Nationalism

ملی‌گرایی

طبق این آموزه، واحد سیاسی و واحد قومی باید هم ارز یکدیگر باشند. به بیان مشخص‎تر و ملموستر، ملی‌گرایان معتقدند که دولت ملی که معادل با فرهنگ ملی‎ای است که متعهد به حفاظت از آن است، طبیعی‎ترین واحد سیاسی است؛ و عجیب
شنبه، 23 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ملی‌گرایی
 ملی‌گرایی

 

نویسنده: ارنست گلنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Nationalism

طبق این آموزه، واحد سیاسی و واحد قومی باید هم ارز یکدیگر باشند. به بیان مشخص‎تر و ملموستر، ملی‌گرایان معتقدند که دولت ملی که معادل با فرهنگ ملی‎ای است که متعهد به حفاظت از آن است، طبیعی‎ترین واحد سیاسی است؛ و عجیب خواهد بود اگر تعداد زیادی از اعضای اجتماعی ملی مجبور به زندگی کردن در بیرون از مرزهای دولت ملی باشند. ملی‌گرایی همچنین چندان رغبتی به وجود شمار زیادی از افراد غیرملی درون مرزهای دولت- ملت ندارد. اما تحمل ناپذیرترین وضعیت سیاسی برای ملی‌گرایان این است که قشر حاکم در یک واحد سیاسی متعلق به یک گروه قومی، غیر از اکثریت جمعیت باشد.
در دنیای مدرن اعتقاد گسترده‎ای به این اصل ملی‌گرایی وجود دارد و حتی آن را بدیهی می‌انگارند. برای اکثریت قاطع همعصران ما کاملاً واضح و بدیهی است که مردم باید ترجیح دهند در واحدی سیاسی زندگی کنند که با اعضای آن «ملیت» یا فرهنگ مشابهی دارند، و مهم‎تر از همه، مردم باید از حکومت خارجی بیزار باشند. واحد ملی و واحد سیاسی باید نماینده و جلوه‌گاه اداری اکثریت ملت باشد، از منافع آن حمایت و تداوم فرهنگ آن را تضمین کند.
تحت‌تأثیر ملی‌گرایی است که نقشه سیاسی و قومی اروپا، و بقیه‎ی دنیا، از نو ترسیم شده است. ترسیم نقشه‌ی اروپا در 1815 و پس از جنگ‌های ناپلئون، یا بر مبنای دودمان‎های سلطنتی بود یا مبنای دینی داشت: به هماهنگی و منطبق کردن ملیت اتباع و حاکمان هیچ توجهی نمی‎شد. در بسیاری از مناطق اروپا چنین کاری در هرحال غیرممکن بود: نقشه‎ی قومی اکثر نقاط اروپا بی‌نهایت پیچیده و مرکب بود و پیاده کردن اصول ملی‌گرایانه برای لحاظ کردن این قومیت‌ها موجب می‎شد که نقشه‎ی سیاسی اروپا شبیه تصاویر هزار تکه شود. علاوه بر این، ترسیم مرزهای قومی روی نقشه‎های جغرافیایی از اساس غیرممکن بود: گروه‌های قومی، فرهنگی و دینی معمولاً تمایز جغرافیایی نداشتند بلکه به واسطه‎ی جایگاه‌شان در ساختار اجتماعی از هم تفکیک می‎شدند. آن‎ها غالباً ساکن سرزمین واحدی بودند، ولی نقش آن‎ها در جامعه با هم تفاوت داشت.
توجه به این نکته خالی از اهمیت نیست که شیوه‎های ترسیم مرزهای سیاسی با توجه به پیوندهای دینی، اجتماعات یا پادشاهی‎ها و بدون توجه به اصل ملیت، در آن هنگام و در زمانهای پیش از آن امری بدیهی پنداشته می‌شد. این شیوه‎ها به ندرت مورد چون و چرا قرار می‌گرفت یا موجب ناراحتی کسی می‎شد. این پرسش پیش می‎آید که چرا اصلی که پیش از این عمدتاً نادیده گرفته می‎شد یا کم‌رنگ و بی‌رمق بود، در جریان قرن نوزدهم و بیستم چنین نیرو و نفوذی پیدا کرد. به این پرسش حساس و خطیر چند پاسخ داده شده است:
1. انسان‎ها دارای سائقی غریزی و نیاکانی هستند که آن‎ها را مایل می‎کند به نزدیکی و پیوند با کسانی که با آن‎ها «خون» یا فرهنگ مشترک (یا هر دو را) دارند، و مایل می‎کند به حفظ یکپارچگی قلمرو ارضی و نفرت از بیگانگان و بیزاری از همسایگان (خصوصاً اگر تعدادشان زیاد باشد) و بیزاری از حکومت خارجی‌ها. بیداری دوباره‎ی این سائق‎ها را می‎توان معلول علت‎های گوناگونی دانست، از جمله افول ایمان دینی، آشفتگی‎های زندگی مدرن، یا گرایش کلی به بازگشت به دید «طبیعت‌گرایانه» به انسان.
2. تأثیر و نفوذ ملی‌گرایی ناشی از صورت‌بندی و اشاعه‌ی ایدئولوژی ملی‌گرایی است که در سال‌های پایانی قرن هجدهم و آغاز نوزدهم به دست متفکران گوناگون انجام گرفت و سپس کامل‎تر شد و سرانجام رواج پیدا کرد. اصلی‎ترین مدافع این نظریه الی کدوری است.
3. نظریه‎ای که بسیاری از مارکسیست‎ها به آن معتقدند این است که تضاد واقعی و بنیادی در تاریخ تضاد میان طبقات است، و بنابراین تضاد بین اقوام مسئله‎ی بی‌اهمیت و بی‌ربطی است؛ اما با این حال تضادهای قومی به این دلیل اهمیت پیدا می‎کنند که طبقات مسلط به عواطف و احساسات ملی‌گرایانه دامن می‎زنند تا ذهن افراد زیر سلطه را از منافع واقعی‌شان دور کنند. ملی‌گرایی دسیسه‎ای است برای بازداشتن ستمدیدگان از نبرد با دشمنان حقیقی‌شان (اما نک. Bauer, 1907).
4. ملی‌گرایی در جریان «توسعه‌ی» اقتصادی پدید می‎آید، یعنی در جریان اشاعه‎ی صنعت گرایی- اگر این اصطلاح را به صورتی کلی به معنای اقتصاد مبتنی بر فن آوری به سرعت رو به رشد و بسیار نیرومند تفسیر کنیم. گسترش و اشاعه‎ی این نوع اقتصاد موجب می‎شود که مناطق «عقب مانده» و جمعیت‎های آن‎ها موقعیت محروم و نابرخورداری در اقتصاد صنعتی داشته باشند، هم از لحاظ اقتصادی هم از جهت اجتماعی. آن‎ها برای حمایت از خویش باید با تلاش برای ایجاد واحدهای سیاسی مختص به خود سازماندهی شوند تا توسعه‌ی اقتصادی خویش را، خصوصاً در مراحل اولیه و آسیب پذیر توسعه، پیش ببرند.
5. ملی‌گرایی محصول فرعی و ثانوی اوضاع و شرایط حاکم بر دنیای مدرن است که در آن دیگر اکثر مردم در اجتماعات بسته‌ی روستایی زندگی نمی‌کنند و کار جنبه‌ی نمادین دارد نه بدنی و مستلزم توانایی برقراری ارتباط در چارچوب مشترک گفتاری و نوشتاری است و ساختارهای شغلی چنان به سرعت تغییر می‎کنند که تقسیم کار قومی را برنمی‌تابند و تماس با بوروکراسی‌های بزرگ و وابستگی به آن‌ها، هم به لحاظ سیاسی هم به لحاظ اقتصادی، همه‎ی جنبه‎های زندگی را در می‌نوردد. در چنین شرایطی، سواد عمومی و بهره‌وری از آداب رایج به هنجار تبدیل می‎شود. مهارت و چیرگی شخص در زمینه‌ی این آداب به مهمترین سرمایه‎ی او و وسیله‎ی دستیابی‎اش به شغل، مشارکت اجتماعی و سیاسی، مقبولیت و احترام تبدیل می‎شود. فقط دولت می‎تواند همگونی و تجانس فرهنگی لازم را حفظ و حمایت کند و این است که اصل یک دولت، یک فرهنگ به اجرا درمی‌آید. سپس این امر برای اشخاص اهمیت بسیار خطیری پیدا می‎کند که دولتی که آن‎ها در مرزهای آن زندگی می‎کنند باید همان فرهنگی را داشته باشد که اشخاص مورد نظر به آن تعلق دارند. آن‎ها مبارزه خواهند کرد تا این همسانی به دست آید، یا از طریق همانندشدن با فرهنگ مسلط، یا با تلاش برای مسلط ساختن فرهنگ خودشان. آن‎ها در تکاپوی ایجاد دولت‌های نوینی خواهند بود که بر پایه‌ی فرهنگ آن‎ها شکل بگیرد، و / یا می‎کوشند مرزهای سیاسی موجود را جرح و تعدیل کنند.
من شخصاً معتقدم که حقیقت را باید در ترکیب مواضع (4) و (5) پیدا کنیم. در مخالفت با نظریه‎ی «نیاکانی» می‎توان گفت که سائق‎های غریزی تاریک بشر، هرقدر که نیرومند باشند، در گذشته نتوانسته‎اند مانع از نفرت و خونریزی بی‌امان در میان اعضای گروه‎های فرهنگی و خونی واحدی شوند. دلیلی ندارد تصور کنیم که جاذبه‌ی «خون و خاک» در عصر ما باید قوی‎تر شده باشد. این تبیین «ایدئولوژیک» نمی‎تواند تبیین کند که چرا در عصر زایش بی‌شمار ایده‌ها، درست همین ایده‎ها باید جاذبه‎ای بیش از ایده‎های رقیب داشته باشند و غالباً از سوی نویسندگان و متفکران پرشورتر و هوشمندتری تبلیغ و ترویج شوند. بعضی از نظریه‌های مارکسیستی درباره‎ی ملی‌گرایی که ملی‌گرایی را نیرنگ و ترفند طبقه‌ی حاکم می‎دانند، دارای پشتوانه‎ی محکم به نظر نمی‎رسند.
در هر حال، این مسئله به هیچ وجه خاتمه یافته تلقی نمی‎شود، و در شواهد تاریخی و تجربی نیز ابهام زیاد است. نظریه‎هایی که من از آن‎ها دفاع کردم در مورد اروپا بهتر و بیشتر به کار می‌آیند تا در مورد اکثر نقاط جهان سوم که در آن‎ها ملی‌گرایی قطعاً به جنبش نیرومند ضداستعماری منجر شده است، اما مرزهای استعماری، تا حد زیادی، همچنان پابرجا مانده است. واحدهای سیاسی چندقومیتی و کثرت گرا نیز همچنان به بقای خود ادامه داده‎اند، همان طور که تعداد زیادی از دولت‌ها به وجود آمده‎اند که فرهنگ مشابهی دارند (دولت‌های عربی و اسپانیایی- امریکایی). ربط دادن اهمیت سیاسی ملیت به دوره‎ی صنعتی نیز با چالش‎هایی روبه‌رو بوده است؛ برای مثال، چالش یکی از فعال‌ترین و جدی‎ترین صاحب نظران ملی‌گرایی، یعنی آنتونی اسمیت.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.