![کرامات و امدادهای غیبی در حیات امام خمینی (3) کرامات و امدادهای غیبی در حیات امام خمینی (3)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/17135.jpg)
![کرامات و امدادهای غیبی در حیات امام خمینی (3) کرامات و امدادهای غیبی در حیات امام خمینی (3)](/userfiles/Article/1395/12/4/17135.jpg)
معانقه گرمی کردند
حجت الاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی:
امام نسبت به شهید اشرفی اصفهانی علاقه خاصی داشتند. در آخرین ملاقاتی که آن شهید بزرگوار با امام داشت امام با ایشان معانقه گرمی کردند. به طوری که برای ایشان سابقه نداشت. پس از پایان ملاقات آقای اشرفی به بنده فرمودند من از برخورد امام چنین دریافتم که این آخرین ملاقات من خواهد بود. دقیقاً یک روز بعد از دیدار با امام به شهادت رسیدند. (1)با هم عکس بگیریم
حجت الاسلام والمسلمین ادیب:
آیت الله شهید اشرفی اصفهانی قبل از شهادت میگفتند: این بار که به محضر امام رفتم ایشان طور دیگری به من نگاه کردند و گفتند: «با هم عکس یادگاری بگیریم.» (2)خداوند محافظتشان کند
مرحوم حاج مهدی شریف نیا:
یکبار که توفیق دست بوسی امام نصیب این بنده شد، پس از زیارت آقا به ایشان عرض کردم: رزمندگان گردان کربلای اهواز خدمت شما سلام و التماس دعا دارند. امام با لحن مهربان و تبسم خاصی فرمودند: انشاءالله خداوند محافظتشان بکند. این دعای امام را واقعاً باید یکی از کرامات ایشان دانست. چون ما در شهر ماووت عراق مستقر بودیم که در ته درهای واقع و عراقیها از تمام ارتفاعات اطراف بر روی مواضع ما اجرای آتش میکردند. خدا شاهد است بر اثر دعای پربرکت امام دشمن که قصد داشت با آتش زیاد ما را وادار به ترک مواضع کند و از ما تلفات بگیرد پس از ماهها استقرار جز چند شهید و مجروح نداشتیم. (3)مطمئن باشید در این عملیات پیروز میشوید
آقای غلامعلی رجایی:
در اولین سالگرد رحلت امام در معیت برادر محسن رضایی و جمعی از مسؤولین و فرماندهان سپاه برای عرض تسلیت به یادگار امام به بیت امام رفته بودیم. در این جلسه که همه از فراق آن عزیز سفر کرده به سختی گریه میکردیم برادر محسن رضایی در حالی که به شدت متأثر بود و میگریست گفت: ما هر وقت مشکلی در جنگ و عملیاتها داشتیم این امام بود که به آن روح مطمئن و بزرگی که داشتند به کمک ما میآمدند و مشکل ما را مرتفع مینمودند. ایشان از جمله به تک عراق قبل از عملیات فتح المبین که باعث نگرانی شدید و تردید فرماندهان عملیاتی، برای آغاز این عملیات شده بود، اشاره کرد و گفت: برای تعیین تکلیف با یک شکاری اف 5 در عرض ده دقیقه از دزفول به تهران آمدم. با اینکه شب امام ملاقاتی نداشتند ما را عراق از عملیات ما مطلع شده باشد امام با یک دنیا آرامش و امید و اطمینان به من فرمودند: «شما مطمئن باشید که در این عملیات پیروز میشوید، بروید و هیچ تردیدی به خودتان راه ندهید.» برادر رضایی میگفت: در حقیقت ما نتایج افتخارآفرین عملیات فتح المبین را مدیون این قوت قلبی میدانیم که امام با آن نفس گرمشان در فرماندهان و رزمندگان اسلام ایجاد کردند. (4)این دعا برای اوست
حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی:
یکی از دوستان مقدار زیادی پول را به عنوان وجوه شرعی به من داد تا به امام بدهم و به همین دلیل مقدار زیادی بابت خمس بدهکار شد. آنهایی که وجوه شرعی میپردازند، اگر استطاعت نداشته باشند که همه را یکجا بپردازند، کل مبلغ را دستگردان میکنند تا بتدریج به او بدهند. او چون پول زیادی را بدهکار بود به من گفت: «به آقا بگویید دعایی در حق ما بکند.» بنده خدمت امام شرفیاب شده و جریان را عرض کردم. فرمودند: «انشاءالله موفق بشود تا سال دیگر بدهیش را بدهد.»بنده عرض کردم: «آقا دعایی کنید که برای او دعا باشد. شما میگویید موفق باشد که بدهیش را بپردازد؟» امام فرمودند: «این دعا برای اوست.»
قضیه را برای آن آقا نقل کردم. گفت: «امام راست میگویند، این دعا برای من است.» بدهی او آنقدر زیاد بود که امیدوار نبود بتواند حتی ظرف سه، چهار سال دیگر آن را بپردازد. اما یک دفعه وضع مادی ایشان بهبود پیدا کرد و سال بعد هم به مکه مشرف شد. میگفت: «میدانم این از دعای خیر امام است. من امیدوار نبودم بتوانم این مبلغ را حتی یک ساله بپردازم. اما الحمدلله وضع کاسبیام خوب شد و امسال هم میخواهم دوباره به مکه مشرف شوم.» او نه تنها بدهی خود را پرداخت کرد بلکه دوباره حساب کرد و شاید دو برابر مبلغ سال گذشته را بابت وجوه شرعی خود پرداخت. (5)
انشاءالله صعود خواهی کرد
اوایل سال 1360 مأموریتی داشتیم که با هشت فروند هواپیما انجام میگرفت. ما مأموریت داشتیم نیروهای عراقی را در منطقه تجمع آنها در نزدیکی شوش بمباران کنیم. حین اجرای مأموریت، عراقیها ما را با موشکهای فراوانی مورد حمله قرار دادند که متأسفانه هواپیمای خلبان شهید خضرایی مورد اصابت قرار گرفت. اما با تلاش فراوان ایشان را به داخل خاک خودمان هدایت کردیم و این شهید در حوالی کوههای خرم آباد از هواپیما بیرون پرید. پس از مأموریت شانزده نفر از خلبانان از جمله من و شهید خضرایی که در چند عملیات مهم شرکت کرده بودیم به دیدار امام در جماران مشرف شدیم. آن روز امام در ایوان خانه و کنار در ورودی منتهی به حسینیه جماران کنار نردهها نشسته بودند و ما به شکلی که در مأموریت نقش داشتیم یکی یکی جلو میرفتیم و دست ایشان را میبوسیدیم. وقتی خضرایی که بر اثر پریدن با چتر دستش شکسته شده و در گچ بود به امام نزدیک شد امام از او پرسیدند: «دستت چه شده؟» خضرایی جواب داد: سقوط کردم و دستم شکست. امام بلافاصله و بدون درنگ به او فرمودند: «انشاءالله خودت صعود خواهی کرد.» خضرایی با حالت گریان دست امام را در آن شرایط بوسید و سپس همگی از خدمت ایشان مرخص شدیم. شهید خضرایی یک هفته بعد از آن در شرایطی که بنی صدر خائن از کشور فرار کرده بود به فرماندهی پایگاه سوم شکاری منصوب شد و مدتی بعد هم به شهادت رسید. من مصداق واقعی آن چیزی را که امام در مورد ایشان فرموده بودند به عینه مشاهده کردم. (6)امسال به حج نروید
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا سجادی اصفهانی:
یک سال با حدود ده الی دوازده نفر از رفقا مهیا بودیم که به سفر حج برویم. شب از طرف امام پیغام آوردند که رفقای ما امسال به حج نروند. با اینکه این حرف برایمان غیرمنتظره بود، لکن چون فرمان امام بود اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتیم. همان سال آتش سوزی عظیمی اتفاق افتاد. (7)هرچه سریعتر پیام را به مدینه مخابره کنید
حجت الاسلام والمسلمین امام جمارانی:
امام طبق سنت هرساله در آستانه حج، پیامی به حجاج بیت الله الحرام میدادند. در سال 66 که به حج رفتیم، از ابتدای پیاده شدن در جاده تا راهپیمایی مدینه، از برخورد دولت و مأموران سعودی بسیار راضی بودیم و اصلاً تصور نمیکردیم که دولت سعودی با ایران و ایرانی این قادر با احترام برخورد کند. پیش بینی تمامی برادران دست اندرکار حج این بود که امسال شاهد یکی از باشکوهترین مراسم حج خواهیم بود.احمد آقا فرزند برومند امام نقل میکرد. هنگامی که مقدمه و آیهای را که در صدر پیام استفاده شده بود، دیده بود متعجب شد و دچار حیرت از اینکه چرا امام در این پیام حجاج را به شهادت و هجرت حسین گونه فراخواندهاند! احمد آقا میگفت: «وقتی پیام را مطالعه کردم، باور این قضیه برایم ثقیل بود.» این پیام را به آقای انصاری نشان دادم که ایشان هم نظر بنده را داشت. بعد از اینکه آقای انصاری هم نظر داد خدمت امام رفتم و به ایشان عرض کردم: آقا! تنها نظر من نیست، بلکه برادران دیگر هم معتقدند که آیه و مقدمهای که در صدر مطلب به کار رفته است، هیچ گونه سنخیتی با مراسم و مناسک حج ندارد. امام فرمودند: «هرچه سریعتر این پیام را به رسانههای گروهی و حجاج ایرانی در مدینه مخابره کنید.» هنگامی که این پیام مخابره شد، بنده و آقای کروبی آن را برای سایر دست اندرکاران حج قرائت کردیم. ما هم بسیار شگفت زده شدیم که چه سنخیتی بین مراسم حج و آیه مبارکه است. از مدینه با بیت تماس گرفتیم. احمد آقا گفت: من هم این مطلب را با آقا در میان گذاشتهام، اما ایشان فرمودند: «پیام را با این آیه و مقدمه مخابره کنید.»
این پیام در روز اول ذیحجه صادر شد و فاجعه خونین مکه در روز ششم ذیحجه به وقع پیوست. که این قضیه از پیش مبین عرفان بالا و از معجزات کم نظیر حضرت امام است. (8)
صورتم را به دست امام کشیدم
شهید قاسمعلی کبیری:
سال 68 از طریق آیت الله یوسف صانعی موفق به شرفیابی به محضر امام جهت دست بوسی شدم. پشت دیوار حیاط کوچک منزل امام با شوق و شعف فراوان در صف ایستاده بودم و قدم به قدم به آرزوی دیرینهام نزدیک میشدم. کسانی که موفق به دست بوسی امام شده بودند اشک شوق از چشمانشان جاری بود. به یکی از دوستان که گریه میکرد، گفتم: زیارت امام که گریه ندارد، ایشان در جوابم گفتند: ابهت این مرد بزرگ انسان را از خود بی خود میکند. دست خودم نیست، نمیتوانم جلوی اشکهایم را بگیرم.آرام آرام به در حیاط رسیدم و خودم را به زور جلوتر کشیدم تا جمال نورانی ایشان را ببینم. تا چشمم به سیمای منور ایشان افتاد ناگهان حالم منقلب شد و بی اختیار اشک در چشمانم حلقه بست. آهسته اشکهایم را پاک کردم تا دیگران متوجه گریه من نشوند. اما همه مثل من در حال گریه بودند. امام روی پله ایوان منزلشان جلوس فرموده و دستشان را روی نرده کنار پلهها نگه داشته بودند.
تمام وجودم متوجه امام بود. بهترین و لذت بخشترین لحظات زندگیم را پشت سر میگذاشتم احساس میکردم در محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. نوبت من که رسید، دست آن عزیز مهربان را که بسیار لطیف و گرم بود در دست گرفتم و حریصانه بر سر و صورت خود مالیدم و بوسیدم و بوییدم.
در آن لحظات که به تندی میگذشت انگار کسی در گوشم گفت: «فلانی تو که دچار بیماری سینوزیت مزمن هستی و بسیار درد میکشی و دکترها هم نتوانستهاند معالجهات کنند، حالا وقتش است که شفای خود را بگیری».
پیشانی و صورتم را روی دست آن حضرت کشیدم و گفتم: خدایا تو را قسم میدهم به بزرگواری و احترام این سید اولاد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا شفا بده.
بعد از آن قضیه بحمدالله و به برکت و کرامت آن بنده مخلص خداوند و محبوب خلق، از همان لحظه ناراحتی سینوزیت من به کلی برطرف شد و پس از دیدار ایشان کوچکترین اثری از بیماری دوباره مشاهده نگردید و نوبت عمل جراحی که از دکتر گرفته بودم فراموش شد. (9)
از آن روزی که پیش امام رفتم
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا سجادی اصفهانی:
دوستی داشتم به نام آقای عرب که از طلبههای قدیمی اصفهان و از ارادتمندان امام بود. حدود پانزده سال بود که از بیماری شدید زخم معده رنج میبرد. به طوری که اصلاً نمیتوانست گرسنگی را تحمل کند و روزه بگیرد. دکترها گفته بودند بر روی معده ایشان باید عمل جراحی انجام بشود. پس از پیروزی انقلاب وقتی امام به تهران آمدند و از آنجا به قم رفتند، روزی آقای عرب به من گفت: من یکبار خدمت امام مشرف شدم ولی به ایشان هیچ چیز نگفتم. فقط نیت کردم که خوب بشوم تا بتوانم امسال روزه بگیرم.سال 1363 وقتی به مشهد مقدس رفته بودم دوباره آقای عرب را دیدم. میگفت: الان دو سال است که دارم روزه میگیرم. از آن روزی که پیش امام رفتم و خواستم که بیماری من خوب شود و امام مرا دعا کردند به طور کلی بهبود پیدا کردهام. (10)
من قادر نیستم
مرحوم استاد محمدعلی مردانی:
اوایل پیروزی انقلاب مجموعه شعری از اشعار بعضی دوستان را که در انجمن نغمه سرایان مذهبی بودند در کتابی چاپ کرده و یک جلد آن را در قم تقدیم امام کردیم. پس از اینکه ایشان به تهران تشریف آوردند یک روز از دفتر ایشان مرا خواستند. به بیت که مراجعه کردم گفتند امام فرمودهاند من قادر نیستم از شعرای این انجمن با صلهای تقدیر کنم. صلهی این شعرا با خود امام حسین (علیه السلام) است. امام مقداری پول داده بودند که به ما داده شود که بین شعرا تقسیم کنیم. این صله مبلغ 127 هزار تومان بود. خدا شاهد است که تعداد شعرای ما درست 127 نفر بود ولی ما نه نامهای نوشته بودیم و نه ذکری از تعداد شعرا در خدمت ایشان شده بود ولی درست به هر یک هزار تومان صلهی امام میرسید که در پاکتهای مجزا گذاشته شد و به آنها تقدیم شد. یکی از این شعرا مریض بود و نتوانست صلهی امام را دریافت کند خودم به منزل او مراجعه کردم. پاکت را جلوی او گذاشتم. پرسید: چی هست؟ گفتم: صلهی امام. تا این را گفتم شروع کرد به گریه کردن که ما لایق نیستیم. آن را گرفت و بوسید. هفته بعد که جلسه هفتگی داشتیم، ایشان آمد و گفت صحبتی دارم. پشت تریبون رفت و گفت: نه چشم من میدید و نه توان راه رفتن داشتم که به جلسه بیایم ولی به شما بگویم من در ایام مریضیام به پنج دکتر مراجعه کردم گفتند سرطان خون داری و باید به خارج اعزام بشوی. من پول نداشتم. تا اینکه این هزار تومان امام رسید یکی از دوستانم عازم زیارت بود گفتم برایم یک کفن بخرد بیاورد و با بقیه پول آن به داروخانه رفته و مقداری شربت و دارو خریدم. قدری که شربت خوردم برخلاف همیشه که تا صبح خوابم نمیبرد تا صبح در کمال راحتی خوابیدم. صبح به دکتر مراجعه کرده گفتم حالم خیلی بهتر از گذشته است. او هم معاینه کرد و گفت باید عکس بگیری. امروز این عکس را پنج دکتر دیدهاند و بالاتفاق گفتهاند خون شما سالم است و نیازی به معالجه نداری، و من امروز آمدهام که این را به شما بگویم که برکت این پول امام، سلامت را به من بازگردانیده است. (11)انشاءالله خوب میشود
حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی:
فرزند یکی از دوستان ما بیمار بود. پاهایش درد میکرد و نمیتوانست راه برود. پدر او هم خیلی ناراحت بود.آن اوایل که امام به جماران تشریف آورده بودند و رفت و آمد با ایشان آسانتر بود. آن آقا که میدانست گاهی کودکان را نزد امام میبرند و ایشان دستی بر سر کودکان میکشند، گفت: «بچهی ما معلول است و نمیتواند راه برود. به پزشک هم مراجعه کردهایم ولی مثمرثمر واقع نشده است. اگر میتوانید او را به نزد امام ببرید.»
یک روز عصر، من آن کودک را که حدوداً سه ساله بود، خدمت امام بردم. جریان را به عرض ایشان رساندم. امام هم دستی بر سر کودک کشیده او را بوسیدند سپس دعا کرده فرمودند: «انشاءالله خوب میشود. پدر و مادرش نگران نباشند.» گفتم: «پدرش در یکی از نهادهای دولتی کار میکند.» فرمودند: «نه ناراحت نباشند. انشاءالله خوب میشود.»
بنده کودک را بغل کردم و از خدمت ایشان مرخص شدم. همان طور که کودک در بغلم بود، میخندید، این را خودم دیدم. پدر کودک فرزندش را گرفت و در حالی که اشک در چشمانش پر شده بود، شکر کرد. مادر کودک هم آنجا ایستاده بود و خیلی خوشحال بود. بنده پسری دارم که به بیماری سخت و پردردسری مبتلا شده بود. البته خوب شدن این کودک هم به دعای امام مربوط است. من مطمئن هستم. چون آنقدر بیماریش بالا گرفته بود که در حال مرگ بود، لکن با دعای امام از مرگ نجات یافت.
پزشکان گفته بودند این مرض، بیماران را از بین میبرد. حدود دو سال پیش که بنده فرزندم را برای معالجه به خارج از کشور برده بودم، آن آقا را دیدم، ایشان که الان سفیر ایران در سوئیس یا انگلیس هستند به مناسبتی به پاریس آمده بود. من دیدم که ایشان یک پسربچه پنج، شش ساله به همراه دارد و آن کودک میدود و میخندد، فرانسوی صحبت میکند و به انگلیسی تکلم میکند. به من گفت: «آقای ثقفی! میدانی این کودک کیست؟» گفتم: «نه.» گفت: «این همان کودکی است که شما او را برای شفا خدمت امام بردید.» با تعجب پرسیدم: «راست میگویید؟» گفت: «بله او خوب شده است و به مدرسه میرود. من سلامتی کودکم را از برکت دعای خیر امام و دستی که ایشان بر سرش کشیدند، میدانم.» (12)
تأثیر دعای امام
حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی:
به بیماری عصبی سختی دچار شده بودم و به همین منظور به خارج از کشور برای مداوا رفتم. معالجه این بیماری مدتها طول کشید. تقریباً به تمامی پزشکان داخل و حتی چندین پزشک در خارج از کشور مراجعه کرده بودم، لیکن از نزد همه آنها ناامید بازگشتم. حتی میان دوستان شایع شد، فلانی علاج پذیر نمیباشد و برای جانشینی وی در ژاندارمری باید فکری کرد. اعضای خانوادهام نیز کم کم مأیوس شده بودند و خلاصه امید برای درمانم بسیار پایین بود. خدمت امام رسیده سلامی عرض کرده و گفتم: «دکترها مرا جواب کردهاند و این به معنی آن است که از نظر طبی من علاج ناپذیرم. از شما خواهشی دارم و آن اینکه برایم دعا کنید، دعا کنید که انشاءالله بهبودی یابم و بتوانم به خدمتگزاری ادامه دهم.» امام دعا کردند و خدا را شاهد میگیرم که از آن پس رفته رفته حال منبهتر شد. (13)
این دستمال را بگیر
نعمت الله سلیمانی:
در سال 61 که دخترعمویم به شدت مریض شده بود و هزینه زیادی هم بیمارستان بابت معالجه دریچه آئورت قلب از او طلب میکردند، مادرم خود را به بیت امام رسانده و با اصرار تقاضای ملاقات کرده بود. مسئولین بیت هم که گریه و زاری ایشان را دیده بودند قضیهی او را با امام مطرح کردند. امام فرمودند: بگویید بیاید. در ملاقات، امام به مادرم فرمودند: «دخترم مشکلت چیست؟» بعد که مسأله هزینهی زیاد درمان و عدم استطاعت او را شنیده بودند روی کاغذ کوچکی خطاب به مسئولین بیمارستان نوشتند: رایگان حساب کنید. پس از این مادرم سعی کرد به نشانهی تشکر و اظهار علاقه دست ایشان را ببوسد. اما امام دست خود را به سرعت عقب کشیدند و در حالی که مادرم از اطاقشان خارج میشد دستمال خود را از جیبشان درآورده و به مادرم داده و فرمودند: این دستمال را بگیر و بگذار روی قلب دخترت، انشاءالله که خوب خواهد شد. جالب اینجاست که وقتی مادرم به بیمارستان برگشته بود و دستمال را روی قلب مریض گذاشته بود بعد که دکترها مریض را برای معالجه آماده میکردند بی خبر از همه جا ابتدا از قلب بیمار عکس گرفتند با کمال حیرت مشاهده کردند که قلب بیمار مشکل دریچه آئورت ندارد و به کلی خوب شده و به حالت طبیعی برگشته است. (14)انشاءالله خوب میشوی
آقای حسین شهرزاد:
بیت حضرت امام در تمام مدت تبعید ایشان توسط حاج احمد آقا و یا آیت الله پسندیده و سایر نزدیکان باز بود و مرکز خاص برای تبادل و تماس امام با امت و سران حرکت انقلاب به شمار میرفت. یک روز عید قربان قبل از پیروزی انقلاب قرار بود شهید محراب آیت الله صدوقی و مردم راهپیمایی کرده و مراسمی اجرا شود. پس از آنکه آهسته آقای صدوقی از بیت امام بیرون آمدند، ناگهان دژخیمان رژیم سفاک شاهنشاهی به سمت جمعیت حمله ور شدند. با توجه به اینکه اینها تا آن زمان هیچگاه به کوچهها نمیآمدند، آن روز به حمله خود وسعت داده و در کوچهها با شلیک گاز اشکآور سعی در برهم زدن اجتماع مردم داشتند. فرزند سه ساله من که در بغلم بود به علت استنشاق گاز اشکآور مسموم شد و نزدیک بود خفه شود. مردم آقای صدوقی را به سرعت به منزل امام انتقال دادند. در مقابل منزل امام دری باز بود من بچه را به زیرزمین آن خانه برده و پناه دادم. به تدریج تعداد مجروحین زیادتر میشد و تیراندازی بیشتری به صورت مستقیم یا هوایی شروع شد. ضمناً بچه من نیز در حالت بدی به سر میبرد. در آن روز بشارت، برادر شهید بشارت- از شهدای فاجعه انفجار دفتر مرکز حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال 60 در همان محل - به درجه شهادت رسید. پس از پایان تیراندازی و متفرق شدن مأمورین، مردم، بشارت را به بیمارستان سهامیه بردند که بی نتیجه بود. فرزند من نیز به شدت به بیماری عصبی و لکنت زبان دچار شد تا حدی که پس از مدتی دیگر قادر به تکلم یک جمله نبود. برای معالجه فرزندم به پزشکان قم و دیگر شهرها نیز مراجعه کردم. بچه چندین ماه تحت نظر پزشک بود ولی سودی نبخشید و بهبودی حاصل نگردید. نظر پزشکان این بود که بچه باید دور از اجتماع و در انزوا به سر برد تا اعصابش سلامت خود را بازیابد. این وضع تا زمان انقلاب ادامه داشت. در نخستین روزهای ورود امام، یک روز خود این بچه بریده بریده از ما خواست تا او را پیش امام ببریم. این قضیه روی من خیلی اثر گذاشت. با توجه به آشنایی که با حاج احمدآقا داشتم، کمتر مزاحمتی برای ایشان ایجاد کرده و لذا با عیال خود تا نزدیکی منزل دختر امام که همسر آقای اعرابی است رفته و به ایشان گفتم شما به داخل منزل رفته و جریان را تعریف نمایید. اهل بیت آن منزل نیز چون ما را میشناختند، سخاوتمندانه عمل کرده و به عیال بنده قول دادند در نخستین فرصتی که به دیدار امام بروند فرزند ما را نیز با خود به حضور معظم له ببرند. روز موعود رسید و به وسیله ماشینی که خودشان با آن از قم به تهران میرفتند عیال و بچه مرا خدمت امام بردند. شب که برگشتند معجزهای رخ داده بود. بچهای که در مواقع عادی نمیتوانست یک جمله ادا کند با توجه به احساساتی که در وجودش بود ماجرا را با زبان خود برایمان تعریف میکرد و ما نیز از فرط خوشحالی میگریستیم. قضیه از این قرار بود: زمانی که حاضرین به حضور امام میرسند، پسر من از همه جلوتر میرود و خود را به روی پاهای امام میاندازد. امام نیز ایشان را بلند کرده و از صبیه محترمشان میپرسند: «خانم، این مهمان کوچولوی ما کیست؟» وقتی برایشان ناراحتی و بیماری بچه توضیح داده میشود. امام یکبار دیگر بچه را نوازش کرده و میگویند: «ناراحت نباش انشاءالله خوب میشوی.» بهبودی کامل فرزند ما برخلاف نظر پزشکان و روانپزشکان که گفته بودند معالجهی این بچه با شیوههای خاص روانشناسی در دراز مدت ممکن است، بدین نحو به دست آمد. بچهی ما آن روز به مدرسه رفت و هم اینک نیز در دبیرستان درس میخواند و زندگی خود را مدیون امام میداند. (15)پینوشتها:
1- همان، ص 160-161.
2- همان، ص 161.
3- همان.
4- همان، ص 161-162.
5- همان، ص 162-163.
6- همان، ص 163.
7- همان، ص 164.
8- همان، ص 164-165.
9- همان، ص 165-166.
10- همان، ص 166.
11- همان، ص 166-167.
12- همان، ص 167-168.
13- همان، ص 168-169.
14- همان، ص 169.
15- همان، ص 170-171.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول