نویسنده: رسول سعادتمند
رشد تدریجی دیکتاتوری
یک نکتهای را که باید به شما آقایان و همه ارتشیها و همه قوای مسلح و همه کسانی که دستاندرکار هستند در این کشور تذکر بدهم؛ این است که هیچ چیز، هیچ صفتی در انسان از آن وقتی که متولد شده است، این صفاتی که بعدها بروز میکند، آن وقت نبوده. هیچ فردی از افراد انسان، مگر آنهایی که [از] خدای تبارک و تعالی [هستند] مثل انبیا اول که متولد شدند عالم نبودند. بعد برای مجاهدت خودشان کمکم تحصیل کردند، و هر کسی یک علمی را انتخاب کرد. دیکتاتوری هم از آن اموری است که بچه وقتی متولد شد دیکتاتور نیست. وقتی هم که بزرگ میشود کمکم، آن طور نیست که آن دیکتاتوریهای بزرگ را داشته باشد. لکن با تربیتهای اعوجاجی، در همان محیط کوچکی که خودش دارد، کمکم دیکتاتوری در او ظهور میکند. اگر تربیت صحیح باشد برای این بچه، آن دیکتاتوریش رو به صعف میرود. و اگر تربیت فاسد باشد، آن دیکتاتوری که کم بود رشد کند. آنهایی هم که در قوای مسلح و دست [اندرکارند در] کارهایی که در مملکت ما یا سایر ممالک هستند این طور نیست که ابتدائاً؛ اینها دیکتاتور بودند. دیکتاتوری کمکم بروز میکند در انسان. از اول خیال میکند که خودش یک آدمی است که با دیکتاتوری مخالف است. لکن بعضی وقتها که اتفاق میافتد، در آرا و در اقوال شروع میکند تحمیل کردن. رأی خودش را میخواهد تحمیل کند بر دیگری. نه اینکه با برهان ثابت کند؛ تحمیل میخواهد بکند بر دیگران. این یک دیکتاتوری است که انسان بخواهد آن چیزی را که خودش فکر کرده است دیگران از او بیجهت قبول بکنند. یک وقت یک آدم منصفی است که میگوید بیایید بنشینیم با هم صحبت کنیم، بدانیم حرف شما درست است، یا حرف من درست است. یک وقت این طور است که در روحش چون یک دیکتاتوری هست و خودش آگاه نیست، میخواهد که آن مطلبی را که میفهمد به همه تحمیل کند و دیگران را وادار کند به اینکه قبول بکنند. از اینجا شروع میشود. بعد کمکم یک قدرت وقتی برایش پیدا شد، از اینجا یک قدمی بالاتر میگذارد و نسبت به مثلاً آن محیطی که دارد، نسبت به آن مقداری از قدرتی که دارد، کمکم شروع میکند دیکتاتوری کردن. کمکم وقتی که انسان وارد جامعه شد، کمکم وقتی وارد جامعه شد، وارد نظام شد، یک نظامی شد، یک سر کرده نظامی شد، یک فرمانده نظامی شد، کمکم آن خویی که در باطنش بوده است رو به رشد میرود. اول هم خودش ناآگاه است از مطلب، نمیداند که این رویه رویه دیکتاتوری است؛ خیال میکند که رویه رویه انسانی و اسلامی است. لکن هی جلو میرود. هرچه جلو میرود، این خو در او زیاد میشود. شما خیال نکنید که اول رضاخان یک دیکتاتوری بود، یا هیتلر یک دیکتاتور بود، آن وقتی که رضا خان در آن محلی که متولد شد دیکتاتور نبوده است. هیتلر هم نبوده دیکتاتور. کمکم که وارد جامعه شدند و قدرت پیدا کردند هرچه قدرت زیادتر شد، آن ملکهای که در باطنش بود هی زیادتر شد. و همینطور بتدریج قوت پیدا کرد، تا یک وقت یک دیکتاتوری شد مثل هیتلر؛ یا در مملکت ما یک دیکتاتوری شد مثل رضاخان. محمدرضا دیکتاتور بود، منتها به یک صورتی غیر صورتی که پدرش عمل میکرد. این دیکتاتور بود، و مردم را با دیکتاتوری زیر بار ذلت خودش آورد. و آنها هم که این را وادار کردند به اینکه این کشور را به تباهی بکشد. آنها هم راجع به پدرش خوب، میدانستند که دیکتاتور است. راجع به پسر هم تعهداتی لابد داده است که قبولش کردند. و اینها این طور نبوده که از اول دیکتاتور زاییده شده باشند؛ یا از اول آزادیخواه کسی زاییده شده باشد. اول اینها همه بالقوه است. کمکم که انسان وارد میشود میبیند که یک وقت به دام خودش افتاد؛ یعنی این دام دیکتاتوری. (1)ویژگیها و مفاسد دیکتاتوری
از مفاسدی که دیکتاتوری دارد و دیکتاتور مبتلا به آن هست این است که یک مطلبی را که القا میکند، بعدش نمیتواند، قدرت ندارد بر خودش که این مطلبی که القا کرده است اگر خلاف مصلحت است، اگر خلاف مصالح، فرض کنید، کشور خودش هم هست، خلاف مصلحت ارتش هم هست، نمیتواند که از قولش برگردد؛ میگوید: گفتم، و باید بشود! این بزرگترین دیکتاتوریهاست که انسان به آن مبتلا هست که «چیزی که گفتم باید بشود» ولو اینکه یک کشور به تباهی کشیده بشود. این دیکتاتوری هیتلر و امثال اینها از این قماش دیکتاتوری بود که وقتی مثلاً مشاهده این معنا را میکند که خطا کرده است و نباید این طور حمله را به مثلاً شوروی بکند، این را اظهار نمیکند؛ عقیدهاش این است که «باید این کار بشود» «گفتم و باید بکنم». دیدید که این شخص که گفت «باید بشود» آن طور به مذلت کشیده شد.شماها که انشاءالله بعدها یک چهرههای فعالی برای این مملکت میشوید و یک چهرههای اسلامی برای این مملکت میشوید بدانید که این چیزهایی که در نفس خودتان هست، این اوصافی که در نفس خودتان هست، اگر مهار نکنید یک وقت یک دیکتاتور از کار در میآیید. این طور نباشد که آن قدر خودتان را ببینید که هرچه میگویید همان درست است؛ و آن قدر خودبین باشید که اگر نادرستی را فهمیدید هم، حاضر به تسلیم نباشید.
انسان کامل آن است که اگر فهمید که حرفش حق است با برهان اظهار کند و مطالبش را برهانی بفهماند. اینکه در قرآن کریم دارد که (لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ) (2) برای اینکه تحمیل عقاید نمیشود کرد. امکان ندارد که همین طوری یک کسی تحمیل عقاید بکند. این باید با یک توطئههایی [باشد] که بد را به دیگران به عنوان خوب جلوه بدهد. یا اینکه اگر انسان باشد و اگر تربیت شده باشد با برهان آن مطلبی را که دارد به مردم بفهماند. تحمیل نباشد. آگاه کند مردم را بر اینکه راه این است، نه اینکه تحمیل کند به مردم که باید از این راه بروید. شما توجه به این معنا داشته باشید که چنانچه انشاءالله رئیس و فرماندار شدید، این خوی را که در انسان هست این خوی را از خودتان زایل کنید. و از الآن توجه به این معنا داشته باشید که مبادا مبتلا به این خودخواهی عظیم باشید که منشأ دیکتاتوری و منشأ همه مفاسد است. اگر یک چیزی را دیدید که واقعاً خلاف کردید، اعتراف کنید. این اعتراف، شما را در نظر ملتها بزرگ میکند؛ نه اینکه اعتراف به خطا شما را کوچک میکند. پایبند بودن به خطا، انسان را خیلی منحط میکند. انسان یک حرفی زده است و خطا گفته است؛ بعد که دید خطا گفته است، اگر پایبند به این خطا باشد و دنبال این باشد که این خطای خودش را به کرسی بنشاند، این همان دیکتاتوری بسیار فاسد است ولو در صورت غیر دیکتاتوری باشد، لکن دیکتاتوری است. و این میرسد به آنجایی که انسان را هیتلر از کار در میآورد، رضاخان از کار در میآورد. (3)
همراه نبودن مردم با حکومتهای دیکتاتور
من کراراً به آقایان عرض کردهام و حالا هم باز تکرار میکنم که خدمتگزار باشید به این ملتی که آن دستهای خیانتکار را قطع کرد و این امانت را به شما سپرد. شما الآن امانت بزرگی از دست این ملت تحویل گرفتید و مقتضای امانتداری این است که آن را به طور شایسته حفظ کنید و به طور شایسته به نسل آینده و دولتهای آینده تحویل بدهید، و مادامی که اینطور باشید ملت پشت شماست، و مادامی که ملت همراه شما باشد هیچ آسیبی به شما و به کشور نمیرسد.یکی از انگیزههایی که دیکتاتوری پیش میآورد این است که دیکتاتورها میبینند ملت همراهشان نیست، اعمال دیکتاتوری میکنند. یکی از انگیزههاست البته، انگیزههای دیگر هم دارد. چنانچه ملتها همراه دولت باشند، وجهی پیدا نمیکند که دیکتاتوری بکنند با ملت خودشان، مجهز میشوند برای کسانی که به آنها حمله میکنند. وقتی که ملت جدا باشد از دولت و دولت هم بخواهد از ملت استفاده کند و بدوشد ملت را، دیکتاتوری پیش میآید. در این رژیمهای سابق شاهنشاهی وضع اینطور بود که مردم حال گریز داشتند، و اینها میخواستند آنها را با فشار نگه دارند و از آنها بدوشند، از این جهت دیکتاتوری پیدا میشد. شاهش دیکتاتور بود و عرض میکنم که استاندارهایشان هم همین طور، و فرماندارهایش هم همین طور، و شهربانیاش هم همینطور، و همهشان، ارتش هم همین معنا بود. برای اینکه، اینها میدیدند که مردم با آنها همراه نیستند، آنها هم که میخواهند استفاده بکنند، مسئله هم استفاده بود، نه مسئله برای انگیزه انسانی بود، برای استفاده بود، از این جهت، این انگیزه دیکتاتوری میشد، تو سر مردم زدن میشد. آن روزی که شما احساس کردید که میخواهید فشار به مردم بیاورید بدانید که دیکتاتور دارید میشوید. بدانید که مردم معلوم میشود از شما رو برگرداندهاند. مادامی که مردم هستند و کمک دارند به شما میکنند، شما اگر مردم نبودند نمیتوانستید این جنگ را اداره بکنید، این شک ندارد. مردم اداره کردند، یعنی این سپاه مردمند، این بسیجیها مردمند، ارتش هم امروز مردم است. اگر ارتش سابق بود همان طوری که خیال کرده بود صدام، خیالش به واقعیت میپیوست. برای اینکه، یک ارتشی بود که انگیزه اسلامی نداشت و انگیزه منافع شخصی داشت و به مجرد اینکه وارد میشدند آنها هم دست بر میداشتند. خوب، ما سابق دیدیم که وقتی که جنگ عمومی پیش آمد بدون اینکه با ما کار داشته باشند، آنها خواستند از اینجا عبور کنند، هیچ هم کار به ما نداشتند، به مجرد اینکه اینها در سر حد وارد شدند، تمام ارتشیها و ژاندارمری همه فرار کردند. و در تهران هم من خودم شاهد بودم که تهران هم چمدانها را همین ارتشبدها و امثال اینها میبستند و از تهران فرار میکردند. کجا میخواستند بروند نمیدانم. و من دیدیم که این سربازهایی که از توی سربازخانهها آمدهاند بیرون میگردند دنبال اینکه یک چیزی پیدا کنند بخورند. این برای این بود که، مردم همراه نبودند. مردم شکر میکردند که آمدند اینجا و رضاخان رفت. این یک واقعیت بود که ما شاهد بودیم این معنا را که شکر میکردند که خدا به آنها یک منتی گذاشته است که اجنبیها، آنی که اجنبی بودند، از روسیه بود، از امریکا بود، از انگلستان بود، اینها آمدند و «پهلوی» رفت. وضع اینطوری بود، چنانچه دیدید وقتی که محمدرضا هم رفت مردم ریختند و آن طور جشن بپا کردند...، در هر صورت آنی که برای شما مهم است خدمت کردن به همه طبقات خصوصاً مستضعفها، خصوصاً محرومینی که در طول تاریخ محروم بودهاند این بیچارهها. باید خدمت کنید و خدمتتان را بگویید به آنها، و وقتی گفته میشود، عمل دنبالش باشد. و انشاءالله امیدوارم که اگر انگیزه اینطور باشد و شما موفق بشوید و انشاءالله و موفق میشوید انشاءالله به اینکه خدمت کنید به این ملت، این ملت هم همراه شماست، و نه انگیزه دیکتاتوری پیش میآید، و نه هم شما سود جو هستید که بخواهید نمیدانم پارک داشته باشید و ده داشته باشید و ده را اگر دادند شما، شما اینطوری نیستید، نمیتوانید هم باشید. با اینکه یک کدامتان اگر یک خانه زاید بر مقدار خودتان درست کنید همه به شما اشکال میکنند، تحت فشار اشکال مردم واقع میشوید. نیستید اینطور و نمیتوانید هم باشید. و مادامی که اینطور است، مردمی هستید، مردمی که هستید همراه شما هستند، و وقتی مردم همراه شما هستند دیگر آسیبی در کار نیست. (4)
پینوشتها:
1. صحیفهی امام، ج 14، ص 90 تا 92.
2. «در دین هیچ اجباری نیست». (سوره بقره، آیه 256).
3. صحیفه امام، ج 14، ص 92 تا 93.
4. همان، ج 18، ص 78 تا 81.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: نظم و قانونگرایی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم