مقدمه
هر فرهنگی درون خود حاوی فلسفهای است.یک مفروضهی محافظه کار
این مقاله مبتنی بر یک راهیابی عقلی (منسوب به اینشتین) است؛ اینکه مسائل را نمیتوان در همان سطحی حل کرد که از آن سطح برخاستهاند. وقتی ایدهها، مفاهیم و راهیابیهای تازهای پیدا میشوند که میخواهند نظمی را کهنه کنند و از آن حد فراتر روند، این به آن معنی است که حتماً نظم فکری موجود یا گفتمان حاکم یا علم رسمی مشکلاتی داشته که ایدهآلها یا ایدههای جدید میخواهند آن را حل کنند. بنابراین منطقی و عقلانی نیست که تحولات و پرسشها و ایدههای جدید را با مفاهیم قدیم تحلیل نموده، فهم کنیم.
مسئله اساسی آن است که آیا جریان جدید ظهور دین یا امر دینی در روابط بین الملل، به عنوان یک ظهور جدید، اصولاً به مدد مفاهیم دیسپلینی و نظریههای علم موجود روابط بینالملل (IR) که این ایدهها و پرسشها چالشگر آن هستند، قابل درک است؟
در این مقاله استدلال میشود که درک مفید و واقع گرایانه از تحولات دینی سالیان اخیر در سیاست جهانی، از طریق ابزارهای تحلیلی و مفاهیم علم موجود و نهادینه روابط بینالملل ممکن نیست و اینکه، بحث رابطه دین و روابط بینالملل در اساس خود، نتیجهی انتزاعی نادرست از تأثیرات انقلاب ایران بر شرایط منطقهای و جهانی و به دنبال آن، بر دانش کنونی روابط بینالملل است. لازمه یک درک واقعی از روابط دین و سیاست بینالملل در دورهی کنونی، ژرفایابی و کیفیت یابی درک ما از «ایران تاریخی» یا تمامیت تاریخی ایران است.
1- توافقات عمومی و فرضیه
ابتدا از توافقات احتمالی اولیه سخن برانیم. احتمالاً بیشتر ما معتقد هستیم که در رابطه کنونی بین دین و روابط بینالملل، از نظر روش، دین بیشتر نقش متغیر مستقل را بازی میکند و نظم کهن و موجود روابط بینالملل، در یک معنا نقش بستر یا متغیر وابسته را ایفا میکند؛ چه اینکه به هر حال هنگامی که تفاسیر جدیدی از نقش دین پدیدار شد، قبل از آن دانش موجود IR و الگوهای تحلیلی آن پدید آمده بود. نکته دیگری که شاید مورد توافق باشد این است که در تبلورات بینالمللی، این متغیر مستقل یعنی دین، متغیرهای فرهنگیای مثل ایمان افراد، خصلتهای ملی، فرهنگ سیاسی، مسئله هویت، اهمیت اخلاقیات و امثال اینها خیلی نقش بازی میکنند. پس، بحث دین و روابط بینالملل، تا حد زیادی عبارت از بازیگری یا بازی آزاد عوامل و متغیرهای فرهنگی است تا متغیرهای اقتصادی یا حتی سیاسی. به طور اصولیتر هم بحث دین و روابط بینالملل، قاعدتاً در زیر مجموعه بحث کلی فرهنگ و روابط بینالملل مورد بررسی واقع میشود. اگر چنین باشد، به عنوان توافق سوم، شاید ضروری است که ابتدا خود و ذهنمان را با درکی پیشرفتهتر از امر فرهنگی یا پویش فرهنگی تجهیز کنیم و سپس به بحث چیستی و نحوههای ظهورات دینی در روابط بینالملل بپردازیم.گمانهای که میکوشم ابتدا آن را تقویت کنم آن است که رسیدن به درکی تکامل یافته، متقاعد کننده و راضی کننده از تحولات کنونی در عرصه روابط بین دین و دانش روابط بینالملل که بتواند مبنای تحلیلهای عقل سلیم قرار بگیرد و به خوبی توضیح دهنده تحولات عینی باشد، در شرایط کنونی که در آن روندها و تحولات به نهایتی قطعیت مندانه نرسیدهاند، یعنی به ظهور تحولاتی تعیین کننده و دوران ساز منجر نشدهاند، نه ممکن است و نه آنگاه که فرضاً ممکن شد، مفید خواهد بود. هر سخن و حرفی هم که در این باره زده شود، حرفهایی «پیرامون» این رابطه است نه «درباره ی» این رابطه. یا بگوییم، همه بحثها در پیرامون رابطه است نه خود رابطه؛ و از این رو، درکهای حاصل از این سخنان دارای شفافیت و قطعیت نیستند و بنابراین نمیتوانند شناخت محسوب شوند. این به معنای امتناع هر نوع رابطه معنادار قابل درک بین دین و روابط بینالملل در شرایط کنونی است.
چرا درک رابطه بین دو مقوله، در شرایط فعلی یا شرایط تاریخی کنونی ممکن نیست؟ در یک کلام چنان که خواهیم گفت، به دلیل ضعف اصولی درک ما از فرهنگ و از پویش فرهنگی. در واقع به دلیل ریشه دار شدن شیوههای درک رفتاری و پوزیتیف از مقولات کلی در علوم اجتماعی در سراسر دهههای 40 تا 70 میلادی در جوامع علمی غرب و سپس جهان، درک از فرهنگ نیز کمابیش متأثر از پارادایم تحصلی در تحقیقات اجتماعی واقع شد و در نتیجه آن فرهنگ و پویشهای فرهنگی موضوع درکهای تقلیل گرایانه قرار گرفتند (See f.e.Thayer) اگر چنین نبود، شاید این گرایش در بسیاری از دانشوران ایجاد نمیشد که اراده نمایند موضوعات مرتبط دین و روابط بینالملل در دوران کنونی را که گسترهای در سطح جهان کنونی و عمقی در تاریخ نوع بشر دارد، موضوع درک نظری خود قرار دهند.
پس پرسش اساسی این است که چرا نمیتوانیم از پویشهای فرهنگی به درکی قاطع و شناختی کامل نائل آئیم؟
Jaspers, Karl (1957) Man in the Modern Aye. Anchor Books.
پینوشتها:
1- سید جواد طاهایی پژوهشگر مرکز تحقیقات استراتژیک میباشد.
2- بد نیست که در مقام یک جمله معترضه بیان شود که احتمالاً، شناخت عمومی (یا شناخت قانونمندارانه، یا شناخت نظری) هم شناخت نیست، بلکه طبقه بندیهای وسیع ذهنی است. شناخت روندی خاصی گرایانه (محدود) اما عمقی است. چرا شناخت ضرورتاً خاص و محدود است؟ زیرا نقطه مقابل آن یعنی توجه به گستردگی، ضد هویت و ضد تشکیل کلیت است. به عبارت دیگر، ظهور هویت مشروط به درک محدودیت، ثغور و مرزینگی است. شناخت مؤثر بر درک هویت و درک هویت یا تمامیت مؤخر بر ظهور امر خاص، مرزمند یا محدود است. در این حال شناخت نظری با تحقیر کلیتهای واقع ضد شناخت است. امر عمومی یا جهانی موضوع دانایی قرار نمیگیرد مگر آنکه خداوند آن را به ما اعطا کند.
واعظی، محمود؛ (1390)، مجموعه مقالات همایش ملی دین و روابط بینالملل، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ دوم