تذکر: نزدیک به ربع قرن پیش در شهرستان تبریز کتابی، به نام «تفسیر آیات مشکله قرآن» به قلم آقای «یوسف شعار» منتشر شد. مؤلف آن کتاب بدون ملاحظه اصول و قواعد تفسیر، به توضیح یک رشته آیات پرداخت و در نتیجه دچار لغزشهایی نابخشودنی گردید. این سلسله مقالات نقد نظرات مؤلف مذکور است.
شفاعت اولیاء الهی یکی از اصول مسلم اسلام است که پیرامون آن آیات و روایات فراوانی وارد شده است، و هیچ دانشمند اسلامی آن را انکار نکرده، هرچند در معنی شفاعت، اختلافی رخ داده است.در کنار اصل «شفاعت» مسأله دیگری است به نام «درخواست شفاعت از اولیاء الهی» که آیاتی پیرامون آن نیز وارد شده است و افراد ناوارد میان این دو مسأله خلط میکنند زیرا اصل شفاعت مسألهای است و شفاعتخواهی از آنان در حال حیات و یا ممات، مسأله دیگری است مقصود از آن این است که فرد گناه کار نزد ولییِّی از اولیاء الهی برود و از او درخواست کند که در حق او شفاعت کند، یعنی او را وادار سازد که در حق او دعا نموده و آمرزش گناهان او را از خدا بخواهد.
«طلب شفاعت از اولیاء الهی، مانند اصل شفاعت مورد پذیرش علمای اسلام بوده تنها در این میان «وهابیان» میگویند: طلب شفاعت از زنده جائز است و از غیر او، جائز نیست و ما در کتاب «شفاعت از نظر قرآن و حدیث و عقل» پیرامون هر دو مسأله و دیگر مسائل مربوط به شفاعت بحث و گفتگو کردهایم و این کتاب به زبان عربی نیز باز گردانیده شده است امید است که به همین زودی منتشر گردد.
یکی از دلائل صحت طلب شفاعت از اولیاء الهی، آیات سهگانهای است که در سورههای نساء آیه 64 و یوسف آیههای 97-98 و منافقون آیه 6 وارد شده است این سه آیه به روشنی گواهی میدهند که فرد گناه کار میتواند، حضور اولیاء الهی برسد و از آنها طلب شفاعت و درخواست دعا کند.
نویسندهی تفسیر آیات مشکله قرآن، (1) با روحیه خاصی که در مسائل مربوط به ولایت و اولیاء الهی دارد، خواسته است که دلالت هر سه آیه را دگرگون سازد، و دلالت آنها را بر صحت «درخواست دعا» از «اولیاء الهی» انکار کند هر چند اصل شفاعت را در خود کتاب پذیرفته است.
برای این که هدف آیات سه گانه را روشن سازیم، نکتهای را یادآور میشویم و آن اینکه: معنی شفاعت این است که ولی الهی درباره فردی که خدا را نافرمانی کرده و به حقی از حقوق الهی (نه حقوق مردم) تجاوز نموده است، طلب مغفرت و آمرزش کند تا خدا به خاطر دعای او، آن فرد گنهکار را ببخشد.
حالا اگر فردی، حقی، از حقوق مردم را پایمال کرد و فرض کنیم که تجاوز به حقوق مردم، ملازم با تجاوز به حقوق الهی نباشد، و یا بر فرض ملازمت از جهت «حق اللهی» آن صرفنظر نمائیم، در چنین صورت، نه شفاعت تحقق پیدا میکند و نه طلب شفاعت صحیح میباشد، بلکه آمرزش در این مورد در صورتی تحقق پیدا میکند که متجاوز، رضایت آن فرد را به دست آورد، و حقوق پایمال شده او را به نوعی جبران کند.
جداسازی حکم این دو صورت کلید تفسیر آیات سهگانهای است که دانشمندان اسلامی با آنها به استواری «طلب شفاعت» استدلال کردهاند.
و به دیگر سخن: هرگاه کسی خدا را نافرمانی کند و به حضور ولی او برسد باید به او بگوید: «یا وَلِیَّ اللهِ اِسْتَغْفِرْلِی...» ای ولی الهی در حق من از خدا طلب مغفرت کن ولی هر موقع حق فردی را از بین ببرد (نه حق خدا را) در این صورت باید به حضور خود آن فرد برسد و بگوید «اغفر لی» مرا ببخش. نه به حضور ولی الهی. صورت نخست، طلب شفاعت است و دومی ارتباط به آن ندارد.
آری اگر تجاوز به حقوق افراد، ملازم با نافرمانی خدا باشد در این صورت برای جبران قسمت دوم میتواند اولیاء الهی را شفیع خود قرار دهد و از آنها طلب شفاعت کند.
حالا باید دید آنچه در این آیات سهگانه وارد شده است، مربوط به «حق الله» است یا مربوط به «حق الناس» هرگاه جمله وارد در این آیات، به صورت «استغفرلنا» باشد قطعاً مربوط به «حق الله» بوده و چنین درخواستی، درخواست شفاعت از اولیاء الهی خواهد بود، ولی اگر جمله وارد در آیه، جمله «اغفر» و نظائر آن باشد، قطعاً مربوط به «حق الناس» بوده و ارتباطی با طلب شفاعت نخواهد داشت و تفاوت این دو لفظ از نظر معنی بر افراد آگاه از لغت عرب مخفی و پنهان نیست.
اکنون لازم است که نخستین آیه را مطرح کنیم، آنگاه به سخن نویسنده گوش دهیم که چگونه آیه را از مجرای صحیح آن، منحرف کرده است.
آیه نخست:
(قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (یوسف، آیه 97-98).«فرزندان یعقوب گفتند: پدر جان درباره گناهان ما از خدا طلب آمرزش کن ما خطا کار بودیم، یعقوب گفت به همین زودی از خدایم برای شما طلب آمرزش میکنم او بخشنده و رحیم است.
طبق ضابطهای که یادآور شدیم باید بگوئیم این آیه مربوط به «حق الله» است و هدف فرزندان یعقوب این است که پدر از خدا بخواهد که خدا آنها را ببخشد.
گواه روشن بر این مطلب این است که فرزندان به پدر میگویند:
«اسْتَغْفِرْ لَنَا»: برای ما از خدا طلب مغفرت کن و اگر مسأله حق الناس (حق خود یعقوب) مطرح بود، باید بگویند:
«اِغْفِرْلَنا»: پدر جان! ما را ببخش واوهم باید در پاسخ درخواست آنان بگوید:
«غَفَرْتُ لَکُمْ»: همه شماها را بخشیدم.
اکنون با توجه به مراتب یاد شده به سخنان نویسنده تفسیر گوش فرا دهیم:
«استغفار منحصراً راجع به (حق الناس) است زیرا بدون شک فرزندان یعقوب به آزر و اذیت او پرداخته بودند و اینک میخواهند پدرشان آنان را عفو کند و بعد از آن، از خداوند نیز برای ایشان طلب مغفرت نماید چنان که یعقوب نیز فرمود «که» درباره شما از خدا طلب مغفرت خواهم نمود در این آیه واضح است که منظور فرزندان این بود که در مرحله اول حضرت یعقوب از تقصیرشان درگذرد و سپس از خداوند بر آنان طلب مغفرت کند».
پاسخ:
در این که فرزندان یعقوب، پدر را اذیت کرده و حقوق او را پایمال نموده بودند جای گفتگو نیست، هم چنانکه جای شک نیست که آنها نیز نسبت به خدا نافرمانی نموده و مرتکب معصیت شده بودند ولی جان سخن این جا است که آیا فرزندان «یعقوب» برای این به پیشگاه پدر ارجمند خود آمده بودند، که آنان را ببخشد، یا از خدا بخواهد که خدا آنان را ببخشد.و به دیگر سخن: آیا گفتند پدر جان شما ما را ببخش و عفو کن و از حق خود در گذر؟ و یا گفتند پدر جان از خدا بخواه تا او از گناهان ما درگذرد.؟
آیا آمده بودند که یعقوب از حق خود (حق الناس) در گذرد، یا این که آمده بودند که از او درخواست نمایند تا وساطت کند تا خدا از گناه آنان (حق الله) در گذرد؟ ظهور بلکه صریح آیه این است که آنها آمده بودند تا پدر را شفیع قرار دهند تا در حق آنها دعا کند، تا خداوند از حق خود (حق الله) در گذرد، گواه گفتار ما لفظ «استغفر» است هرگاه نظر آنها این بود که پدر، از سر تقصیرات آنان در گذرد، چنین میگفتند: «یا اَبانا اِغْفِرْلَنا»: پدرجان ما را ببخش، و پدر نیز چنین پاسخ میگفت: «غَفَرْتُ لَکُمْ وَ یا عَفَوْتُ عنْکُمْ»: شما را بخشیدم، شما را عفو نمودم ولی چنانکه واضح است، آنان به پدر گفتند: «یا أَباناَ اَسْتَغْفِر لَنا»؛ بابا برای ما طلب مغفرت کن، یعنی مغفرتی که در دست دیگری (خدا) است آن را برای ما بخواه.
تصور نمیشود که فرق «اِغْفِرْ» با «اِسْتَغْفِرْ» برای کسی مخفی بوده باشد، بنابراین باید گفت هدف اولی و دلالت مطابقی آیه به دلل «استغفر» همان (حق الله) است، ولی روی مناسبات و قرائن مقام، ضمناً دلالت دارد کهای پدر، شما نیز از حق خود درگذر.
واضحتر بگوئیم: فرزندان یعقوب هم معصیت خدا را کرده و هم معصیت بنده را مرتکب شده بودند، لسان و ظهور ابتدائی آیه این است که پدر دعا کند که خدا از حق خود درگذرد، ولی از آنجا که فرزندان یعقوب از صمیم دل میخواستند که ذمِّه آنها از هرگونه حقی بری شود و یا استجابت یعقوب طلب آمرزش را برای فرزندان خود از خدا، ملازم با این است که او نیز از حق خود در گذرد (روی این دو لحاظ) باید گفت: معنای التزامی و مفاد ثانوی آیه این است کهای پدر شما هم از حق خود (حق الناس) درگذر.
مشکلتر از همه «شبه تناقضی» است که در عبارت نویسنده به چشم میخورد در ص 196 س 9 مدعی است که «استغفار» منحصراً (دقت بفرمائید) راجع به حق الناس است و پنج سطر بعد میگوید: «منظور فرزندان این است که در وهله اول یعقوب از تقصیرشان درگذرد و سپس از خداوند برای آنان طلب مغفرت کند» جای شک نیست آن انحصار، با این تعدد (بدون توجیه) سازگار نیست.
آیهی دوم:
آیهی دومی که به روشنی گواهی میدهد که گناهکاران میتوانند حضور رسول گرامی برسند و از او درخواست کنند که در حق آنان طلب مغفرت کند آیه یاد شده در زیر است:(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رُسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ) (منافقون، آیهی 5).
«هنگامی که به منافقون گفته میشود که بیائید پیامبر خدا در حق شما طلب آمرزش کند، روی خود را بر میگردانند و مردم را از «راه خدا» باز میدارند در حالی که از قبول کردن سخن حق کبر میورزند».
این آیه مانند آیه پیشین به روشنی گواهی میدهد که یکی از طرق آمرزش گناهان (البته تحت شرائط خاصی) درخواست دعا از اولیاء الهی و آنگاه دعا کردن آنها است و خداوند گروهی را نکوهش میکند که چرا از این راه وارد نمیشوند.
نویسنده اصرار دارد که استغفار وارد در آیه نیز راجع به «حق الناس» است چون منافقان برای جلوگیری از پیشرفت حقایق به حضرت پیامبر شکنجه و آزار روا میداشتند بنابراین موظف بودند که برای استغفار در وهله اول به نزد پیامبر آمده و از وی طلب مغفرت نمایند، و بعد از آنکه حضرت از حق خود گذشت از خدا نیز برای ایشان مغفرت بخواهد.
پاسخ:
هرگاه هدف از آمدن این بود که پیامبر از حق خود درگذرد، لازم بود بفرماید: «تَعَالَوْا یََغْفِرْ لَكُمْ رُسُولُ اللَّهِ» نه «یَسْتَغْفِرْ» این خود گواه بر این است که آنان را دعوت میکردند که بیایند از پیامبر تقاضا کنند، که پیامبر دعا کند، تا خدا از حق خود در گذرد، و بالنتیجه، هدف اولی و معنای مطابقی که منافقان برای آن دعوت میشدند این بود که بیایند درخواست کنند، تا پیامبر دعا کند و از خداوند آمرزش بخواهد و قطعاً استغفار او مانند استغفار شخص عادی نخواهد بود.گذشته از این هرگاه آنها ده بار پیامبر را اذیت کرده بودند صد بار هم خدا را مخالفت نموده بودند مع الوصف انحصار این استغفار و گفتن اینکه این آیه فقط ناظر به حقوق پیامبر است، و ابداً به حقوق خدا ربطی ندارد، خیلی بیانصافی است.
هرگاه آیه منحصراً دربارهی حقوق الناس است چرا بلافاصله میفرماید: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْام لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» خواه درباره آنها (منافقان) استغفار بنمائی خواه ننمائی، خدا از آنها نخواهد گذشت، هرگاه منظور از دعوت منافقان عفو رسول خدا بود دیگر گفتن «لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» بیفائده خواهد بود.
آیه سوم:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً) (نساء، آیه 64)«هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه مردم او را به حکم خدا فرمان برند، هرگاه (منافقان) وقتی در حق خود ظلم کردند (و محاکمه را نزد طاغوت، بردند) پیش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برای آنها طلب آمرزش کرده بود، خدا را توبهپذیر و رحیم مییافتند».
شأن نزول آیه:
برخی از مفسران چنین نوشتهاند: منافقی با یهودی با هم سر موضوعی اختلاف داشتند، یهودی میگفت مرافعه خود را خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ببریم، زیرا میدانست که او به ناحق حکم نمیکند، ولی منافق مایل بود که دعوی را پیش «کعب بن اشرف» طرح کند، چون میدانست که میشود ایمان او را با رشوه خرید.نظر نویسنده کتاب تفسیر
نویسندهی تفسیر در ص 197 برخلاف روش تفسیری خود شأن نزول یاد شده را صحیح دانسته (و ما تا حال علت این استثناء را نفهمیدیم، که چرا شأن نزول این آیه که از حدود روایات آحاد بیرون نیست صحیح میداند ولی روایت متواتری را که میگوید که «اَکْمَلْتُ لَکُمْ»: در حق امیرمؤمنان (علیهالسلام) است، طرد میکند) فوراً نتیجهگیری نموده مینویسد: این آیه در مورد «حق الناس» است زیرا بردن محاکمه پیش یکی از علماء یهود نسبت به رسول اکرم آشکارا توهین بود، بنابراین در مقام استغفار موظف بودند که به حضور پیامبر بیایند از او عفو و آمرزش بخواهند.پاسخ:
جای شک نیست که منافقان دو کار زشت را مرتکب شده بودند:اول: حکم خدا و امر الهی را زیر پا نهاده و با اینکه او مکرر بر مکرَّر از مراجعه به چنین افراد، نهی کرده بود مع الوصف دعوی را در محاکم آنها مطرح میکردند.
دوم: از جهت مراجعه به طاغوت با بودن قاضی به حق (پیامبر) نسبت به ساحت مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) توهین کرده بودند بنابراین باید دید که تکیه آیه روی کدام یک از این دو کار زشت است؟ آیا از این نظر نکوهش میکند که چرا حکم خدا را زیر پا نهادند، و با نهی الهی مخالفت نمودند یا از این نظر است که چرا با مراجعه به طاغوت نسبت به پیامبر توهین روا داشتند.
روشنتر بگوئیم مدلول مطابقی آیه، راجع به تجاوز به «حق الله» است و قهراً استغفار هم به منظور ندامت و پشیمانی از این کردار زشت خواهد بود؟ و یا این که مدلول ابتدائی آیه، راجع به «حق الناس» بوده و استغفار به منظور به دست آوردن رضایت و خشنودی کسی است (پیامبر) که حق او ضایع شده است؟
کدام یک از این دو تا است؟ ما میتوانیم، حقیقت را با ملاحظه آیات قبلی به دست بیاوریم، مجموع آیاتی که پیرامون همین موضوع داده شده است هشت آیه بیش نیست و از آیه 58 آغاز شده و در آیه 65 پایان میپذیرد، شما تمام آیات یاد شده را در نظر بگیرید و دقت کنید و ببینید، اساساً در این آیات، از اهانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی به میان آمده است تا ما بگوئیم که هدف آیه مورد بحث، این است که آنان بیایند حق ضایع شده پیامبر را جبران کنند ما هرچه دقت کردیم (و دیگران نیز دقت نمودند) در آیات اشارهای به اهانت به رسول خدا نیافتیم، اینکه گفتیم در همین قضیه به پیامبر نیز توهین شده هر چند صحیح است، ولی در آیات هشتگانه، به این جریان تصریح و یا اشارهای هم نشده است.
ولی صریح آیهی 60 این است که منافقان میخواهند محاکمه را پیش طاغوت ببرند، (وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَكْفُروا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً): «آنان مأمورند که نسبت به آنها کفر ورزند و شیطان میخواهد آنان را به گمراهی دور بکشد».
از این جهت فشار ملامت، و علت دعوت آنها به اینکه خدمت رسول خدا برسند، تا درباره آنها طلب آمرزش نمایند، این است که خدا را معصیت کردهاند و حقوق الهی را ضایع نمودهاند و با امر صریح خدا مبنی بر تکفیر «طاغوت» (وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَكْفُروا بِهِ) مخالفت ورزیده و آن را زیر پا نهادهاند و اما اینکه در ضمن این کار به ساحت مقدس پیامبر اهانتی شده است، از هدف این آیات بیرون است و ما هرگز حق نداریم مطالب خارجی را بدون دلیل، ضمیمه آیات نموده و ظهور گیری نمائیم.
امر مولوی و امر ارشادی
در علم «اصولب ثابت شده که «امر» بر دو نوع است امر مولوی و امر ارشادی، امر مولوی آن است که متکلم پیوسته از موضع آمرانه سخن میگوید، و به عنوان یک فرمانده دستور میدهد از این جهت بر فعل آن ثواب، و برترک آن (اگر الزامی باشد) عقاب مترتب میباشد و امر ارشادی آن است که مقصود فقط ارشاد به انجام و یا ترک موضوع خاصی باشد.در بیان احکام شرعیه رسول خدا از خود امر و نهی ندارد (2) و فقط راهنما و بیانگر اوامر الهی است، بنابراین مخالفت با احکام شرعیه، در واقع مخالفت با خدا است نه با رسول خدا، و ما از جانب خدا مأجور و یا معاقب خواهیم بود و در صورت موافقت و اطاعت، ثواب و احدی، و در صورت مخالفت هم عقاب واحدی، خواهیم داشت، و اگر برخلاف این موضوع معتقد شویم، باید برای یک گناه، عقوبات زیادی در انتظار ما باشد.
اینک باید دید در این مورد «حکم الله» چیست؟ (دقت شود) حکم خدا که در آیه 60 همین سوره بالصراحه بیان شده، این است: «وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَكْفُروا بِهِ» آنها مأمور شدهاند که عملاً به کارهای طاغوت کفر ورزند و چون به آن کفر نورزیدند، با خدا مخالفت کردهاند و بنابراین، در این مورد «حق الناس» از بین نرفته بلکه «اطاعت خدا» انجام نگرفته است و امر مولوی خدا که به وسیله پیامبر خود بیان شده مورد مخالفت واقع شده است، و در نتیجه خدا را معصیت کردهاند، نه مخلوق او را، و در ابتدا حق او را از بین بردهاند نه حق فرستاده شده او را.
اهانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا دستاویز نویسنده:
موضوع اهانت به پیامبر، یک موضوع ضمنی است که در ضمن جریان پیش آمده و در خود آیه شریفه نه به این امر تصریح شده و نه سیاق آیات به این جهت اشاره میکند و خود نویسنده هم به طور مکرر در جاهای مختلفی از کتاب خود مینویسد: ما نباید چیزهای خارجی را در تفسیر آیات داخل کنیم.شگفتا، با این که نویسندهی کتاب از اغلب شأن نزول آیات سر باز میزند، ولی در این مورد به خصوص، چون شأن نزول به صورت ظاهر موافق ذوق ایشان بوده، دست به دامن شأن نزول شده است، در صورتی که دیگر شأن نزولها را که ایشان قبول نمیکند، همین مفسران نقل کردهاند.
از بیان گذشته درستی گفتار استاد تفسیر و کلام آیة الله آقای آقا شیخ جواد بلاغی در تفسیر خود (3) روشن گردید، و حق همان است که ایشان فرموده: خدا مذمَّت میکند که چرا منافقان خدمت پیامبر نمیروند، تا درباره آنها طلب آمرزش نماید.
در حالی که صریح آیه بر این دعوت میکند که افراد گناهکار حضور پیامبر برسند و از او درخواست دعا نمایند مع الوصف نویسنده تفسیر به فلسفه تراشی پرداخته مینویسد:
«این امر (که هر کس مرتکب گناهی میشد میبایست نزد پیامبر برود و از او درخواست استغفار کند) سبب شود که حجب و حیائی که لازم است در میان حضرت و پیامبر وجود داشته باشد، از میان برود».
پاسخ: اولاً شرح دادن کیفیت و کمیت گناه لازم نیست، بلکه اشاره به این کهای پیامبر خدا از خدا بخواه تا گناهان ما را ببخشد کافی است.
شما فرض کنید که یک نفر کم و کیف گناه خود را در محضر اولیاء الهی مطرح کند ولی پیامبر و جانشینان او مانند پدران مهربان و اطباء روحی مشفق، هیچگاه مطالب را در جای دگر بازگو نمیکنند، افرادی که خواستار آمرزش الهی هستند، به این اندازه کشف ستر در برابر آن رحمت آماده میشوند.
وانگهی رفتن گناهکاران حضور اولیاء یک امر لزومی و وجوبی نیست، بلکه یکی از کارهای شایسته و مستحسن است، هر کس بخواهد میتواند اقدام نماید، و هرگز طریق آمرزش به استغفار رسول خدا، منحصر نیست، طریق دیگری نیز در کار هست، آری گاهی گناه به قدری سنگین و مهلک میشود، که فقط وساطت خاصان درگاه الهی میتواند، وسیلهای برای آمرزش آن باشد.
شما فرض کنید این آیات راجع به حق الناس است و ضمناً فرض نمائید مردی نسبت به رسول خدا ستم کرده و پیامبر او را نمیشناسد، آیا باید به عقیده شما پیش پیامبر برود، و اقرار و اعتراف نماید؟ آیا در چنین صورت آبرو و حجت و حجاب از بین نمیرود، بلکه در این صورت بدتر از اولی میشود.
و باز مینویسد؟ رسول خدا کارهای واجبتر و وظایف بزرگترین برعهده دارد.
ولی باید توجه نمود که این کار یکی از وظایف حتمی رسول خدا نیست به گونهای که باید کارهای دیگرش را ترک کند و به این امور بپردازد بسیار روشن و بدیهی است که اگر رسول خدا، کار واجبتری داشته باشد هرگز لزومی ندارد که آن را ترک و به این امور رسیدگی کند.
ما میبینیم که خدا به رسول خود دستور میدهد که درباره کسانی که از آنها زکات میگیرد دعاء کند آیا با تصریح آیه زیر به این مطلب میتوان گفت که دعاء کردن رسول خدا در حق هر پیر و برنا که زکات میدهند سبب میشود که وقت عزیز او گرفته شود (4) و به کارهای دیگر نرسد یا اینکه خدا که بیشتر به وظائف پیامبر آگاه است، وی را موظف مینماید که برای آنان طلب مغفرت کند اینک آیه:
(خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (سوره توبه، آیه 103)
«از اموال آنها زکات بگیر و پاکشان کن و درباره آنها دعا کن که دعای تو مایهی آرامش است و خدا شنوا و دانا است».
پینوشتها:
1. مربوط به مطلب پنجاه و پنجم از کتاب تفسیر آیات مشکله ص 195 هدف از عنوان کردن آیات سهگانه انکار دلالت آنها بر صحت «طلب شفاعت از اولیاء الهی» است و از این طریق گامی فراتر از عقیده وهابیان برداشته است زیرا آنان لااقل طلب شفاعت را در حال حیات اولیاء الهی صحیح میدانند و آیات مورد بحث را به دوران زندگی آنان مخصوص میسازند ولی نویسنده تفسیر دلالت آنها را بر طلب شفاعت انکار کرده است و از این طریق خود را از پاسخ به این که «میان زنده و مرده اولیاء الهی» چه تفاوتی است راحت کرده است.
2. البته در موارد خاصی مثل تعیین کسی برای جنگ، ولی خدا، امر مولوی حکومتی دارد ولی در مقام بیان اوامر الهی مانند «اقیموا الصلوة» و «ولاتحاکموا الی الطاغوت» فقط گوینده احکام است، نه صاحب فرمان.
3. آلاء الرحمن ج 1، ط صیداء، لبنان، ص 61.
4. شواهد تاریخی زیادی داریم که عدهای از بزرگان مثل «ماعز بن مالک» و... پیش رسول الله آمده و اقرار به گناه کردهاند تا در حق آنها حد جاری شود و در آن وقت هیچ بحثی از ریخته شدن آبرو و تلف شدن وقت رسول الله (ص) نبوده است.
خسروشاهی، سیدهادی، (1371) تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، قم: انتشارات توحید، چاپ سوم.