‌ام الکتاب»، یعنی مادر همه‌ی معارف و علوم. کسی جرأت ندارد که حرفی از قرآن کریم را بدزدد و یا حرفی بر آن افزاید، چنان که در آیه‌ی 42 سوره فصلت می‌فرماید: (لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ) و نیز در آیه‌ی 9 سوره‌ی حجر آمده است: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).
مولانا می‌گوید: تنها دلیل انسان حق‌ستیز این است که می‌گوید: من که به جز ظاهر این دنیا چیز دیگری نمی‌بینم. دیگر به این مسئله فکر نمی‌کند که هر ظاهری، خبر از حکمت‌های باطنی هم می‌دهد. فایده هر پدیده‌ی ظاهری در درون آن نهفته است؛ چنان که خاصیت داورها در درون آنها نهفته است.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا