صلاح تو نیست که بگیرم
آیت الله صدوقی:
یکی از تجار ایرانی در زمانی که دولت طاغوت هر کسی را که به نجف و دیدار امام میرفت تعقیب میکرد پول هنگفتی با خود به نجف آورده بود که به عنوان سهم امام به ایشان بدهد. دولتیها هم از این امر خبر داشتند. آن تاجر خدمت امام رسید و گفت که این پولها بابت سهم امام (علیه السلام) است و از ایران آوردهام که به شما تقدیم کنم تا مصرف حوزهی علمیه نمایید. امام قبول نکردند. آن تاجر گفته بود که آقا من از راه دور این پول را آوردهام و مخصوص شماست. امام فرمودند: «صلاح تو نیست که من این پول را از تو بگیرم، ببر خدمت یکی دیگر از مراجع بده و از ایشان رسید بگیر» اصرار آن فرد هیچ اثری در امام نکرد و لذا پول را به منزل مرجع دیگری برد و رسید هم گرفت. رژیم شاه پس از بازگشت او را در مرز به این عنوان که برای امام در نجف پول زیادی برده دستگیر کرد. آن تاجر گفته بود که من یک شاهی هم پول به ایشان ندادهام و به شخصی دیگری دادم و بعد رسید پول را از جیبش درآورده و به آنها ارائه کرده بود. اگر امام پول را از ایشان گرفته و رسید داده بود شاید تا آخر عمر در گوشه زندان میماند و ششکنجه میشد. (1)مسافرتت طولانی میشود
حجت الاسلام والمسلمین محتشمیپور:
امام در سال 57 که منزلشان از طرف بعثیها محاصره و رابطه مردم با ایشان قطع شد میخواستند از نجف هجرت کنند. یاسر عرفات در آن زمان نامهای به امام نوشته بود که امام در جواب نامه او، نامهای نوشته بودند. این نامه را باید شخصی برای عرفات به لبنان میبرد. در رابطه با هجرت امام بنا شد من بروم لبنان و صحبت کنم که شرایط سوریه برای اقامت امام چگونه است. نامه را که آماده شده بود به من دادند برای خداحافظی خدمت امام رسیدم. ظاهراً در آن جلسه کسی نبود و خودم تنها بودم. عرض کردم امروز من عازم سفر هستم، مسافرتی به سوریه و لبنان. قاعدتاً هر وقت ما میخواستیم به سفر برویم خدمت امام میرسیدیم و دستشان را میبوسیدیم و امام دعایی میکردند. اما این بار امام تبسمی کرده و فرمودند: «مثل اینکه سفر شما این بار طولانی بشود.» عرض کردم «نه، علی القاعده نامهی حضرتعالی است که باید برسانیم. شاید دو یا سه روز دیگر برگردم.» ایشان سکوت کردند. این مسأله برای من خیلی تازگی داشت که امام فرمودند سفر شما طولانی میشود. خلاصه ما حرکت کردیم به طرف بغداد با برادرمان آقای فردوسی پور، بنا بود آقای دعایی هم بیاد و یک سری مدارک را به ما بدهد که به سوریه ببریم. وقتی وارد فرودگاه شدیم آن ساکی را که همراه داشتم دادم به مسئولیتش که ببرند در هواپیما و منتظر ساعت پرواز بودیم؛ اما از همان اول دیدیم که وضع فرودگاه غیرعادی است. آن روز تمام مسئولین فرودگاه لباس شخصی داشتند و مشخص بود که از سازمان امنیت عراق هستند. یکی از مأمورین امنیتی عراق آمد و گفت: «کدام یک از شما مسافر هستید؟» گفتم: «من مسافرم.» گفت: «با من بیا». ما بلند شدیم آمدیم. بلیط هواپیما را گرفتند و فرستادند از هواپیما ساک ما را برگرداندند و ساک را خالی کردند و اوراق را درآوردند. بعد ما را بردند طبقه دوم فرودگاه که مرکز سازمان امنیت عراق بود. در آنجا نشستیم و یکی دو ساعت با ما صحبت کردند. سپس گذرنامه ما را با یک کاغذی آوردند و گفتند زیر این کاغذ را امضا کن. گفتم: «این چیست؟» گفت: «بخوان.» خواندم دیدم نوشته است که شما الی الابد ممنوع الدخول به عراق هستید! در آن کاغذ از من التزام میگرفتند که دیگر وارد عراق نشوم و اگر وارد عراق شدم خودم مسؤول هستم. من اولش یک مقدار پافشاری کردم که امضا نکنم، ولی امضا را از من گرفتند. آنجا بود که یک مرتبه متوجه آن فرمایش امام شدم که به من فرمودند مثل اینکه این مسافرت شما خیلی طولانی بشود. (2)میبینم برمیگردد
حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی:
سالی بود که قصد رفتن به حج را داشتم، نمایندگی امام در این سفر حج را داشتم، نمایندگی امام در این سفر حج را حجت الاسلام خوئینیها به عهده داشت. پیش از آغاز سفر حج احمد آقا از امام نقل کردند که ایشان فرمودهاند: «میبینم که آقای خوئینیها برمیگردند. زمانی که مدینه دوم بودیم عمال سعودی شب هنگام وحشیانه به بعثه امام حمله کردند صحبتها و مشاجرات به جایی نرسید و در نهایت فردای آن روز در ساعت یک بعدازظهر اعضای بعثه را سوار اتومبیل کرده به فرودگاه برده و با یک فروند هواپیمای نظامی ما را به فرودگاه جده بردند و از آنجا هواپیمایی که قبلاً آماده پرواز شده بود ما را به مشهد برد و بعد هم به تهران برگشتیم. (3)شما در فرودگاه مسألهای داشتید؟
حجت الاسلام والمسلمین سید محمدرضا سجادی اصفهانی:
ما در ضمن سالهایی که در خدمت امام بودیم چیزهایی را که میتوانیم به عنوان کرامت از ایشان یاد کنیم، از جمله اینکه در آن روزها ورود پول به عراق خیلی سخت بود. یکی از علمای اصفهان گفت من یک مبلغی را آوردم شام و از طریق شام وارد بغداد شدم. در فرودگاه دیدم همه جا را میگردند. خیلی مضطرب و ناراحت شدم و متوسل به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) شدم. گفتم آقا من این مبلغ را دارم برای فرزند شما میبرم شما به دادم برسید. در این حین دیدم شخصی از همان ایادی دولت عراق آمد و مرا صدا کرد و مرخصم کرد. بعداً که وارد نجف شدم و خدمت امام رسیدم، سلام کردم. امام تبسم کرده و فرمودند: «شما در فرودگاه مسألهای داشتید و متوسل به موسی بن جعفر (علیه السلام) شدید.» دیدم امام از این مسأله اطلاع دارند. (4)رساله نفرستید
حجت الاسلام والمسلمین قرهی:
یکی از وکلای امام در افغانستان عریضهای خدمت ایشان در نجف نوشته بود. امام به من فرمودند: آدرس این آقا را سؤال کنید تا برایش جواب بفرستم. گفتم چشم و چون دولت طاغوت نمیگذاشت رسالههای امام از مرز رد بشود و حتی از طریق پست هم جلوگیری میکردند، با مرحوم شیخ نصرالله خلخالی قرار گذاشتیم یک نفر را از راه دریا بفرستیم؛ بدون اینکه کسی مطلع شود. میخواستیم حتی امام هم مطلع نشوند، چون اگر ایشان مطلع میشدند که ما میخواهیم رسالههایشان را به افغانستان بفرستیم نمیگذاشتند، چون میدانستیم آقا اهل این حرفها نیستند که برای کسی رساله بفرستند. وقتی باز فرمودند: آدرس این آقا را پیدا کن، عرض کردم مسافری میرود. امام فرمودند: «رساله نفرستید جایز نیست» و بعد متغیرانه فرمودند: «به من نمیگویند و هرکاری میخواهند میکنند!» و بعد بهاندرون تشریف بردند. من فکر کردم که ایشان حتماً با عالم دیگر ارتباط دارند چون غیر از من و مرحوم آقای خلخالی کس دیگری از قضیه مطلع نبود. (5)دستشان را فوراً زیر عبا بردند
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا رحمت:
یکی از خاطرات نجف اشرف شبهایی بود که زوار ایرانی در حرم خدمت امام مشرف میشدند. در حرم مردم برای دست بوسی و حتی پابوسی امام زیاد ازدحام میکردند ولی آقا نمیگذاشتند کسی پای ایشان را ببوسد و خیلی از این کار ناراحت میشدند، ولی دست بوسی را اجازه میدادند. چون غالباً زوار ایرانی میآمدند و دست ایشان را میبوسیدند ما هم در اطراف ایشان مواظب بودیم حادثهای پیش نیاید. یک شب همانطور که امام در حرم زیارت پیش روی حضرت امیر (علیه السلام) را میخواندند و خواستند به بالای سر حضرت تشریف ببرند و زیارت بخوانند من جلو ایشان داشتم میآمدم. تعدادی از رفقا هم پشت سر امام بودند. دیدم بعضیها اصرار دارند از پشت سر دست امام را بگیرند و ببوسند. در همین حال بود که متوجه شدم امام برخلاف همیشه دستهایشان را زیر عبا پنهان کردند و بر سرعت خودشان افزودند و به بالا سر حضرت تشریف بردند. بعد ما متوجه شدیم و گزارش دادند که بعضی از ساواکیها برنامه داشتند که از پشت سر دست امام را به عنوان بوسیدن بگیرند و به ایشان آسیب و صدمه بزنند امام با آن دید قوی که داشتند و با آن عنایت پروردگار متوجه شدند و دستشان را دیگر به کسی ندادند. حتی آنها هم که از جلو میآمدند دیگر نتوانستند دست امام را ببوسند. (6)به حرم مشرف نشدند
حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان:
امام جز در مواقعی مشخص، هرشب دو ساعت و نیم پس از غروب آفتاب برای ملاقات عمومی به بیرونی منزلشان تشریف میآوردند و بعد از نیم ساعت برخاسته و به حرم مشرف میشدند. ولی در یک مورد امام وقتی که موعد خاص فرا رسید از جا برخاستند و برخلاف همیشه بهاندرون تشریف بردند. افراد حاضر شگفت زده شدند، چون که امام در حال سلامت و نشاط بودند و معمولاً بیماری تنها مانع تشرف ایشان به حرم بود. حتی نزدیکان امام نیز هیچ دلیلی بر این قضیه نیافتند. روز بعد گفته شد در همان ساعتی که امام طبق معمول میبایست به حرم مشرف شوند، سفیر ایران در بغداد به نجف آمده و در حرم به عنوان اهدای فرش از سوی شاه مراسمی را برگزار کرده بود. با توجه به اطلاع دقیق آنها از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همین وقت برای مراسم مذکور و فیلمبرداری از آن معلوم شد توطئهای را در سر داشتند و بدین سان معمای عدم تشرف امام به حرم برایمان حل شد. (7)بگویید عمامهاش را بردارد
هنگامی که امام در پاریس بودند یک مرتبه عدهای از دشمنان امام به یکی از روحانی نماها میگویند که شما معمم هستید و میتوانید در عمامه خود سلاح قرار دهید و امام خمینی را ترور کنید. وقتی این شیخ میآید و به امام اطلاع میدهند که یک روحانی آمده و میخواهد شما را ببیند. امام در پاسخ میگوید: «به او بگویید عمامه را از سرش بردارد و بعد داخل شود». و بدین ترتیب یکی از دسیسههای منافقین نقش برآب شد. (8)بمانید با هم میرویم
آقای حبیب الله عسکراولادی مسلمان:
وقتی در پاریس به امام عرض شد رژیم فرودگاهها را بسته است، من که قصد مراجعه به ایران داشتم نتوانستم بروم. خدمت ایشان که رسیدم گفتند: شما نرفتید؟ عرضی کردم: فرودگاه تهران بسته است. فرمودند: حالا چه میخواهید بکنید؟ عرض کردم: «اگر اجازه بفرمایید میخواهم از طریق کشورهای عربی و از مرز خاکی بروم تا پیامی را که فرمودهاید برسانم.» فرمودند: «بمانید ان شاءالله با هم میرویم.» در حالی امام این مطلب را میفرمود که رژیم اعلام کرده بود به هیچ وجه اجازه ورود ایشان را به ایران نمیدهد. (9)شما فعلاً اینجا باشید
آقای مصطفی کفاش زاده:
من پس از مدتی اقامت در پاریس برای بازگشت به ایران بلیط تهیه کرده بودم و قرار بود ساعت سه بعدازظهر پرواز کنم. مرحوم آیت الله اشراقی فرمودند: من به امام عرض کردهام که فلانی میخواهد به ایران برود ایشان هم فرمودند که شما خدمتشان برسید. بنده هم به دیدار امام رفتم. از من پرسیدند. شما میخواهید بروید؟ عرض کردم: بله. فرمودند: نه شما فعلاً اینجا باشید. اینجا منزل خودتان است.همان شب از اخبار ساعت دوازده شب شنیدم که خانهای در خیابان آپادانا و نیلوفر تهران محاصره شده است و ساکنان آن که در ارتباط با انقلاب اسلامی فعالیت داشتند دستگیر شدهاند. آنجا منزل من بود. این خانه که سه دانگ آن متعلق به من و سه دانگ متعلق به برادرانم بود از یک سال قبل از آن زمان، برای فعالیت تهیه اسلحه و تکثیر اعلامیه و غیره در اختیار عدهای از برادران انقلابی گذاشته شده بود. (10)
مگر حضرت صاحب به من خلاف میفرماید؟
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد کوثری:
یک روز منزل آقای فاضل لنکرانی از استادان حوزه علمیه قم بودم یکی از فضلای مشهد هم آنجا بودند. ایشان به نقل از یکی از دوستانشان تعریف میکردند در نجف اشرف خدمت امام بودیم. صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم: این چه فرمایشهایی است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران میفرمایید؟ یک مستأجر را نمیشود بیرون کرد، آن وقت شما میخواهید شاه مملکت را بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیدهاند لذا سخنم را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: «فلانی! چه میگویی؟ مگر حضرت بقیةالله امام زمان، صلوات الله علیه، به من (نستجیرُ بالله) خلاف میفرماید؟ شاه باید برود». (11)شاید از طرف امام زمان باشد
آقای محمود مرتضایی فر:
روز 22 بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم. آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسهی علوی تلفن و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط میدیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض میکنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمیکند، شما حکمتان را پس بگیرید و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها دادهاند پس بگیرند. برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کردهاند که شما چرا دخالت میکنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هرچه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمیشوم فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد.» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم. (12)بگویید ما حکومت نظامی نداریم
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
در 21 بهمن امام قبل از اینکه بخواهند اطلاعیه بی اعتنایی مردم به حکومت نظامی اعلام شده رژیم را بنویسند وارد یک اتاقی شدند. مرحوم شهید مطهری آمدند و گفتند امام تا چند لحظه دیگر خواهند گفت که چه باید بکنیم. بعد از دقایقی شهید مطهری آمدند و گفتند: امام میگویند تا من اطلاعیه را مینویسم بروید بگویید ما اصلاً حکومت نظامی نداریم و قبل از اینکه حکومت نظامی شود مردم بریزند توی خیابانها و حکومت نظامی را بشکنند. (13)بگویید این کار انجام میشود
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری:
وقتی امام تصمیم گرفتند حکومت نظامی را لغو کنند، مرحوم آیت الله طالقانی، جای دیگری بودند. کسانی که پهلوی آقای طالقانی بودند، بعداً برای ما نقل میکردند که آقای طالقانی پشت تلفن گریه میکرد که: «به امام بگویید این کار را نکنند، تهران و ایران دریای خون میشود.» امام هم فرموده بودند: «به ایشان بگویید، نخیر، این کار انجام میشود.» میگفتند آقای طالقانی گوشی را گذاشته بودند با گریه گفته بودند: یا ما هیچ نمیفهمیم و یا این سید با جاهای دیگر ارتباط روحانی و معنوی دارد. (14)به این مسافرت نروید
همسر شهید مظلوم آیت الله شهید دکتر بهشتی:
امام قبل از شهادت دکتر بهشتی خوابی دیده بودند و به ایشان بروز چنین حادثهای الهام شده بود. نیمه شعبان ماه، ما میخواستیم به اصفهان برای دیدن مادر آقا برویم، اما یک روز آقا به دیدن امام رفتند. در بازگشت از ملاقات امام، ایشان بسیار ناراحت بود. از او علت ناراحتیش را پرسیدم. وی گفت امام توصیه کردند که به این مسافرت نروم و از خودم بیشتر محافظت بکنم. امام خوابی برای من دیده است. من هرچه از او پرسیدم که خواب امام چه بوده است، ایشان جوابی به من ندادند. نمیدانم شاید مصلحت چنین بود. تا اینکه روز ختم آقا، خانم امام به منزل ما آمدند. از ایشان در مورد خواب امام سؤال کردم و ایشان گفتند: امام خواب دیدهاند که عبایشان سوخته است، به همین دلیل به آقای بهشتی توصیه کرده بودند که مواظب خود باشند. و گفته بودند شما عبای من هستید كه در خواب سوخته بود. (15)هیچ اثری از امام نبود
دکتر پور مقدس:
بعضی شبها ما به خاطر مراقبت خاصی قلبی امام خدمت ایشان میرسیدیم یک شب حدود ساعت سه و نیم بامداد بود که خدمتشان رسیدیم، دیدیم در اتاق خودشان نیستند. از اتاق بیرون آمدم و فردی از اهل بیت امام را صدا زدم و گفتم: شما بیشتر به اتاقهای منزل وارد هستید وارسی کنید ببینید امام کجا هستند. ایشان هم تک تک اتاقها را جستجو کرد و آمد گفت امام نیستند. اما بیشتر تعجب کردیم و گفتیم مگر ممکن است امام در منزل نباشند. حتماً هستند و شما ندیدهاید او هم با اطمینان میگفت من همه جا را با دقت گشتهام و اثری از امام ندیدهام. من ناچار شدم خانم دیگری از اهل بیت را صدا زدم او هم رفت و به دقت بررسی کرد و همان جواب را داد که امام تشریف ندارند. حتی دستشویی را هم دید. این قضیه برای ما خیلی تعجب آور بود و قدری هم خوف در من پیدا شد که پس در این وقت نیمه شب امام کجا هستند. خواستم به حاج احمدآقا جریان را بگویم گفتند ایشان قم است. نگرانی من بیشتر شد. برای مرتبه چهارم باز به آن فرد اولی که بعد از من همه جا را وارسی کرده بود گفتم برو خوب جستجو کن. ایشان هم رفت و در کمال تعجب دید که امام لب تختشان نشستهاند. قضیه را به من خبر داد وقتی شتابزده خدمتشان رسیدم در حال تبسم بودند و این قضیه هنوز برای من مبهم مانده است که در آن لحظات و دقایق امام کجا تشریف داشتند. (16)ناگهان ارتباط قطع شد
آقای سید رحیم میریان:
قلب امام در تمام مدت شبانه روز توسط دستگاه مانیتور تحت کنترل و نظارت دکترها بود. در هر 24 ساعت دو نفر دکتر و دو پرستار همیشه آماده بودند که اگر مسألهای برای امام پیش آمد فوراً دست به کار شوند. یک بار دکترها زنگ زدند و گفتند ارتباط ما با امام قطع شده- این چیز عجیبی بود- برو ببین امام کجاست؟ رفتم داخل اتاق دیدم ایشان نیست. قسمتهایی را که قدم میزدند نگاه کردم نبود به دفتر زنگ زدم. یکی از نوههای امام آنجا بود گفتم: آقا طرف شما هستند؟ گفت نه. به حاج عیسی گفتم: حاجی برو ببین آقا کجاست. ایشان هم رفت هرکجا که بود جستجو کرد آقا نبود. خودم دوباره به اتاق ایشان مراجعه کردم دیدم آقا توی ایوان اتاق ایستادهاند و به طرف آسمان نگاه میکنند بعد دکترها گفتند حالا ارتباط برقرار شد. (17)میفرمایید تکلیف من چیست؟
حجت الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی:
یکی از دوستانی که در کنار امام و در بیت ایشان خدمت میکرد برای ما تعریف میکرد که شبی به دلیل اینکه از اعضای دفتر کسی نبود من توفیق یافتم که شب را تا صبح در خدمت ایشان باشم. نیمههای شب بود که دیدم امام برای نماز شب بیدار شدند و من از پشت در صدای گریههای بلند امام را میشنیدم.بعد از مدتی که نماز امام تمام شد احساس کردم با کسی دارند صحبت میکنند. تعجب کردم چون هیچکس جز امام در اتاق ایشان نبود. گوش خود را به در اتاق امام که بسته بود چسباندم و درست دقت کردم تا ببینم امام چه میگویند. متوجه شدم که امام دو بار با حالت تواضعی میفرمودند: «حالا شما میفرمایید من تکلیفم چیست و چه باید بکنم؟» این جملات را که شنیدم با عجله خود را به پشت پنجرهای که بر اتاق امام دید داشت رساندم، اما هرچه سعی کردم که به داخل اتاق نگاه کنم انگار کسی گردن مرا به گونهای خشک کرده بود که نمیتوانستم صورتم را به طرف پنجره و اتاق حرکت بدهم هرچه سعی کردم بی فایده بود به محل خود برگشتم. صبح که شد قضیه نیمه شب را خدمت امام عرض کردم. ایشان فرمودند: «اگر اینجا میمانید حق تفحص و جستجو در این گونه چیزها را ندارید.» بعدها یکی دیگر از دوستان بیت نیز میگفت نیمه شبی که در کنار اتاق امام بوده و امام مشغول تهجد بوده است نور بسیار درخشانی را دیده که از بیرون به پنجره اتاق امام در حال تابیدن است و او هرچه سعی کرده از پنجره داخل اتاقی امام را ببیند نتوانسته است چیزی ببیند. (18)
مثل اینکه کسی مراجعه کرده
گاهی اخبار قبل از اینکه به ما برسد بی واسطه به امام میرسد. گاهی امام مسائلی را به مسئولین دفتر گوشزد میکنند که خود آنها هم باخبر نیستند و در هیچ روزنامه و پیکی نیست. نمونهها زیاد است. روزی در ماه رمضان در قم ملاقات امام تعطیل شد. امام کسی را نمیپذیرفتند. ناگهان برای کاری به بیرونی آمدند و فرمودند: «مثل اینکه دو سه روز است کسی به اینجا مراجعه میکند که شما مانع او هستید.» ما رفتیم بررسی کردیم تا به این نتیجه رسیدیم که یک زن دو سه روز است به واسطه اختلاف با همسرش به آنجا مراجعه کرده و تقاضای ملاقات با امام برای رفع دعوا و اختلاف داشته است. امام از کجا این جریان را میدانستند؟ ما هنوز نمیدانیم. (19)هوای این سیده را داشته باشید
مهندس سید محمد آقایی:
توسط یکی از دوستان افتخار این را پیدا کردم که امام خطبه عقد ازدواج مرا بخوانند. وقتی با همسرم و پدر ایشان به منزل امام مراجعه کردیم. طبق معمول امام وکالت خانم را به عهده گرفتند و آقای توسلی هم وکیل بنده شدند، پس از اینکه خطبهی عقد خوانده شد امام در حالی که من دستشان را در دست گرفته و میبوسیدم خطاب به خانم کرده به او فرمودند: از ایشان تمکین کن؛ بعد رو به من کرده و فرمودند: هوای این سیده را داشته باشید. ما که غرق چهرهی نورانی و بشاش امام بودیم بر تعجبمان افزوده شد که ایشان از کجا میدانستند همسر بنده سیده است. (20)پینوشتها:
1- همان، ص 150.
2- همان، ص 150-151.
3- همان، ص 152.
4- همان.
5- همان، ص 152-153.
6- همان، ص 153-154.
7- همان، ص 154.
8- همان.
9- همان، ص 155.
10- همان.
11- همان، ص 155-156.
12- همان، ص 156.
13- همان، ص 157.
14- همان.
15- همان، ص157-158.
16- همان، ص 158.
17- همان، ص 159.
18- همان، ص 159-160.
19- همان، ص 160.
20- همان.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول