دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان

دیدگاه ارسطو درمورد هیجان، عملاً شالوده‌ی آن چیزی است که روان‌شناسان اکنون آن را «نظریه‌ی شناختی هیجان» می‌نامند. در حال حاضر گونه‌های متعددی از این رویکرد وجود دارند، برخی از آنها را در فصل بعد مرور خواهیم
چهارشنبه، 13 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان
 دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان

 

نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفی‌زند




 

به این ترتیب عادت، چرخ لنگر عظیم جامعه و با ارزش‌ترین کارگزار محافظه کار است.
ویلیام جیمز (1900) اصول روان‌شناسی

دیدگاه‌ها اولیه درمورد فضیلت و هیجان

دیدگاه ارسطو درمورد هیجان، عملاً شالوده‌ی آن چیزی است که روان‌شناسان اکنون آن را «نظریه‌ی شناختی هیجان» می‌نامند. در حال حاضر گونه‌های متعددی از این رویکرد وجود دارند، برخی از آنها را در فصل بعد مرور خواهیم کرد. اما، اولین رویکردهای کلاسیک به هیجان را زیگموند فروید و ویلیام جیمز ارائه داشتند که هنوز هم مهم‌اند و ارزش بحث کردن دارند.
واژه‌هایی مثل «فضیلت اخلاقی»، «خرد عملی»، «روح» و مانند آن مدت‌ها است که از همه به جز گفتمان فلسفی حذف شده‌اند [فاورز (1) (2005) (2)]. اما اندیشه‎هایی که این واژه‌ها به آنها دلالت دارند هنوز هم با ما هستند. «اخلاقیات فضیلت» همیشه جزیی از روان‌شناسی بوده است. در صفحات بعد هیجان و فضیلت را به جای دیدگاه فلسفی از نقطه نظر روان‌شناسی بحث خواهیم کرد.
به نظر می‌رسد مناسب این باشد که بامشهورترین روان‌شناس یعنی زیگموند فروید شروع کنیم. فروید دانش‌پژوه با بسیاری از نظام‌ها و باتفکر یونان باستان آشنا بود. واژه‌های یونانی مثل ego (من)، Eros (شهوت یا غریزه‌ی زندگی) و Oedipus (اُدیپ) بنیاد نظریه‌ی او را می‌سازند [هال (3) (1961/1954)]. یکی ازمهمترین خدمات فروید، بیان مجدّد تحلیل افلاطون از روح بود. افلاطون دو هزار سال پیش روح انسان را به سه بخش تقسیم کرد: مشتهی، (4) متهور، (5) و معقول. (6) البته اشتها به امیال و نیازها دلالت دارد. جزء متهور افلاطون به عمل / رفتار بسیاری از جانداران دلالت داشت کهبا اسب سرکش نمادین می‌شد. سرانجام افلاطون مهمترین جزء روح انسان، یعنی ظرفیت تعقل یا استدلال را شناسایی کرد. در یک شخص سالم از لحاظ روانی جزء معقول روح غالب است. افلاطون از استعاره‌ی ارابه‌ی یونانی استفاده کرد که عنان‌های آن را عقل تشکیل می‌دهد و اسب‌های مشتهی و متهور را هدایت می‌کنند. عقل یا دلیل باید مسئولیت خواسته و رفتار را به عهده داشته باشد. افلاطون این مطالب را حتی قبل از ارسطو بیان کرد.
فروید واژه‌ها را تغییر داد اما اندیشه‌های افلاطون را حفظ کرد. اول این که، واژه‌ی «روح» که در قرون وسطی معنای مذهبی گرفته بود با«شخصیت» جایگزین شد. از دید فروید من بخش معقول شخصیت بود، و در افراد سالم، آن id (نهاد) و Superego (فرامن) را کنترل می‌کند. نهاد مثل اشتهای (7) افلاطون به امیال ناهشیار کودکانه‌ی ما دلالت دارد. فرامن اندیشه‌های عمدتاً ناهشیار ما را راجع به اخلاقیاتِ منتقل از والدین و فرهنگ، عرضه می‌کند و منبع احساس گناه ما است. امیال یاخواسته‌های نهاد می‌توانند به افکار و اعمال مشتمل بر سکس و پرخاشگری منجر شوند که دو تا از انگیزه‌های اساسی شخصیت‌اند. فرامن که در کودکی رشد می‌کند، به احتمال زیاد تلاش دارد این امیال و اعمال را محدود و حتی شخصیت را به خاطر اندیشیدن به چنین اعمالی تنبیه کند. هم نهاد و هم فرامن عمدتاً نامعقول و نارس‌اند و باید توسط عقل، یعنی من کنترل شوند، درست همان گونه که در دیدگاه افلاطون و ارسطو بودند. در نوشته‌های فروید «فضیلت» اسم دیگری پیدا کرد، «من قوی» شد. اما بر خلاف تغییر نام، همان داستان را داریم؛ عقل یا دلیل چیرگی بر اجزاء نامعقول شخصیت را تعقیب می‌کند. افلاطون و ارسطو به عصر جدید منتقل شدند.
زمانی که فروید دیدگاه روان تحلیلی خود را درمورد شخصیت تدوین می‌کرد، ویلیام جیمز (1961/1892) کتاب اصول روان‌شناسی را منتشر ساخت. (8) این کتاب به عنوان بهترین چیزی که در روان‌شناسی نوشته شده، توصیف شده است (مک لئود (9) (1969)]. من هم با این گفته‌ موافقم. جیمز یک روان‌شناس اخلاقی نامیده شد و من آن را به این معنا درک می‌کنم که او مثل ارسطو، استفاده از اصول روان‌شناسی را برای بهبود کیفیت زندگی در نظر داشت. من قبل از این که اندیشه‌های او را در مورد هیجان که هسته‌ی فضیلت و شادکامی هستند. مرور کنیم، چندتا از اندیشه‌های او را مطرح خواهم کرد.
ویلیام جیمز پرورش عادت‌های خوب (hesis یونانی را به یاد دارید؟) را در جوانی به ما سفارش می‌کند. او عادت را «چرخ لنگر عظیم جامعه» می‌نامید. (10) وقتی عادت ایجاد شد، مثل چرخ‌لنگر، ادامه پیدا می‌کند و بخش زیادی ازعمرمان ما را، حتی بدون آگاهی، به پیش می‌راند. جیمز با نثر زیبای ویکتوریائیش می‌گوید» آن ماهیگیر و جاشو را در زمستان در دریا نگه می‌دارد؛ آن معدن کار را در تاریکی حفظ می‌کند، و روستایی را در تمام ماه‌های برفی به کلبه و مزرعه‌ی تنهایش میخکوب می‌کند.» جیمز سعی می‌کند ما را بترساند تا عادت‌های خوب را در جوانی پرورش دهیم زیرا «در سن سی‌سالگی منش مثل گچ سفت شده است و هرگز دوباره شُل نمی‌شود.» شاید کمی بزرگ‌نمایی جلوه کند اما اکثریت قبول دارند که یاد گرفتن عادت‌ها درجوانی آسانترند.
جیمز یک فصل عالی هم در مورد «اراده » نوشت. او اظهار می‌دارد که اندیشه‌ی هشیار هرگز متوقف نمی‌شود بلکه مثل یک جویبار است که بدون استراحت یا انشعاب جریان پیدا می‌کند. اما ما توانایی آن را داریم. تفکری را که از هشیاری عبور می‌کند بیرون بکشیم، و اگر این تفکر را در ذهنمان نگهداریم، «جلوی چراغ‌های صحنه‌ی هشیاری» بگیریم، قدرتمند می‌شود و سرانجام خود را در رفتار بروز می‌دهد. برای مثال، اگر ما اندیشه‌ی مَشق یا ورزش را به اندازه‌ی کافی و به طرق گوناگون در ذهنمان نگهداریم، سرانجام به آن عمل می‌کنیم. این نظریه‎ی «فکری - حرکتی» (11) جیمز بود.اندیشه‌ای که در هشیاری نگهداشته می‌شود قویتر و نیرومندتر می‌شود و سرانجام به صورت عمل حرکتی در می‌آید. این یک اندیشه‌ی بسیار مفید است و بی‌ربط به مفهوم فضیلت ارسطو و قدرت عقل یا دلیل بر هیجان یا رفتار نیست.
خدمت دیگر ویلیام جیمز را به موضوع شادکامی می‌توان در فصل مربوط به «خود یا نفس» پیدا کرد. جیمز معادله‌ی زیر را ارائه می‌دهد:
〖حرمتی خود(نفس عزت)→〗_تظاهرات^(ها موفقیت)
منظور جیمز از «موفقیت‌ها» می‌تواند پیشرفت‌ها به سوی شکوفایی و کمال باشد. «تظاهرات» جیمز به چیزهایی که فکر می‌کنیم باید باشیم ولی واقعاً اهمیت نمی‌دهیم که باشیم دلالت دارند. «چه مطبوع است روزی که ما تلاش به جوان، یا لاغر اندام بودن را کنار می‌گذاریم، با خود می‌گوئیم خدا را شکر! این توهمات از بین رفتند.» طبق نظر جیمز خود حرمتی (در واقع خیلی به شادکامی نزدیک است) با نسبتِ موفقیت‌ها به تظاهرات تعیین می‌شود. شادکامی با افزایش کمال و با کمینه‌سازی آرمان‌های کاذب یا تظاهرات رشد می‌کند. کاهش دادن آرمان‌ها به آنهایی که واقعا برایتان اهمیت دارد، درست به اندازه‌ دستیابی به آرمان، تندرستی شما را بهبود می‌بخشد. درس اخلاقی این است... بر آرمان‌هایی که برایتان مهم‌اند تمرکز کنید و خودتان را از آنهایی که صرفاً تظاهرات هستند رها سازید.
مهمترین مطلب برای بحثمان از فضیلت، دیدگاه جیمز در موردهیجان است که بیش از یکصد سال بر مطالعه‌ی هیجان تأثیر گذاشته است. به بیان ساده، جیمز فکر می‌کرد که هیجان دو وجه دارد. اولی وجه فیزیولوژیکی، دومی وجه تجربی یا احساسی است. وقتی احساس هیجان می‌کنیم تجربه‌ی ما همیشه بافعالیت فیزیولوژیکی همراه است. غده‌های ما ترشح می‌کنند، اعصاب تحریک می‌شوند و ضربان قلب افزایش می‌یابد. از دید جیمز هر هیجانی از یک مجموعه فرایندهای جسمانی یکتا با فرایندهای فیزیولوژیکی در مرکز آن برخوردار است. ترس یک مجموعه‌ی فیزیولوژیکی بنیانی متفاوت از خشم دارد؛ همین طور غمگینی اعمال غددی و عصبی اساسی متفاوتی از اضطراب دارد.
اکثر افراد بر این باورند که احساس اول می‌‎آید که به نوبه‌ی خود به تغییرات فیزیولوژیکی می‌انجامد. جیمز این مطلب را این گونه بیان می‌کند: بیشتر افراد باور دارند که (الف) خرسی را می‌بینیم، (ب) احساس ترس می‌کنیم و (پ) سپس می‌لرزیم و فرار می‌کنیم. ابتدا احساس می‌کنیم بعد فعالیت جسمانی و فیزیولوژیکی داریم.
جیمز اصول روان‌شناسی را درست چهل سال پس از انتشار منشأ انواع توسط داروین و درست یک سال پس از تجلیات هیجان در انسان‌ها و حیوان‌ها، نوشت. جیمز از تأکید داروین بر غریزه خیلی متأثر بود و از آن در نظریه‌ی هیجانش استفاده کرد. در عین حال که جیمز در مورد این که چرا بدن ما این گونه واکنش می‌کند، کاملاً شفاف نیست، بر این باور است که غریزه نقش دارد. اگر کودک سگی را در حال خُرخُر کردن ببیند، ضربان قبلش بالا می‌رود و جسمش حالت گوش به زنگی بالا پیدا می‌کند. کودک حالا فعالیت در بدنش را حس می‌کند و این احساس هیجان است. به این صورت، از نظر ویلیام جیمز، ما آنچه را که بدن انجام می‌دهد احساس می‌کنیم.
چرا بدن قبل از احساس واکنش می‌کند؟ چرا وقتی خرسی را می‌بینیم فرار می‌کنیم؟ چرا کودک از سگی که خرخر می‌کند می‌ترسد؟ غریزه در اینجا نقش دارد ولی جیمز بر اهمیت یادگیری و تجربه نیز تأکید می‌کند. بین این دو تأثیر متقابل وجود دارد که رشد hexis یا عادت را آسان می‌کند.
گربه ممکن است اولین بار موش را به طور غریزی دنبال کند، اما پس از آن، اولین یادمان رویارویی همیشه بر عمل تأثیر می‌گذارد. پس از اوین مورد یا هنگامه، غریزه‌ی ناب از بین می‌رود؛ حالا غریزه و تجربه با هم ترکیب می‌شوند. روان‌شناسی معاصر اندیشه‌ی مشابهی ارائه می‌دهد که «آمادگی» (12) نامیده می‌شود. مارتین سلیگمن [1971] روان‌شناس یادآور می‌شود که داشتن ترس از بلندی، مکان‌های بسته، مارها و سایر موجودات خزنده چقدر رایج است، برخلاف این حقیقت که تعداد بسیار اندکی از ما افتادن شدید از مکان‌های بلند یا گزیده شدن توسط مار را داشته‌ایم. احتمال دارد که ما افتادن از دوچرخه را بیشتر از افتادن از نردبان داشته‌ایم با این وجود تعداد کمی از ما از دوچرخه می‌ترسیم، اگر چنین چیزی باشد. سلیگمن می‎گوید که ما به طور زیستی آمده‌ایم پاسخ‌ها، به ویژه واکنش‌های هیجان، نسبت به محرک‌ها و موقعیت‌های خاص، رایاد بگیریم. ترسیدن از بلندی و چیزهای خزنده سازگاری تحوّلی است. یادگیری پاسخ‌های هیجانی و رفتاری به این چیزها آسان، سریع، و با دوام است. ترس از مارها به سرعت می‌تواند یک عادت بشود که هم عناصر غریزی و هم عناصر آموخته را در بر می‌گیرد.
ببینیم یک عادت هیجانی چگونه عمل می‌کند؟ فرض کنید در یک خیابان ناحیه‌ی مسکونی رانندگی می‌کنید، کودکی جلو ماشین می‌دود تا توپش را بر دارد. روی ترمز فشار می‌آورید و درست به موقع توقف می‌کنید. کودک توپ را بر می‌دارد و می‌دود تا بازی را ادامه بدهد. چند بلوک پایین‌تر با حسّ این که بدنتان می‌لرزد و قلبتان می‌زند احساس می‌کنیدکه هراسان هستید. اینجا چه اتفاق می‌افتد؟
شما برای پرهیز از چیزی وحشتناک، «به طور خودکار» اتومبیل را متوقف کردید. بدنتان بدان گونه عمل کرد که می‌دانست عادت می‌طلبد. پیام‌ها به تمام قسمت‌های بدن ارسال شدند تا به نحو مناسب پاسخ دهد. سپس، وقتی شروع کردید که فعالیت بدنی‎تان را حس کنید، هیجانی شدید. بدن عمل کرد، بعد ذهن این فرایندهای جسمانی را درک و احساس را تجربه کرد. اگر وضعیت متفاوت می‎بود، مجموعه فرایندهای فیزیولوژیکی متفاوتی جریان می‌یافتند و هیجان متفاوتی احساس می‌شد.
ویلیام جیمز به احتمال به خاطر فلسفه‌ی عمل‌گرایی، (13) اندیشه‌ای که در آن سودمندی معیار عمده‌ای برای حقیقت‌مندی است، مشهور است. اگر چیزی عمل کند، می‌توانیم آن را، حداقل موقتاً، به عنوان حقیقتی بپذیریم. جیمز برای آزمودن روایی یک اندیشه فکرهای خوبی داشت که یکی از آن فکرها استفاده کردن از آن اندیشه بود. قبل از احساس، اول پاسخ‌های بدنی می‌آیند که اساس احساس هستند. بنابراین، اگر می‌خواهید به نحو خاصی احساس کنید، جسمتان را هدایت کنید. که به آن نحو عمل کند! من این اندیشه را «نواختن آهنگ شاد با سوت» می‌نامم. اگر احساس دلتنگی می‌کنید و می‌خواهید به آن فائق آیید. کاری بکنید! «آهنگ شادی را با سوت بزنید»؛ بخندید، به مهمانی با دیدن یک فیلم خنده‌دار بروید. جسمتان را وادار کنید به گونه‌ای عمل کند که گویی احساس خوب دارید، به طور حتم احساس خوب خواهید داشت. «به نحوی عمل کنید که می‌خواهید احساس کنید.» عادتی را ایجاد کنید که عکس حالتی که در آن هستید عمل کند. اجازه دهید عقل، شما را به احساس بهتر هدایت کند. عقل یا دلیل اعمال را هدایت می‌کند و اعمال همیشه با فعالیت فیزیولوژیکی همراهند. فیزیولوژی، احساس را رقم می‌زند. این دنیای خارج یا اندیشیدن است که عادت را به عمل وا می‌دارد. عقل می‌تواند عمل و هیجان را هدایت کند درست همان‌گونه که شرایط بیرونی موجب آنها می‌شوند. کمی شبیه به فضیلت ارسطو به نظر می‌رسد!!
جیمز ممکن است تمام پاسخ را نداشته باشد، اما این اندیشه‌ی او که هیجان یک احساس است، ریشه در فیزیولوژی داشت و اغلب «خودکار» به صورت یک عادت در می‌آمد، سابقه‌ای طولانی در روان‌شناسی داشت و با دیدگاه ارسطویی درمورد هیجان همسو بود. اما، در سال‌های اخیر اندیشه‌ی پیچیده‌تر ارسطویی تا حدود زیادی بر ترجمه‌ی جیمزی پیشی گرفته است. نظریه‌ی ارسطو در مورد هیجان، در اصل دیدگاه شناختی بود، و چندین گونه‌ی نظری جدید با سطوح مختلف پیچیدگی و دقت را الهام بخشیده است.

فضیلت و هیجان: دیدگاه‌های جدید روان‌شناختی

چرا، پس، به تو ربطی ندارد؛ زیرا هیچ چیز خوب یا بد وجود ندارد، بلکه اندیشه است که آن را این چنین می‌سازد.
پرده‌ی 2، صحنه‌ی 2 هملت شکیپیر.
تعدادی رشد یا تحول (14) در روان‌شناسی معاصر وجود دارند که دیدگاه ارسطو در مورد فضیلت و اهمیت آنها در زندگی خوب یا عمر طولانی را در خود جای داده‌اند. در این فصل سعی دارم برخی انواع جدید نظریه‌ی فضیلت / هیجان ارسطو و نحوه‌ی استفاده از آن‌ها در شادامی را بحث کنم. اگر چه ناشادکامی نگرانی اصلی این کتاب نیست، تا حدودی پشت صفحه‌ی علاقه‌ی اولّیه ما است، و فهمیدن یکی بردانش ما از دیگری می‌افزاید.
با ضعیف شدن نظام رفتارگرایی در دهه‌ی 1960، شکوفه زدن روان‌شناختی شروع شد. با بازشناسی ارزش ادعای جان واتسون که با کنترل محیط می‌تواند هر یک از ما را «دکتر، وکیل، هنرمند، تاجر بزرگ، و حتی گداو دزد بسازد» و همچنین با پذیرش اندیشه‌ی فروید که مسایل بشر از انگیزه‌های نامعقول و ضربه‌های روانی کودکی ناشی می‌شوند، روان‌شناسی شناختی دیدگاه دیگری - بازگشت به ارسطو - را مطرح ساخت.

مدل ABC آلبرت الیس (15)

آلبرت الیس، یکی از اولین درمانگران شناختی، مطرح کرد که ما معمولاً آن گونه احساس می‌کنیم که می‌اندیشیم. بنابراین، تغییر افکار می‌تواند احساسات را تغییر دهد! الیس و همکارانش (1961/997) این اندیشه را در مدل ABC خلاصه می‌کنند.
پشت سر ناراحتی و ناشادکامی ما اغلب باورهای نامعقول نهفته‌اند. بامعقولتر شدن، زندگیمان را بهبود می‌بخشیم. برنامه‌ی درمان الیس به عنوان درمان عقلانی (RT) (16) شروع شد، اما با پی بردن به مرکزیت هیجان و رفتار، سرانجام به درمان رفتاری هیجانی عقلانی (REBT) تبدیل گشت. الیس هم درست مثل ارسطو به پیوندهای ناگسستنی بین تفکر، هیجان، و رفتار اعتراف داشت. REBT یکی از اولین درمان‌های شناختی بود و هنوز هم از آن برای کمک به مردم که زندگی ارضا کننده‌تری داشته باشند به طور وسیع استفاده می‌شود (شکل1).
 دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان
شکل 1. مدل REBT آلبرت الیس درمورد هیجان
در مدل ABC که دربالا آمده است، « A» به رویداد فعال‌سازی مثل تعارض درکار دلالت دارد. «B» به افکار و باورها در مورد این رویداد اشاره می‌کند. همان گونه که در فصل 9 ذکر شد، تجربه لزوماً کپی یک رویداد نیست بلکه می‌تواند تفسیر آن باشد «C» پیامدهای «A» و «B» را نشان می‌دهد. درموردی که نقل شده، سرپرست یا رئیس، ما یک را سرزنش می‌کند (A) و او آن را به عنوان ضعف یا شکست تفسیر می‌کند (B) و با احساس افسردگی به آن پاسخ می‌دهد (C). بیل همکار ما یک هم مثل او مورد بدرفتاری قرار می‌گیرد (A) اما او آن را به عنوان تخلیه‌ی ناراحتی روز سخت توسط رئیس تلقی می‌کند و دوست ندارد پرخاش کند بلکه آن را مشکل رئیس می‌شمارد نه خودش (B). به خاطر تفسیرهای متفاوتی که این دو همکار از یک رویداد دارند. پیامدها (C) کاملاً فرق می‌کند. بیل یک واکنش سالم نسبت به رویداد دارد و از پیامدهای ناگوار رنج نمی‌برد.
الیس می‌گوید که اکثر باورهای هسته‌ای، (20) ما آنهایی که روزمره به طرق مختلف بر ما تأثیر می‌گذارند، در سطح ناهشیار عمل می‌کنند. ما در مورد این که چیزها چگونه بایدباشند، ما چگونه باید باشیم، دیگران چگونه باید باشند، و دنیا چگونه باید باشد، قوانین و قواعدی مقرر می‌کنیم. رویدادهای حسی وارده با این باورها مقایسه می‌شوند و به واکنشی می‌انجامد.
اندیشه‌ی جیسُن (21) که همیشه، باید خوب عمل کند و هرگز نقصی نداشته باشد نامعقول است. حتی تهدید شکست جیسن را مضطرب می‌سازد، اما اندیشیدن به این که او همیشه می‌تواند موفق باشد نیز نامعقول است. اگر جیسن بتواند بپذیرد که او در برخی چیزها خوب است ولی در برخی دیگر چندان خوب نیست، و این جور بودن ایرادی ندارد، در این صورت اضطراب نسبت به شکست محو می‌شود. یک تغییر در باور می‌تواند از واکنش اضطراب به صدها موقعیت جلوگیری کند.
جین (22) یک باور نامعقول دارد و آن این است که همیشه باید راحت و ایمن باشد، و وقتی نیست خیلی مضطرب می‌شود. گرمای زیاد، سرمای زیاد، کار زیاد، کمک کم از جانب دیگران، همه باعث می‌شوند که جین مضطرب شود. عملاً جین دنیای خود را طوری ساختاربندی می‌کند که راحتی او را حفظ کند. حالا باور هسته‌ای اوست که زندگیش را کنترل می‌کند. این باورهای هسته‌ای اغلب توقع می‌شوند. ما از خودمان، از دیگران، این باورهای هسته‌ای اغلب توقع می‌شوند. ما از خومان، از دیگران، و از جهان توقع داریم امور آن گونه که دلخواه ماست جریان یابند تا این که بتوانیم از اضطراب آزاد شویم. چقدر بهتر بود اگر جین می‌توانست باورهای هسته‌ایش را تغییر دهد و مقداری ناراحتی را هم جزیی از زندگیش، زندگی هر کسی، منظور کند؟ «بلی گرم است ولی می‌شود تحمل کرد.» «کارهای زیادی هست که باید انجام دهم ولی زنده می‌مانم.» افکار ساده ولی معقولی مثل اینها می‌توانند زندگی ما را خیلی تغییر دهند.
هدف REBT تغییر دادن باورهای مخرب، کنترل کننده، و نامعقول است. وقتی این هدف تحقق یافت، گستره‌ی وسیعی ازموقعیت‌ها که زمانی مایه‌ی فلاکت بودند قابل تحمل می‌شوند. یک تغییر کم در اندیشیدن می‌تواند صدها مشکل را حل کند.
فنون درمانی الیس برای این طراحی شده‌اند که مراجع را از نامعقولی تفکرش آگاه سازند و بدینوسیله پرورش باورهای جدید و سازگارتر را شروع کنند. الیس ممکن است به مراجعی که از عشق ناکام رنج می‌برد توصیه کند که هیچ قانون جهانی وجود ندارد که عشق باید متقابل باشد. از دست دادن شغل و یا دوستی آخر دنیا نیست. زندگی پر از مشقات است و ما باید بیاموزیم آن‌ها را همان طور که هستند ببینیم - سختی‌ها، نه بحران‌های خانمان برانداز! الیس ممکن است به مراجعانی که فکر می‌کنند به خاطر این که کار بدی کرده‌اند افراد و حشتناکی هستند، تفاوت مهم بین اعمال و «خود یانفس» را توصیه کند. ما ممکن است به دلایل متعدد از جمله جهالت، بی‌فکری، یا بی‌توجهی کارهای بد انجام دهیم. اگر اعمال بدهمیشه توسط افراد بد انجام می‌شدند در این صورت همه‌ی ما افراد بد بودیم. الیس به ما می‌گوید اندیشه‌های معقول را مکرر با خودمان تکرار کنیم تا این که به باور برسیم. «من هرگز یک احمق نیستم، حتی اگر کارهای احمقانه بکنم.» الیس و همکارانش در این راستا تمرین‌ها و تکالیف منزل تدوین کرده‌اند تا این که بتوانیم خودمان را از این افکار نامعقول نیرومند که روز به روز از ما سوء استفاده می‌کنند رها سازیم «والن (23) و همکارانش (1980)].
 دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان
شکل 2. نظریه‌ی ارسطو در مورد هیجان: خشم
منبع: بر اساس Power & Dalgleish ,Fortenbaugh
اگر شکل مدل ارسطو در مورد هیجان را ببینیم، مشابهت‌های بین چیزی را که ارسطو خرد عملی و چیزی را که الیس در مدل ABC «افکار و باورها» نامید، به آسانی مشاهده می‌کنیم. هم از نظر فیلسوف باستان و هم از نظر درمانگر شناختی، این تفکر و رویداد بیرونی است که هیجان را باعث می‌شود. اگر چه دو هزار و پانصد سال فاصله افتاده و به زبان نسبتاً متفاوت بیان شده، اندیشه یکی است. عقل یادلیل ابزاری است که به وسیله آن احساسات و اعمالمان را متعادل می‌سازیم.

نظریه‌ی ارزیابی هیجان لازاروس

ما درمورد چیزهایی که برایمان اهمیت دارند. هیجانی می‌شویم. یک نگاه اجمالی به شکل 2 آشکار می‌سازد که نیازها و امیال اجزاء تشکیل دهنده‌ی هیچان هستند. اگر ما به خواست یا میل، تصوّر مثبت از خود، اهمیت نمی‌دادیم، در این صورت توهین تأثیر اندکی بر ما داشت. اگر حمایت از خانواده برایمان اهمیت نداشت، در این صورت از دست دادن شغل ناراحتمان نمی‌کرد. ما نسبت به چیزهایی که برایمان مهم نیستند. هیجان کمتری نشان می‌دهیم.
ریچارد لازاروس (1991) این واقعیت را به عنوان نقطه‌ی شروع می‌گیرد و می‌گوید که وقتی نیاز یا میلی ارضا شده باشد، یا انتظار می‌رود ارضا شود، ما هیجان مثبت را احساس می‌کنیم. وقتی نیازی ناکام شود یا احتمال می‌رود بشود، هیجان منفی را احساس می‌کنیم. هیجان به حالت نیازها بستگی دارد. وقتی مردم یا رویدادهای جهان با ما مهرباننند و نیازهایمان را بر آورده می‌سازند احساس خوب داریم، اما وقتی امیالیمان ناکام می‌شوند احساس بد داریم. هم هیجان‌های مثبت و هم هیجان‌های منفی، درست همان‌گونه که ارسطو ادعا می‌کرد، در ارتباط با نیازها رخ می‌دهند. به خاطر این که نیازها هسته‌ی هیجان هستند دانستن این که آنها چگونه عمل می‌کنند بسیار سودمند است. از نظر لازاروس این بدان معناست که ما باید ارزیابی کنیم که چیزی، مثلاً شخص دیگری یا رویدادی، چگونه بر یک نیاز تأثیر می‌گذارد. افراد دیگر و رویدادها تنها علت غیر مستقیم واکنش‌های هیجانی هستند. علّت مستقیم، برآوردی است که ما از نحوه‌ی متأثر شدن نیازهایمان می‌کنیم. به یاد بیاورید، اگر ما جهان را منفعلانه در نظر بگیریم، هیجانی به ما دست نمی‌دهد. این افکار ماست که برای هیجان موضوعیّت می‌دهد. اگر فکر کنیم که چیزی می‌تواند به ماصدمه بزند، احتمال دارد یکی از هیجان‌‌های منفی مثل ترس، خشم، اضطراب، شرمساری، اندوه، رشک، حسادت، یا تنفر را احساس کنیم. اگر فکر کنیم که چیزی به نفع ماست هیجان مثبتی مثل غرور، تسکین، یا عشق را احساس خواهیم کرد. به هر حال، سرانجام، پاسخگوی هیجان ما ارزیابیمان از موقعیت است.
لازاروس فرایند ارزیابی را به دو مرحله تقسیم می‌کند. اول، باید قضاوت کنیم که آیا چیزی با نیازهای ما مرتبط است یانه. اگر به دیوار نوشته‌ای که درمحله‌مان به چشم می‌خورد اهمیت ندهیم، در این صورت احتمال نمی‌رود ما را عصبانی سازد. اما اگر فکر کنیم که امنیتمان توسط اوباش تهدید می‌شود و ارزیابیمان این است که خانه‌مان درخطر است، در این صورت هراسان خواهیم بود. نکته این است، قبل از این که هیجانی شویم باید راجع به این که آیا رویداد بر نیازهای ما تأثیر خواهدگذاشت یا نه، قضاوت کنیم.
لازاروس می‌گوید شکل دومی از ارزیابی نیز رخ می‌دهد. شخص باید قضاوت کند که چگونه می‌تواند با رویداد کنار بیاید. اگر مشکل را می‌توان به آسانی حل کرد در این صورت شدت هیجان فقط اندک خواهد بود. اما اگر شخص باور کند که زندگیش تهدید می‌شود و دفع این تهدید برایش دشوار خواهد بود، واکنش هیجانی می‌تواند درحد نهایت باشد.
لازاروس با پیشنهاد دو شکل از راهبردهای کنار آمدن، مدل بنیادی ارسطویی را حتی بیشتر بسط می‌دهد. ما ممکن است با تهدید با حل فعال مسئله برخورد کنیم. برای مثال، در مورد دیوار نوشته، شخص ممکن است به پلیس مراجعه کند یا این که در پی این باشد بچه‌هایی را که این کار را کرده‌اند بیابد و به والدینشان گزارش کند. اما راه دیگر کنار آمدن با تهدید ممکن است تغییر دادن ارزیابی شخص باشد. دوستی ممکن است پیشنهاد کند که دیوار نوشته در منطقه فقط کار چند نوجوان است و ربطی به اوباش ندارد، و خطری برای کسی نیست. وقتی قربانی بالقوه‌ی ما با این استدلال مجاب شد در این صورت آسانتر می‌تواند با وضعیّت کنار بیاید. تغییر در ارزیابی، تهدید و بعد هیجان را کاهش می‌دهد. به این ترتیب ما، می‌توانیم نحوه‌ی احساسمان را با عمل کردن بر جهان و تغییر دادن رویدادها و یا تغییر دادن نحوه‌ی اندیشیدنمان نسبت به رویدادها، تغییر دهیم. البته برای هر یک از اینها زمانی مناسبی وجود دارد اما لازاروس به ما می‌گوید که زندگی هیجانیمان تغییر پذیر است و درمان او اساساً به سمت اصلاح گرایشات ارزیابی هدایت شده است [لازاروس و برنایس، (24) 1994].
نمی‌توانیم از ذکر این نکته بگذریم که آنچه لازاروس به عنوان کنار آمدن هیجانی مطرح می‌کند به نظر می‌رسد که در دل اندیشه‌ی فضیلت ارسطو جای دارد. فضیلت تأثیر عقل بر احساس و عمل کردن است. بار دیگر، نوشابه‌ی قدیمی در بطری جدید.

مدل پاور و دالگلیش

روان‌شناسان میک پاور و تیم دالگلیش [1997] نظریه‌های شناختی هیجان را بسط داده و آنها را به سوی حتی دقت بیشتر حرکت داده‌اند. مدل آنها گویای این است که ارزیابی در چندین سطح و در درجات گوناگون هشیاری رخ می‌دهد. آنها نظریه‌شان را رویکرد SPAARS می‌نامند که در آن حروف R,A,A,P,S و S به انواع مختلف پردازش‌های ذهنی دلالت دارند که در طی ارزیابی اتفاق می‌افتند. دوست دارم با استفاده از واژه‌های ساده‌تر برای توصیف انواع مختلف پردازش‌ها، مطالب را ساده کنم. مدل ساده شده در شکل 3 ارائه شده است.
 دیدگاه‌های روان‌شناختی پیرامون فضیلت و هیجان
شکل 3. مدل SPAARS ساده شده‌ی هیجان
منبع: پاور و دالگلیش (1997)
رویدادهای جهان می‌توانند در ذهن به شکل تصاویر، بوها، صداها، مزه‌ها، و مانند آن بازنمایی شوند. شما به احتمال می‌توانید درِ جلویی یا درختان حیاط پشتی را به آسانی مجسّم یا «تصور» کنید. شما به احتمال می‌توانید آهنگی را که ازکودکی به یاد دارید «بشنوید». اینها تصورات حسی یا یادمان‌هایی هستند که در ذهنمان در سطح هشیار یا ناهشیار حمل می‌کنیم. رویدادهای جهان به شکل زبان یاگفتار نیز بازنمایی می‌شوند. شما می‌توانید یک رویداد به یاد آمده را فقط با چند کلمه توصیف کنید. نیاز نیست یادمان‌های زبانی به انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی و یا هر زبان دیگری خوب یا کامل باشد، بلکه اغلب فقط «زبان طبیعی» هستند که معنای رویدادی را به ساده‌ترین نحو می‌رسانند. نوه‌ی من برای بیان خودش به روشنی به انگلیسی نه چندان کامل از استعداد عالی برخوردار است: «Jack nolike » (جک بی‌مثال است) به حد کافی برای همه روشن است.
این بازنمایی‌های ذهنی از رویدادهای جهان با اطلاعاتی از نیازها و دانشمان از جهان برای تشکیل بازنمایی مفهومی رویداد پیوند خورده‌اند. همین بازنمایی مفهومی است که پاور و دالگلیش آن را ارزیابی می‌نامند. آنها مثال ورزشکاری را به کار می‌برند که در جنگلی که به آهستگی می‌دود با خرسی رو به رو می‌شود. این خرس رویداد است و با یک تصور دیداری و همین طور با نوعی زبان خام مثل «خرس، بزرگ، قوی، صدمه می‌زند: در ذهن او بازنمایی می‌شود. این تصورات سپس با دانش ورزشکار و یادمان از خرس‌ها و نیازها و آرمان‌هایش، مثل نیاز به زنده ماندن، ترکیب می‌شوند. با کنار هم قرار گرفتن بازنمایی‌های ذهنی (تصویری و زبانی) از خرس با دانش مشخص از خرس‌ها، و نیازها، امیال، و آرمانهایش، به یک ارزیابی شناختی از موقعیت منجر می‌شود. این شخص تصمیم می‌گیرد که خرس می‌توانست به او صدمه بزند و یا حتی او را بکشد. او ترس را تجربه می‌کند. ترس، البته، بیش از یک احساس است با آن پردازش‌های ذهنی که در اینجا توصیف شدند و همین‌طور تغییرات در فیزیولوژی بدن، آگاهی از خطر، و به احتمال زیاد نوعی پاسخ گریز مثل فرار کردن را در بر می‌گیرد.
پاور و دالگلیش به ما می‌گویند در حالی که ما معمولاً از بازنمایی‌های ذهنی و ارزیابی‌هایمان حداقل تا حدودی آگاهیم، غیر عادی نیست که همه‌ی این چیزها در سطح ناهشیار رخ بدهند. ما می‌توانیم بدون آگاهی از بازنمایی‌های ذهنیمان، یادمان‌هایمان، یا حتی ارزیابی‌هایمان، هراسان بشویم. ما می‌توانیم احساس خشم بکنیم و ندانیم چرا. هیجان‌ها در چندین ناحیه‌ی مغز اتفاق می‌افتند و ممکن است کاملاً در سطح ناهشیار باقی بمانند. همه‌ی ما تجربه‌ی احساس ترس یا خشم را بدون این که علت آن را بفهمیم داشته‌ایم. بازنمایی‌های ذهنی زبانی و حسی ما وحتی ارزیابی‌هایمان می‌توانند بدون آگاهی هشیار رخ بدهند و ما نتوانیم توضیح دهیم که چرا این گونه احساس می‌کنیم. همان‌گونه که دیده‌ایم هیجان‌ها خیلی پیچیده‌تر از آن چیزی هستند که اکثر ما باور داشتیم.

فضیلت به عنوان اندیشیدن سازنده

سیمور اپستین (25) [1989] روان‌شناس باور دارد که پردازش ناهشیار، کلید فهمیدن هیجان‌ها به طور کلی است. او می‌گوید که ما انسان‌ها دو ذهن داریم. اولی ذهن آشنا، معقول و هشیار، ذهنی است که یونانیان باستان تحسین می‌کردند. آن بر حسب علت و معلول تحلیل، تعمق، و فکر می‌کند و به طور کلی خوب استدلال می‌کند. آن قیاس‌های ارسطو را می‌فهمد.
ذهن دیگر، فقط تا حدودی هشیار و معقول است. ذهن تجربی به جای استدلال از تجربه می‌آموزد. اندیشیدن راجع به مسایل مهندسی استفاده از نمادها مثل اعداد و روابط بیان شده در واژه‌ها را می‌طلبد. اما چنین محتوای ذهنی را نمی‌توان در یادمان یک بزرگ‌سال از سوء رفتارِ کودکی یافت. تجربه و احساسات هیجانی چیزهایی هستند که به یاد می‌آیند وبر خلاف تلاش مکرر برای کنترل عقلانی آنها می‌توانند دوباره زنده شوند. ذهن تجربی فاقد عقلانیت است و ما به آن عادت داریم؛ به صورت خودکار عمل می‌کند و می‌تواند در مقابل تلاش برای کنترل، مقاومت کند. آن به سرعت و بعضی وقت‌ها بی‌دقت می‌اندیشد، و کمتر از ذهن هشیار دقیق است ولی زمانی که به داوری‌های «لحظه‌ای» نیاز داریم می‌تواند خدمت خوبی بکند. ذهن تجربی به ما اجازه می‌دهد «بدون تأمل عمل کنیم». آن شهودی‌تر از ذهن عقلانی ماست، و مهمتر ازهمه در این بافت، آن خاستگاه اکثر هیجان‌های ما است. «ذهن تجربی شما» نه فقط رویدادها را تفسیر می‌کند بلکه به اداره‌ی هیجان‌هایی که احساس می‌کنید نیز می‌پردازد.... هر چه بیشتر از لحاظ هیجانی برانگیخته باشید، چه فشار روانی شدید، ناکامی، ترس، خشم، و یا حتی لذت زیبایی شناختی باشد، بیشتر تحت نوسان ذهن تجربی قرار می‌گیرید».
زمانی که ذهن تجربی و ذهن عقلانی با هم به خوبی کار کنند چیزی به بار می‌آورند که اپستین آن را تفکر سازنده می‌نامد. تفکر سازنده این گونه تعریف می‌شود، «درجه‌ای که تفکر خودکار فرد... حل مسائل در زندگی روزمره را با حداقل هزینه‌ی فشار روانی، تسهیل می‌کند.» بعضی وقت‌ها ما مجبوریم، بدون این که وقتی برای تأمل باشد، به سرعت بیندیشیم و عمل کنیم، و اگر این دو ذهن ما همیاری کنند، حتی بدون بهره‌مندی از پردازش هشیار، خوب عمل می‌کنیم. در یک کلمه، تفکر سازنده‌ی اپستین تفکر خوب عادتی است که به هیچ رهنمود هشیار نیاز ندارد. تفکر خوب آن است که تمرین شده، به خوبی جا افتاده است، دیگر به رهنمود ذهن عقلانی نیازی ندارد. تجارب مطلوب به ذهن تجربی امکان داده‌اند هیجان‌ها و اعمال سازشی را ذخیره کند و این پاسخ‌ها اینک طبیعت دوّم‌اند. تفکر خوبِ عادتی و خودکار حالا می‌تواند هیجان‌ها و اعمال سازنده‌ی مناسب به بار آورد. به بیان دیگر، ذهن تجربی انجام دادن چیزهای درست و زمان آن را «می‌داند».
تفکر سازنده‌ی اپستین، مثل فضیلت، یک بخت یا قرعه‌ی (26) وحشتناک به نظر می‌رسد. وقتی فضیلت «طبیعت دوّم» و عادتی شد، ارسطو آن را hexis (عادت)، احساس کردن و انجام دادن چیز صحیح در زمان صحیح، نامید. توانایی یافتن حد اعتدال به آسانی و باتلاش کم جزیی از منش ما می‌شود و به آزادی جریان می‌یابد.
اعتدال و خیر، احساس کردن در زمان صحیح، راجع به چیزهای صحیح در ارتباط با افراد صحیح، برای دلیل صحیح است؛ و این اعتدال و خیر، تکلیف فضیلت‌اند. به همین منوال، با توجه به اعمال، زیاده‌روی‌ها، کاستی‌ها، و اعتدال وجوددارند.
خرد عملی اطلاعات از یک رویداد (مثل یک تحقیر) و نیازها / امیال‌مال (مثل نیاز به خود حرمتی) را در هم می‌آمیخت، و چگونه خرد عملی عملاً یک فضیلت هوشمندانه‌ی هدایت شده توسط عقل و منطق بود. اما، با گذشت زمان، وقتی هیجان‌ها و اعمال اجرا و عادتی شدند، خرد عملی نقش کمتر و کمتری ایفا کرد. تفکر سازنده‌ی اپستین هم به همان نحو عمل می‌کند. با رشد یافتن ذهن تجربی از تجارب زندگی به تدریج کنترلش را بر زندگی ما افزایش می‌دهد. آن هیجان‌ها و اعمال ما را به طرز خودکار و بدون نیاز به تفکر معقول، هدایت می‌کند. آیا آن فضیلت ارسطو را که سرانجام «طبیعی» و بدون تلاش می‌شود، نمی‌رساند؟ آن یک عادت، جزیی از منش ما می‌شود.
اپستین و برادسکی (27) [1993] برای سنجش توانایی شخص جهت انجام دادن تفکر سازنده آزمون روان‌شناختی با عنوان پرسشنامه‌ی تفکر سازنده یا CTI (28) را تدوین کرده‌اند. این آزمون گزاره‌های (29) متعددی را در بر می‌گیرد که می‌توانند از نظر کسی که آنها را رتبه‌بندی می‌کند صحیح باشند یا نباشند. برای مثال یک گزاره این است، «من راجع به چیزهایی که کاری از دستم بر نمی‎آید نگران نمی‌شوم.» دیگری این است، «اساساً دو نوع افراد در جهان وجود دارند خوب و بد.» گزاره‌ی سوّم، «من این احساس را ندارم، برای این که خودم را فرد با ارزشی در نظر بگیرم، مجبورم به طور استثنایی خوب عمل کنم.» هرگزاره از لحاظ درست بودن یا غلط بودن نسبت به شخص رتبه‌بندی می‌شود. ماده‌های آزمون را می‌توان به مقوله‌های متعدد تقسیم کرد اما چند مقوله به ویژه مهم به نظر می‌رسند. کنار آمدن هیجانی این وجه را اندازه می‌گیرد که فرد با هیجان‌هایش چقدر خوب کنار می‌آید: این در واقع توانایی راحت بودن با شکست، مخالفت، و هیجان‌های منفی است. کنار آمدن رفتاری، نحوه‌ی عمل کردن سازگارانه‌ی فرد را در برخورد روزمره با دنیا اندازه‌گیری می‌کند، که تمایل به طرح ریزی و واقع‌گرا بودن است. تفکر مقوله‌ای و تفکر خرافی این جنبه را اندازه‌ می‌گیرد که شخص چقدر زیر فشار انواع تفکر نارس و غلط قرار دارد یا رها از آنهاست.
اپستین در طی چندین سال، پیوند قوی بین تفکر سازنده و چندین شاخص زیستن موفق پیدا کرده است. مطالعات او این موارد را در بر می‌گیرند: «پیشرفت کنندگان برتر» کسانی که به موفقیت مالی عظیم دست یافته‌ند. این آزمودنی‌ها در CTI نمره‌ی بالاتری ازگروه «مدیران اجرایی متوسط» کسب می‌کنند. این افراد نه فقط در زندگی کاریشان، بلکه در زندگی شخصی‌شان نیزموفّق بودند. «پیشرفت کنندگان برتر در مقایسه بامدیران اجرایی متوسط، وقت بیشتری را با همسران و فرزندان خود صرف می‌کنند. و از زندگی زناشویی، روابط جنسی، خانوادگی، و اجتماعی، راضی‌ترند.» نتایج مشابهی از مطالعات اپستین در مورد مدیران مدارس، افسران نیروی دریایی، و کارگزاران بیمه، به دست آمد. دانشجویان دانشگاه که در CTI نمره‌ی بالاتر به دست آوردند، معلوم شد که در مقایسه بادانشجویانی که نمره‌ی پایین تر داشتند، در کارشان موفقتر بودند، و از رضامندی شغلی بیشتری لذت می‌بردند. در مطالعات اپستین نمره‌های هوشبهر (IQ) با موفقیت تحصیلی همبستگی داشتند. ولی به هیچ وجه عملکرد کاری را، آن گونه که CTI پیش‌بینی می‌کرد، پیش‌بینی نمی‌کردند. اپستین همچنین شواهدی را برای تأیید تأثیر تفکر سازنده بر تندرستی و شادکامی به دست آورد. او در این زمینه ‌می‌گوید، «به طور کلی، در پژوهش‌هایی که همکارانم و من با پرسشنامه‌ی تفکر سازنده انجام دادیم. به شواهد محکمی رسیدیم دال بر این که، هر چه بیشتر به نحو سازنده فکر کنید، احساس شادکامی بیشتری می‌کنید، و سازگاری هیجانی شما بهتر خواهد بود.» مطالعات خود من با CTI نیز نتایج مشابهی را نشان دادند [فرانکلین و تورزینسکی (1993)] . CTI با اندازه‌های ما از فضیلت و سلامت همبستگی بسیار بالا داشتند. به نظر می‌رسد تفکر سازنده‌ی اپستین نحوه‌ی دیگری از نگریستن به چیزی است که ارسطو آن را فضیلت می‌نامید. در مطالعات ما CTI و آزمون‌های طراحی شده برای اندازه‌گیری فضیلت همبستگی بالایی داشتند. هر دوی آنها پیش بین خوبی برای تندرستی بودند. به بیان دیگر، تفکر سازنده، اصطلاح جدیدی برای فضیلت است.
مفهوم فضیلت ارسطو در روان‌شناسی معاصر بسیار زنده و جا افتاده است. فضیلت را می‌توان تعدیل هیجان توسط عقل تلقی کرد. آن نوید یک روان‌شناسی شناختی جدید است که علل واقعی هیجان‌ها و اعمال، رویدادهای بیرونی نیستند؛ بلکه تفسیرهای ذهنی یا روانی از رویدادها علت‌اند. ما دیگر به این اعتقاد نداریم که دریافت کننده‌های منفعل هیجان‌ها و ممنون آنها هستیم. ارسطو تصویر پیچیده‌تر اما معقولتر ازهیجان‌ها را نقاشی کرد و ما سرانجام به او رسیده‌ایم.
آلبرت الیس از اولین درمانگران شناختی بود و مدل ABC هیجان را ارائه کرد. الیس بر اهمیت و قدرت باور یا تفکر تأکید داشت که بین رویداد بیرونی و احساس قرار می‌گیرد. او به ما نشان داد که باتغییر دادن تفکر می‌توانیم نحوه‌ی احساس کردنمان را تغییر بدهیم. ریچارد لازاروس این پیام را بسط داد و پیشنهاد کرد که فرایندهای تفکرِ مداخله گر در دو مرحله رخ می‌دهند. اول این که باید تصمیم بگیریم که رویدادی به ما ربط دارد، و این که آن به نحوی، مثبت یا منفی، بر نیازهای ما تأثیر خواهد گذاشت یا نه . سپس، اگر تصمیم گرفتیم که رویدادی می‌تواند مضر باشد باید تصمیم بگیریم که آیا می‌توانیم با آن کنار بیاییم یانه. لازاروس دو نوع کنار آمدن: رفتاری و هیجانی، را متمایز ساخت کنار آمدن هیجانی اساساً تغییر دادن تفسیرمان از رویداد است. اگر تصمیم گرفتیم که چیزی را که تهدید کننده داوری کردیم درواقع آن گونه که در اصل فکر می‌کردیم زیاد جدی نیست، ما ناراحتیمان راکاهش می‌دهیم، درست مثل این که خود رویداد را تغییر داده‌ایم.
پاور و دالگلیش با نشان دادن این که تفسیر به دو شکل: حسّی و زبانی صورت می‌گیرد این مدل راحتی بیشتر بسط دادند. در ارزیابی یک رویداد، هم نیازهایمان و هم یادمانمان از رویدادهای مشابه عمل می‌کنند.
سرانجام، نظریه‌ی تفکر سازنده‌ی اپستین این مطلب را مطرح ساخت که تفسیرها و ارزیابی‌های ما معمولاً در سطح ناهشیار عمل می‌کنند. اپستین توصیه کرد که هر چه تفسیرهای ما بیشتر عادتی و خودکار بشوند عادت‌ها (hexes) بیشتر می‌توانند مؤثر باشند و ما بیشتر می‌توانیم با دنیا کنار بیاییم. الیس، لازاروس، پاور و دالگلیش، و اپستین همه به نحو حیرت‌آوری شبیه به ارسطو هستند. فضیلت می‌تواندنام‌های جدیدی به خود بگیرد ولی «گل سرخ با هراسم دیگری باز هم گل سرخ است.»

پی‌نوشت‌ها:

1. Fowers.
2. کتاب فاورز یک استثناء است. آن اندیشه‌های ارسطو را درمورد فضیلت و خرد عملی مرور و آنها را در بافت اجرایی روان‌شناسی بالینی بحث می‌کند. نوشته Schqartz (2005) و Sharpe مقاله‌ی جدیدی است که خرد عملی را نیز در بافت نظریه و پژوهش در روان‌شناسی مثبت معرفی می‌کند.
3. Hall.
4. appetitive.
5. spirited.
6. rational.
7. appetite.
8. جیمز این کتاب را به عنوان متن درسی برای دانشجویانش درهاروارد نوشت، کتابی کوچک و برای خواندن نسخه‌ی اصلی اصول آسانتر است.
9. MacLeod.
10. کتاب روان‌شناسی جیمز، به ویژه فصل‌های 10 (عادت)، 26 (اراده) و 12 (خود یا نفس) را ببینید. فصل‌های 24 و 25 مربوط به هیجان و غریزه را نیز ببینید.
11. ideomotor.
12. preparedness.
13. pragmatism.
14. development.
15. Albert Ellis.
16. rational therapy (RT)
17. adversity.
18. Milke.
19. Bill.
20. core beliefs.
21. Jason.
22. Jane.
23. Walen.
24. Bernice.
25. Seymour Epstein.
26. lot.
27. Brodsky.
28. Constructive Thinking lnventory (CTI)
29. statements.

منبع مقاله :
فرانکلین؛ ساموئل، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط