نویسنده: ارنست گلنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Nation
هیچ تعریف مورد توافق همگانی یا به عبارت دیگر هیچ تعریف بیطرفانهای از اصطلاح ملت وجود ندارد و احتمالاً نمیتواند وجود داشته باشد. ماهیت ذاتاً پرچالش این تعریف نتیجهی ماهیت پیچیده و بغرنج چیزهایی است که این اصطلاح به آنها اطلاق میشود. بشریت به فرهنگهای بسیار گوناگون و متنوع (گروههایی که بر اساس زبان، رسوم، باورها و از این قبیل مشخص میشوند)، و به واحدهای سیاسی گوناگون و متنوع (گروههایی که متعهد به یاری متقابل یکدیگرند، و ساختار سیاسی مشترک دارند، و از این قبیل) تقسیم میشود. مرزهای فرهنگی و مرزهای سیاسی، هیچ یک معمولاً شسته رفته نیستند؛ خصوصیات فرهنگی همچون زبان، پایبندی دینی یا آداب و رسوم قومی به وفور در هم تداخل میکنند. حوزههای قضایی و سیاسی ممکن است چند لایه باشند و اطاعت از مراجع و مقامات محلی ممکن است در بعضی زمینهها با اطاعت از مراجع عالیتر و کلیتری همراه باشد. مرزهای سیاسی و فرهنگی به ندرت بر هم منطبق میشوند.اطلاق اصطلاح «ملت» به همهی واحدهای قابل تشخیص سیاسی یا فرهنگی غیرممکن است، و کسی هم سودای چنین کاری را ندارد. اگر کسی چنین قصدی داشت، تعداد ملتها سر به فلک میگذاشت و افراد بسیاری پیدا میشدند که چندین هویت ملی داشته باشند. پس مسئلهی ما این است: کدام یک از گروه بندیهای قابل تشخیص سیاسی یا فرهنگی را میتوان به صورت معقول «ملت» نامید؟
صرف وجود یک واحد سیاسی در اکثر موارد به این فرض منتهی نمیشود که حد و مرزهای این واحد سیاسی، ملتی را تعریف و مشخص میکند. بسیاری از واحدهای سیاسی تاریخی معمولاً بزرگتر یا کوچکتر از آن هستند که بتوان آنها را ملت نامید: امپراتوریها معمولاً چند ملیتیاند؛ دولت- شهرها یا قبیلهها و طایفهها کوچکتر از ملت هستند. با این حال، آن دسته از واحدهای سیاسی که بنا به ارادهی صریح اعضایشان و به پشتیبانی آنها شکل میگیرند گاهی ملت نامیده میشوند، حتی اگر از چند فرهنگ تشکیل شوند: سخن گفتن از ملت سویس، صرف نظر از تفاوتهای زبانی- فرهنگی درونی این ملت یا وجود زیرگروههای سیاسی مهمی مثل «کانتون» (1) در عرصهی سیاسی این کشور، در نظر همگان امری طبیعی است.
به همین ترتیب، طبق کاربرد متداول اصطلاح ملت، نمیتوانیم هر گروه فرهنگی متمایزی را ملت تعریف کنیم. لهجهها و گویشهای زبان عربی به اندازهای تفاوت دارد که گاهی دو عرب زبان منظور یکدیگر را نمیفهمند، اما این واقعیت به خودی خود نه دلیلی برای انکار وجود ملت عرب است و نه تکلم کنندگان گویش معینی را به یک ملت تبدیل میکند. پس پاسخ این مسئله چیست؟
در دوران پیشامدرن، نه فقط این پرسش فاقد پاسخی کلی بود بلکه، مهمتر از آن، هرگز پرسیده نمیشد. انسانها اعضای گروههای خویشاوندی یا اجتماعات محلی، رعایای سلاطین، یا مؤمنان یک دین که به مشروعیت سیاسی نیز وصل میشد، یا عضو قشرهای اجتماعی آیینی یا حقوقی و از این قبیل بودند. هویت فرهنگی و وفاداری سیاسی پدیدهی پیچیده و تغییرپذیری بود. پرسش ملت به ندرت مطرح میشد، و فقط در چارچوب نوع خاصی از سازماندهی اجتماعی و سیاسی که از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رواج پیدا کرد، مسئلهی ملت نیز همه گیر و ماندگار شد.
ویژگی چنین جامعهای جابه جایی زیربنای اقتصادی کشاورزی با صنعتی است. کسانی که روی زمین کار میکردند به اقلیت کوچکی تبدیل شدند، و علاوه بر این دیگر هیچ کس تفاوت بارزی با بقیهی جمعیت نداشت. در چنین جامعهای اکثر کارها به نمادها و معناها مربوط میشود، یعنی مستلزم تحریف معناها و ذهن مردم است نه اشیای مادی. تحرکِ شغلی هنجار است. هم ماهیت کار (که شامل ارتباطات همیشگی و گمنام با افراد زیادی است که اکثر آنها غریبهاند) و هم ماهیت همهی روابط اجتماعی مستلزم سواد همگانی و سطح مطلوبی از تحصیلات رسمی است. این تحصیل دیگر امتیاز به شمار نمیآید بلکه پیش شرط کارایی و مقبولیت اجتماعی و استخدام شدن است. در چنین اوضاع و شرایطی، فرهنگ مشترکی که مبتنی بر تحصیلاتی استاندارد است به معیار اصلی هویت اجتماعی تبدیل میشود؛ یکی از نقشهای اصلی دولت این است که چنین فرهنگی را حفظ و حمایت کند. انسانها با فرهنگی که سواد و کتابت آن را آموختهاند شناخته میشوند، و دولتها پشتیبان این فرهنگ هستند. دولت نیز به نوبه خود با پشتیبانی از فرهنگ ملی مشروعیت مییابد و نمادهایی که به کار میگیرد نمادهای ملی است نه سلطنتی یا دینی.
در چنین دنیایی، «ملت» جمعیت بزرگ و ناشناسی است که هم فرهنگ مشترک و هم وحدت سیاسی دارد، یا در آرزوی داشتن آن است. هویت «ملی» دغدغهای همگانی و معیار مشروعیت سیاسی میشود. هم معیار بیرونی فرهنگ مشترک و هم معیار درونی یا ذهنی ارادهی سیاسی در این تعریف به چشم میخورد، هر چند که وزن و اهمیت نسبی آنها ممکن است متفاوت باشد. سویس، همانطور که اشاره شد، بر اساس یک ارادهی مشترک تعریف میشود و نه یک فرهنگ مشترک: همین معیار است که کوهنشینان گالیکزبان اسکاتلند را به رغم تفاوتهای زبانیشان اسکاتلندی میکند.
کاربردهای این تعریف نیز قابل چون و چراست. اختلاف نظرها ناشی از خطای تعریف نیست بلکه در ذات این موضوع نهفته است. ماجرا از این قرار است که در جریان شکلگیری دولت-ملتها که هر یک چتر سیاسی واحدی برای فرهنگ مشترک واحدی تأمین میکنند، تضادها و تعارضهایی بروز میکند که غالباً شدت و وخامت زیادی دارد و به این مربوط است که کدام یک از فرهنگهای موجود صاحب یک دولت میشود، یا کدام یک از واحدهای سیاسی موجود صاحب فرهنگی میشود که حامی و دلیل وجودی آن است. هر چند که از دیدگاه نظری کاملاً ضرورت دارد که بین ملل مدرن از یک طرف، و قبایل، کاستها، گویشها و اقلیتهای دینی از طرف دیگر تمایز و تفاوت قائل شویم؛ ولی معلوم نیست کدام یک از این شکلبندیهای متمایز پیشامدرن مجالی برای تبدیل شدن به ملت مدرن خواهد یافت. هیچ معیار مستقلی، جز تقدیر تاریخی، نمیتواند در این باره حکمی صادر کند.
اصطلاح «ملت» در بحثهای مربوط به ایام پیشامدرن نیز به کار میرود، مثلاً برای توصیف جمعهای دانشجویی دانشگاههای قرون وسطایی در یک منطقهی خاص، یا کل نجیب زادگان یک واحد سیاسی معین (لهستان). ولی برای حفظ وضوح منطقی بهتر است این اصطلاح را به معنای پدیدهی مدرن جمعیت انبوه ناشناسی بگیریم که هم فرهنگ کتابتی مشترک دارند و هم ارادهای برای تشکیل اقتدار سیاسی واحد (هرچند که گاهی یکی از این دو عنصر بر دیگری اولویت مییابد). این تعریف ما را قادر نمیسازد که پیشاپیش بگوییم کدام یک از گروه بندیهای پیشامدرن در تبدیل شدن به ملت کامیاب یا ناکام خواهد شد. ملیگرایانی که آکنده از حس نیرومند حقانیت نهضت خویش هستند معمولاً تصور میکنند که فرهنگ آنها واقعاً و «به طور عینی» یک ملت را تعریف میکند: ولی همین تصور است که واقعیت تاریخی ملت را به وجود میآورد، نه اینکه خود، آن طور که ملیگرایان فرض میکنند، انعکاس وجود یک ملت باشد.
پینوشت:
1- Canton، هر یک از ایالتهای کشور سویس.-م.
منبع مقاله :آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول