اعجاز بیانى قرآن

انتخاب کلمات و واژه‏هاى به کار رفته در جملات و عبارت‏هاى قرآنى کاملاحساب شده است.به گونه‏اى که اگر کلمه‏اى را از جاى خود برداشته،خواسته باشیم‏کلمه دیگرى را جاى گزین آن کنیم که تمامى ویژگى‏هاى موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه‏هاى قرآنى به گونه‏اى انجام شده که اولا،تناسب آواى حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمه‏پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سبب‏تلاوت قرآن روان و آسان
پنجشنبه، 16 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اعجاز بیانى قرآن
اعجاز بیانى قرآن
اعجاز بیانى قرآن


 

نويسنده: محمد هادی معرفت
 
اعجاز بیانى بیش‏تر به جنبه‏هاى لفظى و عبارات به کار رفته و ظرافت‏ها ونکته‏هاى بلاغى نظر دارد،گر چه در این نکته‏ها و ظرافت‏ها در معنا و محتوا نقش‏اصلى را ایفا مى‏کند.
اعجاز بیانى قرآن را مى‏توان در پنج‏بخش خلاصه نمود:

الف- گزینش کلمات
 

انتخاب کلمات و واژه‏هاى به کار رفته در جملات و عبارت‏هاى قرآنى کاملاحساب شده است.به گونه‏اى که اگر کلمه‏اى را از جاى خود برداشته،خواسته باشیم‏کلمه دیگرى را جاى گزین آن کنیم که تمامى ویژگى‏هاى موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه‏هاى قرآنى به گونه‏اى انجام شده که اولا،تناسب آواى حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمه‏پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سبب‏تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیا،تناسب معنوى کلمات با یک دیگررعایت‏شده تا از لحاظ مفهومى نیز بافت منسجمى به وجود آید.به علاوه،مساله‏فصاحت کلمات طبق شرایطى که در علم‏«معانى بیان‏»قید کرده‏اند کاملا لحاظشده است.که این رعایت‏هاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ویژگى‏هاى هر کلمه‏انجام گرفته است.در مجموع هر یک از واژه‏ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه‏اى‏قرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود.
ابن عطیه در این باره گوید:«و کتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادیر بهالسان العرب على لفظة فی ان یوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژه‏اى از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گردیده تا واژه‏اى مناسب‏تر پیدا شود،یافت نمى‏شود». ابو سلیمان بستى گوید:«اعلم ان عمود هذه البلاغة التی تجمع له‏هذه الصفات،هو وضع کل نوع من الالفاظ التی تشتمل علیها فصول الکلام،موضعه‏الاخص الاشکل به،الذی اذا ابدل مکانه غیره جاء منه اما تبدل المعنى الذی یکون‏منه فساد الکلام،و اما ذهاب الرونق الذی یکون معه سقوط البلاغة... (2) ،بدان که پایه‏اصلى بلاغت قرآن که صفات یاد شده را در خود گرد آورده،بر این اساس است که‏هر نوع لفظى را-که ویژگى‏هاى یاد شده در آن فراهم است-درست‏به جاى خودبه کار برده که مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است‏به گونه‏اى که اگر به جاى آن،کلمه دیگرى را به کار برند،یا معنا به کلى تغییر مى‏کند و موجب تباهى مقصودمى‏گردد،یا آن که رونق و جلوه خود را از دست مى‏دهد و از درجه بلاغت مطلوب‏ساقط مى‏گردد».شیخ عبد القاهر جرجانى گوید:«فلم یجدوا فی الجمیع کلمة ینبوبها مکانها،و لفظة ینکر شانها او یرى ان غیرها اصلح هناک او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3) ،ادباء و بلغاء از دقت در چینش و گزینش کلمات قرآنى،کاملا فریفته و مجذوب گردیدند،زیرا هرگز کلمه‏اى‏را نیافتند که متناسب جاى خود نباشد،یا واژه‏اى را که در جایى بى‏گانه قرارگرفته باشد،یا کلمه دیگرى شایسته‏تر یا مناسب‏تر یا سزاوارتر باشد.بلکه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى یافتند که مایه حیرت صاحب خردان و عجز همگان‏گردیده است‏».
این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت،که گزینش و چینش کلمات قرآن رادر حد اعجاز ستوده‏اند،فراوان است.البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد که وجود آن‏ها در افراد عادى-عادتا-غیر ممکن‏است:اول،احاطه کامل بر ویژگى‏هاى لغت‏به طور گسترده و فراگیر،که ویژگى هرکلمه بخصوصى را در سر تا سر لغت‏بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه کار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع کار برد واژه‏ها،آن کلمات مدنظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمى نگردد،حصول این دوشرط در افراد معمولى غیر ممکن به نظر مى‏رسد.
ابو سلیمان بستى در این زمینه به خوبى سخن گفته و مساله گزینش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گوید:«دانش بشر،امکان احاطه به‏تمامى ویژگى‏هاى لغت را ندارد،علاوه که حضور ذهنى چیزى نیست که همیشه‏رفیق با وفاى انسان باشد».در این باره مثال‏هاى چندى مى‏آورد از جمله از«نضر بن‏شمیل‏»-یکى از ادباى بزرگ عرب-نقل مى‏کند که در مجلس‏«مامون-خلیفه‏عباسى‏»حضور یافت،مامون به او گفت:«اجلس،بنشین‏»نضر گفت:اى‏امیر مؤمنان!من نلمیده‏ام تا جلوس نمایم‏«ما انا بمضطجع فاجلس‏».مامون پرسیدچگونه است؟گفت:به کسى که ایستاده است مى‏گویند«اقعد»و به کسى که لمیده‏است مى‏گویند«اجلس‏».زیرا«قعود»در مقابل‏«قیام‏»است و«جلوس‏»در مقابل‏«اضطجاع‏».مامون از این اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جایزه داد (4) .
معروف‏ترین شاهد مثال در این زمینه آیه قصاص است: و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمین حیات شده است،اى‏صاحب خردان،باشد که[در رفتار خود]پروا را پیشه خود کنید».
عرب را عادت بر این بود که براى سهولت در حفظ قوانین مدنى و اجتماعى وکیفرى خود،آن‏ها را در قالب جمله‏هاى کوتاه و ظریف و ادبى در مى‏آوردند،زیرادر آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود،آن چه داشتند در سینه‏ها نگاه‏مى‏داشتند.از این‏رو براى تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن،از شیوه‏هاى ادبى‏کمک مى‏گرفتند و ادبا و فصحاى عرب در کنار قانون دانان و حکمایشان گردمى‏آمدند.
براى تنظیم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود کمک گرفته تا کوتاه‏ترین وشیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و برخواست‏ها بر تنظیم‏عبارت‏«القتل انفى للقتل‏»اتفاق نظر دادند.یعنى کشتن قاتل بهترین باز دارنده است‏از ارتکاب جنایت قتل. ولى در این انتخاب از چند نکته غفلت ورزیدند.اول،آن که‏هیچ چیزى خود را نفى نمى‏کند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتکب شدند که قتل‏را نافى قتل شمردند،زیرا قتل نافى را در عبارت یاد شده مطلق آورده‏اند،درصورتى که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از این‏نکته غفلت ورزید با آن که خود واضع واژه‏«قصاص‏»که به همین معنا است‏بود.
ولى قرآن از این نکته دقیق غفلت نورزید و درست واژه مناسب را در جاى خودبه کار برد.
دوم،آن که در مقابله قصاص با حیات در آیه،فن‏«طباق‏»به کار رفته،که جمع بین‏ضدین و ائتلاف میان متنافرین است،زیرا قصاص-که نوعى قتل به شمار مى‏رودضد حیات است،که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت یاد شده،«افعل التفضیل‏»به کار رفته،که از نظر ادبى دچارمشکل حذف‏«مفضل علیه‏»گردیده و موجب ابهام شده است،زیرا معلوم نیست که‏قتل از چه چیزى باز دارنده‏تر مى‏باشد (6) .در صورتى که در آیه این مشکل وجود ندارد،صرفا مانت‏حیات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آیه قرآن جنبه ایجابى دارد و عبارت یاد شده جنبه نفى،حال آن که در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ویژه درتدوین مواد قانونى و احکام.
پنجم،آن که در به کار بردن لفظ‏«قصاص‏»جنبه عدالت قانونى تداعى مى‏شود که‏این قانون از منشا عدالت‏برخاسته است،در صورتى که به کار بردن لفظ قتل درعبارت یاد شده آن هم ابتدا و بى‏سابقه،فاقد این خاصیت است.علاوه که لفظ قتل‏ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت عدالت‏خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ایجاب مى‏کند.
جلال الدین سیوطى تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت یاد شده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختن‏یک چنین جمله پر اشکال تعجب کرده است،همان گونه که خود عرب در موقع نزول‏آیه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله‏اى در همین معنا و این که‏قرآن هرگز غفلت نورزیده،در شگفت‏شدند و خاضعانه اعتراف نمودند که‏«ما هذاکلام البشر و انما هو کلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمى‏ماند و جز سخن خدانخواهد بود»چنان که پیش از این گذشت.نمونه‏هایى از این قبیل بسیارند که به‏برخى از آن‏ها در«التمهید»اشاره شده است (7) .

ب- سبک و شیوه بیان
 

اسلوب و شیوه بیان قرآنى-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ یک از اسلوب و شیوه‏هاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآن‏سبکى نو و روشى تازه در بیان ارائه داد که براى عرب بى‏سابقه بود و بعدا هم‏نتوانستند در چنین سبکى سخنى بسرایند.
این از شگفتى‏هاى سخن‏ورى است که سخن‏ور سبکى بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد،با آن که از شیوه‏هاى سخن متعارف آنان بیرون است.
شگفت آورتر آن که از تمامى محاسن شیوه‏هاى کلامى متعارف بهره گرفته باشد،بى‏آن که از معایب آن‏ها چیزى در آن یافت‏شود.
در گذشته اشارت رفت که شیوه‏هاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هریک محاسنى دارند و معایبى.سبک قرآنى،جاذبیت و ظرافت‏شعر،آزادى مطلق‏نثر،حسن و لطافت‏سجع را دارا است،بى آن که در تنگناى قافیه و وزن دچار گردد،یا پراکنده‏گویى کند یا تکلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همین امر مایه‏حیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنى یافتند که شگفت آفرین‏است و در عین غرابت و تازگى،جاذبیت و ظرافت‏خاصى دارد که در هیچ یک ازانواع کلام متعارف آنان یافت نمى‏شود.
امام کاشف الغطاء-فقیه و دانش مند ادیب معروف-در این باره مى‏گوید:«تلک‏صورة نظمه العجیب و اسلوبه الغریب،المخالف لاسالیب کلام العرب و مناهج‏نظمها و نثرها،و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر،و لا استطاع احد مماثلة شیء منه،بل‏حارت فیه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم یهتدوا الى مثله فی جنس کلامهم‏من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هکذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهم‏الاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجیب و اسلوب غریب(شیوه و سبک تازه)
قرآن،که بر خلاف سبک و شیوه‏هاى کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پیش‏از آن و نه پس از آن نظیرى ندارد و کسى را یاراى هم آوردى با آن نباشد.بلکه درحیرت شدند و اندیشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله کنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول آنان بود...این چنین‏زبدگان عرب و فصحاى اولین آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».
بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«یا عجبا لما یقول‏ابن ابى کبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون.و ان قوله لمن کلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله علیه و آله مى‏گوید مایه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بیهوده گویى بى‏خردان مى‏ماند.همانا سخن او کلام خدا است‏».
سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این آوردیم.آرى،بیان رسا و دل‏پذیر قرآن گرچه شعر نیست ولى ویژگى شعر را دارد،حتى برشیواترین آهنگ‏هاى وزین عرب تنظیم گردیده،بى آن که در تنگناهاى شعرى قرارگیرد.چنان که در بخش‏«نظم آهنگ‏»قرآن خواهیم آورد.متانت نثر و استوارى کلام‏آزاد را نیز دارد مى‏باشد،که در چینش و گزینش کلمات و واژه‏ها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنین از زیبایى‏هاى سجع و کلام موزون-بى‏تکلف-به‏خوبى بهره‏مند مى‏باشد.بدین سبب جامع محاسن انواع کلام و فاقد تمامى معایب‏آن‏ها گردیده است.

ج- نظم آهنگ قرآن
 

یکى از مهم‏ترین جنبه‏هاى اعجاز بیانى قرآن-که اخیرا بیش‏تر مورد توجه‏دانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.این جنبه،چنان زیبا وشکوه‏مند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلام‏قرآن از توانایى بشر خارج است و تنها مى‏تواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمه‏اى دل کش و نوایى دل پذیر پدید مى‏آورد،نوایى که‏احساسات آدمى را بر مى‏انگیزد و دل‏ها را شیفته خود مى‏کند.نواى زیباى قرآن‏براى هر شنونده‏اى،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنونده‏عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستین حالتى که اذهان راجلب مى‏کند،نظام بدیع و شیواى صوتى آن است.در این نظام، حرکات و سکنات‏واژگان به شکلى آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایى دل نشین به گوش‏مى‏رسد،آوایى که شورى در دل‏ها مى‏اندازد و نشاطى در جان‏ها مى‏دمد.از جهتى،حروف‏«مد»و«غنه‏»در کلمات آن به شکلى حساب شده نشسته‏اند،به طورى که‏مى‏توانند به پژواک صدا آهنگى ببخشند و به نفس کشیدن قارى کمک کنند تا به‏سر حد فاصله و آن جایى که استادان ترتیل به طور قرار دادى وضع کرده‏اند برسد ونفسى تازه کند. هرگاه کسى براى چند بار به یک شعر گوش مى‏سپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتکرارى و ملال آور مى‏شود،اما به هنگام نیوشیدن آواى گونه گون و هر دم تجدیدشونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در پى جاى خود را عوض مى‏کنند وهر کدام گوشه‏اى از قلب را به نوازش وا مى‏دارند،نه تنها خسته و آزرده نمى‏شود،بلکه عطش او براى شنیدن،هم واره فزونى مى‏گیرد.
عرب،پیش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از این تنوع صوت بهره مى‏برد،امااغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال مى‏انجامید.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نیز،چنین سلاست و روانى و حلاوتى که در قرآن مشهود است.سابقه‏نداشت و در بهترین نثرهاى عرب عیب‏هایى یافت مى‏شد که از سلاست و روانى‏ترکیب آن مى‏کاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم براى ترتیل‏آن پافشارى مى‏شد،بوى تکلف از آن به مشام مى‏رسید و از شان کلام نیز مى‏کاست.
بر این اساس،هیچ جاى شگفتى نیست که عرب،در گمان خود کم‏ترین لقبى که‏به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و این گفتار خود حیرت زدگى عرب در قبال سخن شکوه‏مند و بدیع قرآن رانشان مى‏دهد، سخنى که از جلال و شکوه نثر چیزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت‏شعر مایه‏اى افزون‏تر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مى‏بیند که از این مخرج‏هاى سخت جوش،چنین گوهرهاى تابناکى با این ترتیب حروف و چنان آذین بندى بیرون آمده،التذاذى بى‏حساب مى‏برد و وجدى بى‏انتها به او دست مى‏دهد.در این حروف‏گویى یکى مى‏نوازد، دیگرى طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگ‏بر آورنده،پنجمین نفس را مى‏لغزاند و ششمین راه نفس را مى‏بندد و شما زیبایى‏آهنگ را در دست رس خود مى‏یابید،مجموعه‏اى گوناگون و هم‏ساز،نه تکرار مکرر و نه یاوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدین سان کلام‏قرآن نه به دش خوارى سخن بدویان و نه به نرمى کلام شهریان است،بلکه آمیزه‏اى‏است از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گویى شیره جان دو زبان‏است و نتیجه آمیختگى دو گویش.
آرى قرآن چنین جامه تازه و زیبایى به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفى‏است که در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواریدهاى ارزش‏مند را درآغوش مى‏گیرد.پس اگر زیبایى پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز ندارد و تازگى‏و شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغزکنار بزنى و صدف را از مروارید جدا بنهى و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانى‏برسى،مایه‏اى شگفت‏تر و شکوه‏مندتر بر تو متجلى مى‏شود و معنایى بدیع‏ترمى‏یابى.آن جا،روح و کنه قرآن است،شعله‏اى است که موسى را به درخت آتش‏در بقعه مبارکه در کرانه وادى ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسى‏مى‏فرماید: انی انا الله رب العالمین (11) .
سید قطب درباره نظمآهنگ قرآن مى‏گوید:«چنین نوایى در نتیجه نظام مندى‏ویژه و هماهنگى حروف در یک کلمه و نیز هم سازى الفاظ در یک فاصله پدید آمده‏و از این جهت قرآن،هم ویژگى نثر و هم خصوصیات شعر را تواما دارد،با این‏برترى که معانى و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهاى قافیه و افاعیل بى‏نیاز ساخته وآزادى کامل بیان را میسر ساخته است.در همین حال از خصوصیات شعر،موسیقى‏درونى آن را گرفته و فاصله‏هایى که نوعى وزن را پدید مى‏آورند.این خصوصیات،قرآن را از افاعیل و قوافى بى‏نیاز ساخته و در عین حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن کاملا حس مى‏شود.این آهنگ درسوره‏هاى کوتاه،با فاصله‏هاى نزدیکش و به طور کلى در تصویرها و ترسیم‏ها بیش‏ترنمایان است و در سوره‏هاى بلند کمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براى‏مثال در سوره نجم مى‏خوانیم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبکم و ما غوى.و ما ینطق عن الهوى.ان هو الا وحییوحى.علمه شدید القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فکان قاب‏قوسین او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما کذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما یرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة الماوى.اذ یغشى السدرة ما یغشى.ما زاغ‏البصر و ما طغى.لقد راى من آیات ربه الکبرى. افرایتم اللات و العزى،و مناة الثالثة‏الاخرى.الکم الذکر و له الانثى.تلک اذن قسمة ضیزى (12) .این فاصله‏ها تقریبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافیه نیز در آن رعایت‏شده است و این هر دو به علاوه ویژگى دیگرى است که مانندوزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى کلمات در درون‏جمله‏ها یک ریتم موسیقیایى پدید آورده است.ویژگى اخیر به دلیل حس داخلى وادراک موسیقیایى باعث مى‏شود که میان یک ریتم و ریتم دیگرى-هر چند که‏فاصله‏ها و وزن یکى باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در این جا به پیروزى از نظام موسیقیایى جمله نه کوتاه است و نه بلند وطولى میانه دارد و با تکیه بر حرف‏«روى‏» (13) فضایى سلسله وار و داستان گونه یافته‏است.تمام این ویژگى‏ها لمس شدنى است و در برخى فاصله‏ها بسیار نمایان‏تر،مانند:«افرایتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس اگر بگوییم:«افرایتم اللات والعزى و مناة الثالثة‏».قافیه از دست مى‏رود و به آهنگ لطمه مى‏خورد و اگر بگوییم:
«افرایتم اللات و العزى و مناة الاخرى‏»وزن مختل مى‏شود.هم چنین در فرموده‏خداوند: ا لکم الذکر و له الانثى؟تلک اذن قسمة ضیزى‏»اگر گفته شود ا لکم الذکر و له الانثى،تلک قسمة ضیزى آهنگ کلام که با کلمه‏«اذن‏»قوام یافته مختل مى‏شود.
البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمه‏«الاخرى‏»یا«الثالثة‏»یا«اذن‏»حشو و زایداست و فقط براى پر کردن وزن و قافیه آمده،نه، وظیفه مهم‏تر این کلمات،مساعدت‏براى رساندن معانى است،و این یکى دیگر از ویژگى‏هاى فنى قرآن است که کلمه‏هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مى‏بخشد و هر دوى این وظایف در یک سطح انجام مى‏گیرند و هیچ کدام بر دیگرى برترى نمى‏یابند.
همان گونه که گفتیم نظمآهنگ در آیه‏ها و فاصله‏ها،(یا چیزى شبیه به آن)درجاى جاى کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمه‏اى را که‏به شکلى خاص به کار رفته به صورت قیاسى دیگر کلمه برگردانیم یا واژه‏اى را حذف‏یا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود مى‏آید.
نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهیم علیه السلام است:
قال:افرایتم ما کنتم تعبدون،انتم و آباؤکم الاقدمون،فانهم عدو لی الا رب العالمین،الذی خلقنی فهو یهدین،و الذی هو یطعمنی و یسقین،و اذا مرضت فهو یشفین،و الذییمیتنی ثم یحیین،و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین... (14) .
«یاء متکلم‏»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه باکلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدین...»بر گرفته شده است.
مثال دیگر در این آیه‏هاست: و الفجر و لیال عشر،و الشفع و الوتر،و اللیل اذا یسر،هل فی ذلک قسم لذی حجر؟ (15) در این جا یاء اصلى کلمه‏«یسر»به خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر...حذف شده است.
مثال دیگر: یوم یدع الداع الى شیء نکر،خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم‏جراد منتشر،مهطعین الى الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر (16) که اگر یاء«الداع‏»حذف‏نشده بود به نظر مى‏رسید وزن شکسته است.
مثال دیگر: ذلک ما کنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (17) که اگر یاء«نبغى‏»را طبق‏قیاس امتداد دهیم،وزن به نوعى مختل مى‏شود. همین اتفاق،به هنگام افزودن هاءساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثال‏ها خواهد افتاد: و اما من خفت موازینه فامه‏هاویة،و ما ادراک ماهیه،نار حامیة (18) یا: فاما من اوتی کتابه بیمینه،فیقول هاؤم اقراواکتابیه،انی ظننت انی ملاق حسابیه،فهو فی عیشة راضیة. .. (19) .نمونه براى حالت دوم:در این نوع هیچ گونه تغییرى در صورت قیاسى کلمه به وجود نمى‏آید،اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند،اختلالى در موسیقى نهفته‏در این ترکیب به وجود مى‏آید،مثلا:
ذکر رحمة ربک عبده زکریا،اذ نادى ربه نداء خفیا،قال:رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (20) . که اگر-مثلا-کلمه‏«منی»پیش از«العظم‏»آورده شود و عبارت به این شکل در بیاید:«قال ربی انى وهن منی العظم‏»
احساس مى‏شود وزن شکسته است و«انی»فقط باید پیش از«العظم‏»بیاید تا آهنگ‏حفظ شود: قال:رب انی وهن العظم منی .
پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقى درونى در کلام قرآن وجود دارد که‏احساس شدنى است،اما تن به تشریح نمى‏دهد. این موسیقى در تار و پود الفاظ ودر ترکیب درون جمله‏ها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک‏مى‏شود.
بدین ترتیب،موسیقى درونى،بیان قرآن را هم راهى مى‏کند و از آن کلماتى‏موزون و با حساسیتى والا مى‏سازد که با کوچک‏ترین حرکات دچار اختلال‏مى‏شود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهاى بسیار شعر را هم‏ندارند،قید و بندهایى که هم آزادى بیان را محدود مى‏کنند و هم از مقصود دورمى‏سازند» (21) .
رافعى نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت مى‏کردندو بر یک دیگر فخر مى‏فروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان درمنطق و بیان آزاد بودند و فن سخن ورى مى‏دانستند.البته فصاحت عرب از یک‏طرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبیعت‏بود.اما وقتى قرآن نازل شد،آنان‏دیدند که طرح دیگرى در انداخته است.الفاظ همان بود که مى‏شناختند،پى در پى،بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگى و هم سازى در اوج است،از شکوه وفخامت آن در شگفت‏شدند و ضعف نهاد و ناچیزى ملکه ذهن خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعى از سخن دیدند که تا آن زمان نمى‏شناختند.آنان،در حروف وکلمات و جمله‏هاى این سخن تازه،آهنگى با شکوه مى‏دیدند.تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر مى‏رسید قطعه‏اى واحد است.عرب‏به خوبى مى‏دید که نظمآهنگى در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مى‏رساند.
تام کسانى که راز موسیقى و فلسفه روانى قرآن را درک مى‏کنند،معتقدند که درنزد هیچ هنرى نمى‏تواند با تناسب طبیعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى یارقابت کند و هیچ کس نمى‏تواند حتى بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر این که قرآن‏از موسیقى بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقى نیست.
در نغمه‏هاى موسیقى،گوناگونى صدا،مد و طنین و نرمى و شدت و حرکت‏هاى‏مختلفى که هم راهش مى‏شود،به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقى،بلاغت صدا مى‏نامند،باعث‏خلجانات روحى مى‏شود.چنان چه این جنبه از قرآن‏را در تلاوت مد نظر بگیریم،در مى‏یابیم که هیچ زبانى از زبان قرآن بلیغ‏تر نیست وهمین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمى-چه عرب و یا غیر عرب-است.با توجه‏به این دست آورد،تشویق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نیز روشن مى‏شود.
این فاصله‏ها که آیات قرآن بدان ختم مى‏شوند،تصویرهایى کامل از ابعادى‏است که جمله‏هاى موسیقیایى بدان ختم مى‏یابند.این فاصله در درون خود باصداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوه‏اى که صوت ادا مى‏شود یگانگى‏بى‏مانندى دارد و از جهتى، اغلب این‏فاصله‏ها با دو حرف نون و میم که هر دو درموسیقى معمول هستند یا با حرف مد پایان مى‏گیرند که آن هم در قرآن طبیعى‏است‏» (22) .
برخى از اهل فن گفته‏اند:در قرآن کریم بسیارى از فاصله‏ها با حروف‏«مد»و«لین‏»و افزودن حرف نون ختم مى‏شوند و حکمت آوردن چنین حروفى،ایجادنوعى آهنگ است.سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنى عرب-چنان چه مى‏خواستندبه سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه مى‏کردند و با این کارصدا را کشیده مى‏خواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از آوردن این‏حروف خوددارى مى‏کردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنى‏تر و شایسته‏تر به کارگرفته شده است.اما چنان چه با یکى از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف‏ساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروى از آواى جمله و تقطیع واژگانى آن آمده‏و متناسب با لحن گفتار،به شایسته‏ترین نحو در موضع خود نشسته است.البته،چنین حروفى اغلب در جملات کوتاه آمده و از«حروف قلقله‏»یا بانگ‏دار و یا طنین‏انداز و یا حروف دیگرى است که در نظام موسیقى،لحنى براى آن قایل شده‏اند.
تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعى است.در قرآن کریم‏نظمآهنگ اعجاز گون صوت‏ها همگان را مخاطب قرار مى‏دهد،چه آنان که زبان رامى‏فهمند و چه آنان که نمى‏فهمند.
بنابر این،کلمات قرآن کریم از حروفى تشکیل شده که اگر یکى از آن بیفتد یاعوض شود یا حرف دیگرى به آن افزوده شود،اختلالى پدید مى‏آید و در روند وزن‏و طنین و آهنگ ضعفى آشکار مى‏شود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه روخواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارت‏ها و زبدگى مخرج‏ها و مسندهاى حروف وپیوستگى آن را به یک دیگر با اشکال روبه‏رو خواهد کرد و به هنگام شنیدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت‏».
گفته‏اند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست‏به احساسات مبهمى‏بر مى‏گردد که در قلب خواننده یا شنونده بر مى‏انگیزد.به عبارتى دیگر،حروف به‏شکل بى‏نظیرى در کنار هم قرار مى‏گیرند که به هنگام شنیدن،بدون وجوددستگاه‏هاى موسیقى و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهى ازآن به سمع مى‏رسد.
در جایى از قرآن،زکریا خطاب به خداوند مى‏گوید: رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (23) .یا هنگامى که به کلام حضرت مسیح‏در گهواره گوش فرا مى‏دهیم: انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا،و جعلنی مبارکااینما کنت، و اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت‏حیا (24) .یا آن جمله آهنگین که درباره‏فرمان بردارى پیامبران سخن مى‏گوید: اذا تتلى علیهم آیات الرحمان خروا سجدا وبکیا (25) .یا آن لحن و آهنگ وحشت‏ناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیف‏مى‏کند، و عنت الوجوه للحی القیوم،و قد خاب من حمل ظلما (26) .
یا آهنگ دل نشین و شیرینى که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله را موردخطاب قرار مى‏دهد.آهنگى که دل‏ها را مسخر مى‏کند: طه.ما انزلنا علیک القرآن‏لتشقى.الا تذکرة لمن یخشى،تنزیلا ممن خلق الارض و السماوات العلى.الرحمان على‏العرش استوى.له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه یعلم السر و اخفى،الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (27) .
اما هنگامى که قرآن به سخن از جانیان و عذابى که براى آنان در نظر گرفته شده‏مى‏پردازد،لحن آن به آهنگى مسین مبدل مى‏شود و در گوش‏ها طنین مى‏اندازد.
واژگان،گویى سنگ‏هاى سختى‏اند که پرتاب مى‏شوند: انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرافی یوم نحس مستمر،تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر (28) .ولى زمانى که ملائکه تسبیح‏گویان از خداوند براى مؤمنین طلب مغفرت مى‏کنند،واژگان،مانند شمش‏هاى طلاروان مى‏شوند: ربنا وسعت کل شیء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک . (29) اما هنگامى که از روز قیامت‏سخن به میان مى‏آید،از کلمات نا آرام و عصبى وعبارات مقطع،هول و هشدار مى‏بارد: و انذرهم یوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجرکاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع (30) .سپس نوبت‏به گلایه مى‏رسد و چه‏گلایه‏اى که سودى ندارد: یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم.الذی خلقک فسواک‏فعدلک.فی ای صورة ما شاء رکبک (31) .و زمانى هم مژدگانى داده مى‏شود...ملائکه به‏مریم مژده مى‏دهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: یا مریم ان الله یبشرک بکلمة‏منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخرة و من المقربین (32) .و یا فریادى باکلمه‏اى عجیب مانند دشنه: فاذا جاءت الصاخة.یوم یقر المرء من اخیه.و امه و ابیه.وصاحبته و بنیه.لکل امرء منهم یومئذ شان یغنیه (33) .
دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معمارى قرآن،بافت‏بى‏نظیرى است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام این امور درکمال سادگى به وقوع پیوسته‏اند،و اثرى از ساختگى و یا تکلف در آن مشهودنیست.واژه‏ها بسیار روان جریان مى‏یابند،وارد قلب مى‏شوند و پیش از دست‏به کارشدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمى را که آدمى را به خشوع وامى‏دارد،بر مى‏انگیزد.به عبارتى،با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب،احساساتى را بر مى‏انگیزد که ما تفسیرى براى آن نداریم.این صفت‏به علاوه تمام‏صفات دیگر،روى هم رفته از قرآن پدیده‏اى مى‏سازد که تفسیر پذیر نیست و مانندهم ندارد (34) .

نظمآهنگ درونى قرآن
 

«موسیقى بیرونى‏»دست آورد صنایعى مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیم‏سخن منظوم به مصراع‏هاى مساوى و اوزان و بحور قرار دادى است که همگى‏قالب‏هاى مجرد لفظى و پیوسته به شمار مى‏آیند.اما«نظماهنگ درونى‏»دست آوردجلالت تعبیر و ابهت‏بیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصله نوع نخست‏با نوع دوم نیز بسیار است،زیرا در نوع دوم،زیبایى لفظ و شکوه‏مندى معنا، پیوندى‏ناگسستنى دارند و مؤانست میان این دو نوایى احساس انگیز پدید مى‏آورد و نسیمى‏روح نواز را به وزیدن وا مى‏دارد و درون آدمى را به خلجان مى‏نشاند.
استاد«مصطفى محمود»در بیان راز شگفت معمارى قرآن که در سبک خود بى‏نظیر و در اسلوبش یگانه است،چنین مى‏گوید:«این راز یکى از عمیق‏ترین رازهاى‏ساختار کلامى قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامى مسجع،بلکه‏قسمى معمارى سخن است که موسیقى درونى را آشکار مى‏سازد.
باید دانست که میان موسیقى درونى و موسیقى بیرونى فاصله بسیار است.براى‏مثال بیتى از شعرهاى‏«عمر بن ابى ربیعه‏»را که شعرهایش به داشتن موسیقى وآهنگ مشهور است،از نظر مى‏گذارنیم:
قال لى صاحبى لیعلم مابی ا تحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتى این بیت را مى‏شنود،از موسیقى آن به وجد مى‏آید،اما موسیقى‏این شعر از نوع بیرونى است و شاعر با آوردن کلامى موزون در دو مصراع متساوى وبا نشاندن یک پایان بندى هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو مصراع،به آهنگین‏شدن سخن خود کمک کرده است.موسیقى در این بیت از خارج به گوش مى‏رسد ونه از داخل و به عبارتى،پایان بندى(قافیه)و وزن و بحر،موسیقى را مى‏سازند.اماهنگامى که این آیه را تلاوت مى‏کنیم: و الضحى،و الیل اذا سجى (35) با شطرى رو به روهستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندى قرار دادى تهى است و با این همه سرشار ازموسیقى است و از هر حرف آن نوایى دل پذیر مى‏تراود.این نوا از کجا و چگونه‏پدید آمده است؟این همان نظماهنگ یا موسیقى درونى است.نظماهنگ درونى،رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هیچ ساختار ادبى یاراى برابرى با آن را ندارد.
هم چنین وقتى مى‏خوانیم: الرحمان على العرش استوى (36) .یا وقتى سخنان زکریاخطاب به خداوند را تلاوت مى‏کنیم: قال رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیباو لم اکن بدعائک رب شقیا (37) .یا سخن خداوند خطاب به موسى را مى‏شنویم که: ان‏الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى (38) .
یا سخنانى را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر مى‏دهد تلاوت مى‏کنیم که:
انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیى (39) .هر کدام از این عبارت‏هاداراى بنیان موسیقیایى قائم به ذاتى است که موسیقى آن را درون واژه‏ها و ازلا به لاى آن به شکلى شگرف بیرون مى‏تراود.
وقتى قرآن حکایت موسى را بازگو مى‏کند،شیوه‏اى سمفونیک و حیرت انگیزپیش مى‏گیرد: و لقد اوحینا الى موسى ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فى البحر یبسا لاتخاف درکا و لا تخشى.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما غشیهم.و اضل فرعون‏قومه و ما هدى (40) .واژگان در اوج سلاست‏اند.کلماتى مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا»-به معناى لا تخاف ادراکا-تجسمى از رقت‏اند،گویى کلمات در دستان خالقشان‏ذوب مى‏شوند،نظام مى‏گیرند و نظم و آهنگى بى‏مانند در آنان تجلى مى‏یابد. این‏نظماهنگ،ساختارى است که در تمام کتب عرب مانندى نداشته و ندارد.
میان این نظماهنگ و شعر جاهلى،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتى فراهم‏نیست و على رغم تمام کینه توزى‏هاى دشمنان که براى کاستن از شان قرآن صورت‏پذیرفته،تمام تاریخ حتى یک نمونه از تلاش‏هاى تقلید گونه و کیدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارت‏هاى قرآن خصوصیات‏منحصر به فرد خود را دارند و چون پدیده‏اى تفسیر ناپذیر جلوه مى‏کنند.یگانه‏توجیه باور مندانه‏اى که مى‏توان از آن داشت،این است که قرآن سرچشمه‏اى دارددور از دسترس انسان.
اکنون،به ایقاع (41) زیباى نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:
رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یوم‏التلاق (42) .
فالق الحب و النوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحى (43) .
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا (44) .
یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور (45) .
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار (46) .

خواندن قرآن با آواز خوش
 

و رتل القرآن ترتیلا (47) .
حال که با موسیقى درونى اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظماهنگ و نغمه‏هاى‏صوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختیم،به این نکته مى‏رسیم که در دستور تلاوت قرآن،صداى خوش سفارش شده است و از قارى خواسته‏اند که نکات ‏ظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع قراءت و غیره-رارعایت کند.در این جا به بازگویى چند روایت در این زمینه مى‏پردازیم:
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«هر چیزى زیورى دارد و زیور قرآن آواز خوش است‏».
«زیباترین زیبایى‏ها،یکى موى زیباست و دیگرى آواز و صداى دل کش‏».
«قرآن را با آواز و نواى[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد وگنه کاران کبیره پرهیز کنید» (48) .
«آواز خوش زیورى براى قرآن است‏».
«قرآن را با صداى خود خوش کنید،زیرا صداى خوش زیبایى قرآن را افزون‏مى‏کند».
«قرآن را با آوازتان زینت‏بخشید».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه: و رتل القرآن ترتیلا (49) فرموده است:«به این‏معناست که آن را با تانى بخوانید و صدایتان را خوش دارید» (50) .
امام باقر علیه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید،زیرا خداوند-عز و جل‏دوست مى‏دارد که با صداى خوش قرآن خوانده شود» (51) .
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگى حزین نازل شده،پس آن را با گریه[برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود بگیرید و آن را باآواز خوش بخوانید،که هر کس آن را با آواز خوش نخواند،از ما نیست‏».
«از ما نیست هر کس قرآن را با آواز خوش نخواند» (52) .
امام صادق علیه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنى حزین‏بخوانید» (53) .
البته سخنانى که معتمدان از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند فراوان و دلیل اثباتى براى این گفته‏هاست.
ابن الاعرابى گفته است (54) :«عرب به هنگام سوار کارى یا نشستن در حیاط و خیلى‏مواقع دیگر،به آواز رکبانى (55) تغنى مى‏کرد. وقتى قرآن نازل شد،پیامبر صلى الله علیه و آله خوش‏داشت که عرب‏ها به جاى تغنى به آواز رکبانى،هجیراء (56) و آوازشان با قرآن باشد» (57) زمخشرى نیز گفته است:«عرب عادت داشت که در همه احوال-چه هنگام‏سوارکارى و چه در حال لمیدن و یا نشستن در حیاط خانه‏ها و غیره-به آواز و زمزمه‏رکبانى تغنى کند.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى مبعوث شد،بر این حال بر آمد تا آواز و زمزمه‏آنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد،یعنى فرمود:«هر کس قرآن را جاى گزین‏رکبانى نکند و آن را زمزمه زیر لب و تغنى با آواز خوش قرار ندهد،از ما نیست‏» (58) .
فیروز آبادى گفته است:«غناه الشعر و غنى به تغنیة:تغنى به‏».یعنى شعر را به آواز خواند و آن را تغنى کرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما کنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (59) «زبیدى‏»ضمن آن که نقل این گفته را به پیامبر صلى الله علیه و آله منسوب داشته گفته است:
«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامى اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنى‏کند».
«ازهرى‏»گفته است:«عبد الملک البغوى‏»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعى به‏من اطلاع داد که معناى تغنى‏«خواندن قرآن با صداى محزون و رقیق است‏» (60) .اوحدیث دیگرى را نیز به شهادت مى‏گیرد که مى‏گوید:«زینوا القرآن باصواتکم‏».
بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صداى‏بلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن على بن محبوب اشعرى در کتاب خود به نقل از معاویة بن‏عمار روایت مى‏کند که به ابى عبد الله علیه السلام گفتم:آیا هر کس،دعا یا قرآن مى‏خواند،اگرصدایش را بلند نکند،گویى چیزى نخوانده است؟فرمود:«همین طور است،على بن الحسین علیه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترین مردم بود و هنگام تلاوت‏صدایش را چنان بالا مى‏برد که تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق علیه السلام در خواندن‏قرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب براى تلاوت بیدار مى‏شد،صدایش رابالا مى‏برد و وقتى سقاها و دیگر عابران از آن مسیر مى‏گذشتند،مى‏ایستادند و به‏تلاوت او گوش مى‏دادند (61) .
هم چنین روایت است که موسى بن جعفر علیه السلام نیز صدایى خوش داشت و قرآن‏نیکو تلاوت مى‏کرد.او روزى فرموده بود: «على بن الحسین علیه السلام با صداى بلند قرآن‏مى‏خواند تا شاید ره گذرى از آن جا بگذرد و به خود آید.وقتى امام چنان کرد، دیگرمردم آن را تاب نمى‏آوردند».از او پرسیده شد:آیا رسول الله صلى الله علیه و آله در نماز جماعت‏صدایش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمى‏کرد؟فرمود:«رسول الله صلى الله علیه و آله فقط آن گونه‏که در توان مردم بود تلاوت مى‏فرمود» (62) .
هم چنین از امام على بن موسى الرضا و او از پدرش و نیاکانش از رسول الله صلى الله علیه و آله نقل‏است که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید،زیرا آواز خوش زیبایى قرآن را افزون‏مى‏کند»،سپس این آیه را تلاوت کرد: یزید فی الخلق ما یشاء (63) .

پي نوشت :
 

1- مقدمه تفسر وى‏«المحرر الوجیز»،ص 279.التمهید،ج 5،ص 21.
2- ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 29.
3- کتاب دلایل الاعجاز،ص 28.
4- ر.ک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 34-29.
5- بقره 2:179.
6- اگر تقدیر«من کل شیء»باشد،کاملا نادرست است و اگر«من بعض الاشیاء»باشد حالت ابهام دارد که در متن قانون نباید هیچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته باشد.
7- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن،ج 5،ص 130-9.
8- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،الدین و الاسلام،ج 2،ص 107.
9- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبرى-جامع البیان-ج 29،ص 98.
10- اصطلاحاتى در موسیقى عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سبب‏خفیف نامیده مى‏شود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنى نیاید سبب ثقیل نامیده مى‏شود.دو متحرک که‏بعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع نامیده مى‏شود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد وتد مفروق‏نامیده مى‏شود.اگر سه حرف متحرک پى در پى باشد،فاصله کوچک نامیده مى‏شود و اگر چهار حرف متحرک‏بیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ مى‏خوانند.
11- قصص 28:30.ر.ک:استاد دراز،النبا العظیم،ص 99-94.
12- نجم 53:22-1.
13- روى،در اصطلاح عروض:حرف اصلى قافیه که مدار قافیه بر آن است.
14- شعراء 26:82-75.
15- فجر 89:5-1.
16- قمر 54:8-6.
17- کهف 18:64.
18- قارعه 101:11-9.
19- حاقه 69:21-19.
20- مریم 19:4-2.
21- التصویر الفنى فى القرآن،ص 83-80.
22- رافعى،اعجاز القرآن،ص 216-188.
23- مریم 19:4.
24- مریم 19:31.
25- مریم 19:58.
26- طه 20:111.
27- طه 20:8-1.
28- قمر 54:20-19.
29- غافر 40:7.
30- غافر 40:18.
31- انفطار 82:8-6.
32- آل عمران 3:45.
33- عبس،80:37-33.
34- مصطفى محمود،محاولة لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.
35- ضحى 93:2 1.
36- طه 20:5.
37- مریم 19:4.
38- طه 20:15.
39- طه 20:74.
40- طه 20:79-77.
41- ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
42- غافر 40:15.
43- انعام 6:95.
44- انعام 6:96.
45- غافر 40:19.
46- انعام 6:103.ر.ک:محاولة لفهم عصری للقرآن ص 19-12.
47- مزمل 73:4.
48- الکافى،ج 2،ص 616-614،شماره‏هاى 9-8-3.
49- مزمل 73:4.
50- بحار الانوار،ج 89،کتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
51- الکافى،ج 2،ص 616،شماره 13.
52- بحار الانوار،ج 89،ص 191.
53- الکافى،ج 2،ص 614،شماره 2.
54- «ابو عبد الله محمد بن زیاد کوفى‏»یکى از زبان دانان مشهور عرب است که در محضر درس او مردمان بسیارحاضر مى‏شدند.او در سخندانى و شناخت لفظ ناآشنا از همه سر بود،تا جایى که مى‏گویند بر«ابو عبیده‏»و«اصمعى‏»برترى داشته است.او در رجب سال 150 هجرى زاده شد و در شعبان 231 از دنیا رفت(قمى،الکنى و الالقاب،ج 1،ص 215).
55- رکبانى:خواندن سرود باکش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
56- هجیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
57- نهایه ابن اثیر،ج 3،ص 391.
58- الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
59- ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنى بوده و اسم را(غناء)به جاى مصدر آورده است‏».
60- لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسین القراءة و ترقیقها»آمده است.
61- مستطرفات السرائر،ص 484.
62- کتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
63- فاطر 35:1،ر.ک:عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222.
 



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط