دوازده امام در منابع اهل سنّت

دراين مقال قراينى اقامه خواهدشد تا نشان دهد خلفاى پيامبراسلام(ص) همان امامان معصوم(ع)اند كه شيعه باهوشمندى، آنان را يافته است. قرينه اول: مدينةالنبى، شهرى كه حرمت آن ناديده گرفته شده است مدينةالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پايگاه نخستين اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ويژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى
دوشنبه، 20 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوازده امام در منابع اهل سنّت
دوازده امام در منابع اهل سنّت
دوازده امام در منابع اهل سنّت

نويسنده:غلامحسين زينلي
دراين مقال قراينى اقامه خواهدشد تا نشان دهد خلفاى پيامبراسلام(ص) همان امامان معصوم(ع)اند كه شيعه باهوشمندى، آنان را يافته است.
قرينه اول: مدينةالنبى، شهرى كه حرمت آن ناديده گرفته شده است
مدينةالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پايگاه نخستين اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ويژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(ص) نيز عنايت خاصّى به اين شهر و مردم آن(يارى دهندگان پيامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنيت مدينه و حفظ حرمت ساكنان آن، سفارش و تأكيد نموده اند؛ از آن جمله اند:
1ـ ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.1
2ـ جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من أخاف أهل المدينة فقد أخاف ما بين جنبىّ؛2
هر كه مردم مدينه را بترساند، تحقيقا مرا ترسانده است.
3ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من آذى أهل المدينة آذاه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.3
4ـ عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه و عليه لعنةاللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف و لاعدل.4
ملاحظه گرديد كه رسول گرامى اسلام(ص) با چند بيان و دعا، تصريح نموده اند: هركس، مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنين فردى باد! هركس مردم مدينه را بترساند، مرا ترسانده است. هر كس، مردم مدينه را بيازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر كس بر مردم مدينه ظلم كرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائكه و همه مردم بر او باد و از اوهيچ عبادتى پذيرفته نيست.
اكنون آيا كسانى مانند معاويه و فرزندش يزيد كه سفارش هاى رسول خدا(ص) را ناديده گرفته اند، مى توانند جانشين پيامبر(ص) باشند؟
معاويه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(ع)، بسربن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه فرستاد تا از مردم مدينه براى او بيعت بگيرد. بسر، مردم را تهديد به قتل نمود و جمع كثيرى از آنان را نيز به قتل رساند و بدين وسيله مردم مدينه را وادار ساخت تا با معاويه بيعت كنند.5
و بار دوم، در سال 50 و 51 هجرى، به هنگام بيعت گرفتن براى يزيد، به تهديد و ارعاب مردم مدينه پرداخت و به زور از آنان بيعت گرفت.6
يزيد نيز در سال 63 هجرى و در جريان«واقعه حرّه»، به حرم پيامبر(ص) لشكر كشيد و مردم مدينه را مورد آزار و اذيّت قرار داد و عده كثيرى از آنان را به قتل رسانيد و ناموس آنان را هتك نمود، تا آنجا كه به نوشته سيوطى، هزار دختر باكره، بكارت خود را از دست دادند.7
در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و ياران رسول خدا(ص) و نيز«ام سلمه» همسر آن حضرت، كشته شدند.8
قابل ذكر است كه پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاكميت ساير حاكمان اموى و عباسى نيز، همواره مردم مدينه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.
حال، آيا كسى كه مورد لعن خدا، پيامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشين رسول خدا(ص) دانست؟ كسى كه اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پيچد؟
رسول خدا(ص) سالها پيش از بروز اين حوادث، فرموده بود:
من أراد أهل المدينة بسوء، أذابه اللّه كما يذوب الملح فى الماء.9
به راستى، چقدر تفاوت است ميان ابن حجر و قاضى عياض كه يزيد را جزو خلفاى پيامبر(ص) به شمار آورده اند و سيوطى كه با صراحت تمام، يزيد و همدستانش را لعن مى كند!10
قرينه دوم: خلافت، سى سال است
قرينه ديگر اين بحث، رواياتى است كه رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. اين احاديث، از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) روايت شده اند كه نمونه هايى از آنها را ذكر مى كنيم:
ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك؛11
خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است.
2ـ قرطبى از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند:
الخلافة بعدى فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك.12
3ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم يؤتى اللّه الملك من يشاء.13
4ـ زبيدى شافعى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم يكون(تصير) ملكا عضوضا.14
واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملك عضوض» يعنى پادشاهى يى كه آن را نه براساس بيعت و رأى مردم، بلكه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.
زبيدى شافعى، پس از نقل حديث مى گويد:
«عضوض» چيزى است كه در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملك عضوض» پادشاهى يى است كه در آن، بر مردم ستم مى شود.
وى مى افزايد:
اهل سنّت، اتفاق دارند براينكه معاويه در ايام خلافت على از ملوك و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حكومت معاويه] پس از درگذشت على، در ميان مشايخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بيعت منعقد شده و امام گشته است. گروه ديگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوكيّت خود باقى مانده است. دليل اين گروه، حديثى است كه ترمذى از طريق سفينه، از رسول خدا(ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم تصير ملكا».
دوران سى ساله خلافت كه در حديث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پايان يافته است. و حسن بن على هم كه خلافت را به معاويه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاويه، عزم جنگ با آن حضرت و تصميم به خون ريزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ريزى نبود. به همين جهت، خلافت را به معاويه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.15
چنانكه ملاحظه گرديد، در تمامى اين روايات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام(ص)، سى سال ذكر شده است كه به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، اين مدت، پس از خلافت حسن بن على(ع) پايان پذيرفته و سپس دوران حاكمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حكومتى كه به فرموده رسول خدا(ص)«ملك عضوض» بوده است. بنابراين، توجيهى براى معرفى معاويه، يزيد و ديگر امويان و عباسيان به عنوان جانشين و خليفه رسول اللّه(ص) باقى نمى ماند و كسانى مانند قاضى عياض و ابن حجر بايد براى يافتن مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره ديگرى بينديشند.
آنچه گذشت، حقيقتى است كه شمارى از صحابه نيز بدان تصريح كرده اند؛ از جمله سعيدبن جمهان كه مى گويد:
وقتى سفينه حديث رسول خدا(ص) را كه فرمود:«الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك» برايم نقل كرد، به او گفتم:«بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنهاست». سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زن چشم كبود؛16 بلكه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترين پادشاهان.17
قرينه سوم: خلافت در مدينه، پادشاهى در شام
قرينه سوم كه مكمل قرينه گذشته است، حديث معروفى است كه ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
الخلافة بالمدينة والملك بالشّام.18
در «تهذيب تاريخ دمشق»، پس از نقل حديث فوق، در ذيل صفحه آمده است:
خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدين دارد و از هنگامى كه خلافت به بنى اميه در شام انتقال يافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت.19
ملاحظه مى شود كه پيامبراسلام(ص) در اين حديث تصريح نموده اند كه پايگاه خلافت، در مدينه است و آنچه در شام صورت مى گيرد، خلافت و جانشينى رسول خدا(ص) نيست؛ بلكه پادشاهى و سلطنت است. بنابراين، تلاش آنانى كه شمارى از حاكمان اموى و عباسى را در گروه جانشينان دوازده گانه پيامبر(ص) مى گنجانند، قابل قبول نيست.
قرينه چهارم: بيعت براى دو خليفه
يكى ديگر از قراين، حديث معروفى است كه جمع زيادى، آن را از پيامبراكرم(ص) نقل كرده اند. متن حديث، بنابر آنچه در«صحيح مسلم» از طريق ابوسعيد خدرى نقل شده، چنين است:
عن أبى سعيد الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه عليه و سلّم ـ قال:«اذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما»؛20
هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد، دومى را بكشيد.
براساس نقل مورّخان، معاويه، همزمان با خلافت على(ع)، نمايندگانى به نقاط مختلف كشور اسلامى فرستاد تا براى او بيعت بگيرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه و مكه و يمن فرستاد. بسر در مدينه با تهديد، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بيعت با معاويه كرد.21
اين اقدامات معاويه در حالى صورت مى گرفت كه قاطبه امت اسلامى، سالها پيش از آن، به اميرالمؤمنين(ع) دست بيعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) برگزيده بودند.
حال، آيا كسى را كه براساس فرمان رسول خدا(ص) كشتن او واجب است، مى توان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) دانست؟!
قرينه پنجم: قرشى بودن امام مسلمانان
شرط قرشى بودن جانشين رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسايلى است كه مورد قبول تمام مذاهب اسلامى، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان يك اصل مسلّم پذيرفته اند.
اين اعتقاد برخاسته از احاديث متعددى است كه صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. اين گونه احاديث را در منابع و جوامع روايى اهل سنّت، به فراوانى مى توان يافت؛ از آن جمله:
1ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان.22
2ـ ابو بكر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
أئمة من قريش.23
3ـ عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
قريش ولاة الناس فى الخير والشر إلى يوم القيامة.24
4ـ ابوهريره ازرسول خدا(ص) نقل مى كند:
الناس تبع لقريش فى هذا الشأن(فى هذاالأمر).25
5ـ سعدبن ابى وقاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
قريش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.26
6ـ ضحاك بن قيس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
لا يزال على الناس وال من قريش.27
از مجموع روايات يادشده، استفاده مى شود كه مردم مسلمان، در هر عصرى پس از پيامبر(ص) بايد داراى رهبرى باشند كه نسب او به قريش منتهى مى شود.
شاهد اين مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهاى اهل سنّت است. بنگريد:
1ـ ابن حزم پس از نقل روايات پيش گفته، مى گويد:
لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قريش…28
خلافت بر مسلمانان، براى غير قرشى جايز نيست.
2ـ ابن حجر در ذيل حديث«لايزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان» مى نويسد:
اين حديث، خلافت غير قرشى را نفى مى كند و نشان مى دهد كه خلافت بايد همواره در ميان قريش باشد.29
وى مى افزايد:
جمهور اهل علم بر اين عقيده اند كه شرط است كه امام، قرشى باشد.30
3ـ وى از كرمانى شارح ديگر«صحيح بخارى» نقل مى كند:
زمان از وجود خليفه قرشى خالى نيست.31
4ـ نووى، شارح«صحيح مسلم» نيز مى نويسد:
حكم حديث عبدالله بن عمر(لا يزال هذا الأمر فى قريش…) تا روز قيامت، مادام كه دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.32
5ـ ابن حجر از قرطبى نقل مى كند:
حديث ابن عمر از مشروعيت خلافت خبر مى دهد؛ يعنى امامت منعقد نمى شود مگر براى قرشى.33
6ـ وى، همچنين از قاضى عياض نقل مى كند:
شرط قرشى بودن امام، عقيده تمامى علماست، تا آنجا كه آن را اجماعى دانسته اند. از گذشتگان، كسى در اين زمينه اختلاف نكرده است.34
7ـ زبيدى، عالم ديگر اهل سنّت در بحث شرايط امام، مى گويد:
شرط پنجم از شرايط امامت آن است كه امام بايد قرشى باشد. قريش، لقب نضربن كنانة بن خزيمة بن مدركه است. دليل اين مطلب، روايت رسول خدا(ص) است كه فرمود: «الأئمة من قريش».35
اكنون، پس از يادآورى روايات و فتاوا، جاى اين سؤال است كه مسلمانان كشورهاى اسلامى و غيراسلامى كه پيرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشى نسب آنها كيست؟ آيا تحت ولايت رهبرى قرشى هستند؟
پاسخ درست اين پرسش را بايد در تفكر و انديشه شيعى جستجو نمود. در فرهنگ شيعه، جانشينان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بيت آن حضرت ـ عليهم السلام ـ اند. آنان، يكى پس از ديگرى، رهبرى امت اسلامى را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدى(عج) به دوش دارد كه به اعتقاد شيعه و سنّى ـ آنچنان كه در منابع روايى خود ذكر كرده اند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(س) و اميرالمؤمنين على(ع) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذيرفتن خلافت تعدادى از رجال قرشى، ظاهرا به اين شرط(قرشى بودن امام) عمل كردند؛ امّا راهى كه آنها برگزيده بودند، در آينده نه چندان دورى(سده هفتم هجرى) كه حكومت عباسيان پايان يافت، تبديل به معضلى اعتقادى شد.
قرينه ششم: مرگ بدون شناخت امام، مرگ جاهليت است
قرينه ديگر، رواياتى است كه مرگ كسى را كه امام زمان خويش را نشناخته و يا بيعت امامى را برگردن نداشته، مرگ جاهليت(مرگ در حال كفر و بت پرستى) دانسته است.
اين دسته از روايات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابير گوناگون و تنوع فراوانى نقل شده است. بنگريد:
1ـ تفتازانى در«شرح المقاصد» در ذيل آيه«أطيعواللّه و أطيعواالرسول و اولى الأمر منكم» از پيامبر(ص) نقل مى كند:
من مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية.36
2ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية.37
3ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) روايت مى كند:
من مات ليس على إمام، فميتة جاهلية.38
4ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روايت مى كند:
من مات مفارقا للجماعة، فقد مات ميتة الجاهلية.39
5ـ همو نقل مى كند:
من مات من غير إمام جماعة، مات ميتة جاهلية.40
6ـ همو نيز روايت كرده است:
من مات وليس عليه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلية.41
7ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است:
من مات وليس عليه إمام مات ميتة جاهلية.42
8ـ عامربن ربيعه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات وليس عليه طاعة، مات ميتة جاهلية.43
9ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية.44
10ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية ومن نزع يدا من طاعة، جاء يوم القيامة لاحجة له.45
11ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات وهو مفارق للجماعة، فانه يموت ميتة جاهلية.46
12ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من فارق عليّا، فارقنى ومن فارقنى فارق اللّه.47
13ـ ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات ميتة جاهلية.48
14ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من مات وهو يبغضك يا علىّ، مات ميتة جاهلية….49
15ـ عرفجه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
انّه ستكون هنات و هنات، فمن أراد أن يفرق أمر هذه الأمة وهى جميع، فاضربوه بالسيف كائنا من كان.50
16ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من فارق الجماعة، فاقتلوه.51
17ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.52
18ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.53
19ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل مى كند:
سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وسلم ـ يقول:«من خلع يدا من طاعة، لقى اللّه يوم القيامة لاحجّة له، ومن مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية.»54
20ـ ابن حزم از طريق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
…من بايع إماما فأعطاه صفقه يده و ثمرة قلبه، فليطعه ان استطاع، فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر.55
21ـ ابن حزم از عرفجه نقل مى كند كه او از رسول خدا(ص) شنيده است:
من أتاكم وأمركم جميع على رجل واحد يريد أن يشق عصاكم أو يفرق جماعتكم فاقتلوه.56
22ـ وى همچنين از طريق ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
إذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما.57
23ـ ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. 58
24ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
…ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت، إلاّ مات ميتة جاهلية.59
از مجموعه روايات پيش گفته كه در صحاح، مسانيد وديگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نكاتى مى آموزيم:
1ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معيّن وجود دارد كه شناخت او بر مسلمانان تكليف است، تا حدى كه مرگ كسى كه توفيق شناخت امامش را نيابد، مرگ جاهليت (يعنى مرگ در حال كفر و شرك) است.
ابن حزم درباره اهميت شناخت امام مى گويد:
براى مسلمان روا نيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى كند.60
2ـ از جمله «مات ميتة جاهلية» كه در پايان بيشتر روايات اين باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود كه مقصود از امام، شخص صالح(و شخصيت معنوى فوق العاده اى) است كه جانشين رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا كه هدف بعثت پيامبر(ص)، بيرون آوردن انسانها از جاهليت و هدايت آنها به سوى بندگى خدا و حيات طيّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسيار بزرگى است كه لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آيا نشناختن هر پيشوايى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد كه همه حسنات يك مسلمان را به خاطر آن، حبط نمايد(آنچنان كه گويى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)؟ به ع�
منبع:علوم حديث

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.