دکتر اسماعیل کاوسی (2)
رامین مسعودی (3)
ضرورت استفاده از الگوی مدیریتی SWOT در حل چالشهای فرهنگی میان سنت و مدرنیته در ایران
مقدمه
از آنجا که فرهنگ بزرگ ترین نیاز جامعه بشری و عامل اصلی پویایی، نشاط و تداوم حیات جوامع است، امروزه مباحث این حوزه به عنوان مهم ترین عامل توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و انسانی و اخلاقی کشور در کانون توجه صاحب نظران، اندیشمندان و نخبگان قرار گرفته است. همچنین نقش مؤثر و بنیادی فرهنگ در کلیه عرصههای زیستی و فکری بشر، چشم انداز جدیدی در حوزههای ذهنی و عینی ایجاد کرده است. فرهنگ بستر بازتعریف، بازیابی و تکامل همه تواناییها، ارزشها، هویتها، بازیابی و تکامل همه تواناییها، ارزشها، هویتها، باورها، هنجارها، سنتها، اسطورهها و نمادهای بشری است (صالحی امیری، 1386).به نظر میرسد، شناخت محیط فرهنگی به منظور هر چه پویاتر کردن و هرس نمودن کم و کاستی آن برای ورود به عرصه جهانی ضروری است. از سوی دیگر، ورود به عرصه تعریف نشده مسائل و شرایط واقعی و جاری درون جامعهمان (ایران) محتاج دو امکان است؛ تحمل و احتیاط. تحمل از آن حیث که با شتاب زدگی به پدیدههای متعارض با علاقه و عقیده خود نپنداریم. احتیاط از آن رو که مسائل فرهنگی را با دیگر مسائل خلط نکنیم. اگرچه مرز میان آنها بسیار ظریف و پنهان است، اما با انصاف خردمندانه و دقت روشمند میتوان به آن پرداخت؛ زیرا به این جهت تشخیص مسائل فرهنگی فعالیتی تخصصی و آگاهانه است و به استناد قواعد شخصی، گروهی و سلیقهای نمیتوان مسائل فرهنگی را در مقیاس ملی و یا حتی جهانی شناسایی کرد. همچنین با وجود آسیبهای فراوانی که در فرهنگ ملی ما وجود دارد، مواجهه غیری مسئولانهای است که همه مسائل و وسایل فرهنگی را ناشی از نفوذ فرهنگ غرب بدانیم؛ چراکه اغلب مسائل فرهنگی، ریشه در ساختار درونی جامعهمان دارند. از این رو، شناخت صحیح مسائل و موقعیت فرهنگی مان، نخستین گام در ایجاد راهبردها و ارائه راه حلها است (توحید فام، 1382).
به نظر میرسد، این آسیبها از یک سو به دلیل عدم شناخت ظرفیتهای بالقوه و بالفعل فرهنگ سنتی (ملی و مذهبی) ایران و از سوی دیگر، برخوردهای انفعالی و افراطی با ورود فرهنگ غربی و مدرن به کشورمان است. این عوامل باعث میشود که جامعه در حال گذار ایران دچار یک بحران سرگشتگی شود. زیرا که جامعه ما از خاستگاه سنتی خود خارج شده اما هنوز به منزل مدرنی نرسیده است؛ که محصول این گم گشتگی از گذشته تا امروز باعث بروز بحرانهای اجتماعی گوناگونی شده است (احمدی، 1380).
همچنین به دلیل نقاط مثبت و موارد فرصت سازی که فرهنگ مردن با خود دارد و به دلیل برخی از عناصر فرهنگ غرب که به وسیله شرق، اسلامی شده، اشتراک نسبی (قرب فرهنگی) میان کشورهای این منطقه با غرب به وجود آمده است. این قرب فرهنگی میان جوامع اسلامی و غربی، ریشههای تاریخی عمیق دارد. از یک سو، خاورمیانه مدت زمان طولانی زیر نفوذ یونان و روم – که پدران فرهنگ و تمدن کنونی غرب محسوب میشوند – بوده است و از سوی دیگر، مسیحیت که یکی از ادیان ابراهیمی است، از خاورمیانه برخاست و در غرب گسترش یافت (نقوی، 1377). به این دلیل است که اندیشمند بزرگی چون استاد شهید مرتضی مطهری نیز فرهنگ و تمدن غرب را به طور مطلق رد نمیکند، بلکه مانند سایر پرچمداران نهضت بازگشت به خویشتن، از جمله سید جمال اسدآبادی، اقبال لاهوری و محمد عبده، حق را از باطل تفکیک نموده و عناصری را که با بینش مکتبی سازگاری دارد، میپذیرد. عبدالکریم سروش میگوید: «در برخورد شرق و غرب [استاد مطهری] سعی کرد موضع یک صافی را داشته باشد. ولی نه یک صافی منفعل بلکه یک صافی فعال که اندیشه هایی را که از مغرب زمین رسید، اولاً به خوبی تجزیه و تحلیل کند و بعد در صورت لزوم، خوب و بد آن را بازشناسی نماید و آن قسمتی را جواز ورود دهد که متناسب با اندیشههای اسلامی ما و آن بخشی را نادرست بشمارد که با ما روحاً و تاریخاً و دیناً بیگانه است» (سروش، 1377).
1- فرهنگ، سنت و تجدد
فرهنگ، به عنوان یکی از مؤلفههای بنیادین و زیربنایی هر جامعه محسوب میشود. به طور کلی، پیشرفت یا پس رفت هر جامعهای به چگونگی فرهنگ جاری آن جامعه باز میگردد. از سوی دیگر، سنت و تجدد به عنوان دو رویکرد منشعب و جاری در دل فرهنگ جامعه میباشند. به عبارتی، اگر فرهنگ را یک محدوده جغرافیای خاص در نظر بگیریم، مسیرهای موجود که در این محدوده جغرافیایی وجود دارند را میتوان همان جریان رویکردهای سنتی و مدرن نامید.از نگاه دیگر، چالشهای بین دو رویکرد فرهنگی سنت و مدرنیته در عرصههای مختلف به عنوان یکی از مسائل اساسی کشورهای سنت گرا – همچون ایران – بوده است؛ به خصوص که امروزه پس از گذشت حدود یک قرن حضور مدرنیته در ایران، معایب و مضار آن بیش از گذشته مشخص شده است و ایراداتی که سنت از لحاظ مبانی اخلاقی و فرهنگی بر مدرنیته دارد، بیشتر از گذشته منطقی به نظر میرسد. به علاوه، بقای سنت به دلیل مضرات و محدودیتهای آن و همچنین خدمات انکار ناپذیر مدرنیته و جهان گستر شدن این فرآیند، تعارضات بین این دو پارادایم را اجتناب ناپذیر میکند و ضرورت واکاوی فرهنگی برای کاهش سطح چالشهای بین آنها و همچنین بهره برداری از نقاط قوت و فرصت هایی که تعامل این دو پارادایم به وجود میآورند را بیش از پیش آشکار و ضروری میسازد. لذا موضوع اصلی در این مقاله بررسی موارد زیر همراه با یک رویکرد فرهنگی (کیفی) و ابزار مدیریتی (کمی) است:
1- چگونه میتوان با استفاده از مدل مدیریتی SWOT، چالش فرهنگی میان سنت و مدرنیته را در ایران تعدیل کرد؟
2- چه رابطهای میان مؤلفههای سنت و مدرنیته با چالش فرهنگی میان این دو پارادایم وجود دارد؟
3- مؤلفههای اصلی سنت و مدرنیته در ایران کدامند؟
4- چه رویکردهای متفاوتی (چالشی) در قبال این دو پارادایم وجود داشته است؟
5- چگونه میتوان با کاهش کاستیها و افزایش توانمندیهای این دو رویکرد فرهنگی در قالب SWOT به بهترین نحوه از آنها بهره برد؟
2- سنت به مفهوم عام
سنت، اشاره به ایدهها، اعمال یا نهادهایی دارد که یکسره دوام داشته و بنابراین از دوران گذشته به میراث رسیده اند؛ هر چند تعیین دقیق اینکه چه مدت لازم است تا بعضی امور تبدیل به سنت شوند، مشکل است. اغلب تصور میشود که سنت به معنای استمرار نسل هاست. سنتها چیزهایی هستند که از یک نسل به نسل بعدی انتقال پیدا میکنند. با این حال، خط بین سنت و سبک روز غالباً تیره است.بنابراین سنت باید هم از پیشرفت و هم از ارتجاع متمایز باشد. در حقیقت، پیشرفت دلالت بر حرکت رو به جلو بر مبنای گذشته، و ارتجاع اشاره بر «گردش به عقب» برای احیای گذشته دارد. در حالی که سنت از دوام یا بقا جانبداری میکند؛ یعنی عدم تغییر (هیود، 1387).
3- سنت در فرهنگ ایرانی و مؤلفههای آن
شاید کمتر کشوری با قدمت ایران وجود داشته باشد که این چنین دورانها و دولتها، تغییرات استراتژیک و سیاسی و جغرافیایی، نوع حکومتها و تنوع مذاهب را پشت سر گذاشته باشد. ره آورد این تحولات به خلق ارزشها و ویژگیهای فرهنگی انجامیده که امروزه منجر به پیدایش تمدن ایرانی شده است. همچنین نباید از تنوع قدیمی و شرایط زیستی و آب و هوایی که منجر به خرده فرهنگهای متنوع و بافتهای گوناگون مکانی در گستره زمانی شده غافل شویم. بنابراین، با توجه به قدمت ایران زمین و سلطه حکومتها و شیوههای اداره این ملک، تمدن غنی ایرانی – اسلامی حاصل شده است (زیباکلام، 1385).به طور کلی، شاید بتوان فرهنگ اصیل و سنتی ایران را با توجه به اینکه سنت خود مجموعهای از ذهنیتها (خودآگاه و ناخودآگاه) و الگوهای اندیشگی زمانمند است، جهت دهنده آداب و رفتارهای گروه هایی از انسانها با ویژگیهای مشترک در مقاطع متفاوتی از تاریخ دانست و آن را به دو مؤلفه کلی «مذهب یا فرهنگ دینی» و «فرهنگ قومی و ملی» تقسیم کرد؛ مؤلفه هایی که همواره هویت ساز فرهنگ ایرانی بوده اند (چهل تنی، 1384). البته مدرنیته از زمان ورود در دوره قاجاریه، همیشه مورد نقدهای شالوده شکنانه و نگاههای بعضاً خصمانه به خود بوده است که این امر منجر به ایجاد ویژگی جدیدی به نام «نقد مدرنیته» در فرهنگ سنتی ایرانیان از سده پیش تا به حال شده است.
1-3- مذهب یا فرهنگ دینی
ایران از دوران کهن همواره جزء معدود کشورهایی بوده که آیین یکتاپرستی در آن رایج بوده است. آثار باقی مانده از سلاطین و امپراطوریهای قبل از اسلام در نقوش و کتیبهها و همین طور سلاطین پس از ورود دین اسلام به ایران، همگی گواه بر این مدعا هستند.نکته حائز اهمیت درباره مذهب در ایران، فارغ از تعالیم اخلاق محوری، این است که ادیان رسمی و تثبیت شده در دوران باستان اولاً، همواره عامل وحدت و انسجام ایرانیان محسوب شده؛ به خصوص در بسیج کردن ملت در مقابل نیروهای اهریمنی، دشمنان و اجنبیها و ... دوماً، اغلب همراه سیاست و حاکمیت بوده اند. به عبارت دیگر، سیاست و دیانت در دوران تثبیت حکومتهای مختلف همیشه ملازم یکدیگر بوده اند؛ چه در زمان پیامبر باستان زرتشت و چه پس از خود زرتشت، که موبدان یا به طور رسمی سلطنت کرده اند یا اگر شخص پادشاه موبد نبوده اما نیروی اصلیِ قدرتِ شاهنشاهیِ خود را از وجه مذهبی داشته است. به طوری که در هر دوره خود را نماینده یزدان دانسته و این اعتقاد وجود داشته که روح اهورایی در کالبد شاهان جای گرفته است. بعد از ورود اسلام نیز، به خصوص در دوره صفویه، دین همواره یکی از ستونهای قدرتمند حکومتهای مختلف (صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه) بوده است و حاکمان وقت همیشه نسبت به دین و مذهب ارادت داشتند. حتی در دوران پهلوی نیز سعی بر این بود که این ارادت به صورت ظاهری و تصنعی حفظ شود.
نمونه هایی از التزام دین و حکومت در ایران قبل از ورود اسلام را میتوان در وصیتنامه اردشیر به پسرش شاپور مشاهده کرد؛ آنجا که به وی توصیه میکند: «بدان که دین و ملک دو برادرند که یکی بی دیگری نتوان بود، چون دین اساس پادشاهی است و پادشاهی حامی دین. هر چه بر این اساس قرار ندادند، معدوم میشود و آنچه نگاه دارند [نیز] معدوم میشود» (آذرپی، 1375). احسان یارشاطر مینویسد: «پادشاهان اشکانی، همانند همتایان هخامنشی خود، منشأ اقتدار پادشاهی را نه رضایت و حسن نیت شهروندان بلکه هویت و اراده یزدان میشمردند و به تعبیری، خود را نماینده او در زمین میدانستند» (یارشاطر، 1378). سید جواد طباطبایی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» به نقل از اخلاق محسنی نیز همین محتوا را تکرار میکند که «پس درجه پادشاهی به مرتبه نبوت است، چه نبی، واضع شریعت است و پادشاه، حامی و حافظ آن» (طباطبایی، 1373).
2-3- فرهنگ قومی و ملی
کشور ایران به دلیل شرایط آب و هوایی و موقعیت استراتژیک، همواره – در طول تاریخ – محل عبور اقوام و ایلات مختلف و شکوفایی فرهنگهای متنوع بوده است؛ تا جایی که «رنه گروسه» از ایران به عنوان پل ارتباطی شرق و غرب یاد کرده است. حاصل این مراودات، گردآمدن مردمانی با خصوصیات فرهنگی و زیستی متنوع بوده است. به همین دلیل، بسیاری از خاورشناسان، ایران را خاستگاه تنوع و چندگانگی دانسته اند. اما ویژگیهای «فرهیخته سازی» و «انطباق پذیری» به عنوان دو عنصر مهم منش ملی ایرانیان به آنان این امکان را داده است که بتوانند فرهنگهای مهاجر و مهاجم به این سرزمین را هضم و درونی نموده، آن را به اقتضای شرایط و متناسب با فرهنگ خود درآورده و به آن رنگ و بو و ماهیتی ایرانی ببخشند. از همین روی، نظام فرهنگی و ساختار اجتماعی کشور در عین وحدت و یگانگی و برخورداری از پیوند ارگانیکی در قالب یک اجتماع فراگیر و پایدار، توانسته است تکثر و تنوع درونی خود را حفظ کرده و در طول قرنها با پویایی و بالندگی استمرار یابد. حضور گروههای قومی کرد، لر، ترک، بلوچ و ... به همراه معتقدان به ادیان دیگر از جمله زرتشتیان، ارمنیها، و صدها ایل و قبیله شامل بختیاری، شاهسون، قشقایی و ... که همه در زیر چتر عظیم فرهنگ و هویت ملی ایرانی زیستی مسالمت جویانه دارند، مؤید وحدت کثرت گونه اجتماع ملی سرزمین ایران است و حضور فرهنگ اقوام یا به عبارت دیگر، تنوع اقوام مختلف همواره در طول تاریخ ایران وجود داشته است (صالحی امیری، 1385).نمودار 1. فرهنگ سنتی در ایران
4- مدرنیته و مؤلفههای اصلی آن
اصطلاح مدرنیته (4) از کلمه لاتین modernus و از قید modo به معنای «امروز» و «به تازگی» مشتق شده است. مفهوم modernus نخستین بار در قرن پنجم میلادی برای تفکیک زمان «حال» از «گذشته» ابداع شد. پیش تر نیز برای تمایز میان آیین و حکومت مسیحیت با کفر و دوران روم باستان بود که این تمایز و تفکیک به حتم با مدرنیتهای که ما امروز درباره آن بحث و تحقیق میکنیم متفاوت است (تورن، 1380). واژگان مدرن، نو و تجدد تنها در صورتی معنا پیدا میکنند که در مقابل سنت قرار گیرند و معنای آن نشان دهنده جدایی از سنت است. اگر سنت به گذشته مینگرد، مدرنیته ظاهراً نگاهش را به آینده دوخته است (کیویستو، 1386). در واقع، مدرنیته جنبش اعتراضی به جریان کلاسیک مرسوم (سنت) در غرب بود؛ که در همه زمینهها از جمله زمینههای مذهبی و اعتقادی، به انسان، مسائل جامعه شناختی و فلسفی، مسائل علمی، ادبی و هنری نگاه خاصی داشت. آبراهامیان معتقد است، جنبشهای مدرن آرام آرام از سده 12 و 13 میلادی آغاز، در قرون 15 برقرار و تا قرون 17 و 18 میلادی تثبیت شدند (به طور دقیق، بین سالهای 1630 تا 1940). از یک نگاه میتوان گفت، اروپا قریب به پانصد سال است که مدرن شده است (آبراهامیان، 1385). فرهنگ مدرنیته بر یک سلسله اصول و پایه هایی استوار است که البته این اصول در پایه و اساس بودن برای فرهنگ غرب، هم عرض و همسان نیستند، بلکه برخی اصل الاصول و ریشه سایر اصول به شمار میآیند؛ که شامل موارد زیر هستند:1-4- اومانیسم (انسان محوری)
اومانیسم یا انسان مداری، بازگشتی به روم و یونان باستان بود؛ زیرا انسان مداران بر این باور هستند که منزلت انسان و توانمندیها و استعدادهای او در دوران روم و یونان باستان مورد توجه بوده ولی در قرون وسطی نادیده گرفته شده است، از این رو باید در فضای جدید به احیای آنها همت گماشت. نباید فراموش کرد که سست بودن مبانی عقیدتی و ارزشی مسیحیت و نیز برخی آموزههای نادرست مسیحی مانند خرید و فروش بهشت و ... زمینه را برای پشت پا زدن به همه ارزش هایی که در قرون وسطی حاکم بود و رویگردانی از دین حاکم و رایج مسیحیت و الگو گرفتن از روم و یونان باستان که به انسان و خرد طلایی او اهمیت میداد، فراهم ساخت. در تداوم این حرکت بود که تفسیر جدید از دین و خدا، پذیرش خدا و نفی دین و تعالیم مسیحی، شکاکیت در دین و سرانجام انکار کامل دین الهی و جایگزین کردن آن به دین انسانیت و پذیرش انسان محوری به جای خدامحوری مطرح شد (لالاند، 1380).2-4- راسیونالیسم (عقل محوری)
راسیونالیسم، اعتقاد به خودکفایی و استقلال عقل انسانی در شناخت خود و هستی، و سعادت واقعی و راه رسیدن به آن است. در واقع این دیدگاه معتقد است، چیزی وجود ندارد که با سرپنجه قدرت عقلانی بشر قابل کشف نباشد. در بعد ارزش شناسی، راسیونالیستها بر این عقیده هستند که ارزشهای اخلاقی و حقوقی را باید با استمرار از عقل بشری تعیین کرد. آنها یونان باستان را دوران خردورزی و قرون وسطی را دوران حاکمیت جهل و خرافه میدانند (پارسانیا، 1382).3-4- لیبرالیسم (آزاد / اباحه گرایی)
مدعیان لیبرالیسم در غرب معتقدند: انسان آزاد به دنیا آمده است و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود برای خود تعیین میکند، آزاد باشد. آنها بر این عقیده اند که نهادهای اساسی قرون وسطی، انسان را اسیر کرده و احکام دینی و اخلاقی را به عنوان مجموعهای از ارزشهای دریافت شده از مافوق بر او حاکم نموده اند. مدعیان آزادی در غرب این ارزشها را به عنوان «ارزشهای الهی و لازم الرعایه» مردود و ناپذیرفتنی میدانستند (آربلاستر، 1383) زیرا هنجارهایی بودند که باید پذیرفته شوند و امکان تغییر آنها وجود نداشت، و این امر به نظر آنان با استقلال آدمی سازگار نبود. آنها میگفتند: «بشر باید آزادی خود را در طبیعت و جامعه تجربه کند و خود بر سرنوشت خویش حاکم شود و لذا این انسان است که حقوق خویش را تعیین میکند، نه آنکه تکلیفی از مافوق برای او تعیین شود. در این دیدگاه، انسان حق دارد نه تکلیف» (دیویس، 1380). اما انواع آزادی که لیبرالیستها در فرهنگ مدرن از آن نام میبرند:آزادی فلسفی:
مراد از این آزادی، همان آزادی اراده و اختیار است؛ یعنی اینکه آدمی در انجام کارهای خود مجبور نیست. به بیان دیگر، امکان انجام فعل یا ترک آن مراد است. اینکه انسان فاعل مختار است، مبنای پذیرش انواع دیگر آزادی است.آزادی اجتماعی:
این نوع آزادی عبارت است از امکان برخورداری انسان از حقوق طبیعی و فطری خود، بدون مداخله دیگران.آزادی اخلاقی:
این آزادی در مسئله بایدها و نبایدها مطرح و معنای ارزشی از آن فهمیده میشود. بدین معنا که آیا نیرویی وجود دارد که اخلاقاً بتواند انسان را ملزم به انجام کاری بکند یا اینکه انتخاب اخلاق خوب و بد و یا نظامهای ارزشی هم اختیاری است؟ (طاهری، 1383).4-4- سکولاریسم (رستار/ گیتی گرایی)
مفروض بنیادین سکولاریسم، انکار وجه قدسی و ملکوتی امور و طرح ضرورت مبنا قرار گرفتن روشها و شیوههای قانون گذاری بشری و غیر قدسی است. سکولاریسم، جهان را فاقد معنای معنوی، جنبه روحانی، قداست آسمانی، ارزش متعالی و حقیقت روحانی میبیند و سعی میکند برای هر چیز توجیهی زمینی بیابد؛ به ویژه در قلمرو مناسبات انسانی، نظامهای قانون گذاری، رویکردهای حقوقی و آرای سیاسی و مدلهای حکومتی. به اعتقادی، باید نگرش حسی و تجربی به کار گرفته شود. از این رو، سکولاریسم به لحاظ فلسفی و معرفت شناختی، ریشه در آبشخور فلسفه مادی جدید غرب، به ویژه پوزیتیویست حسی و تجربی و توجه کردن به عالم ماده و چشم بر گرفتن از مراتب دیگر است (سروش، 1384).5-4- دموکراسی (مردم سالاری)
دموکراسی شیوهای عقلانی، تجربه شده، مفید و مؤثر در زندگی جمعی مبتنی بر اصل «رضایت» و «اکثریت» است . همواره در حوزه رابطه دولت به خصوص حکومت و ملت مطرح میشود. به بیان دیگر، عمده ترین مبانی و اصول دموکراسی عبارتند از: آزادی (آزادی بیان، مطبوعات، احزاب و تجمعات)، انتخابات آزاد، قانونیت، تفکیک قوای سه گانه (قانون گذار، اجرایی و قضایی) و مشارکت. لذا هرگاه این اصول در حیات سیاسی شهروندان یک جامعه عملاً وجود داشته باشد، میتوان از موجودیت دموکراسی در آن حرف زد (دبیری، 1382).6-4- ساینتیسم (علم محوری)
شکل گیری و تثبیت مفهوم حسی تجربی، و آزمون پذیری علم در اندیشه و باور جامعه غربی موجب شد تا لفظ «علم» که پیش از این به دانشهای دینی و عقلی اطلاق میشد، از معانی سابق خود به سوی بخشی از دانش که پایین ترین سطح معرفت بود – و اینک با گسستن از مبادی عقلی و دینی خود به صورت علمی سکولار و دنیوی تغییر هویت داده است – انصراف پیدا کند. بدین ترتیب، علم دنیوی و علم معاشی همه پیوندهای خود را با علم معاد و با گزارههای متافیزیکی قطع کرد و گزارههای متافیزیکی در کنار توهمات و تخیلات قرار گرفتند و به نام «ایدئولوژی» فاقد هویت علمی و خصلت آزمون پذیری شدند. علم نیز حلقهای شد در عرض حلقههای دیگری چون فلسفه، دین و ایدئولوژی. غافل از اینکه اگر علم منحصر به گزارههای آزمون پذیر باشد، قضایای حقوقی و گزارههای ارزشی که پیوندهای خود را با سنتهای دینی و مبانی فلسفی قطع نکرده اند، نمیتوانند صورت علمی داشته باشند (سروش، پیشین).7-4- ناسیونالیسم (ملی گرایی)
مهم ترین عامل ایجاد ناسیونالیسم، خلأ ایدئولوژیک در غرب بوده است. زیرا با رنسانس و تحولات بعد از آن، دیگر مسیحیت به عنوان عقیدهای زنده در اروپا حضور نداشت و خلأ ایدئولوژیک شدیدی در غرب احساس میشد. غربیها احساس کردند که فاقد نیروی جهش دهنده هستند تا موجب رستاخیز مردم شوند؛ ناچار ناسیونالیسم را به عنوان یک ایدئولوژی، کیش و شبه مذهب به وجود آوردند.لذا اولین عامل ایجاد ناسیونالیسم، ضعف و شکست مسیحیت و خلأ ناشی از نبود یک ایدئولوژی مترقی در غرب بود. عامل دومِ بروز و گسترش ناسیونالیسم در غرب، شرایط سیاسی قرن هیجدهم و نوزدهم بود. در قرن نوزدهم، غربیان مسابقه وحشتناکی برای مستعمره سازی، غارت و چپاول کشورهای جهان سوم به راه انداخته بودند. با توجه به این مسئله، آنان نیازمند داشتن یک پشتوانه ایدئولوژیک بودند که از یک سو جنایات و چپاول گری هایشان را به نام «منافع ملی» توجیه کند و از سوی دیگر، انگیزهای برای مستعمره نمودن کشورهای جهان سوم به وجود آورند تا این انگیزه را به سربازان منتقل کرده و روحیه آنان را تقویت کنند. ناسیونالیسم مکتبی بود که با برانگیختن عواطف و احساسات شدید در مردم، انگیزه لازم را جهت فداکاری آنان برای مستعمره مسازی کشورها فراهم میکرد (اسمیت، 1383).
نمودار 2. ویژگیهای اصلی فرهنگ مدرن
5- رویکردهای مختلف در قبال تعارضات سنت و مدرنیته در ایران
1-5- رویکرد نفی سنت و تقلید مدرنیته
آغاز مرحله رویکرد اول (نفی سنت / تقلید مدرن) یا به تعبیری «کنش پذیری تأیید گرانه» را در ایران میتوان زمان انقلاب مشروطیت دانست. ایحاد «دارالفنون» و دیگر مؤسسات آموزشی، نسلی را به بار آورد که در فضای فرهنگ و اندیشه غربی زندگی کرده بود. اینان عوامل و مجراهای گسترش غرب زدگی در ایران شدند. عوامل دیگری که منجر به پیدایش گرایشهای غربی در عدهای شد عبارت بودند از، نوشتههای نمایندگان ایران که به اروپا میرفتند و در مقابل فرهنگ آن دیار، دچار خیرگی میگشتند. مجرای دیگر گسترش دلبستگی به غرب، سفرنامه هایی بود که اروپاییان و نمایندگان آنان در ایران تهیه کرده و در آن به طور ضمنی شرایط ایران را با اوضاع اروپا مورد مقایسه قرار میدادند. این عوامل عدهای از ایرانیان را دلبسته غرب ساخت. همچنین افرادی که رهبری سیاسی مشروطه را به دست گرفتند، انجمنهای سری تشکیل دادند و به بهانه «مشروطه خواهی» هدف «غربی سازی» جامعه ایران را دنبال کردند. این غرب زدهها، اجرا کننده برنامههای غربیها بودند نه منعکس کننده عقاید و افکار تودههای مسلمان و مردم ایران (آدمیت، 1387) و در نهایت اینکه پذیرش بی چون و چرای فرهنگ مدرن در تمامی ابعاد، منجر به ایجاد بحران هویتی شده و به سرگشتگی و حیرت جامعه ایران – که نه مدرن شد و نه سنتی باقی ماند – انجامیده است.2-5- رویکرد پذیرش سنت محض و نفی مدرنیته
این رویکرد «واکنش انکارگرایانه» به مدرنیته، در مواجهه فرهنگ مدرن با عوامل سنت شکل گرفته است. به عبارت دیگر، مدرنیته به ما امکان دیدن سنت را میدهد، چرا که سنت به تنهایی توانایی دیدن خودش را ندارد و این امکانی است که تنها مدرنیته به ما میدهد (شایگان، 1386). توصیه سنت خواهان، ترک ارزشهای مدرنیته و بازگشت به ارزشهای سنت است. در ابتدای امر، رویکرد مدرن ستیزی در «جنبش بازگشت به خویشتن» به منظور رهایی از الیناسیون (5) فرهنگی جوامع شرقی به خصوص ایران از فرایند اپیدمی شده غرب زدگی مطرح شد؛ که از سردمداران آن در جهان اسلام میتوان از سید جمال الدین اسدآبادی و در ایران معاصر از امام خمینی (ره)، استاد مطهری و دکتر علی شریعتی یاد کرد. این جنبش در ابتدای کار خود هم منطقی و هم ضروری به نظر میرسید، اما رفته رفته به حالت افراطی گری گروید؛ به طوری که «نظریه توطئه» سرلوحه طرفداران سنت قرار گرفت و تا به امروز نیز ادامه دارد (نقوی، 1377). داریوش شایگان نیز معتقد است»: در دهه 1340 و اوایل دهه 1350 هجری شمسی بود که بحث هویت طلبی در ایران مطرح شد. قبل از آن، ایدئولوژیهای دیگر رواج داشت. محمد ارکون به خوبی این سیر تاریخی را توضیح میدهد. وی میگوید: «از انتهای قرن نوزدهم، جهان اسلام متوجه میشود که از کشورهای اروپایی عقب افتاده است و بنابراین برای جبران تأخر و جمود تاریخی به تکاپو میافتد ... اما جریان سومی هم اواخر دهه 40 از اروپا شروع شد که بر جریان هویت طلبی در ایران و کشورهای همسایه تأثیر گذاشت. این موج، جریان ضد فرهنگ (6) بود که به شدت خصلت ضد علم و ضد تکنولوژی داشت و میخواست به سنتهای قدیمی باز گردد. جریان New age ادامه همین جریان است که در دهه 40 و اوایل 50 تأثیر زیادی بر روشنفکران ایرانی داشت و راه را برای بروز افکار هویت طلبانه هموار کرد» (شایگان، 1386).اگرچه برخی از نظریه پردازانِ منتقد به فرهنگ مدرنیته و تقلید صرف از آن، در جنبش «بازگشت به خویشتن» معرفی شدند، اما میتوان به گروه دیگری از آنها که به جهان گرایی فرهنگ مدرنیته انتقاد وارد میکنند نیز اشاره کرد. به طور مثال، ادوارد سعید میگوید: «اندیشیدن درباره تعامل و تبادل فرهنگی خود حامل اندیشهای درباره سلطه و تمهیدات زورمدارانه است که بر اساس منطق آن کسی میبازد و دیگری میبرد» (Eller, 1999).
عوامل متعددی در ایجاد رویکرد پذیرش سنت و نفی مدرنیته نقش داشتند؛ از جمله تخریب اسطوره برتری غرب یا «پرستیژ»، استعمار یا امپریالیسم، سرمایه داری به شیوه غربی یا کاپیتالیسم و استبداد داخلی.
3-5- رویکرد تعامل فرهنگی مدیریت محور
این رویکرد برپایه عوامل زیر است:اول، آنکه نمیتوان و نباید از رویکرد مدرن فاصله گرفت، چرا که مدرنیته دستاورد جامعه بشری و متعلق به همگان است و ایران به عنوان یک کشور توسعه خواه، نمیتواند خود را بی نیاز از این تجربه بداند و لذا راهی جزء پذیرش هنجارهای مدرن و نو کردن اقتصاد، تکنولوژی، سیاست، علم و مناسبات اجتماعی که زمینه ساز فرهنگی پویا و پاینده است، ندارد (علمداری، 1382). دوم، فرهنگ و اجتماع و صنعت غربی هر چند در یک مجموعه فلسفی میگنجند، بخش هایی از این مجموعه قابل گزینش است بدون اینکه فرد تحت تأثیر عناصر دیگر این فلسفه عمومی قرار گیرد. به طور واضح تر، فرهنگ غرب یک قالب نیست که باید کل آن را پذیرفت یا هیچ جزئی از آن را؛ چون بخشی از آنچه در غرب صورت گرفته، تجربیات عقلی انسانی است که هر جامعه دیگری هم که علاقمند به پیشرفت، تکامل و رشد باشد، به دلایل منطقی و انسانی نیازمند است آن عناصر را به کار گیرد. برای مثال، تشکل، سازماندهی، نظم، قانون گرایی، انسجام اجتماعی و امثال آن (سریع القلم، 1384). سوم، نمیتوان به دلیل رفتارهای استعمارگرایانه که همراه فرهنگ مدرن در گذشته وارد ایران شد، کل دستاوردهای فرهنگ مدرن را زیر سؤال برد. اگرچه کشورهای استعمارگر هنوز هم از ابزارهای فرهنگ مدرن برای پیشبرد اهداف استثماری خود بهره میبرند، اما ما نیز هم در گذشته اسباب مستعمره شدن و ضربه پذیری خودمان را فراهم کردیم و هم در حال حاضرِ نسبت به این گونه رفتارها و عملکردها دارای شناخت و تجربه شده ایم و لذا نمیشود ابزار را به دلیل استفاده نادرست ابزارگر در گذشته، برای همیشه نادیده گرفت. چهارم، ایجاد یک جامعه همانند سازی شده سنتی نه تنها در هیچ جای جهان معاصر به صورت کامل به دلیل دسترسی به اطلاعات، تنوع ذائقه و سلیقه، ابزارهای مادی (مانند رسانه ها) و غیر مادی (مانند سفرهای خارج از کشور افراد جامعه) امکان پذیر نیست، بلکه این امر به نفع حاکمیت نیز نمیباشد و اساساً همگان (حاکمیت، گروه نخبگان و متخصصان دانشگاهی و روشنفکران به همراه عامه مردم) به این نتیجه رسیده اند که این رویکرد به نفع هیچ گروه و طبقهای از جامعه نیست. لذا باید از پتانسیل تمامی اقشار و نهادهای رسمی و غیر رسمی کشور به صورت هدفمند و برنامه ریزی شده جهت تحقق این هدف استفاده کرد.
بنابراین رویکرد سوم (تعامل فرهنگی مدیریت محور) با استفاده از مدل پلورالیسم فرهنگی (7) با تأکید بر فرهنگ ایرانی و نگاهی اخلاق محور، منطقی و محاسبه گر در قالب فرایند مدیریتی میتواند تا حدودی چالش فرهنگی بین دو پارادایم فرهنگی سنت و مدرنیته را در ایران تعدیل نماید؛ و در این راه از ابزار مدیریتی مدل تحلیلی “SWOT” استفاده کند.
پینوشتها:
1. استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم تحقیقات.
2. استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد قیام دشت.
3. کارشناس ارشد مدیریت امور فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات.
4. Modernity
5. Alienation
6. Counterculture
7. Cultural pluralism
دکتر سید رضا صالحی امیری [و دیگران ...]؛ (1391)، مدیریت استراتژیک فرهنگی، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ دوم.