عطار نيشابوري ميان ابن سينا و مولانا(1)
خبرنگار: كريم فيضي
آنچه در پي ميآيد، گفتاري است خلاصه و گذرا در خصوص جايگاه تاريخي/ معرفتي عارف و شاعر سترگ جهان اسلام حكيم عطار نيشابوري به روايت دكتر محمد رضا شفيعي كدكني. طرح گفتگويي كه با استاد صورت گرفت، ايشان در پاسخ به پرسشهاي مطرح شده، به بيان نقطه نظرات خود پرداخت و ميزان بهرهمندي و تأثيرپذيري عطار از دو فلسفه مهم و مطرح ايران در آن عصر يعني: حكمت مشاء و حكمت اشراق را تشريح نمود كه تا امروز كمتر به آن پرداخته شده است و همچنين از تأثيرپذيري گسترده جلالالدين مولانا، خالق مثنوي معنوي از عطار نيشابوري نيز سخن به ميان آورد.
نام گفت و گو شونده: محمد رضا شفيعى كدكنى
عارف شهير و شاعر سترگ ايراني فريدالدين عطار نيشابوري، شخصيتي كم شناخته شده نيست، او به جهت خلق آثار ماندگاري چون «منطقالطير»، «تذكره الاولياء»، «الهي نامه»، «اسرارنامه» و آثاري ديگر، در گذر زمان همواره مورد توجه قرار گرفته و با شعرها و سرودههاي ناب و معرفتي خويش، در جايگاه پرارج يكي از والامقامترين عارفان ايران زمين خوش نشسته است.
سرگذشت خاص او، چنان است كه همگان را به شخصيت وي جذب ميكند. در يك تشبيه صوري، بيآنكه قصد تطبيق و تطابق داشته باشيم، مي توانيم از او به مثابه بودايي در پهنه تمدن اسلامي ياد كنيم، از آن رو كه سير زندگي او و مراحلي كه از تمكن تا فقر و از حشمت تا معرفت و از دانستن تا بينايي پشت سر نهاده است، بيش از هر كس و پيش از هر چيز حيات و هويت شاهزادهاي به نام بودا را فرياد ميآورد كه البته بيش از آنكه با حقيقت خويش الهام ببخشد، با افسانه و اسطوره خويش الهام ميبخشد. گذشته از اين اشتراك كه شهرت ادبي و تاريخي يافته است، واقع اين است كه تفاوتهاي موجود در ميان بودا و عطار گستردهتر از آن است كه بتوان دامنه آن را در مقالهاي كوتاه به بحث نشست.
آنچه موضوع اين مقال است، حضور رمزآلود فريدالدين ميان ابن سينا و مولانا به روايت دكتر شفيعي كدكني است. پيش از وارد شدن به متن سخن، لازم به يادآوري است كه استاد محمدرضا شفيعي كدكني، علاوه از آن كه شاعري صاحب سبك و محققي ذوفنون و ادب داني برجسته است، در ميان مشخصههاي ارجمند خويش، داراي اين مشخصه به صورت خاص ميباشد كه يكي از بزرگترين عطارشناسان روزگار ماست. پژوهش چند ده ساله پيرامون افكار و آراء معرفتي عطار از يك سو و اشتغال عليالدوام به تصحيح متون بر جاي مانده از عطار، افزون بر كشش و علاقه فطري و دروني، از اين استاد فرزانه عطارشناسي بيمثال ساخته است. آنچه از دقت نظرهاي استادانه و تعليقههاي روشنگر استاد شفيعي بر منطقالطير برميآيد و نيز آثاري كه به تازگي به حليه طبع آراسته شده است به وضوح دلالتگر اين موضوع است كه عطار نيشابوري هسته مركزي انديشه، پژوهش و تحقيق استاد شفيعي را به خود اختصاص داده است.
از اين رود ديدگاهها و نظرات وي در خصوص عطار، داراي ارزش علمي بوده و داراي آن حجيت ميباشد كه مورد تعمق اهل فضا و پژوهشگران حوزه عرفان و ادبيات قرار گيرد. آنچه در زير ميآيد، تقرير بخشي از ديدگاههاي غيرمكتوب استاد شفيعي كدكني است كه در پاسخ به پرسش «جايگاه عطار در نظام فلسفه و عرفان اسلامي» ادا شده است. نگارنده در اين بخش، بيآنكه خود را مجاز به داخل و تصرف در ديدگاههاي ايراد شده دكتر شفيعي بداند. به تقرير بيان ايشان اكتفا ميكند، با اين اشاره كه تفصيل ديدگاههاي محمدرضا شفيعي كدكني در خصوص زندگي، سرگذشت. زمان، مباني فكري، نوآوريهاي عرفاني، جايگاه ادبي و به طور كلي: ميراث عرفاني عطار، در مجموع آثار منتشر شده وي قابل استخراج است. اما آنچه در پي ميآيد، جنبهاي جديد است كه زاويهاي ناگفته و ناگشوده را مطرح ميكند و طي آن، دكتر شفيعي به تبيين جايگاه معرفتي عطابر نيشابوري ميپردازد:
دكتر شفيعي كدكني: حقيقت اين است كه بسياري از داستانهاي مثنوي، مقولههايي است بيرون از عالم حس و تجربه، چيزي كه از آن ميتوان تعبير به «لازمان» كرد، اما اين تعبير از مولانا نيست، بلكه كسي كه نخستين بار آن را مطرح كرده است، عطار نيشابوري است. ما با كلمه «لامكان» آشنا هستيم، از آن رو كه در ادبيات و عرفان از آن زياد سخن به ميان آمده است، هرچند كه ممكن است ماهيت آن را ندانيم و به ابعاد عقلاني آن نينديشيم. همين مقدار ميدانيم كه آنچه در مكان است، از ميز و تخته و ديوار تا كهكشانها، از لوازم وجود جسم و جرم فيزيكي است، اما «لامكان» چيست؟ ترديد نداريم كه اين واژه و واژههايي از اين دست، به احتمال زياد برآمده از ذهنهاي فلسفي است كه ايرانيها به آن تمايل نشان دادهاند و اين البته قضيهاي تاريخي است كه ايرانيها همواره ذهني فلسفي داشتهاند.
با اين حال، نخستين كسي كه «لازمان» را مطرح كرده، عطار است. اين مفهوم و مفهومهاي مشابه از طرف هر كس كه بيان شده باشد، بيشتر به اين منظور بوده است كه براي عالم غيب كه بيرون از مفهوم زمان است، تصوري در دست باشد. «لامكان» هم كه پيش از «لازمان» به جاي ادبيات راه يافته است، معمولاً به اين منظور بوده است كه جهان غيب با يك بيان نسبتاً سري توضيح داده شده و حسي شود، با وجود اين، عطار براي بيان مقداري از آنچه درصدد بيان آنهاست، از «لازمان» نيز بهره گرفته است كه مفهومي بيسابقه و شايان دقت است.
لازماني كه عطار از آن سخن ميگويد، به نظر ميرسد به مفهوم غيب نزديكتر است، تا لامكان كه همانگونه كه اشاره كردم، مكرراً مورد استفاده قرار ميگيرد، اما به عمق آن كم انديشيده ميشود. بايد توجه داشته باشيم كه آغازگران ايجاد اين مفهوم و فرض و اين نوع فهم از جهان ماوراء جرم، كوشيدهاند راهي را پيش پاي معرفت بشري بگشايند، ولي به تصور من «لازمان» رساتر است و ميتوان گفت: در حقيقت عطار پيشاهنگ كنسرت زمان است. از اين روست كه در مجموعه آثار وي مفاهيمي به كار برده ميشود كه عمدتاً مشعر به قلمرو لازمان است. خصوصاً ميتوانيم به «اسرارنامه» اشاره كنيم كه به اين لحاظ غني و جامع است. در واقع فريدالدين در طرح خيلي ازمفاهيم فلسفي با نگاه عرفاني، پيشاهنگ و پيشتاز است. كم نيست گفتارهايي كه او مطرح كرده و بعد از او توسط متأخرين گسترش يافته است. حركت جوهري، با اين كه عمري به درازاي تاريخ فلسفه دارد و در گفتار معروف هراكليتوس كه: «من هرگز دوباره وارد يك رودخانه نشدهام»، مورد اشاره جدي قرار گرفته است كه نشان گر فهم هراكليتوس از بيقراري و شناوري و جوال بودن مفهوم وجود و هر آن چيزي است كه حركت جوهري خوانده ميشود و بعدها هم مركز فلسفه صدرالدين شيرازي شده است. با اين حال، همين حركت جوهري در نظام عرفاني عطار به صورتي واضح مطرح شده است، با اين تفاوت كه در نگاه خط / دايره زمان كه در هراكليتوس و ديگران مطرح است، قطعاً در يك رودخانه بيش از يك بار نميتوان شنا كرد.
لحظه به لحظه نو شدن هستي با گفتارش هراكليتوس شروع ميشود، اما با او تمام نميشود و در گذر زمان، در پهنه تمدن اسلامي تكامل پيدا ميكند، هم در اسلوب و هم در تمثيلها. بيگمان عطار يكي از پيشگامان اين نظريه در قلمرو شعر به شمار است. ممكن است اين موضوع در شعر و ادبيات سنايي يافت نشود، ولي در حكيم عطار قطعاً هست و جان كلام اين كه: فريدالدين آغازگر بسياري از مسائلي است كه يك پاي آن در فلسفه و يك پاي آن در عرفان است. بيجهت نيست كه وقتي ميراث او به مولانا جلالالدين محمد بلخي ميرسد، انعكاسي ژرف در مثنوي مييابد. اين نكته قابل توجه است كه مردي به پايه مولانا، يك جمله حكيمانه عطار را در چندين داستان طولاني و مفصل و در عين حال عميق و پرمغز مثنوي – كه بزرگترين حماسه روحاني بشر است – به عنوان اصل مطرح ميكند و پيرامون آن به شرح و تفسير ميپردازد.
اگر اين موضوع را به پيشاهنگي عطار در ارائه مفاهيم عرفاني و خصوصاً مقوله زمان و «لازمان» معطوف كنيم كه در بيان عطار با شكل خطي و دايرهاي زمان بسيار بسيار متفاوت است، بنابراين اگر كسي با فهم مولوي در خصوص «زمان» آشنا نباشد، در مثنوي با انواع و اقسام تناقضها و پارادوكسها مواجه خواهد شد.
مقوله زمان در نگاه شخصي مثل مولانا، داراي كليدي است كه اينگونه قابل تبيين است: عالم غيب، بر عالم شهادت و جرم فيزيكي و جسم متغير و مسائلي چون: طول، عرض و ارتفاع سيطره دارد. تنها با در دست داشتن چنين كليدي است كه ميتوان گفت: موضوع زمان و مسائل آن در مثنوي معنوي قابل تحليل است.
از نگاه عطار نيشابوري، آدمي وقتي با مفهوم «لازمان» آشنا باشد، خواهد ديد كه مهدي و آدمي در كنار همديگر قرار دارند. در اينجا شما ميتوانيد حضرت مهدي را با مفاهيم مختلف در نظر بگيريد… آري، آدمي اگر به اين نگاه دست پيدا كند و به چنين فهمي از ساحل درياي غيب برسد،ميتواند آدم و مهدي را كه دو خط دايره انسان هستند، در كنار هم مشاهده كند: اولين انسان در كنار آخرين انسان.
روشن است كه اگر ما به آن سوي جرم فيزيكي نظر داشته باشيم و اشراف براي ما حاصل گردد، در چنان لحظهاي طبعاً با مفهوم دايرهوار زمان در تماس نخواهيم بود، همچنان كه در علم الهي، مطلقاً اول و دوم و سوم مطرح نيست. اين برداشتهاي متعارف و متداول و رياضي، به برداشت خطي و دايرهاي از زمان برميگردد، در حالي كه در قلمرو علم الهي، اول و آخر و وسط، همه يكي است. عطار به درستي از عهده توصيف اين مقوله برآمده و پايهگذار اين نظريه است كه: غيب اساساً بيرون از حوزه جرم است و در حقيقت زمان و مكان در غيب درنورديده شده است و آنچه از سلسله مراتب و تقدم و تأخر در بين است، آنجا سالبه بر انتفاء موضوع است. بر همين اساس است كه او مسئله قيامت را با استفاده از آن گفتار پيامبر اكرم كه فرموده است: بهشت از بند كفش تو، به تو نزديكتر است، تفسير كرده است.
شيخ عطار اين مسئله را باز ميكند كه: وقتي انسان با عالم غيب سروكار داشته باشد، همه هستي در يك لحظه متراكم ميشود و مقدمه و موخره و ترتيب و ترتب و تمام مقدمات عقلاني كانه ملغي ميشود. بنابراين همه چيز در يك «آن» قرار دارد، در صورتي كه بتوانيم آن را به درستي تصور كنيم.
اما ترديد نبايد داشت كه جلالالدين مولانا بيشترين فهم خودش را در مقوله زمان، از عطار اخذ كرده است. اين برداشت هرگز در آثار ادبي اديبان يافت نميشود. از اين روست كه تنها مولوي موفق ميشود دنيايي را بيافريند كه برآمده از نگاه اوست. ناهمخواني ابعاد زمان و مكان در نظام فكري مولوي، نتيجه يك نگاه فلسفي - عرفاني به مقوله «غيب» است و برخاسته از ذهن و معنويت و روحانيت او از ابعاد جرم فيزيكي. با اين چنين نگاهي است كه هماهنگي دروني موجود در داستاني چون داستان دقوقي، خود را به وضوح آشكار ميكند، اما اگر شما از نقطه نظر خط - دايره نگاه كنيد، با پارادوكسهاي عجيب و غريبي به لحاظ منطقي مواجه خواهيد شد.
ادامه دارد ...
منبع: ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
نام گفت و گو شونده: محمد رضا شفيعى كدكنى
عارف شهير و شاعر سترگ ايراني فريدالدين عطار نيشابوري، شخصيتي كم شناخته شده نيست، او به جهت خلق آثار ماندگاري چون «منطقالطير»، «تذكره الاولياء»، «الهي نامه»، «اسرارنامه» و آثاري ديگر، در گذر زمان همواره مورد توجه قرار گرفته و با شعرها و سرودههاي ناب و معرفتي خويش، در جايگاه پرارج يكي از والامقامترين عارفان ايران زمين خوش نشسته است.
سرگذشت خاص او، چنان است كه همگان را به شخصيت وي جذب ميكند. در يك تشبيه صوري، بيآنكه قصد تطبيق و تطابق داشته باشيم، مي توانيم از او به مثابه بودايي در پهنه تمدن اسلامي ياد كنيم، از آن رو كه سير زندگي او و مراحلي كه از تمكن تا فقر و از حشمت تا معرفت و از دانستن تا بينايي پشت سر نهاده است، بيش از هر كس و پيش از هر چيز حيات و هويت شاهزادهاي به نام بودا را فرياد ميآورد كه البته بيش از آنكه با حقيقت خويش الهام ببخشد، با افسانه و اسطوره خويش الهام ميبخشد. گذشته از اين اشتراك كه شهرت ادبي و تاريخي يافته است، واقع اين است كه تفاوتهاي موجود در ميان بودا و عطار گستردهتر از آن است كه بتوان دامنه آن را در مقالهاي كوتاه به بحث نشست.
آنچه موضوع اين مقال است، حضور رمزآلود فريدالدين ميان ابن سينا و مولانا به روايت دكتر شفيعي كدكني است. پيش از وارد شدن به متن سخن، لازم به يادآوري است كه استاد محمدرضا شفيعي كدكني، علاوه از آن كه شاعري صاحب سبك و محققي ذوفنون و ادب داني برجسته است، در ميان مشخصههاي ارجمند خويش، داراي اين مشخصه به صورت خاص ميباشد كه يكي از بزرگترين عطارشناسان روزگار ماست. پژوهش چند ده ساله پيرامون افكار و آراء معرفتي عطار از يك سو و اشتغال عليالدوام به تصحيح متون بر جاي مانده از عطار، افزون بر كشش و علاقه فطري و دروني، از اين استاد فرزانه عطارشناسي بيمثال ساخته است. آنچه از دقت نظرهاي استادانه و تعليقههاي روشنگر استاد شفيعي بر منطقالطير برميآيد و نيز آثاري كه به تازگي به حليه طبع آراسته شده است به وضوح دلالتگر اين موضوع است كه عطار نيشابوري هسته مركزي انديشه، پژوهش و تحقيق استاد شفيعي را به خود اختصاص داده است.
از اين رود ديدگاهها و نظرات وي در خصوص عطار، داراي ارزش علمي بوده و داراي آن حجيت ميباشد كه مورد تعمق اهل فضا و پژوهشگران حوزه عرفان و ادبيات قرار گيرد. آنچه در زير ميآيد، تقرير بخشي از ديدگاههاي غيرمكتوب استاد شفيعي كدكني است كه در پاسخ به پرسش «جايگاه عطار در نظام فلسفه و عرفان اسلامي» ادا شده است. نگارنده در اين بخش، بيآنكه خود را مجاز به داخل و تصرف در ديدگاههاي ايراد شده دكتر شفيعي بداند. به تقرير بيان ايشان اكتفا ميكند، با اين اشاره كه تفصيل ديدگاههاي محمدرضا شفيعي كدكني در خصوص زندگي، سرگذشت. زمان، مباني فكري، نوآوريهاي عرفاني، جايگاه ادبي و به طور كلي: ميراث عرفاني عطار، در مجموع آثار منتشر شده وي قابل استخراج است. اما آنچه در پي ميآيد، جنبهاي جديد است كه زاويهاي ناگفته و ناگشوده را مطرح ميكند و طي آن، دكتر شفيعي به تبيين جايگاه معرفتي عطابر نيشابوري ميپردازد:
دكتر شفيعي كدكني: حقيقت اين است كه بسياري از داستانهاي مثنوي، مقولههايي است بيرون از عالم حس و تجربه، چيزي كه از آن ميتوان تعبير به «لازمان» كرد، اما اين تعبير از مولانا نيست، بلكه كسي كه نخستين بار آن را مطرح كرده است، عطار نيشابوري است. ما با كلمه «لامكان» آشنا هستيم، از آن رو كه در ادبيات و عرفان از آن زياد سخن به ميان آمده است، هرچند كه ممكن است ماهيت آن را ندانيم و به ابعاد عقلاني آن نينديشيم. همين مقدار ميدانيم كه آنچه در مكان است، از ميز و تخته و ديوار تا كهكشانها، از لوازم وجود جسم و جرم فيزيكي است، اما «لامكان» چيست؟ ترديد نداريم كه اين واژه و واژههايي از اين دست، به احتمال زياد برآمده از ذهنهاي فلسفي است كه ايرانيها به آن تمايل نشان دادهاند و اين البته قضيهاي تاريخي است كه ايرانيها همواره ذهني فلسفي داشتهاند.
با اين حال، نخستين كسي كه «لازمان» را مطرح كرده، عطار است. اين مفهوم و مفهومهاي مشابه از طرف هر كس كه بيان شده باشد، بيشتر به اين منظور بوده است كه براي عالم غيب كه بيرون از مفهوم زمان است، تصوري در دست باشد. «لامكان» هم كه پيش از «لازمان» به جاي ادبيات راه يافته است، معمولاً به اين منظور بوده است كه جهان غيب با يك بيان نسبتاً سري توضيح داده شده و حسي شود، با وجود اين، عطار براي بيان مقداري از آنچه درصدد بيان آنهاست، از «لازمان» نيز بهره گرفته است كه مفهومي بيسابقه و شايان دقت است.
لازماني كه عطار از آن سخن ميگويد، به نظر ميرسد به مفهوم غيب نزديكتر است، تا لامكان كه همانگونه كه اشاره كردم، مكرراً مورد استفاده قرار ميگيرد، اما به عمق آن كم انديشيده ميشود. بايد توجه داشته باشيم كه آغازگران ايجاد اين مفهوم و فرض و اين نوع فهم از جهان ماوراء جرم، كوشيدهاند راهي را پيش پاي معرفت بشري بگشايند، ولي به تصور من «لازمان» رساتر است و ميتوان گفت: در حقيقت عطار پيشاهنگ كنسرت زمان است. از اين روست كه در مجموعه آثار وي مفاهيمي به كار برده ميشود كه عمدتاً مشعر به قلمرو لازمان است. خصوصاً ميتوانيم به «اسرارنامه» اشاره كنيم كه به اين لحاظ غني و جامع است. در واقع فريدالدين در طرح خيلي ازمفاهيم فلسفي با نگاه عرفاني، پيشاهنگ و پيشتاز است. كم نيست گفتارهايي كه او مطرح كرده و بعد از او توسط متأخرين گسترش يافته است. حركت جوهري، با اين كه عمري به درازاي تاريخ فلسفه دارد و در گفتار معروف هراكليتوس كه: «من هرگز دوباره وارد يك رودخانه نشدهام»، مورد اشاره جدي قرار گرفته است كه نشان گر فهم هراكليتوس از بيقراري و شناوري و جوال بودن مفهوم وجود و هر آن چيزي است كه حركت جوهري خوانده ميشود و بعدها هم مركز فلسفه صدرالدين شيرازي شده است. با اين حال، همين حركت جوهري در نظام عرفاني عطار به صورتي واضح مطرح شده است، با اين تفاوت كه در نگاه خط / دايره زمان كه در هراكليتوس و ديگران مطرح است، قطعاً در يك رودخانه بيش از يك بار نميتوان شنا كرد.
لحظه به لحظه نو شدن هستي با گفتارش هراكليتوس شروع ميشود، اما با او تمام نميشود و در گذر زمان، در پهنه تمدن اسلامي تكامل پيدا ميكند، هم در اسلوب و هم در تمثيلها. بيگمان عطار يكي از پيشگامان اين نظريه در قلمرو شعر به شمار است. ممكن است اين موضوع در شعر و ادبيات سنايي يافت نشود، ولي در حكيم عطار قطعاً هست و جان كلام اين كه: فريدالدين آغازگر بسياري از مسائلي است كه يك پاي آن در فلسفه و يك پاي آن در عرفان است. بيجهت نيست كه وقتي ميراث او به مولانا جلالالدين محمد بلخي ميرسد، انعكاسي ژرف در مثنوي مييابد. اين نكته قابل توجه است كه مردي به پايه مولانا، يك جمله حكيمانه عطار را در چندين داستان طولاني و مفصل و در عين حال عميق و پرمغز مثنوي – كه بزرگترين حماسه روحاني بشر است – به عنوان اصل مطرح ميكند و پيرامون آن به شرح و تفسير ميپردازد.
اگر اين موضوع را به پيشاهنگي عطار در ارائه مفاهيم عرفاني و خصوصاً مقوله زمان و «لازمان» معطوف كنيم كه در بيان عطار با شكل خطي و دايرهاي زمان بسيار بسيار متفاوت است، بنابراين اگر كسي با فهم مولوي در خصوص «زمان» آشنا نباشد، در مثنوي با انواع و اقسام تناقضها و پارادوكسها مواجه خواهد شد.
مقوله زمان در نگاه شخصي مثل مولانا، داراي كليدي است كه اينگونه قابل تبيين است: عالم غيب، بر عالم شهادت و جرم فيزيكي و جسم متغير و مسائلي چون: طول، عرض و ارتفاع سيطره دارد. تنها با در دست داشتن چنين كليدي است كه ميتوان گفت: موضوع زمان و مسائل آن در مثنوي معنوي قابل تحليل است.
از نگاه عطار نيشابوري، آدمي وقتي با مفهوم «لازمان» آشنا باشد، خواهد ديد كه مهدي و آدمي در كنار همديگر قرار دارند. در اينجا شما ميتوانيد حضرت مهدي را با مفاهيم مختلف در نظر بگيريد… آري، آدمي اگر به اين نگاه دست پيدا كند و به چنين فهمي از ساحل درياي غيب برسد،ميتواند آدم و مهدي را كه دو خط دايره انسان هستند، در كنار هم مشاهده كند: اولين انسان در كنار آخرين انسان.
روشن است كه اگر ما به آن سوي جرم فيزيكي نظر داشته باشيم و اشراف براي ما حاصل گردد، در چنان لحظهاي طبعاً با مفهوم دايرهوار زمان در تماس نخواهيم بود، همچنان كه در علم الهي، مطلقاً اول و دوم و سوم مطرح نيست. اين برداشتهاي متعارف و متداول و رياضي، به برداشت خطي و دايرهاي از زمان برميگردد، در حالي كه در قلمرو علم الهي، اول و آخر و وسط، همه يكي است. عطار به درستي از عهده توصيف اين مقوله برآمده و پايهگذار اين نظريه است كه: غيب اساساً بيرون از حوزه جرم است و در حقيقت زمان و مكان در غيب درنورديده شده است و آنچه از سلسله مراتب و تقدم و تأخر در بين است، آنجا سالبه بر انتفاء موضوع است. بر همين اساس است كه او مسئله قيامت را با استفاده از آن گفتار پيامبر اكرم كه فرموده است: بهشت از بند كفش تو، به تو نزديكتر است، تفسير كرده است.
شيخ عطار اين مسئله را باز ميكند كه: وقتي انسان با عالم غيب سروكار داشته باشد، همه هستي در يك لحظه متراكم ميشود و مقدمه و موخره و ترتيب و ترتب و تمام مقدمات عقلاني كانه ملغي ميشود. بنابراين همه چيز در يك «آن» قرار دارد، در صورتي كه بتوانيم آن را به درستي تصور كنيم.
اما ترديد نبايد داشت كه جلالالدين مولانا بيشترين فهم خودش را در مقوله زمان، از عطار اخذ كرده است. اين برداشت هرگز در آثار ادبي اديبان يافت نميشود. از اين روست كه تنها مولوي موفق ميشود دنيايي را بيافريند كه برآمده از نگاه اوست. ناهمخواني ابعاد زمان و مكان در نظام فكري مولوي، نتيجه يك نگاه فلسفي - عرفاني به مقوله «غيب» است و برخاسته از ذهن و معنويت و روحانيت او از ابعاد جرم فيزيكي. با اين چنين نگاهي است كه هماهنگي دروني موجود در داستاني چون داستان دقوقي، خود را به وضوح آشكار ميكند، اما اگر شما از نقطه نظر خط - دايره نگاه كنيد، با پارادوكسهاي عجيب و غريبي به لحاظ منطقي مواجه خواهيد شد.
ادامه دارد ...
منبع: ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله