اعجاز عددى ونظم رياضى قرآن
نويسنده:عباس يزدانى
باسمه تعالی
23 سال پيش شيميدانى مصرى به نام دكتر رشاد خليفه كه در امريكا اقامت داشت ,پس از سه سال كار مداوم و استفاده از كامپيوتر! ادعا نمود كه نظم حيرت انگيزى رادر قرآن كشف نموده است .
ايشان گفت : تعداد تكرار حروف و كلمات در قرآن ,كاملا سنجيده و حساب شده است و از تناسب و نـظمى شگفت انگيز حكايت مى كند و نتيجه گرفت كه چون هيچ مؤلف و نويسنده اى نمى تواند در ضـمـن نـگـارش كـتاب , مراعات تعداد تكرار حروف و كلمات خود را نموده و نظمى خاص در ميان آنها تعبيه كند, پس اين ويژگى خاص قرآن بوده و وجهى از وجوه اعجاز آن به شمارمى رود.
اولين مثال ايشان براى اثبات ادعايش , حروف مقطعه قرآن بود كه مدعى شد راز و رمز اين حروف اسرارآميز را كشف كرده است .
ايـشـان گفت تكرار حروف مقطعه در سوره مربوطه , بيش از تكرار حروف ديگر است و نيز معدل تكرار اين حروف نسبت به مجموع حروف سوره خاص , بيش از معدل تكرار اين حروف درسورهاى ديگر است .
هـمـچنين در هر يك از 29 سوره اى كه در افتتاح آن , حروف مقطعه آمده است , مجموع تعداد آن حـرف يا حروف در آن سوره دقيقا و بدون استثنا مضرب 19 مى باشد و مطالب ديگرى از اين دست كه در ادامه اين مقاله به آنها خواهيم پرداخت .
بـا اعـلان ايـن خبر و پخش آن توسط رسانه هاى گروهى و جرائد آن روز, اين موضوع به گونه اى غيرمنتظره در همه جا صدا نمود و موجى از شادى و شعف در ميان مسلمانان برانگيخت .
راقـم ايـن سـطـور نيز آن روز از جمله كسانى بود كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد و مى پنداشت كه مسلمين سنگرى بسيار قوى در برابرملحدين گشوده اند.
انـتشار اين خبر در ميان روشنفكران كشورهاى اسلامى , نه تنها موجب شعف وشادى بلكه موجب آن شـد تـا بـسـيـارى از آنـهـا خود به ميدان آمده و با آمارگيرى ازتعداد حروف و كلمات قرآن , پـرده هاى ديگرى از اسرار و رموز اين كتاب آسمانى رابرملا سازند! البته از اين عده , جمعى بعد از مدتى سرگردانى و راه به جايى نبردن ,دست از كار كشيدند.
اما گروهى ديگر كه اعتقادى راسختر به اعجاز قرآن داشتند, به اين كاوش ادامه دادند و مقالات و تـالـيـفـاتى نيز منتشر كردند كه در مقام نقد يكايك آنها نيستيم بلكه در اين مقاله درصدد آنيم تا اثـبات كنيم , اين جريان , انحرافى بوده وكسانى كه در اين وادى افتادند, جز سرگردانى و ناكامى چيزى عائدشان نشد واشكالات نقضى و حلى فراوانى بر دعاوى آنها وارد است .
قـبـلا متذكر شويم كه ايشان اولين نفر در اين وادى نبوده و ردپاى اين فكر در كتاب ((الاتقان فى علوم القرآن )) سيوطى نيز ديده مى شود.
(2/112).اسـاسـا بـايـد بـبينيم قرآن خود را چگونه معرفى كرده است , پيشوايان معصوم ما قرآن را چـگونه معرفى كرده اند! آيا آن را كتابى اسرارآميز, معماگونه , عجيب و غريب وصف نموده اند و يا آن را كتابى روشن و پرمحتوى خوانده اند؟ .
حـقيقت آن است كه قرآن خود را كتاب هدايت و رستگارى مى داند و پيوسته ما را به تلاوت و تدبر در خود دعوت مى كند. قـرآن مـا را بـه تماشاى حروف و كلمات خوددعوت نمى كند, بلكه همواره ما را به قرائت و تدبر و توجه به هشدارهاى خودفرامى خواند.
قرآن خود را احسن الحديث مى خواند كه باز جنبه معنايى آن مد نظراست نه ساختار لفظى آن , لذا بعد از آن مى فرمايد:.((تـقـشـعـر مـنه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشا)) (23/39).
((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين )) (2/2).
((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان )).(185/2).
((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (9/17).
((و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا)) (41/17).
((و ننزل من القرآن ما هو شفا و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا)).(82/17).
((و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )).(6/27) .
چـنـانـكـه ملاحظه مى كنيد, قرآن خود را حكمت , علم , نور, ذكر, هدايت , موعظه ,بلاغ , وسـيـله جدايى حق از باطل , شفاى بيماريهاى قلبى , بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريكى به نور مـى دانـد و هـمـه ايـن عـنـاوين در پرتو توجه به محتواى قرآن وپيروى از رهنمودهاى آن ميسر مـى شـود, نـه از طريق دقت در ساختار لفظى و كشف تناسب و توازن حروف و كلمات اين كتاب آسمانى .
هرگز به وصف يا عنوانى براى قرآن برخورد نمى كنيم كه به جنبه لفظى آن هم از اين زاويه خاص نظر داشته باشد. الـبـتـه يكى از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است , اما آن دو نيز طريقى براى توجه هرچه بيشتر به مفاد و محتواى اين كتاب آسمانى است .
عـربـى بـودن قـرآن نـيـز در همين راستاست قرآن فلسفه عربى بودن خود را تدبر و دقت بيشتر بـندگان مى داند چنانكه مى دانيم , زبان عربى انعطافى بسيار بالا دارد و دقائق و لطائف معانى را در قالب هيچ زبانى همچون زبان عربى ,نمى توان به مخاطب القا نمود:((انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون )).
بنابراين , در هيچ جاى قرآن حتى بطور تلويحى نيز ما به اين گونه كاوشها دعوت نشده ايم بـلـكـه مى توان گفت به عدم آن تشويق شده ايم . چنانكه مى دانيم , يكى ازقصه هاى عبرت انگيز و جالب قرآن قصه اصحاب كهف است . قـرآن بـعـد از ذكـرداسـتان آنها, اظهار تاسف مى كند كه چرا مردم به جاى آنكه به پيام اين قصه تـوجـه كـنـنـد و راه اصحاب كهف را پيموده و از بيدار شدن آنها بعد از سيصد سال خواب ,نتيجه بگيرند كه خداوند قادر است آدميان را بعد از خواب گران مرگ در روز قيامت زنده نمايد, خود را مشغول مطالب حاشيه اى قصه نموده وبر سر تعداد اصحاب كهف باهم جدال مى كنند.
بعضى مى گويند: چهار نفر, بعضى مى گويند:شش نفر وعده اى آنها را هشت نفر مى دانند.
قـرآن مـى فرمايد:((اى پيامبر! در اين باره با آنهاجدال مكن و از آنها چيزى مپرس و به افسانه هاى آنها اعتماد منما)).
بـه مورد ديگرى توجه فرمائيد: در مورد تعداد نگهبانان دوزخ , قرآن مى فرمايد:تعدادشان رانوزده نـفر قرار داديم , نه بدان جهت كه اسرار و رموزى در اين عدد درنظر گرفته ايم , بلكه فقط به اين مـنـظـور كـه چـون و چـراى افـراد مريض و كافر رابرانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت كرده بـاشيم :((و ما جعلنا اصحاب النار الاملائكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتـوا الـكـتـاب و يـزدادالذين امنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فـى قـلـوبـهـم مـرض و الكافرون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا كذلك يضل اللّه من يشا و يهدى من يشا)) (31/74).
آيا حديثى از معصوم به مارسيده است كه قرآن را كتابى اسرارآميز, معماگونه و حاوى فرمولهاى رياضى و ازمقوله رمل و جفر معرفى كرده باشد؟ پاسخ منفى است .
در احـاديث نيز قرآن , علم ,حكمت و نور خوانده شده است و اكيدا توصيه شده است كه آن را چراغ عمل ومشعل حياتمان قرار دهيم .
در نهج البلاغه آمده است : ((اللّه اللّه فى القرآن لا يسبقنكم بالعمل به غيركم )).
در كتاب شريف كافى از رسول اكرم (ص ) روايت شده است : ((القرآن هدى من الضلالة و تبيان من الـعـمـى و اسـتقالة من العثرة و نور من الظلمة و ضيا من الاجداث و عصمة من الهلكة و رشد من الغواية و بيان من الفتن و بلاغ من الدنيا الى الاخرة وفيه كمال دينكم و ما عدل احد عن القرآن الا الى النار)).
در كـتـاب فـقيه از اميرالمؤمنين در وصيتشان به فرزندش آمده است : ((و عليك بتلاوة القرآن و الـعـمـل به و لزوم فرائضه و شرايعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التهجد به و تلاوته فى ليلك و نـهـارك فـانه عهد من اللّه تبارك و تعالى الى خلقه فهو واجب على كل مسلم ان ينظر كل يوم فى عـهـده و لـو خـمـسين ايه واعلم ان درجات الجنة على قدر آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارى القرآن اقرا وارق فلا يكون فى الجنة بعد النبيين و الصديقين ارفع درجة منه )).
هـرگـز در بـيانات امامان و سيره عملى آنها مشاهده نشده است كه قرآن را از اين منظربنگرند و مـطالبى هرچند به صورت ضمنى و تلويحى در مورد تعداد حروف وكلمات قرآن و روابط رياضى بـيـن آنـهـا بيان نموده باشند و لااقل سر نخى در اين مقوله به دست داده باشند, تا ما با اطمينان خـاطر در اين رشته وقت صرف كنيم ودلخوش باشيم كه اگر تاكنون به نتيجه نرسيده ايم , اميد است كه در آينده به نتائجى جالب دست يابيم .
از عـلـماى بزرگ , حتى رياضى دانانى نظير: خواجه نصير طوسى و شيخ بها نيز نقل نشده است كه چنين سير و سياحتى را در قرآن نشان داده باشند.
گـفـتيم رشاد خليفه در مورد حروف مقطعه , به اين نتيجه رسيد كه همواره معدل توارد و تكرار حروف مقطعه در سوره اى خاص بر معدل توارد و تكرار حروف ديگرتفوق دارد.
چـنـانكه در سوره ق حرف ((ق )) معدلى بالاتر از ساير حروف در اين سوره و ساير سوره هاى قرآن دارد و يا حرف ((ن )) در سوره ((ن و القلم )) بزرگترين رقم نسبى را در 114 سوره قرآن دارد.
اگـر آمـارهـا بـا موارد نقض روبرو نمى شد, شايد ما هم با ايشان و سائر پيروان تئورى نظم رياضى قرآن هم عقيده مى شديم . اما على رغم خواست قلبى ما و ايشان بااستثناهاى فراوانى روبرو مى شويم .
بـراى مـثـال تـعداد تكرار حرف ((ق )) در سوره هاى الشمس و القيامة و الفلق , در حدى است كه مـعـدل تـكـرار آن از معدل تكرار ((ق ))بيشتر مى شود و يا در مورد سوره طه با پنج استثنا مواجه مى شويم : سوره حج , نور,فتح , مجادله و توبه يا در مورد سوره ((يس )) نتيجه كاملا معكوس است , يعنى يا وسين كمترين تكرار را به خود اختصاص داده اند.
نـيـز در مـورد حـرف ((ن )) مـى بـينيم تكرار آن در سوره حجر بيشتر از تكرار آن در سوره ((ن و القلم )) مى باشد.
ايـنجاست كه آقاى رشاد خليفه به توجيه روآورده و مطالبى به هم مى بافد كه هيچ معقول به نظر نمى آيد.
مـثـلا در مورد سوره يس و اينكه چرا نتيجه معكوس است , مى گويد:چون ((يس )) بر خلاف بقيه حروف مقطعه برعكس ترتيب حروف الفبايى است ,پس نتيجه نيز بايد معكوس و وارونه باشد.
يـا اگر معدل تكرار حرف ((ص )) در سوره اعراف از معدل تكرار آن در بعضى سوره ها, مثل سوره والـعـصر كمتر است بايدچهار حرف ((المص )) را كه در اول سوره اعراف آمده است , با هم در نظر بـگـيـريم ومعدل مجموعه اين چهار حرف را با معدل مجموعه آنها در ديگر سوره هابسنجيم !!و يا بـراى پـاسـخ بـه استثنا سوره حجر مى گويد: سوره حجر با ((الر)) شروع شده است و ما بايد همه سوره هايى را كه با ((الر)) شروع مى شود در حكم يك سوره قرار دهيم .
و در مـورد اسـتثنا شدن پنج سوره فوق الذكر مى گويد: اين پنج سوره مدنى هستند و چون سوره طه مكى است بايد آن را با ديگر سوره هاى مكى مقايسه كنيم .
چـنانكه ملاحظه مى كنيد ايشان خود را به آب و آتش مى زند تا به هر قيمت شده است , جايى براى تئورى خود بگشايد در حالى كه اين استثناها خيلى زيادند وتوجيهات ايشان خيلى سخيف و بارد.
ترميم يك تئورى بايد به گونه اى مساعد باتفاهم عرفى باشد.
چـنـانـكـه در جمع سخنان متعدد فرد حكيم بايد به گونه اى جمع نمائيم كه عرف پسند باشد و اصطلاحا جمع تبرعى نباشد.
در حـالـى كـه جـمـع كردنهاى ايشان از يك نظم و تناسب منطقى و عرفى برخوردار نيست و هر استثنايى را با اسلوبى خاص جواب مى گويد. بدون شك با اين روش مى توان براى هر كتابى نظم رياضى پيدا نمود!.
به قسمتهاى ديگرى از دعاوى ايشان مى پردازيم :.
1 ـ جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم كه اولين آيه قرآن است , داراى نوزده حرف است .
تك تك كلمات اين جمله به تعدادى قابل تقسيم بر عدد نوزده در قرآن به كاررفته است .
چـنـانكه در كل قرآن 114 مرتبه ((بسم )) آمده است .
تعداد كلمه ((اللّه ))2698 مرتبه , ((رحمن )) 57 مرتبه , ((رحيم )) 114 مرتبه است كه همه مضرب صحيح عدد نوزده مى باشند.
از ايـن چـهـار آمـار فقط رقم 57 صحيح است , آن هم مشروط بر اينكه ((الرحمن )) را دربسم اللّه سـوره حـمـد به حساب آورده و در بقيه بسم اللّه هاى قرآن به حساب نياوريم , مگر آنكه متوسل به همان توجيهات بارده شويم .
بـراى مـثال , براى آنكه آمار ((اللّه )) به نصاب مورد نظر برسد, باللّه و تاللّه و للّه و فاللّه را بايد حساب بياوريم ,اما ((اللهم )) را از حساب خارج كنيم .
و يـا كـلـمـه ((اسم )) در قرآن 22 مرتبه آمده است واگر منظور ايشان ((باسم )) باشد فقط هفت مرتبه تكرار شده است .
2 ـ سـوره نـاس كـه آخـريـن سـوره قرآن است تعداد حروف آن 114 حرف است كه مضرب نوزده مى باشد.
نـمـى دانـيـم ايشان چگونه محاسبه كرده است ؟
ولى اين سوره بدون احتساب بسم اللّه اول آن 80 حرف است و با احتساب بسم اللّه 99 حرف مى شود كه در هيچ حالت مضرب 19 نيست .
3 ـ سوره علق مطابق شمارش كامپيوترى 285 حرف است يعنى 19*15.
بـاز كنترل كرديم با قرآنهاى به خط عثمان طه به اين رقم نمى رسد و با قرآنهاى رسم الخط ايرانى از اين رقم تجاوز مى كند.
4 ـ در هـريك از 29 سوره اى كه در افتتاح آن حروف مقطعه آمده است , مجموع تعداد آن حرف يا حروف دقيقا و بدون استثنا ضريب 19 مى باشد.
اين ادعا نيز تمام نيست .
براى مثال حرف ((نون )) در سوره ن و القلم 131 مرتبه آمده است , نه 133مرتبه تا مضرب 19 باشد.
يا در سوره طه مجموع اين دو حرف 239 است نه 342 تامضرب 19 باشد.
جـالب است بدانيد كه ايشان با آنكه تاكيد مى كند كه همه جارسم الخط عثمان طه ملاك و معيار است , سوره ن و القلم را در كتاب خود كليشه كرده و آغاز آن را تحريف نموده است .
يـعنى به جاى آنكه حرف اول را به صورت ((ن )) بنويسد به صورت ((نون )) نوشته است تا يك نون اضافه بيايد و بعد يك نون ديگر از بسم اللّه آغاز سوره وام گرفته است و به اين ترتيب كسرى نون را جبران نموده و به عدد 133 رسيده است .
در سـوره طـه نـيـز تا گرد را ها محسوب كرده است در حالى كه همه مى دانند تا گردحقيقتا تا مـى باشد, هرچند به هنگام وقف به صورت ها تلفظ شود, يعنى كلمات :زينة , خيفة , سحرة , صلوة , قـيـمة , كلمة , بينة , ساعة , حية , محبة و امثال آنها مختوم به تا مى باشند, چنانكه با صداى تا تلفظ مى شوند.
ولـى تـنگى قافيه ايشان رامجبور كرده است , اين موارد را هم در شمارش دخالت دهد تا به نصاب لازم برسد.
5 ـ اگـر تعداد مواردى را كه تك تك كلمات جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد ازتقسيم بر عدد 19 در قرآن به كار رفته است , محاسبه كنيم باز هم به ضريب 19مى رسيم , اين موضوع نيز درست نيست , چنانكه در بند اول گذشت 6 ـ سـوره نـصـر كـه به قولى آخرين سوره مى باشد, درست داراى 19 كلمه مى باشداولين آيه اين سوره نيز 19 حرف دارد.
نـمـى دانـيـم چگونه حساب كرده است كه 19 كلمه شده است , مگر آنكه كلمه نزدايشان اصطلاح خاصى باشد.
ايشان اين سوره را در كتابش كليشه نموده و زيركلمات شماره گذارده است .
جمله ((و استغفره )) را يك كلمه حساب نموده با آنكه يك كلمه نبوده و حداقل سه كلمه است .
((و الفتح )) را نيز يك كلمه حساب كرده است در حاليكه دو كلمه است .
اگر بگويد حروف را نبايد جداگانه حساب كنيم مى پرسيم پس چرا ((فى )) را يك كلمه جداگانه حساب كرده است .
7 ـ بسم اللّه به همين صورت خاص 3 مرتبه در قرآن آمده است و اگر مجموع شماره آيات و شماره سوره ها را با تعداد تكرار بسم اللّه جمع كنيم به ضريب 19 مى رسيم .
مـنظور ايشان بسم اللّه در تمام قرآن نيست , بلكه بسم اللهى كه آيه اش شماره داشته باشد كه فقط بسم اللّه سوره حمد و بسم اللّه در آيه 41 سوره هود و بسم اللّه آيه سى ام سوره نمل مى باشد.
ايـشان بعد از آنكه ارقام آيات و سوره ها را زير هم نوشته و به ضريب 19 نرسيده است چاره اى ديگر انـديـشـيـده و گـفـته است چون 3 تا بسم اللّه داريم عدد 3 را هم به حاصل جمع اين ارقام اضافه مى كنيم , تا به رقم 114 برسيم : Total=3+1+1+11+41+27+30=114=19*6
به گمان من بدترين مثالى كه ايشان ارائه كرده است , همين مثال است .. زيرا به وضوح كار مونتاژسازى و وصله پينه اعداد در آن آشكار است .
8 ـ اگر ارقام مربوط به حروف مشترك در حروف مقطعه را حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
ايشان چنين جدولى ترسيم كرده است ..
چه مانعى داشت ايشان كلمه ((يس )) را هم به اين مجموعه اضافه مى كرد؟
چون ((يس )) از طريق سين و يا با چهار سوره از مجموعه فوق اشتراك پيدا مى كند.
يا اگر((عسق )) را كه در آغاز سوره شورى آمده است , در اين جدول مى گنجانديم , از طريق عين و سين با سوره مريم و شعرا و نمل و قصص مشترك مى شد.
اگر بپرسيد چه چيزى باعث شده است جدول ايشان حروف مقطعه خاصى را دارا باشد؟
پاسخ اين اسـت كـه اگـر ايـشان به سليقه خود و نه يك روش منطقى و ثابت , عمل نمى كردبه نصاب لازم نمى رسيد.
9 ـ در سـورهاى هفتم , نوزدهم و سى و هشتم حرف ((ص )) در ميان حروف مقطعه اشان مشترك اسـت و اگر تعداد ((ص )) را در اين سوره ها حساب كرده با هم جمع كنيم , به عدد 152 مى رسيم كه مضرب 19 است .
ملاحظه كنيد ايشان در سوره ق حرف قاف را بطور مستقل شمارش كرده و ضريب 19 شده است , ولى چون در سوره صاد به نتيجه نرسيده است , روش را تغيير داده و همه سوره هايى را كه در آغاز ((ص )) دارند با هم حساب كرده است .
مـمـكـن اسـت ايـشـان بـگويد, قاف را چه مستقل و چه بطور مجموع حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
زيرا در سوره شورى هم قاف 133 مرتبه تكرار شده است كه ضريب 19 است .
پس آنجا كه تكرار ديده مى شود بايد همه را با هم حساب كنيم ,مثل صاد يا قاف .
ولـى آنـجـا كـه مـنحصر به فرد است , مثل حرف نون در سوره ((ن والقلم )) بايد بطور جداگانه حساب كنيم .
باز مى بينيم اين پاسخ كامل نيست زيرا در سوره مريم در ميان حروف مقطعه كاف راداريم كه در جاى ديگر نداريم و اگر تعداد آن را بطور مستقل در نظر بگيريم , به نصاب لازم نمى رسد.
بـه هـر حـال چـنانكه بارها يادآور شديم , ايشان رويه واحدى را در شمارشها اتخاذنمى كند و فقط درصدد جور كردن نصاب لازم است .
دكـتـر مـحـمـد حـسـن هـيتو, يكى از نقادان اعجاز عددى قرآن در كتاب ((المعجزة القرانية )) مـى گـويد: از اولين كسانى كه تئورى رشاد خليفه را نقد نمود استاد ((حسين ناجى محمد)) در كتابش موسوم به ((التسعة عشر ملكا)) مى باشد.
ايـشـان هـفـت جـمـله ابداع نموده كه همه از 19 حرف تشكيل شده و هر كدام داراى 3 حرف لام مـى بـاشـدو مـجموع حروف اين جمله ها نيز 133 است كه مضرب 19 و مجموع لام ها در هرهفت جمله نيز 19 است .
سـپـس مـى گويد: آيا صرف اين تناسبهاى عددى دليلى برحقانيت مفاد اين جمله ها است ؟
1 ـ لا بعث و لا حساب و لا جهنم .
2 ـ لا صراط و لا جنة و لا نعيم .
3 ـ مهندس الكون الرب ابليس .
4 ـ البهائية هى الدين الحق .
5 ـ بهااللّه آخر الانبيا.
6 ـ الجنة و النار اكذوبتان .
7 ـ رقم تسعة عشر رمز لابليس .
ايشان نيز با تهيه آمارهايى از كلمات قرآن كتابى تاليف كرده اند به نام ((المعجزة )).
به بخشى از مطالب آن توجه فرمائيد.
كلمه يوم به صورت مفرد 365 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه شهر به صورت مفرد 12 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه جهنم در قرآن 77 بار و كلمه جنات و مشتقات آن نيز 77 مرتبه تكرار شده است .
كلمه رجل و كلمه امراة هر كدام 24 مرتبه .
كلمه الحياة و كلمه الموت با مشتقات آنها هر كدام 145 مرتبه .
كلمه الملائكة و كلمه الشيطان هر كدام 68 مرتبه .
كلمه الملائكة و مشتقات آن 88 مرتبه كلمه الشيطان و مشتقات آن نيز 88 مرتبه .
كلمه يفسد و مشتقات آن نظير كلمه ينفع و مشتقات آن هر كدام 50 مرتبه .
كلمه الرغبة و مشتقات آن با كلمه الرهبة و مشتقات آن هر كدام 8 مرتبه .
كلمه مصيبة و مشتقات آن با كلمه الشكر و مشتقات آن هر كدام 75 مرتبه .
كلمه شك و كلمه ظن هر كدام 15 مرتبه .
كلمه هلك و مشتقات آن با كلمه نجاة و مشتقات آن هر كدام 66 مرتبه .
كلمه النور 24 مرتبه كلمه الظلم و مشتقات آن نيز 24 مرتبه .
كلمه الدنيا و كلمه الاخرة هركدام 115 مرتبه .
كلمه ثقلت و مشتقات آن با كلمه خفت و مشتقات آن هر كدام 17 مرتبه .
كلمه العز و مشتقات آن با كلمه الذل و مشتقات آن هر كدام 21 مرتبه .
كلمه قبل و قبلك با كلمه بعد و بعدك هر كدام 149 مرتبه .
مجموع اقسمتم و اقسموا معادل تعداد اقسم يعنى 8 مرتبه .
كلمه قالوا معادل كلمه قل 332 مرتبه .
كلمه قلتم و اقول هر كدام 9 مرتبه .
كلمه تقولون و نقول هر كدام 11 مرتبه .
مجموع دو كلمه تقولوا و تقولون معادل كلمه قلنا يعنى 27 مرتبه .
كلمه البر 12 مرتبه كه اگر با كلمه يبسا كه هم معناى اوست جمع شود 13 مرتبه مى شود.
كلمه البحر نيز 32 مرتبه .
مجموع آنها 45:32+13 بنابراين 1345 خشكى و 3245 آب كه اين نسبت دقيقا باواقعيت خارجى هماهنگ است .
بسيارى از اين آمارها در مقام محاسبه درست نيست و بر فرض صحت نيازمندتوجيهات و تكلفات فراوانى است .
مثلا ايشان براى آنكه در شمارش ((يوم )) به عدد365 برسد گفته است , بايد ((يوم )) را به صورت مفرد در نظر بگيريم .
زيـرا اگـر ((ايـام )) و((يـومين )) را به حساب آوريم , به عدد مطلوب نمى رسيم اما باز هم منظور ايشان تامين نمى شود.
زيـرا((يـومـئذ)) و((يـومـكـم )) و((يومهم )) نيز بايد از ليست ما خارج شونددر حالى كه اينها هم مفردند.
اگـر مـنـظـور ايـشـان از مـفـرد اين است كه به ((يوم )) هيچ حرفى متصل نباشد, در آن صورت ((بـالـيـوم )) و ((ليوم )) و ((فاليوم )) را نيز بايد از ليست خارج كنيم كه آمار ما از 365 بسيار كمتر خواهد شد.
خلاصه , ايشان براى نيل به عدد 365 از هيچ اسلوب منطقى پيروى نكرده اند و با اين گزينش هاى تبرعى مى توان در اكثر واژگان كتب , نظم رياضى پيدا نمود.
ايـشـان در مـواردى كـه آمـارش بـه حد نصاب نمى رسد, به دنبال مشتقات آن واژه خاص رفته و مى كوشد با اضافه كردن مشتقات نصاب لازم را تهيه كند و اين سؤال بى جواب مى ماند كه چرا در بـعـضى موارد بايد مشتقات را به حساب آوريم و دربعضى موارد فقط به آمار مفرد آن واژه بسنده كـنـيم ؟
و عجيبتر اينكه ايشان در بعضى واژه ها, مثل :((جهنم )) و((جنات )) مى گويد: در يكى به صورت مفرد و در ديگرى باضم مشتقات بايد به مطلوب نايل شد.
در جاى ديگر ايشان واژه ((يفسد)) و مشتقات آن را شمارش مى كند و چون با تعدادواژه ((يصلح )) برابر نمى بيند, سراغ واژه ((ينفع )) مى رود.
در حـالى كه براى آشنايان به زبان عربى واضح است كه ((يفسد)) در مقابل ((يصلح )) مى باشد نه ((ينفع )).
در دو واژه قبل و بعد وقتى ايشان به حد نصاب لازم نمى رسد, مى گويد:((قبلك )) و((بعدك )) را هم به ليست خود بايد اضافه كنيم .
ديـگـر پـاسـخ اين سؤال روشن نيست كه چرا ((قبلكم )) يا ((قبلنا)) و يا ((قبلها)) را نبايد منظور نمائيم ؟ .
كـلـمه ((قالوا)) و((قل )) نيز دقيقا با هم برابر نيستند, يعنى ((قل )) 333 و((قالوا)) 332 مرتبه در قرآن آمده است .
ايشان به جاى آنكه ((قلتم )) را با ((قلنا)) بسنجد, با ((اقول )) مقايسه كرده است .
نـيـز بـه جـاى آنـكـه ((تـقـولوا)) و ((تقولون )) را با ((نقول )) كنار هم قرار دهد, آن را با ((قلنا)) مقايسه كرده است .
از همه عجيب و غريبتر, محاسبه ميزان آب و خشكى كره زمين است .
ايـشـان وقـتـى ((بر)) و((بحر)) را با هم مقايسه كرده و به كسر مورد نظر دست پيدا نمى كند, به واژه ((يـبـسـا)) مـتـوسـل مى شود و مى گويد: اگر آن را نيز كه مرادف ((بر)) مى باشد, منظور كـنيم تكرار واژه خشكى 13 و تكرار دريا 32 بوده و دو كسر 1345 و 3245 بدست مى آيد كه خيلى شگفت انگيز و از معجزات قرآن است .
بايد به ايشان گفت : چگونه است كه بايد ((يبسا)) را كه مرادف ((بر)) مى باشد, درشمارش دخالت دهيم , ولى كلمه ((يم )) را كه مرادف ((بحر)) است دخالت ندهيم ؟ .
وانگهى نسبت آب و خشكى كره زمين هميشه نسبت ثابتى نيست دو هزار سال پيش با امروز بسيار فرق داشته و هزار سال بعد نيز از ميزان درياها كاسته خواهدشد.
تـمـام اين كتاب صدوپنجاه صفحه اى , به محاسبه حروف مقطعه قرآن اختصاص داده شده است و در تـمـام مـحـاسـبات و جدولهاى ترسيم شده در كتاب , ايشان به عددى كه مضرب 19 مى باشد مى رسد و همين امر را معجزه جاويدان قرآن مى شمارد.
تـفـاوت ايـشان با ديگر كسانى كه همين مسير را طى كرده اند, در اضافه كردن حروف معجمه به حروف مهمله است .
ايشان در اوائل كتاب مى نويسد: ((چيزى كه محرز وقطعى است , اين است كه در زمان نزول وحى كمترين اثرى از نقطه گذارى وجودنداشته و تا يكى دو قرن قرآن به صورت مجرد و بدون نقطه و اعـجـام نوشته مى شدو اعجام كه به معناى نقطه گذارى است , بعد از يكى ـ دو قرن از نزول قرآن رواج يافته است .
از ايـن رو در فـواتـحـى مـانـند:((حم )) و((يس )) و((طس )) و نظائر آنها كه روى هم درچهارده صـورت مـختلف در آغاز 29 سوره قرار دارند, نمى توان و نبايد مثلا شكل ((ح )) را فقط مخصوص لفظ حا دانست , بلكه بنابر شرح فوق دلالت آن بر دو حرف و دو لفظ ح و خ هم مسلم و آشكار است و ايـن قاعده درباره تمام حروف مهمله فواتح كه حالت معجم نيز براى آنها متصور مى باشد صادق است .
بـراسـاس هـمـيـن نظر بود كه ما تحقيق خود را درباره حروف مهمله و معجمه فواتح سور شروع كـرديـم و ايـن كـار طى چـند سال با كوشش مداوم و با تائيد و هدايت الهى به نتائج بسيار مهم و جالبى رسيد و حدس و گمان به واقعيت و يقين مبدل گشت )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد ايشان معتقد است براى محاسبه تعداد تكرار حروف مقطعه سوره هاى حواميم , نبايد به شمارش حرف حا و ميم اكتفا كنيم , بلكه بايدچهار حرف را شمارش كنيم : ح , خ , م زيرا ج و خ نيز در صدر اسلام به صورت ح نوشته مى شده است .
و يا اگر حروف مقطعه سوره هاى مباركه شعرا, نمل و قصص را شمارش مى كنيم , نبايد فقط طاو سـيـن و ميم را شمارش كنيم , بلكه ظا و شين راهم بايد شمارش نموده و به مجموع اضافه كنيم زيرا ظا و شين نيز در زمان نزول قرآن به صورت طا و سين نوشته مى شده است .
در پـاسـخ بـه ايـشان بايد گفت : قبول داريم كه كتابت و نگارش قرآن در زمان نزول وحى خيلى ابـتـدايى و بسيط بوده و حروف نقطه دار مثل حروف بى نقطه نوشته مى شده است , اما شما از كجا مـتوجه شديد كه حروف نقطه دار همچون حروف بى نقطه تلفظ مى شده است ؟
مسلما اين نقيصه محدود به كتابت بوده و به قرائت وتلفظ سرايت نمى كرده است .
چه آنكه , اگر در قرائت هم سين و شين يكى بودند درآن صورت الفبا و ساختار زبان عربى به كلى با آنچه ما از زبان عربى مى شناسيم ,فرق مى كرد.
كـتابت و نگارش چندان مهم نيست , آنچه مهم است قرائت است و در عصر نزول وحى مسلما حا و خـا و جـيم در تلفظ فرق داشته اند و معيار در قرآن , چيزى است كه بر پيامبر از طريق وحى قرائت مـى شـده اسـت و رسـول اكـرم (ص ) نـيـز هرآنچه را براو وحى مى شد بر مردم تلاوت مى نمود و مسلمين فراگرفته و به سرعت حفظمى نمودند.
هـزاران حـافـظ قرآن در زمان آن حضرت وجود داشت و قرآن در جاى جاى زندگى مردم حضور داشـتـه و مـسـلـمين به آموزش آن اهتمام داشتند و غير ازنماز در ساعات شب و روز به تلاوت و استماع آن انس مى گرفتند.
وضـعـيـت بـه گـونـه اى بـوده كـه نـقـيـصـه در كـتابت , هرگز به تلاوت و قرائت قرآن تسرى نمى كرده است .
بـنـابـرايـن اصـلا مـنـطـقـى نـيست كه به جهت وجود نقيصه در كتابت و اينكه در آن روزگار, نـقـطـه گـذارى مرسوم نبوده است و حا و خا در نوشتن يكسان بوده اند ((حم ))را چهار حرف به حساب آوريم .
وقتى مجازيم ((حم )) را كه در آغاز هفت سوره قرآن آمده است , چهار حرف حساب كنيم كه همه قرا قرآن , حم را با چهار حرف تلفظكنند.
ما وقتى مجازيم ((يس )) را نماينده 6 حرف (يا, با, ثا, نون , سين و شين )بدانيم كه شكل ((يس )) از سـوى قـرا قرآن و مسلمانان به صورت 6 حرف تلفظ شودو حال آنكه هم ((حم )) و هم ((يس )) از زمان نزول وحى تاكنون به صورت دو حرفى تلاوت مى شوند.
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, تمام كتاب ايشان بر اساس يك مبناى باطل است و باابطال اساس ادعا نـيـازى نـيـسـت تـا بـه ابـطـال تطبيقات اين تئورى همت گماريم هرچندايشان نيز مثل ديگر هـمـفـكـرانـش , در موارد زيادى گردش به چپ و تغيير تاكتيك داشته اند و خود را به آب و آتش زده اند تا به مضارب 19 برسند.
مثلا ايشان در محاسبه ((الم )) و ((الر)) وقتى به نتيجه مطلوب نمى رسد, اين شكست رابه گردن تغيير رسم الخط ((الف )) مى اندازد در اين باره مى نويسد:.
((الف تنها حرفى است كه دچار دگرگونى و حذف و تبديل بى رويه اى شده است .
لذا انجام يك محاسبه دقيق و قابل اعتماد امكان پذير نيست .
مدتى طولانى همچنان با تاسفى عميق از اين خطاى نگارش و سهل انگارى گذشتگان سپرى شد.
تا اينكه يك روز طرح تازه اى درباره اين فواتح , به نظرم رسيد كه به تدريج پس ازمحاسبات عديده و آزمـايـشـهـاى گـونـاگـون بـه مرحله ثبوت رسيد و معلوم گرديد كه حروف ديگر اين فواتح سيزده گانه مستقلا و بدون ((الف )) نيز داراى همان نقش شگفت رياضى است )).
در جـاى ديگر در مورد ((كهيعص )) مى نويسد: از سه حرف با و ثا و نون كه در فاتحه سوره مريم و يـس بـه دلـيل هم شكلى و شباهت هم رديف با ((با)) مى توان در نظرگرفت , ((ب )) و ((ث )) از لحاظ تحرير همواره يكسان بوده و فرقشان فقط درنقطه گذارى است .
ولـى ((نـون )) بـا آن دو, فـرق بـارزى دارد .
لـذا ما بر مبناى همين اختلاف ((نون )) را موقتا كنار گذاشته و فرض مى كنيم حروف هم شكل يا در هر دومورد فقط ((ب )) و ((ث )) باشد!.
همانطور كه ملاحظه مى كنيد, ايشان تغيير تاكتيك مى دهد تا به رقم مورد نظر برسد.
بايد از ايشان بپرسيم چرا ((ن )) را فقط در شمارش حروف مقطعه سوره مريم از دورخارج ولى در جاهاى ديگر مثل سوره ((يس )), ((ن )) را منظور كرديد؟ .
نقد جزوه ((اعجاز رياضى قرآن در خصوص اعداد زوج و فرد)) .
شـخـص ديـگـرى بـه نـام كوروش جم نشان , از ونكور كانادا, با توجه به آيه سوم سوره والفجر كه خداوند متعال به زوج و فرد سوگند ياد كرده است , به فكر افتاده است كه شايد يك نظام عددى بر مبناى زوج و فرد در قرآن باشد و بعد از تحقيقات به اين نتيجه رسيده است كه اگر اعدادى را كه از حـاصـل جمع شماره سوره ها و تعدادآيات سوره ها به دست مى آيد, در يك ستون بنويسيم , بعد زوجها را با هم و فردهارا با هم جمع كنيم , جمع اعداد زوج دقيقا مساوى با جمع تعداد آيات قرآن يعنى6236 و جمع اعداد فرد مساوى با 6555 است كه حاصل جمع شماره سوره هامى باشد.
سـپـس تـكبير گويان مى نويسد:.((بدين ترتيب نمونه ديگرى از اعجاز عددى قرآن كشف شده و نشان مى دهد كه ترتيب قرار گرفتن سوره ها و تعداد آيات هر سوره , مبتنى بر يك نظام مخصوص وحساب شده اى است .
اللّه اكـبـر))..بـايـد در پـاسـخ گـفـت : اگـر در زوج و فـرد بـودن آيات قرآن نكته اى باشد, بايد مـيـان سـوره هاى فرد و سوره هاى زوج يا آيه هاى داراى شماره فرد و آيه هاى داراى شماره زوج به وضوح ديده شود.
اما اثبات , بلكه احداث نكته آن هم با طى كردن اين راه پيچ در پيچ ربطى به مفاد آيه ندارد.
ايشان بعد از آنكه بين آيات داراى شماره فرد وآيات شماره زوج و عدد حاصل از مجموع آيات فرد و عـدد حـاصـل از مـجـموع آيات زوج و عدد حاصل از اين دو مجموعه هيچ نكته اى نيافته است , شماره سوره را به تعداد آيات سوره اضافه كرده و ستونى از اين اعداد تشكيل داده است .
آنها را با هم جمع كرده و باز به نكته اى نرسيده است .
در مرتبه آخر, اعداد زوج اين ستون راجداگانه و اعداد فرد را جداگانه با هم جمع كرده است و به دو عدد جديد رسيده است 6236 و 6555.
عدد دوم مضرب 19 مى باشد سراغ عدد اول رفته ولى آن رامضرب 19 نيافته است .
(ايـشان نيز از كسانى است كه به عدد 19 در قرآن عنايت خاصى دارد چنانكه در جزوه هاى ديگرى از يـافته هاى آقاى عبداللّه اريك تحليل كرده است ) اگر هر دو مضرب 19 مى بود خيلى به اعجاب ايشان مى افزود امامتاسفانه يكى مضرب 19 بوده و ديگرى مضرب 19 نيست .
ولى در لابلاى همين محاسبات ناگاه متوجه مى شوند كه عدد اول معادل تعداد آيات قرآن و عدد دوم مساوى با حاصل جمع شماره سوره هاست .
اينجاست كه تكبير گويان اعلان موفقيت مى كنند.
ما مى گوئيم خداى حكيم بسيار بعيد است با مخاطبين خود از چنين طريقى ارتباطبرقرار نمايد.
خداوند نيز در تفهيم و تفاهم با بندگانش همان راهى را طى مى كند كه بين عقلا جارى و مرسوم اسـت و مـعـمـا و لغز به كار نمى برد و اگر بخواهد امرى رامعماگونه بيان كند, معماى او بايد به گونه اى باشد كه تا قيامت معما بماند.
چـه , اگربشر بتواند چيزى را كه مشيت خدا آن را معما خواسته است كشف كند اين نوعى نقص و ضعف براى خداوند خواهد بود چنانكه به نظر ما حروف مقطعه قرآن از اين مقوله اند.
يعنى شواهد و قرائن نشان مى دهد كه خداوند مى خواهد اينها در قالب رمز و معما باقى بمانند و يا تاريخ دقيق قيامت به تصريح خود قرآن از اين مقوله است .
ايـن نـكته كه خداوند در تفهيم مقاصد خود از سيره عقلائيه تبعيت مى كند, در يكى از فرمايشات امام صادق (ع ) به آن تصريح شده است :.
((قيل لابى عبداللّه عليه السلام روى عنكم ان الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجال فقال ما كان اللّه ليخاطب خلقه بما لا يعقلون )). (وسائل الشيعه جلد 12, ص 243).
بـر اسـاس اين حديث , تفسيرهاى باطنى همه مردود است و اثبات تناسبهاى عددى و نظم رياضى در قرآن آن هم با عبور از راههاى مارپيچ , يكى از شاخه هاى تفسيرباطنى است .
بـنـابـرايـن بسيار بعيد است خداوند از آيه شريفه ((و الشفع و الوتر))چيزى را بخواهد به ما تفهيم نمايد كه آقاى كورش جم نشان , كشف كرده اند.
زيراادعاى ايشان بسيار غريب و از فهم عرفى دور است و مخاطب , بعد از فهميدن راه طى شده , باز در هـالـه اى از شـك و تـرديد باقى مى ماند و شايد يكى از علل آن جمع شماره سوره با تعداد آيات سوره باشد.
جـمـع ايـن دو پـارامـتـر جمع دو چيزغيرمتجانس است , مثل آنكه تعداد ستونهاى مسجد جامع اصفهان را با تعدادروزهاى هفته جمع نموده باشيم .
اشـكال اساسى تر اين است كه چنين چيزى اثبات اعجاز قرآن نيست , زيرا به راحتى مى توان كتابى نوشت و از آغاز بين ابواب و فصول و تعداد جملات آن چنين نظمى را جاسازى نمود.
بـنـابـرايـن ايـن كـشفيات ذره اى موجب گرايش منكران قرآن به قرآن نخواهد بود بلكه اينگونه دفاعيات غيرمنطقى و ضعيف خود موجب اعراض واشمئزاز بيگانگان مى شود.
در آنجاايشان مى گويد: ((اگر براى هر بسم اللّه كدى مركب از شماره سوره و شماره آيه قراردهيم و مجموع اين اعداد را جمع كنيم به عـدد 68191 مـى رسـيـم كه دقيقا مضرب صحيحى از عدد 19 مى باشد))..سپس مى گويد: ((در سـوره حمد, بسم اللّه شماره 1 را به خود اختصاص داده , ولى در سوره هاى ديگر بسم اللّه شماره آيه ندارد لذا عدد صفر را به عنوان شماره آيه اين قبيل بسم اللّه ها در نظر مى گيريم )).
بر اين اساس اولين بسم اللّه قرآن در آيه اول سوره اول است پس كد آن 11 مى شودو دومين بسم اللّه كد 20 را به خود اختصاص مى دهد.
زيـرا شـمـاره آيـه آن صـفر است به همين ترتيب به جلو مى رويم به سوره توبه مى رسيم كه چون بـسـم اللّه نـدارد از آن عـبور مى كنيم و بعد در سوره نمل بسم اللّه اول كد 270 و بسم اللّه آيه سى ام كد2730 را به خود اختصاص مى دهد.
بعد مجموع اين اعداد را زير هم نوشته جمع مى كنيم دقيقا مى شود 68191.
بـايـد عرض كنيم اسلوب نويسنده كتاب ((ماورا احتمال )) نيز منطقى نيست ايشان اگرهمچون شـيـعـيان معتقدند كه بسم اللّه جز سوره است , بايد براى همه بسم اللّه هاى آغاز سوره ها رقم يك را مـنـظور كنند و اگر همچون سنيان معتقدند كه بسم اللّه جزسوره نيست , بايد در سوره حمد نيز كد 10 را انتخاب كنند, نه يازده را.
زيرااهل تسنن بسم اللّه سوره حمد را نيز جز سوره نمى دانند.
هرچند در رسم الخطعثمان طه شماره يك را به خود اختصاص داده است .
وانـگـهـى در جايى كه بسم اللّه جز سوره نيست به چه علت رقم صفر را به جاى شماره آيه انتخاب مـى كـنـنـد؟
چـه آنـكـه صفر به عنوان رقم يكان در كل عدد تاثير مى گذارد, بايد براى مثال كد بسم اللّه سوره 59, عدد 59 باشد نه 590.
پيچيده ترين محاسبات در موضوع اعجاز عددى قرآن به همين آقاى عبداللّه اريك اختصاص دارد.
ايـشان با استفاده از تعداد كلمات و حروف و ارزش ابجدى بسم اللّه الرحمن الرحيم و جابجا كردن ارقام به اعداد بزرگى كه گاه تا 73 رقم دارند, دست يافته و اعلام مى كند همه اين اعداد مضرب 19 مى باشند.
ايـشان مى نويسد: ((بسيار شگفت انگيزاست كه چهار كلمه و 19 حرف آيه بسم اللّه الرحمن الرحيم داراى اين تعدادتركيبات عددى مبناى 19 باشند.
تصور تصادفى بودن اين تركيبات غيرمعقول است , زيرا سازگارى عجيبى بين آنها وجود دارد)).
ايشان مى نويسد: ((فرمت خاص اين اعداد به اين شكل است ?1 ? 2 ? 3 ? 4 ?=n: اما در واقعيت شماره 8 اين فرمت را رعايت نكرده و آن را برعكس نموده است : = 5 ؟
?1 ? 2 ? 3 ? 4 ? 5 =n
ثـانـيـا: بـر فرض كه چنين روابط پيچيده رياضى در حروف و كلمات ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) مستتر باشد, اين ارتباطى به قرآن ندارد.
زيرا بسم اللّه الرحمن الرحيم قبل ازقرآن نيز تركيبى آشنا و شناخته شده بوده است .
خـود قـرآن مى فرمايد: حضرت سليمان كه قرنها قبل از نزول قرآن مى زيسته است , نامه خود را با بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع كرده است .
عنوان كتاب ايشان ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) مى باشد.
عمده كار ايشان نيز كشف تناسب در تكرار الفاظ قرآن است .
به قسمتى از مطالب ايشان توجه فرمائيد:.
لفظ ((ابليس )) و ((استعاذه )) از ابليس هر كدام 11 مرتبه .
لفظ ((مصيبت )) و مشتقات آن و لفظ ((شكر)) و مشتقات آن هركدام 75 مرتبه .
لفظ ((اسراف )) و مشتقات آن با لفظ ((سرعة )) و مشتقات آن هركدام 23 مرتبه .
لفظ ((سلطان )) و مشتقات آن با لفظ ((نفاق )) و مشتقات آن هركدام 37 مرتبه .
لفظ ((حرب )) و مشتقات آن با لفظ ((اسرى )) و مشتقات آن هركدام 6 مرتبه .
لفظ ((سيئات )) و لفظ ((صالحات )) 180 مرتبه .
لفظ ((نفع )) و لفظ ((فساد)) 50 مرتبه .
لفظ ((الناس )) و لفظ ((الرسل )) 368 مرتبه .
لفظ ((الاسباط)) و لفظ ((الحواريون )) 5 مرتبه .
لفظ ((ضلالة )) و مشتقات آن 191 مرتبه و لفظ ((آيات )) دو برابر آن 382 مرتبه .
لفظ ((ضيق )) و مشتقات آن و لفظ ((طمانينه )) و مشتقات آن هركدام 13 مرتبه .
لفظ ((دين )) و مشتقات آن با لفظ ((مساجد)) و مشتقات آن هركدام 92 مرتبه .
لفظ ((عجب )) با مشتقات آن و لفظ ((غرور)) و مشتقات آن هركدام 27 مرتبه .
لفظ ((تلاوت )) با همه مشتقات آن به تعداد لفظ ((صالحات )) 62 مرتبه .
لفظ ((سلام )) و ((طيبات )) با مشتقات آنها هركدام 50 مرتبه .
لفظ ((احسان )) و همه مشتقات آن با لفظ ((خيرات )) و همه مشتقات آن روى هم رفته382 مرتبه به تعداد لفظ ((آيات )) و مشتقات آن .
لفظ ((ركوع )) و لفظ ((قنوت )) با احتساب مشتقات آنها هركلام 13 مرتبه .
اشكال وارد بر ايشان نيز اين است كه بسيارى از اين ارقام خوشبينانه است .
يعنى وقتى به دقت به شمارش مى نشينيم به ارقام ايشان نمى رسيم .
مثلا لفظ ((ابليس )) يازده مرتبه در قرآن آمده است , اما ((استعاذه )) بيش از اين رقم است .
بـراى رفـع ترديد آيات مربوطه را ملاحظه فرمائيد:.1 ـ ((انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب )) (27/40).
2 ـ ((و انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون )) (20/44).
3 ـ ((قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين )).
4 ـ ((قال رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم )).
5 ـ ((قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا)).
6 ـ ((و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين )).
7 - ((و اعوذ بك رب ان يحضرون )).
8 ـ ((و اعوذ بك برب الفلق )).
9 ـ((قل اعوذ برب الناس )).
10ـ ((و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم )).
11ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
12ـ ((فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم )).
13ـ((ان فى صدورهم الاكبر ماهم ببالغيه فاستعذ باللّه )).
14ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
15ـ ((قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى )).
16ـ ((قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد, تمام اين موارد, استعاذه به خداست كه اگر كسى بخواهداز ميان آنها مواردى را كه صريحا استعاذه به خداوند از ابليس است جدا كند, تنها به7 مورد دست خواهد يافت وانگهى اين موارد استعاذه از شيطان و شياطين است نه ابليس .
اشـكـال ديـگر اين است كه در بعضى واژه ها, ارتباط مفهومى روشن بين دو واژه وجود ندارد مثلا بـيـن مصيبت و شكر چه ارتباطى هست ؟ آيا در برابر مصيبت بايد((صبر)) نمود و يا بايد ((شكر)) كـرد؟
مـگـر قـرآن نمى فرمايد: ((و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور)) به احتمال قوى آقـاى عـبـدالـرزاق نـوفل وقتى ديدند تعداد واژه صبر و مشتقات آن (103) با تعداد واژه مصيبت مساوى نيست , سراغ واژه شكررفته اند. واژه شـكـر را هـم نبايد در رديف مصيبت قرار داد .
زيرا از منظر قرآن ((شكر))همواره با زيادت و افزايش توام است .
ايـشـان حـتما سراغ واژه زيادة و ديگر مشتقات آن رفته اند و چون تعداد (62) آن را كمتر از تعداد واژه شكر ديده اند شكر را معادل با ((مصيبت )) قرار داده اند. مورد ديگر واژه اسباط و حواريون است .
اسـباط دوازده قبيله از بنى اسرائيل بوده كه هريك از نسل يكى از فرزندان يعقوبند و حواريون نام ياران خاص حضرت مسيح اند كه مسيحيان آنها را دوازده تن دانند.
اگـر تـعـداد تكرار هركدام در قرآن دوازده مرتبه بود, جا داشت ايشان بگويند, پس تعداد اسباط و حواريون نيز دوازده مى باشند كه در جواب به ايشان مى گفتيم , نياز به اين تكلف نيست چون خود قـرآن اسـبـاط را دوازده قبيله مى داند:((و قطعنا هم اثنتى عشرة اسباطا امما)) به هر حال روشن نيست از تكرار پنجگانه اين دو واژه ايشان , چه نتيجه اى مى خواهند بگيرند.
مـورد ديگر واژه ((اسراف )) و ((سرعت )) است كه روشن نيست تكرار 23 مرتبه اى اين دو واژه چه چيزى را اثبات مى كند؟ .
آيـا نـويـسنده مى خواهد بگويد اسراف توام با سرعت است ؟
يا نبايد با سرعت اسراف كرد و يا اسراف مـوجـب نـابـودى سريع است و يا مسرف با سريع العقاب طرف خواهد بود؟
دو احتمال اول معقول نـيـست و دو احتمال دوم مى طلبد تااسراف را با واژه ((عقاب )) و ((هلاكت )) بسنجيم , نه با واژه ((سرعت )).
بـاز ارتـبـاط((سـلام )) و ((طيبات )) ـ ((تلاوت )) و ((صالحات )) ـ ((دين )) و ((مساجد)) روشن نيست وناچاريم از پيش خود چيزى به هم ببافيم . اشكال ديگر, قافيه سازيهاى تكلف آميز ايشان است .
در مـورد دو واژه سيئات وصالحات مى گويد: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب كنيم , به عـدد 167مـى رسـيم , البته به شرطى كه نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و يصلح و اصلح رااز مشتقات ((صالحات )) حذف كنيم . معقول بود, ايشان سيئات را با حسنات بسنجند نه صالحات .
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد در ايـن مثال , ايشان صالحات را با مشتقات آن مطرح مى كنند به نتيجه نمى رسند.
شمارى از مشتقات را حذف مى كنند تا قافيه جور شود .
در جاى ديگر ((تلاوت )) را با ((صالحات )) مـى سـنـجـند, مشروط بر آنكه مشتقات را دخالت ندهيم و به اين ترتيب شمارش صالحات به 62 مـى رسـد كـه بـه تعداد واژه تلاوت وهمه مشتقات آن است يعنى در يك طرف مساوى مشتقات دخالت دارد در يك طرف دخالت ندارد و اينها همه براى به كرسى نشاندن نظم رياضى قرآن است .
از اينگونه لغزشها در كتاب آقاى عبدالرزاق نوفل فراوان است تا آنجا كه مترجم كتاب ايشان نيز در پاورقى در موارد زيادى به ايشان خرده مى گيرد.
نقد كتاب ((من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم ))
شـخـص ديـگـرى كـه كارهاى عبدالرزاق نوفل و دكتر رشاد خليفه را ادامه داده و ازايشان خيلى تجليل نموده است , دكتر ابوزهرا نجدى مى باشد.
ايـشـان مـى نـويـسـد:مـن نـيـز كار آنها را پيگيرى نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده دارى , درهاى رحمت الهى بر من گشوده شد و به حقائق مهمى از اعجاز قرآن دست يافتم .
ايشان مى گويد: با خود گفتم , اگر تعداد كلمه ((شهر)) دوازده مرتبه و تعداد كلمه ((يوم ))365 مـرتـبـه بـاشد, بايد لفظ ساعة نيز 24 مرتبه در قرآن آمده باشد كتاب ((المعجم المفهرس لالفاظ القرآن )) را گشودم و شمارش را آغاز كردم ولى به عدد 48 رسيدم مى رفت تا مايوس شوم ولى كار را ادامـه دادم و نـاگـاه مـتوجه شدم در 24 مورد از اين48 مورد لفظ ((ساعة )) مسبوق به حرف است , يعنى كلمه اى قبل از آن است كه نه اسم است و نه فعل .
پـس خـرسـنـد گـشتم و از اين بابت نگرانى ام برطرف شد.سؤال اين است كه تقدم حرف بر لفظ ((ساعة )) چه نقشى در ماجرا دارد؟
به هر حال واژه ((ساعة )) در قرآن 48 مرتبه آمده كه اگر قرار باشد در شمارش , مسبوق به حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفكيك كنيم , اين كار را بايد در همه جا انجام دهيم . نه آنكه هرجا قافيه تنگ آيد, دست به اين اقدامها بزنيم . نكته ديگر اينكه ((ساعت )) درلسان قرآن و روايات به معناى برهه اى از زمان است كه بتوان در آن يك كار عرفى رابه انتهاى رسانيد.
نـه بـه مـعـنـاى 60 دقـيقه اصطلاحى مثلا در آيه شريفه ((لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة )) ساعة به معناى ساعت اصطلاحى نيست .
اشكال ديگر اينكه در اكثر موارد ((ساعة )) به معناى قيامت است , نه برهه اى از زمان .
دكـتـر ابوزهرا نجدى مى گويد: در ضمن اين سلسله تحقيقات متوجه شدم , واژه سجده در قرآن 34 مرتبه آمده است كه اشاره به 34 سجده اى است كه در هفده ركعت نماز يوميه تعبيه شده است .
البته ايشان با 35 مورد برخورد كرده اند, ولى يك مورد را به حساب نمى آورند و آن آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) مى باشد. ايشان مى گويد: اين آيه نبايد به حساب بيايد چون راجع به سجده غيرعاقل است .
تـلاش ايشان نيز مثل ديگر همفكرانش روشى منطقى ندارد زيرا بحث بر سر مفهوم سجده است و اين مفهوم در تمام موارد سى و پنجگانه يكى است وانگهى در آيه ((واللّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض )) لفظ ((ما)) عموم موجودات زمينى وآسمانى را شامل مى شود و مختص عقلا نيست و سجده غيرعاقل از ديدگاه قرآن امرى معقول است .
چـنانكه قرآن براى همه موجودات نماز و تسبيح ثابت مى كند ومى فرمايد: ((شما انسانها از نماز و تسبيح آنها سر درنمى آوريد)).
از ديگر مثالهاى ايشان كه به مساله خلافت اهل بيت (ع ) مربوط مى شود, مثالهاى ذيل است : تعداد تكرار واژه ((امام )) و مشتقات آن , ((خليفة )) و مشتقات آن , ((وصية )) و مشتقات آن , ((شهادة )) و مـشـتـقـات آن , ((يـعـصـم )) و مشتقات آن , ((شيعه )) و مشتقات آن , ((اجتبى ))و مشتقات آن , ((رهـبـان )) و مـشـتـقات آن , ((نجم )) به صورت مفرد و جمع همه , عدد 12مى باشد و اين دليل حقانيت پيروان ائمه اثنا عشر(ع ) مى باشد.
آياتى كه در آنها كلمه امام آمده دوازده آيه است .
اما با احتساب آيه ((فانتقمنا منهم وانهما لبامام مبين )) در اين آيه امام به معناى راه است , يعنى دو شـهـر قـوم لـوط و قـوم شعيب در راهى هستند آشكار زيرا راهى كه از حجاز به شام مى رفتند, از ويرانه هاى اين دو شهر مى گذشت . بدون شك اگر مجموعه آيات 13 مورد بود, ايشان اين آيه را به خاطر آنكه امام معناى ديگرى دارد, به حساب نمى آورد. چـنـانكه در شمارش كلمات نجم و سجده آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) را به حساب نياورده است .
آيـاتى كه كلمه شيعه در آن آمده است 12 آيه است , ولى با احتساب آيه ((ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم )).
در مورد خليفه و مشتقات آن چون به عددى بسيار بيشتر از نصاب لازم رسيده اندمى نويسد: ((ورد لفظ خليفة و مشتقاتها من الاسما فى حالة المدح , 12 مرة )). قيد ((در حال مدح )) كار را خراب كرده است .
در مـورد واژه ((وصـيـة )) مـى نويسد: ((و مما يوكد وصية رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم بان الائمـة من بعده اثنا عشر ورود ((الوصية )) من اللّه تعالى الى المخلوقين 12مرة حيث وردت مادة ((الوصية )) و مشتقاتها من الخالق الى المخلوقين 12 مرة ))..واژه ((وصية )) و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه آمده است .
ايـشـان بـا تـكـلـفاتى نظير ((من اللّه الى المخلوقين )) مى كوشد به عدد 12 برسد, كه باز با نديده گرفتن ((يوصيكم اللّه فى اولادكم )) (11/4) مى باشد.
چون در اين مورد نيز فاعل ((ايصا)) خداوند است وايشان بايد اين آيه را هم به حساب آورد, چنانكه آيه دوازدهم همين سوره را به حساب آورده است .
در مـورد ((نـجـم )) بـا سيزده آيه روبرو هستيم كه اگر به فرمايش ايشان آيه ((و النجم والشجر يسجدان )) را كه اكثر مفسرين نجم را به معناى گياه بدون ساقه گرفته اند ازحساب خارج كنيم , به نصاب لازم مى رسيم .
نـمـى دانـيـم چرا در اينجا واژه ((النجوم )) را بايد در شمارش منظور كنيم , ولى درشمارش واژه ((يوم )) براى آنكه به نصاب لازم برسيم ((ايام )) را بايد از حساب خارج كنيم ؟ .
چـنـانـكه ملاحظه نموديد, اكثر اين آمارها باطل است و صغراى آن دعاوى كذائى محقق نيست و جـاى بـسـى تعجب و شگفتى است كه چگونه اين تئورى تا اين حدمورد استقبال عام و خاص قرار گـرفـتـه تـا جايى كه علماى ما نيز تحت تاثير واقع شده و آن را در تاليفات نفيسى مثل ((تفسير نمونه )) مطرح كرده اند. اينك فرض را بر آن مى گذاريم كه اين آمارها صحيح باشد. آيـا نتيجه گيريها صحيح است ؟
دوگونه نتيجه قابل تصور است : نتيجه خاص , مثل اينكه بگوئيم : چون لفظزكات و بركت در قرآن به تعداد مساوى تكرار شده است , پس زكات هميشه توام بابركت بـوده و از موجبات ازدياد اموال است و يا چون لفظ دنيا و آخرت به تعدادمساوى در قرآن آمده اند, پس مى فهميم كه بايد به هر دو به يك اندازه عنايت داشته باشيم نه دنيا را فداى آخرت و نه آخرت را فداى دنيا كنيم , و يا چون 3 مرتبه درقرآن آمده است كه ((ان مع العسر يسرى )) نتيجه بگيريم كه پس در پى هر دشوارى3 راحتى نهفته است و از اين قبيل استنتاجهاى خاص .
واقعيت اين است كه هيچ ارتباط منطقى بين مقدمه و نتيجه وجود ندارد. چنانكه مى دانيم , ممكن است نتيجه اى صحيح را بر مقدماتى خطا مترتب سازيم . اما با اين كار قياس منتجى بنا نكرده ايم .
مـثل اينكه من بگويم چون قد اين دو نفر يك اندازه است پس سن آنها هم يكى است و وزن آنها هم با هم برابر است و تصادفا هم سن آنها و هم وزن آنها يكى باشد.
گـويـنـد: شخصى عامى از شيعيان براى يكى از سنيان استدلال مى كرد كه حق بااميرالمؤمنين , على بن ابيطالب است و بايد آن حضرت جانشين بلافصل پيامبرباشد.
او در مقام استدلال مى گفت : انگشت شصت نماينده شخص پيامبر و3انگشت بعد سمبول ابوبكر و عمر و عثمان و انگشت كوچك نيز جاى حضرت على به حساب مى آيد.
(آن حضرت از رقباى خود كوچكتر بودند), بعد مى گفت :انصاف دهيد وقتى در مقام وجب كردن هستيم كدام انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گيرد!؟
فرد سنى مذهب كه سخت به انگشتهاى وى خـيره شده بود و وجب كردنهاى او را مى نگريست , لب به تحسين گشود و گفت : از تو بسيار متشكرم .
عمرى در ضلالت و گمراهى بودم و اينك به بركت اين برهان قوى و دليل قاطع هدايت شدم و به مذهب تشيع تشرف حاصل نمود.
مـى بـيـنيم كه هم نتيجه صحيح است (حقانيت خلافت بلافصل حضرت على ) و هم اين استدلال موجب استبصار و هدايت مخاطب شده است .
امـا اين استدلال درجمع صاحبنظران و انديشمندان هيچ بهائى ندارد و به عنوان فكاهى و طنز با آن برخورد مى شود.
نـتـيـجه عامى كه بر اينگونه آمارها, بر فرض صحت , بار است , اين است كه بگوئيم :چون مؤلفين و نـويسندگان در حين كار توجه به آمار كلمات خود ندارند, پس چنين پديده اى در قرآن حاكى از خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيم : بر فرض كه چنين تناسب و توازنهايى در حدى از كثرت باشندكه اتفاقى بودن اين آمار و ارقام عادة محال باشد, باز غير بشرى بودن قرآن رانمى توان نتيجه گرفت .
زيـرا عـقـلا و عادة محال نيست , كسى كتابى تدوين كند و درعين حال چنين معادلاتى را در آن بگنجاند.
چنانكه نوابغى پيدا مى شوند و كتابهايى مى نويسند كه اينگونه هنرنمائى ها در آن به چشم مى خورد.
در بعضى موزه هاتفسيرى از قرآن مجيد مشاهده نمودم كه تمام آن بى نقطه بود.
يـا بـعـضى خطاطهاقرآنى نوشته اند كه نظمى شگفت انگيز در ميان حروف اول خطوط آن تعبيه شده است و اين امر هنر و نبوغ نويسنده و خطاط را مى رساند, نه چيزى بيشتر را.
البته اگرآمار و ارقام ارائه شده از سوى رشاد خليفه و همفكران وى درست از آب درمى آمد,براى مـا مسلمانان تاكيدى بر اعجاز قرآن و موجب ازدياد ايمان ما بود اما براى كسانى كه قرآن و رسول اكرم را به رسميت نمى شناسند, صرف آمار و ارقام وتناسب و تناظر بعضى از واژه ها چيزى را اثبات نمى كند.
پـيش فرض اينگونه كنجكاويها از سوى روشنفكران , نظريه اى باطل است و آن نظريه اين است كه چـون خـداوند جامع همه كمالات است , بايد اثر وى نيز حاوى همه كمالات واز جمله نظم رياضى باشد.
بـه ويژه اينكه خود قرآن مى فرمايد: ((لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) (همه چيز در كتاب مبين وجود دارد). بطلان اين نظريه نيازمند شرح و بسط نيست . مخلوق و مصنوع خداوند نمى توانددر آن واحد همه كمالات را دارا باشد و اين قصور از ناحيه خود مخلوق است . اگـرقـرار بـاشـد سـيـب خواص همه ميوها را دارا باشد و هر عنصرى به علت آنكه مخلوق خداى نـامتناهى است , خواص نامتناهى داشته باشد, بساط عالم ماده برچيده مى شود و اصلا چيزى پا به عرصه وجود نخواهد گذارد. كثرات در پرتو همين تفاوتها بر جاى مى مانند.
چگونه ممكن است عناصر مختلف كه هويت آنها به آثارخاص آنهاست حاوى خواص يكديگر باشند؟
در بحث خودمان نيز بايد بگوئيم ,اگرچه قرآن كلام خداوند و معجزه جاودان است , اما توقع نظم رياضى توقع بى جايى از قرآن است .
ايـن توقع مثل توقع آشنايى به موسيقى از كسى است كه بزرگترين نقاش يا معمار جهان شناخته شده است . قـرآن نيز خود را بزرگترين كتاب هدايت و سعادت معرفى مى كند و از قرآن نيز همين مقدار بايد تـوقـع داشت , نه آنكه توقع داشته باشيم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به كمك قرآن حل شود و يا اسامى همه شهرها و روستاها و رجال سياسى و علمى در قرآن وجودداشته باشد.
جـمله ((لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) نيز نبايد ما را به اشتباه بيندازد زيرا معلوم نيست منظور از ((كتاب مبين )) قرآن باشد و ثانيا اين جمله به اين معناست كه هرچه مربوط به سعادت و هدايت انسان است در قرآن پيدا مى شود.
نـظـيـر آنـكه شخصى كتاب بزرگى در پزشكى تاليف كند و به ما بگويد: ((هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد)) كه قطعا منظورش اين خواهد بود كه هرچه ازمقوله پزشكى بخواهيد در اين كـتـاب ثبت شده است , نه آنكه راجع به فن تعبيرخواب هم اين كتاب جوابگوست و اگر چيزى از فـن تعبير خواب در آن پيدا نكرديم ,روا باشد, به او اعتراض كنيم كه تو گفتى هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد. ممكن است كسى كه طرفدار تئورى نظم رياضى باشد, بگويد اين مطالب چيزى رااثبات نمى كند.
شـمـا در نـهايت مى توانيد بگوئيد رشاد خليفه و امثال وى نتوانسته اندنظم رياضى قرآن را كشف كنند, ولى حق نداريد به كلى منكر نظم رياضى قرآن بشويد.
شـايـد انسانها در قرون آينده چنين نظمى را كشف كنند.در پاسخ مى گوئيم : با شما در اين نظر موافقيم كه شايد صدها سال بعد چنين نظمى كشف شود ما نيز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمى دانيم .
امـا ايـن مـطـلب صرف احتمال عقلى است و اين مقدار كافى نيست تا انگيزه تحقيق و صرف عمر باشد.
بااحتمال عقلى در هر بيابانى اگر كاوش كنيم , شايد به گنج برسيم . ولى اين مقادرانگيزه , عقلا را براى كندوكاو تحريك نمى كند. آرى , اگـر دسـتـگـاهـهاى گنج ياب علائمى دال بر وجود گنج يا فلز ديگر نشان دهند, عقلا به كاوش و جستجو مشغول مى شوند.
سـخـن مـا اين است كه دستگاههاى گنج ياب , يعنى خود قرآن و پيشوايان معصوم هيچ ردپايى از نـظـم ريـاضـى در قـرآن به ما نشان نداده اند, بلكه پيوسته ما را به محتواى قرآن توجه داده اند, تا ساختار لفظى آن .
قـرآن و روايـات ايـن كـتـاب آسـمـانـى را نسخه پزشك خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما شـنـاخـتـه انـد و كـسـى كـه به جاى عمل به قرآن , به جستجوى آمارى در الفاظ و كلمات قرآن مـى پـردازد, شبيه شخص مريضى است كه بعد از مراجعت از مطب دكتر به جاى تهيه دارو و عمل بـه نسخه در گوشه اى بنشيند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شودخط اول نـسـخـه دقـيقا از ده كلمه , خط دوم از 9 كلمه , خط سوم از 8 كلمه , خطچهارم از 7 كلمه و خط پـنجم از 6 كلمه تشكيل شده است و تعداد حروف موجوددر هر خط به ترتيب مضرب صحيحى از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند.
يـا خـطاول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل دكتر مى رسيم و خط آخر رااگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل مريض مى رسيم و با كشف اين حقائق مشعشع چنان شگفت زده و خـوشـحـال شود كه بيمارى خود را از ياد ببرد و روزها وهفته ها به آمارگيرى حروف و كلمات نسخه از زواياى مختلف مشغول شود تامريضى , او را از پاى درآورد. مـمـكـن اسـت طرفداران اعجاز عددى قرآن بگويند: بر فرض ما را از آمارگيرى دركلمات قرآن مـنـصـرف كـنـيـد, ولـى با حروف مقطعه قرآن چه مى كنيد؟
حروف مقطعه قرآن خود دليلى بر اسرارآميز بودن اين حروفند و شايد اشخاصى باشند كه حقيقت و سر آنها را فهميده باشند.
عـرض مـى كـنيم ممكن است آحادى از اوليا الهى از راز ورمز اين حروف مطلع باشند, ولى بدون شك آنها غير از اين آقايانند.
ايـن آقـايـان بـعـداز چـنـد سال كاوش و به قول يكى از آنها در سومين نمايشگاه قرآن , بعد از 32 سـال جـستجو در تعداد حروف و كلمات قرآن مطالبى چنان ناهماهنگ تحويل مى دهندكه آدمى هـرچه مى خواهد صدر و ذيل دعاوى آنها را بهم پيوند دهد عاجز مى ماند!به نظر ما اين حروف در هاله اى از ابهام و راز ناگشودنى قرار دارند و تا امروز كسى نتوانسته است بطور قطع و يقين پرده از اسرار اين حروف بردارد.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان بعد از نقل اقوال يازده گانه مفسرين مى فرمايد:.
((هـذه الحروف رموز بين اللّه و بين رسوله صلى اللّه عليه و آله خفية عنا, لا سبيل لافهامنا العادية الـيـهـا الا بـمـقـدار ان نستشعر ان بينها و بين المضامين المودعة فى السور, ارتباطا خاصا و لعل الـمـتـدبـر, لو تدبر فى مشتركات هذه الحروف و قايس مضامين السور التى وقعت فيها بعضها الى بعض , تبين له الامر ازيد من ذلك )).
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, ايشان نيز اظهار عجز مى نمايند و مى فرمايند: فهم هاى عادى و بشرى راهى براى كشف قطعى راز و رمز اين حروف پيدا نمى كنند.
تـنهاچيزى كه مى توان فهميد, اين است كه ربط خاصى بين اين حروف و بين مضامين سوره هاى مربوط وجود دارد. امـا ايـن ربـط چـيست ؟
براى كسى فاش نشده است بعدهم با لفظ ((لعل )) مى گويند: شايد اگر كسى حروف مشترك و مضامين سوره هاى آنهارا مقايسه كند, مشابهتهايى در مفاد سوره هايى كه حروف مقطعه مشابه دارند بيابد.
پس از ديدگاه ايشان نيز مساله اسرارآميز و معماست . در مورد حروف مقطعه , رواياتى نيز نقل شده است .
در حـاشـيه تفسير طبرى ابن عباس روايت مى كند كه :وقتى پيامبر (ص ) براى علماى يهود سوره بقره را مى خواند, الم را به حساب جمل برده و گفتند:. آيـا در ديـن پـيـغمبرى وارد شويم كه مدت حكومت او و سرآمد امتش 71 سال است ؟
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله ) در پاسخ خنديدند.
حى بن اخطب گفت : مگر حروف ديگرى هم هست ؟
رسول اكرم (ص ) فرمودند: آرى المص .
بعد چند بار پرسيد مگر حروف ديگرى هم هست ؟
و در هر مرتبه پيامبر اكرم (ص ) حروف خاصى را نام مى بردند.
سرانجام علماى يهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است .
در اين هنگام آيه هفتم سوره آل عمران نازل شد كه از پيگيرى آيات متشابه ما را نهى مى كند.
پـاسـخ تـوام با خنده حضرت و ذيل حديث نشان مى دهد, كار علماى يهود, موردتائيد آن حضرت نبوده است .
گويا حضرت مى خواهند بفرمايند اينگونه استنتاج ها به كلى بيراهه رفتن است .
(تـبـسـم حـضـرت شـاهدى بر اين مطلب است ) ثانيا: اگربيراهه نباشد, شما بايد همه جوانب را بسنجيد نه آنكه از 14 حروف مقطعه فقط 3حرف آن را در استدلال راه دهيد.
ثالثا: اين كار جستجو از آيات متشابه است كه قرآن از آن نهى مى كند.
بـه نظر مى رسد, پرسش از حقيقت حروف مقطعه , از زمره پرسشهايى باشد كه بايدبه دنبال پاسخ آن نباشيم .
چـنـانـكه مى دانيم بعضى پرسشها طرحش خطاست يابدان جهت كه راهى براى پاسخ آن نيست , مثل سؤال از حقيقت روح , حقيقت مرگ , حقيقت وحى , حقيقت معراج و امثال آنها.
يا بدان جهت كه پاسخ آن هيچ مشكلى از مشكلات انسان را حل نمى كند. بعضى از پرسشها ناشى از هوس وخامى و تنبلى در عمل است .
ديـن و قـرآن بـراى عـمل است و آنهائى كه مى خواهنداز عمل فرار كنند, آن را به صورت مسائل نظرى صرف و عجيب و غريب درآورده وبه بحث پيرامون آن مشغول مى شوند.
عـجيب است , كسانى كه هنوز از ضروريات زندگى و آداب تربيت خانواده و فرزندان و معاشرت با خـويـش و بـيگانه بى اطلاعند و به مقدمات لازم براى فهم معانى قرآن ,مثل لغت و ادبيات مجهز نـشـده انـد, سـالـها از عمر مفيد خود را صرف كشف روابطرياضى حاكم بر حروف و كلمات قرآن مى نمايند و يا توقع دارند راز معراج و قضا وقدر و حروف مقطعه را بفهمند.
آرى ايـنـگـونـه سـؤالات ناشى از هوس و خامى وتنبلى در عمل است نه حس كنجكاوى و تحرى حقيقت .
ايـنگونه افراد بعد از مدتى رويه و استقامت فكرى را از دست مى دهند و همچون بدنى كه مبتلا به خارش گشته , هرچه بيشتر به آن ناخن بزنند, خارشش بيشترمى شود.
ايـنـها فكر نمى كنند كه قرآن و دين , برنامه عمل است نه سرگرمى رياضى . وهر پرسشى ضرورتا داراى پاسخ نيست و هر پاسخى همواره مفيد نيست . چه بساامورى كه دانستنش مضر باشد.
چـنـانكه در قرآن آمده است : ((فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المر و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن اللّه )).
((و يـتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم )) از اين آيه معلوم مى شود فرمولهايى براى ايجادفتنه و تفرقه ميان زن و شوهر وجود دارد كه هرچند نوعى دانستنى و علم به حساب مى آيند, اما مضرند.
راسـتـى مـا را چـه مى شود كه با دين و قرآن برخوردى اينگونه داريم ! از قرآن توقعاتى غير معقول داشـته و به جاى عمل به آن به چيزهاى ديگر اهتمام نشان مى دهيم !قرآن در جشن و عزا و افتتاح مـراسـم حاضر است , اما در كسب و كار و ادارات وزندگى فردى و اجتماعى ما حضورى كمرنگ دارد و يا بكلى غائب است .
بـه تـفـسـيرو مفاهيم قرآن بسيار كمتر از صوت و تجويد و مسابقات قرآنى بها مى دهيم وخلاصه همواره برخوردى نامعقول با دين داريم .
بـه تـعـبير قرآن , مى خواهيم از ديوار وارد خانه گرديم در حالى كه ماموريم از درب خانه به خانه درآئيم ((و آتواالبيوت من ابوابها)).
در خـاتـمـه عـرض مـى كنيم كه شايد فضاى ذهنى رشاد خليفه كه مملو از فرمولهاى زنجيره اى مـولـكولى و قواعد رياضى بوده است , او را به اينگونه تحقيقات سوق داده باشد اما بعيد نيست ايده اولـيـه ايـن تـئورى از ناحيه اشخاص مغرض به جهان اسلام راه يافته باشد و مغرضان بعد از مدتى جنجال و هياهو بخواهند مسير راعوض كنند و بگويند: حال كه تناسب و توازنى بين واژگان قرآن ديده نمى شود, اين خود حاكى از آن است كه قرآن تحريف شده است .
اگـر بـخـشهايى از قرآن حذف نشده و يا تغيير نكرده بود آمار و ارقام هماهنگى در واژگان قرآن پيدا مى شد.
شـاهـد ديـگـر اسـناد اين آمار نادرست به كامپيوتر است و بسيار بعيد است در 23 سال قبل برنامه كامپيوترى از قرآن تهيه شده باشد و كسى غير از ايشان از آن مطلع نشده باشد.
در پايان به كسانى كه مشتاق كشف اعجاز قرآنند, توصيه مى كنيم : اولا زبان عربى راكه زبان قرآن است , فرابگيرند.
امـام صـادق (عـلـيه السلام ) فرمودند: ((تعلموا العربية فانها كلام اللّه الذى يكلم به خلقه )) و ثانيا: فراوان قرآن بخوانند و ثالثا: با تانى و تامل قرآن بخوانند.
بـدون شـك اگـر كسى به اين سه توصيه عمل نمايد با تمام وجودش اعجاز قرآن را يافته و شهود خواهد كرد و نيازى به آمارگيرى از واژگان قرآن نيست روحيات انسان دائما در تغيير است .
گـذشت روز و ماه و سال , زبان فكر فرهنگ وسخنان آدميان را دگرگون مى سازد اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يك نويسنده يكسان نيست . بـلـكـه آغاز و انجام يك كتاب نيز متفاوت است .
مخصوصااگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گيرد, حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى واجتماعى را پى ريزى كند, هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت وعطف به سابق تحويل دهد, قادر نيست .
به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده باشد.
قرآن با اين مشخصات , عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و نوسانات فاحش باشد, اما با تمام اين جهات , همه آيات قرآن هماهنگ و خالى از هرگونه اختلاف و ناموزونى است و هميشه طراوت خودرا حفظ كرده و هرچه از آن مى خوانيم كهنه نمى شود. آيـات آن حـاوى اشـارات ولطائف و ظرائفى است كه متفكران و انديشمندان را غرق در اعجاب و تـحـسـين مى نمايد به گونه اى كه هزاران نكته از آنها متولد مى شود و هيچ موضوعى نيست ,مگر پيرامون آن موضوع مى توان به آيه يا آياتى از قرآن استشهاد نمود و اين است وجه اعجاز قرآن .
2 ـ ايـن جـريـان يـك جريان انحرافى و نامبارك بوده و تاكنون هيچ خدمتى به نشرفرهنگ قرآنى نكرده است . خـود شـخـص رشاد خليفه با طرح مطالب مخربى ازجمله تعيين دقيق زمان برپايى قيامت (سال 1709 هجرى قمرى ) و ادعاى رسالت و نبوت عاقبت خود را به كشتن داد.
3 ـ آمار و ارقام اعلام شده از سوى معتقدان به نظم رياضى قرآن غالبا درست نيست , يعنى صغراى دعاوى آنها تمام نيست .
4 ـ در شمارش كلمات و حروف , روش واحد و فرمت ثابتى را رعايت نمى كنند,بلكه در صدد جور كردن نصاب لازمند.
5 ـ بـر فـرض كه توازن و تناسبى در تكرار واژه هاى قرآن باشد, اين به تنهايى معجزه بودن قرآن را ثابت نمى كند. زيـرا مـشابه اين امور در كارهاى بشرى وجود دارد.
6 ـ بين نتيجه گيريهاى خاصى كه از توازن و تناسب كلمات مى شود و اينگونه توازن و تناسبها, رابطه منطقى وجود ندارد.
بـراى مـثـال اگـر تـعـداد لـفـظ شكر و مشتقات آن باتعداد لفظ قليل و مشتقات آن يكى باشد, نمى توانيم نتيجه بگيريم كه : پس افرادشاكر كم هستند. (هـرچـنـد واقعا كم هستند) يا اگر در 72 آيه , واژه تفرقه آمده است ,نمى توانيم نتيجه بگيريم كه امت پيامبر به 72 فرقه تقسيم مى شوند و آن حديث معروف , حديثى صحيح است . ديگر آنكه اين كشفيات بعد از روشن شدن مطلب است , نه قبل از آن تا مفيد باشد.
ثالثا: پاره اى از اين استنتاجها مبتلا به مغالطه ((هست و بايد)) مى باشند.
7 ـ ايـن جـريـان انـحـرافـى , جـداى از اتلاف هزاران ساعت از عمر محققان وپژوهشگران قرآنى , دستاويزى است براى معتقدان به تحريف قرآن زيرا بعد ازمشاهده چند مورد نظم و توازن , اگر در موارد ديگر به نصاب لازم نرسند, به ذهنشان مى آيد پس بايد قرآن تحريف شده باشد.
8 ـ استفاده شاعرانه , نه برهانى از بعضى از تناسبهاى كشف شده اشكالى ندارد. چنانكه شعرا مى گويند: از اينكه خداوند دو گوش و يك زبان به ما داده , نتيجه مى گيريم كه بايد دو تا بشنويم و يكى بگوئيم .اما بايد توجه داشته باشيم كه اين بيان يك بيان خطابى و شاعرانه است نه علمى و برهانى .
9 ـ در كـتـاب و سنت هيج اشاره و كنايه اى به وجود نظم رياضى در قرآن ديده نمى شود برعكس قرآن را كتاب هدايت و عمل معرفى كرده اند و از ما خواسته اندبرخورد ما با قرآن برخورد مريض با نسخه باشد و خود را به اينگونه امور انحرافى مشغول نسازيم .
10ـ راه پـى بردن به اعجاز قرآن تسلط به فنون ادبيات عرب و تلاوت فراوان و تامل در قرآن است , نه سير انحرافى طى شده از سوى رشاد خليفه .
11ـ اينگونه نقدها را ضرورى مى دانيم . زيرا با گسترش كامپيوتر, اشخاص زيادى ازطريق رايانه در جستجوى نظم رياضى قرآنند!!مرجع ما در مطالبى كه از دكتر رشاد خليفه نقل كرديم , كتاب :. QURAN VISUAL PRESENTION OF THE MIRACLE بوده كه نسخه اصلى و به زبان انگليسى است و در آمريكا چاپ شده است . مطالبى را كه از آقاى مهندس عدنان رفاعى نقل كرديم , از كتاب ((المعجزة )) مى باشد. مطالبى كه از آقاى عبداللّه اريك نقل كرديم از جزوه :
BEYOND PROBABILITY God's Message in Mathematics مى باشد مطالبى كه از آقاى عبدالرزاق نوفل نقل كرديم , از كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) است . مـطـالـبى كه از آقاى دكتر ابوزهرا النجدى نقل كرديم , از كتاب ((من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم )) بوده است .
منبع: كتاب اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
23 سال پيش شيميدانى مصرى به نام دكتر رشاد خليفه كه در امريكا اقامت داشت ,پس از سه سال كار مداوم و استفاده از كامپيوتر! ادعا نمود كه نظم حيرت انگيزى رادر قرآن كشف نموده است .
ايشان گفت : تعداد تكرار حروف و كلمات در قرآن ,كاملا سنجيده و حساب شده است و از تناسب و نـظمى شگفت انگيز حكايت مى كند و نتيجه گرفت كه چون هيچ مؤلف و نويسنده اى نمى تواند در ضـمـن نـگـارش كـتاب , مراعات تعداد تكرار حروف و كلمات خود را نموده و نظمى خاص در ميان آنها تعبيه كند, پس اين ويژگى خاص قرآن بوده و وجهى از وجوه اعجاز آن به شمارمى رود.
اولين مثال ايشان براى اثبات ادعايش , حروف مقطعه قرآن بود كه مدعى شد راز و رمز اين حروف اسرارآميز را كشف كرده است .
ايـشـان گفت تكرار حروف مقطعه در سوره مربوطه , بيش از تكرار حروف ديگر است و نيز معدل تكرار اين حروف نسبت به مجموع حروف سوره خاص , بيش از معدل تكرار اين حروف درسورهاى ديگر است .
هـمـچنين در هر يك از 29 سوره اى كه در افتتاح آن , حروف مقطعه آمده است , مجموع تعداد آن حـرف يا حروف در آن سوره دقيقا و بدون استثنا مضرب 19 مى باشد و مطالب ديگرى از اين دست كه در ادامه اين مقاله به آنها خواهيم پرداخت .
بـا اعـلان ايـن خبر و پخش آن توسط رسانه هاى گروهى و جرائد آن روز, اين موضوع به گونه اى غيرمنتظره در همه جا صدا نمود و موجى از شادى و شعف در ميان مسلمانان برانگيخت .
راقـم ايـن سـطـور نيز آن روز از جمله كسانى بود كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد و مى پنداشت كه مسلمين سنگرى بسيار قوى در برابرملحدين گشوده اند.
انـتشار اين خبر در ميان روشنفكران كشورهاى اسلامى , نه تنها موجب شعف وشادى بلكه موجب آن شـد تـا بـسـيـارى از آنـهـا خود به ميدان آمده و با آمارگيرى ازتعداد حروف و كلمات قرآن , پـرده هاى ديگرى از اسرار و رموز اين كتاب آسمانى رابرملا سازند! البته از اين عده , جمعى بعد از مدتى سرگردانى و راه به جايى نبردن ,دست از كار كشيدند.
اما گروهى ديگر كه اعتقادى راسختر به اعجاز قرآن داشتند, به اين كاوش ادامه دادند و مقالات و تـالـيـفـاتى نيز منتشر كردند كه در مقام نقد يكايك آنها نيستيم بلكه در اين مقاله درصدد آنيم تا اثـبات كنيم , اين جريان , انحرافى بوده وكسانى كه در اين وادى افتادند, جز سرگردانى و ناكامى چيزى عائدشان نشد واشكالات نقضى و حلى فراوانى بر دعاوى آنها وارد است .
قـبـلا متذكر شويم كه ايشان اولين نفر در اين وادى نبوده و ردپاى اين فكر در كتاب ((الاتقان فى علوم القرآن )) سيوطى نيز ديده مى شود.
(2/112).اسـاسـا بـايـد بـبينيم قرآن خود را چگونه معرفى كرده است , پيشوايان معصوم ما قرآن را چـگونه معرفى كرده اند! آيا آن را كتابى اسرارآميز, معماگونه , عجيب و غريب وصف نموده اند و يا آن را كتابى روشن و پرمحتوى خوانده اند؟ .
حـقيقت آن است كه قرآن خود را كتاب هدايت و رستگارى مى داند و پيوسته ما را به تلاوت و تدبر در خود دعوت مى كند. قـرآن مـا را بـه تماشاى حروف و كلمات خوددعوت نمى كند, بلكه همواره ما را به قرائت و تدبر و توجه به هشدارهاى خودفرامى خواند.
قرآن خود را احسن الحديث مى خواند كه باز جنبه معنايى آن مد نظراست نه ساختار لفظى آن , لذا بعد از آن مى فرمايد:.((تـقـشـعـر مـنه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشا)) (23/39).
معرفى قرآن از طريق قرآن
((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين )) (2/2).
((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان )).(185/2).
((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (9/17).
((و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا)) (41/17).
((و ننزل من القرآن ما هو شفا و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا)).(82/17).
((و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )).(6/27) .
چـنـانـكـه ملاحظه مى كنيد, قرآن خود را حكمت , علم , نور, ذكر, هدايت , موعظه ,بلاغ , وسـيـله جدايى حق از باطل , شفاى بيماريهاى قلبى , بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريكى به نور مـى دانـد و هـمـه ايـن عـنـاوين در پرتو توجه به محتواى قرآن وپيروى از رهنمودهاى آن ميسر مـى شـود, نـه از طريق دقت در ساختار لفظى و كشف تناسب و توازن حروف و كلمات اين كتاب آسمانى .
هرگز به وصف يا عنوانى براى قرآن برخورد نمى كنيم كه به جنبه لفظى آن هم از اين زاويه خاص نظر داشته باشد. الـبـتـه يكى از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است , اما آن دو نيز طريقى براى توجه هرچه بيشتر به مفاد و محتواى اين كتاب آسمانى است .
عـربـى بـودن قـرآن نـيـز در همين راستاست قرآن فلسفه عربى بودن خود را تدبر و دقت بيشتر بـندگان مى داند چنانكه مى دانيم , زبان عربى انعطافى بسيار بالا دارد و دقائق و لطائف معانى را در قالب هيچ زبانى همچون زبان عربى ,نمى توان به مخاطب القا نمود:((انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون )).
بنابراين , در هيچ جاى قرآن حتى بطور تلويحى نيز ما به اين گونه كاوشها دعوت نشده ايم بـلـكـه مى توان گفت به عدم آن تشويق شده ايم . چنانكه مى دانيم , يكى ازقصه هاى عبرت انگيز و جالب قرآن قصه اصحاب كهف است . قـرآن بـعـد از ذكـرداسـتان آنها, اظهار تاسف مى كند كه چرا مردم به جاى آنكه به پيام اين قصه تـوجـه كـنـنـد و راه اصحاب كهف را پيموده و از بيدار شدن آنها بعد از سيصد سال خواب ,نتيجه بگيرند كه خداوند قادر است آدميان را بعد از خواب گران مرگ در روز قيامت زنده نمايد, خود را مشغول مطالب حاشيه اى قصه نموده وبر سر تعداد اصحاب كهف باهم جدال مى كنند.
بعضى مى گويند: چهار نفر, بعضى مى گويند:شش نفر وعده اى آنها را هشت نفر مى دانند.
قـرآن مـى فرمايد:((اى پيامبر! در اين باره با آنهاجدال مكن و از آنها چيزى مپرس و به افسانه هاى آنها اعتماد منما)).
بـه مورد ديگرى توجه فرمائيد: در مورد تعداد نگهبانان دوزخ , قرآن مى فرمايد:تعدادشان رانوزده نـفر قرار داديم , نه بدان جهت كه اسرار و رموزى در اين عدد درنظر گرفته ايم , بلكه فقط به اين مـنـظـور كـه چـون و چـراى افـراد مريض و كافر رابرانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت كرده بـاشيم :((و ما جعلنا اصحاب النار الاملائكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتـوا الـكـتـاب و يـزدادالذين امنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فـى قـلـوبـهـم مـرض و الكافرون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا كذلك يضل اللّه من يشا و يهدى من يشا)) (31/74).
معرفى قرآن در احاديث
آيا حديثى از معصوم به مارسيده است كه قرآن را كتابى اسرارآميز, معماگونه و حاوى فرمولهاى رياضى و ازمقوله رمل و جفر معرفى كرده باشد؟ پاسخ منفى است .
در احـاديث نيز قرآن , علم ,حكمت و نور خوانده شده است و اكيدا توصيه شده است كه آن را چراغ عمل ومشعل حياتمان قرار دهيم .
در نهج البلاغه آمده است : ((اللّه اللّه فى القرآن لا يسبقنكم بالعمل به غيركم )).
در كتاب شريف كافى از رسول اكرم (ص ) روايت شده است : ((القرآن هدى من الضلالة و تبيان من الـعـمـى و اسـتقالة من العثرة و نور من الظلمة و ضيا من الاجداث و عصمة من الهلكة و رشد من الغواية و بيان من الفتن و بلاغ من الدنيا الى الاخرة وفيه كمال دينكم و ما عدل احد عن القرآن الا الى النار)).
در كـتـاب فـقيه از اميرالمؤمنين در وصيتشان به فرزندش آمده است : ((و عليك بتلاوة القرآن و الـعـمـل به و لزوم فرائضه و شرايعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التهجد به و تلاوته فى ليلك و نـهـارك فـانه عهد من اللّه تبارك و تعالى الى خلقه فهو واجب على كل مسلم ان ينظر كل يوم فى عـهـده و لـو خـمـسين ايه واعلم ان درجات الجنة على قدر آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارى القرآن اقرا وارق فلا يكون فى الجنة بعد النبيين و الصديقين ارفع درجة منه )).
هـرگـز در بـيانات امامان و سيره عملى آنها مشاهده نشده است كه قرآن را از اين منظربنگرند و مـطالبى هرچند به صورت ضمنى و تلويحى در مورد تعداد حروف وكلمات قرآن و روابط رياضى بـيـن آنـهـا بيان نموده باشند و لااقل سر نخى در اين مقوله به دست داده باشند, تا ما با اطمينان خـاطر در اين رشته وقت صرف كنيم ودلخوش باشيم كه اگر تاكنون به نتيجه نرسيده ايم , اميد است كه در آينده به نتائجى جالب دست يابيم .
از عـلـماى بزرگ , حتى رياضى دانانى نظير: خواجه نصير طوسى و شيخ بها نيز نقل نشده است كه چنين سير و سياحتى را در قرآن نشان داده باشند.
نقد تفصيلى نظريه رشاد خليفه
گـفـتيم رشاد خليفه در مورد حروف مقطعه , به اين نتيجه رسيد كه همواره معدل توارد و تكرار حروف مقطعه در سوره اى خاص بر معدل توارد و تكرار حروف ديگرتفوق دارد.
چـنـانكه در سوره ق حرف ((ق )) معدلى بالاتر از ساير حروف در اين سوره و ساير سوره هاى قرآن دارد و يا حرف ((ن )) در سوره ((ن و القلم )) بزرگترين رقم نسبى را در 114 سوره قرآن دارد.
اگـر آمـارهـا بـا موارد نقض روبرو نمى شد, شايد ما هم با ايشان و سائر پيروان تئورى نظم رياضى قرآن هم عقيده مى شديم . اما على رغم خواست قلبى ما و ايشان بااستثناهاى فراوانى روبرو مى شويم .
بـراى مـثـال تـعداد تكرار حرف ((ق )) در سوره هاى الشمس و القيامة و الفلق , در حدى است كه مـعـدل تـكـرار آن از معدل تكرار ((ق ))بيشتر مى شود و يا در مورد سوره طه با پنج استثنا مواجه مى شويم : سوره حج , نور,فتح , مجادله و توبه يا در مورد سوره ((يس )) نتيجه كاملا معكوس است , يعنى يا وسين كمترين تكرار را به خود اختصاص داده اند.
نـيـز در مـورد حـرف ((ن )) مـى بـينيم تكرار آن در سوره حجر بيشتر از تكرار آن در سوره ((ن و القلم )) مى باشد.
ايـنجاست كه آقاى رشاد خليفه به توجيه روآورده و مطالبى به هم مى بافد كه هيچ معقول به نظر نمى آيد.
مـثـلا در مورد سوره يس و اينكه چرا نتيجه معكوس است , مى گويد:چون ((يس )) بر خلاف بقيه حروف مقطعه برعكس ترتيب حروف الفبايى است ,پس نتيجه نيز بايد معكوس و وارونه باشد.
يـا اگر معدل تكرار حرف ((ص )) در سوره اعراف از معدل تكرار آن در بعضى سوره ها, مثل سوره والـعـصر كمتر است بايدچهار حرف ((المص )) را كه در اول سوره اعراف آمده است , با هم در نظر بـگـيـريم ومعدل مجموعه اين چهار حرف را با معدل مجموعه آنها در ديگر سوره هابسنجيم !!و يا بـراى پـاسـخ بـه استثنا سوره حجر مى گويد: سوره حجر با ((الر)) شروع شده است و ما بايد همه سوره هايى را كه با ((الر)) شروع مى شود در حكم يك سوره قرار دهيم .
و در مـورد اسـتثنا شدن پنج سوره فوق الذكر مى گويد: اين پنج سوره مدنى هستند و چون سوره طه مكى است بايد آن را با ديگر سوره هاى مكى مقايسه كنيم .
چـنانكه ملاحظه مى كنيد ايشان خود را به آب و آتش مى زند تا به هر قيمت شده است , جايى براى تئورى خود بگشايد در حالى كه اين استثناها خيلى زيادند وتوجيهات ايشان خيلى سخيف و بارد.
ترميم يك تئورى بايد به گونه اى مساعد باتفاهم عرفى باشد.
چـنـانـكـه در جمع سخنان متعدد فرد حكيم بايد به گونه اى جمع نمائيم كه عرف پسند باشد و اصطلاحا جمع تبرعى نباشد.
در حـالـى كـه جـمـع كردنهاى ايشان از يك نظم و تناسب منطقى و عرفى برخوردار نيست و هر استثنايى را با اسلوبى خاص جواب مى گويد. بدون شك با اين روش مى توان براى هر كتابى نظم رياضى پيدا نمود!.
به قسمتهاى ديگرى از دعاوى ايشان مى پردازيم :.
1 ـ جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم كه اولين آيه قرآن است , داراى نوزده حرف است .
تك تك كلمات اين جمله به تعدادى قابل تقسيم بر عدد نوزده در قرآن به كاررفته است .
چـنـانكه در كل قرآن 114 مرتبه ((بسم )) آمده است .
تعداد كلمه ((اللّه ))2698 مرتبه , ((رحمن )) 57 مرتبه , ((رحيم )) 114 مرتبه است كه همه مضرب صحيح عدد نوزده مى باشند.
از ايـن چـهـار آمـار فقط رقم 57 صحيح است , آن هم مشروط بر اينكه ((الرحمن )) را دربسم اللّه سـوره حـمـد به حساب آورده و در بقيه بسم اللّه هاى قرآن به حساب نياوريم , مگر آنكه متوسل به همان توجيهات بارده شويم .
بـراى مـثال , براى آنكه آمار ((اللّه )) به نصاب مورد نظر برسد, باللّه و تاللّه و للّه و فاللّه را بايد حساب بياوريم ,اما ((اللهم )) را از حساب خارج كنيم .
و يـا كـلـمـه ((اسم )) در قرآن 22 مرتبه آمده است واگر منظور ايشان ((باسم )) باشد فقط هفت مرتبه تكرار شده است .
2 ـ سـوره نـاس كـه آخـريـن سـوره قرآن است تعداد حروف آن 114 حرف است كه مضرب نوزده مى باشد.
نـمـى دانـيـم ايشان چگونه محاسبه كرده است ؟
ولى اين سوره بدون احتساب بسم اللّه اول آن 80 حرف است و با احتساب بسم اللّه 99 حرف مى شود كه در هيچ حالت مضرب 19 نيست .
3 ـ سوره علق مطابق شمارش كامپيوترى 285 حرف است يعنى 19*15.
بـاز كنترل كرديم با قرآنهاى به خط عثمان طه به اين رقم نمى رسد و با قرآنهاى رسم الخط ايرانى از اين رقم تجاوز مى كند.
4 ـ در هـريك از 29 سوره اى كه در افتتاح آن حروف مقطعه آمده است , مجموع تعداد آن حرف يا حروف دقيقا و بدون استثنا ضريب 19 مى باشد.
اين ادعا نيز تمام نيست .
براى مثال حرف ((نون )) در سوره ن و القلم 131 مرتبه آمده است , نه 133مرتبه تا مضرب 19 باشد.
يا در سوره طه مجموع اين دو حرف 239 است نه 342 تامضرب 19 باشد.
جـالب است بدانيد كه ايشان با آنكه تاكيد مى كند كه همه جارسم الخط عثمان طه ملاك و معيار است , سوره ن و القلم را در كتاب خود كليشه كرده و آغاز آن را تحريف نموده است .
يـعنى به جاى آنكه حرف اول را به صورت ((ن )) بنويسد به صورت ((نون )) نوشته است تا يك نون اضافه بيايد و بعد يك نون ديگر از بسم اللّه آغاز سوره وام گرفته است و به اين ترتيب كسرى نون را جبران نموده و به عدد 133 رسيده است .
در سـوره طـه نـيـز تا گرد را ها محسوب كرده است در حالى كه همه مى دانند تا گردحقيقتا تا مـى باشد, هرچند به هنگام وقف به صورت ها تلفظ شود, يعنى كلمات :زينة , خيفة , سحرة , صلوة , قـيـمة , كلمة , بينة , ساعة , حية , محبة و امثال آنها مختوم به تا مى باشند, چنانكه با صداى تا تلفظ مى شوند.
ولـى تـنگى قافيه ايشان رامجبور كرده است , اين موارد را هم در شمارش دخالت دهد تا به نصاب لازم برسد.
5 ـ اگـر تعداد مواردى را كه تك تك كلمات جمله بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد ازتقسيم بر عدد 19 در قرآن به كار رفته است , محاسبه كنيم باز هم به ضريب 19مى رسيم , اين موضوع نيز درست نيست , چنانكه در بند اول گذشت 6 ـ سـوره نـصـر كـه به قولى آخرين سوره مى باشد, درست داراى 19 كلمه مى باشداولين آيه اين سوره نيز 19 حرف دارد.
نـمـى دانـيـم چگونه حساب كرده است كه 19 كلمه شده است , مگر آنكه كلمه نزدايشان اصطلاح خاصى باشد.
ايشان اين سوره را در كتابش كليشه نموده و زيركلمات شماره گذارده است .
جمله ((و استغفره )) را يك كلمه حساب نموده با آنكه يك كلمه نبوده و حداقل سه كلمه است .
((و الفتح )) را نيز يك كلمه حساب كرده است در حاليكه دو كلمه است .
اگر بگويد حروف را نبايد جداگانه حساب كنيم مى پرسيم پس چرا ((فى )) را يك كلمه جداگانه حساب كرده است .
7 ـ بسم اللّه به همين صورت خاص 3 مرتبه در قرآن آمده است و اگر مجموع شماره آيات و شماره سوره ها را با تعداد تكرار بسم اللّه جمع كنيم به ضريب 19 مى رسيم .
مـنظور ايشان بسم اللّه در تمام قرآن نيست , بلكه بسم اللهى كه آيه اش شماره داشته باشد كه فقط بسم اللّه سوره حمد و بسم اللّه در آيه 41 سوره هود و بسم اللّه آيه سى ام سوره نمل مى باشد.
ايـشان بعد از آنكه ارقام آيات و سوره ها را زير هم نوشته و به ضريب 19 نرسيده است چاره اى ديگر انـديـشـيـده و گـفـته است چون 3 تا بسم اللّه داريم عدد 3 را هم به حاصل جمع اين ارقام اضافه مى كنيم , تا به رقم 114 برسيم : Total=3+1+1+11+41+27+30=114=19*6
به گمان من بدترين مثالى كه ايشان ارائه كرده است , همين مثال است .. زيرا به وضوح كار مونتاژسازى و وصله پينه اعداد در آن آشكار است .
8 ـ اگر ارقام مربوط به حروف مشترك در حروف مقطعه را حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
ايشان چنين جدولى ترسيم كرده است ..
سوره |
حروف مقطعه |
ه |
ط |
س |
م |
مريم |
- |
175 |
- |
- |
- |
طه |
ط ه |
251 |
28 |
- |
- |
شعرا |
ط |
- |
33 |
94 |
484 |
نمل |
ط |
- |
27 |
94 |
- |
قصص |
ط |
- |
19 |
102 |
460 |
944 290 107 426 جمع |
|||||
1767=944+290+107+426=جمع كل |
|||||
19*93=1767 |
چه مانعى داشت ايشان كلمه ((يس )) را هم به اين مجموعه اضافه مى كرد؟
چون ((يس )) از طريق سين و يا با چهار سوره از مجموعه فوق اشتراك پيدا مى كند.
يا اگر((عسق )) را كه در آغاز سوره شورى آمده است , در اين جدول مى گنجانديم , از طريق عين و سين با سوره مريم و شعرا و نمل و قصص مشترك مى شد.
اگر بپرسيد چه چيزى باعث شده است جدول ايشان حروف مقطعه خاصى را دارا باشد؟
پاسخ اين اسـت كـه اگـر ايـشان به سليقه خود و نه يك روش منطقى و ثابت , عمل نمى كردبه نصاب لازم نمى رسيد.
9 ـ در سـورهاى هفتم , نوزدهم و سى و هشتم حرف ((ص )) در ميان حروف مقطعه اشان مشترك اسـت و اگر تعداد ((ص )) را در اين سوره ها حساب كرده با هم جمع كنيم , به عدد 152 مى رسيم كه مضرب 19 است .
ملاحظه كنيد ايشان در سوره ق حرف قاف را بطور مستقل شمارش كرده و ضريب 19 شده است , ولى چون در سوره صاد به نتيجه نرسيده است , روش را تغيير داده و همه سوره هايى را كه در آغاز ((ص )) دارند با هم حساب كرده است .
مـمـكـن اسـت ايـشـان بـگويد, قاف را چه مستقل و چه بطور مجموع حساب كنيم , به ضريب 19 مى رسيم .
زيرا در سوره شورى هم قاف 133 مرتبه تكرار شده است كه ضريب 19 است .
پس آنجا كه تكرار ديده مى شود بايد همه را با هم حساب كنيم ,مثل صاد يا قاف .
ولـى آنـجـا كـه مـنحصر به فرد است , مثل حرف نون در سوره ((ن والقلم )) بايد بطور جداگانه حساب كنيم .
باز مى بينيم اين پاسخ كامل نيست زيرا در سوره مريم در ميان حروف مقطعه كاف راداريم كه در جاى ديگر نداريم و اگر تعداد آن را بطور مستقل در نظر بگيريم , به نصاب لازم نمى رسد.
بـه هـر حـال چـنانكه بارها يادآور شديم , ايشان رويه واحدى را در شمارشها اتخاذنمى كند و فقط درصدد جور كردن نصاب لازم است .
دكـتـر مـحـمـد حـسـن هـيتو, يكى از نقادان اعجاز عددى قرآن در كتاب ((المعجزة القرانية )) مـى گـويد: از اولين كسانى كه تئورى رشاد خليفه را نقد نمود استاد ((حسين ناجى محمد)) در كتابش موسوم به ((التسعة عشر ملكا)) مى باشد.
ايـشـان هـفـت جـمـله ابداع نموده كه همه از 19 حرف تشكيل شده و هر كدام داراى 3 حرف لام مـى بـاشـدو مـجموع حروف اين جمله ها نيز 133 است كه مضرب 19 و مجموع لام ها در هرهفت جمله نيز 19 است .
سـپـس مـى گويد: آيا صرف اين تناسبهاى عددى دليلى برحقانيت مفاد اين جمله ها است ؟
1 ـ لا بعث و لا حساب و لا جهنم .
2 ـ لا صراط و لا جنة و لا نعيم .
3 ـ مهندس الكون الرب ابليس .
4 ـ البهائية هى الدين الحق .
5 ـ بهااللّه آخر الانبيا.
6 ـ الجنة و النار اكذوبتان .
7 ـ رقم تسعة عشر رمز لابليس .
نقد كتاب ((المعجزة ))
ايشان نيز با تهيه آمارهايى از كلمات قرآن كتابى تاليف كرده اند به نام ((المعجزة )).
به بخشى از مطالب آن توجه فرمائيد.
كلمه يوم به صورت مفرد 365 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه شهر به صورت مفرد 12 مرتبه در قرآن آمده است .
كلمه جهنم در قرآن 77 بار و كلمه جنات و مشتقات آن نيز 77 مرتبه تكرار شده است .
كلمه رجل و كلمه امراة هر كدام 24 مرتبه .
كلمه الحياة و كلمه الموت با مشتقات آنها هر كدام 145 مرتبه .
كلمه الملائكة و كلمه الشيطان هر كدام 68 مرتبه .
كلمه الملائكة و مشتقات آن 88 مرتبه كلمه الشيطان و مشتقات آن نيز 88 مرتبه .
كلمه يفسد و مشتقات آن نظير كلمه ينفع و مشتقات آن هر كدام 50 مرتبه .
كلمه الرغبة و مشتقات آن با كلمه الرهبة و مشتقات آن هر كدام 8 مرتبه .
كلمه مصيبة و مشتقات آن با كلمه الشكر و مشتقات آن هر كدام 75 مرتبه .
كلمه شك و كلمه ظن هر كدام 15 مرتبه .
كلمه هلك و مشتقات آن با كلمه نجاة و مشتقات آن هر كدام 66 مرتبه .
كلمه النور 24 مرتبه كلمه الظلم و مشتقات آن نيز 24 مرتبه .
كلمه الدنيا و كلمه الاخرة هركدام 115 مرتبه .
كلمه ثقلت و مشتقات آن با كلمه خفت و مشتقات آن هر كدام 17 مرتبه .
كلمه العز و مشتقات آن با كلمه الذل و مشتقات آن هر كدام 21 مرتبه .
كلمه قبل و قبلك با كلمه بعد و بعدك هر كدام 149 مرتبه .
مجموع اقسمتم و اقسموا معادل تعداد اقسم يعنى 8 مرتبه .
كلمه قالوا معادل كلمه قل 332 مرتبه .
كلمه قلتم و اقول هر كدام 9 مرتبه .
كلمه تقولون و نقول هر كدام 11 مرتبه .
مجموع دو كلمه تقولوا و تقولون معادل كلمه قلنا يعنى 27 مرتبه .
كلمه البر 12 مرتبه كه اگر با كلمه يبسا كه هم معناى اوست جمع شود 13 مرتبه مى شود.
كلمه البحر نيز 32 مرتبه .
مجموع آنها 45:32+13 بنابراين 1345 خشكى و 3245 آب كه اين نسبت دقيقا باواقعيت خارجى هماهنگ است .
بسيارى از اين آمارها در مقام محاسبه درست نيست و بر فرض صحت نيازمندتوجيهات و تكلفات فراوانى است .
مثلا ايشان براى آنكه در شمارش ((يوم )) به عدد365 برسد گفته است , بايد ((يوم )) را به صورت مفرد در نظر بگيريم .
زيـرا اگـر ((ايـام )) و((يـومين )) را به حساب آوريم , به عدد مطلوب نمى رسيم اما باز هم منظور ايشان تامين نمى شود.
زيـرا((يـومـئذ)) و((يـومـكـم )) و((يومهم )) نيز بايد از ليست ما خارج شونددر حالى كه اينها هم مفردند.
اگـر مـنـظـور ايـشـان از مـفـرد اين است كه به ((يوم )) هيچ حرفى متصل نباشد, در آن صورت ((بـالـيـوم )) و ((ليوم )) و ((فاليوم )) را نيز بايد از ليست خارج كنيم كه آمار ما از 365 بسيار كمتر خواهد شد.
خلاصه , ايشان براى نيل به عدد 365 از هيچ اسلوب منطقى پيروى نكرده اند و با اين گزينش هاى تبرعى مى توان در اكثر واژگان كتب , نظم رياضى پيدا نمود.
ايـشـان در مـواردى كـه آمـارش بـه حد نصاب نمى رسد, به دنبال مشتقات آن واژه خاص رفته و مى كوشد با اضافه كردن مشتقات نصاب لازم را تهيه كند و اين سؤال بى جواب مى ماند كه چرا در بـعـضى موارد بايد مشتقات را به حساب آوريم و دربعضى موارد فقط به آمار مفرد آن واژه بسنده كـنـيم ؟
و عجيبتر اينكه ايشان در بعضى واژه ها, مثل :((جهنم )) و((جنات )) مى گويد: در يكى به صورت مفرد و در ديگرى باضم مشتقات بايد به مطلوب نايل شد.
در جاى ديگر ايشان واژه ((يفسد)) و مشتقات آن را شمارش مى كند و چون با تعدادواژه ((يصلح )) برابر نمى بيند, سراغ واژه ((ينفع )) مى رود.
در حـالى كه براى آشنايان به زبان عربى واضح است كه ((يفسد)) در مقابل ((يصلح )) مى باشد نه ((ينفع )).
در دو واژه قبل و بعد وقتى ايشان به حد نصاب لازم نمى رسد, مى گويد:((قبلك )) و((بعدك )) را هم به ليست خود بايد اضافه كنيم .
ديـگـر پـاسـخ اين سؤال روشن نيست كه چرا ((قبلكم )) يا ((قبلنا)) و يا ((قبلها)) را نبايد منظور نمائيم ؟ .
كـلـمه ((قالوا)) و((قل )) نيز دقيقا با هم برابر نيستند, يعنى ((قل )) 333 و((قالوا)) 332 مرتبه در قرآن آمده است .
ايشان به جاى آنكه ((قلتم )) را با ((قلنا)) بسنجد, با ((اقول )) مقايسه كرده است .
نـيـز بـه جـاى آنـكـه ((تـقـولوا)) و ((تقولون )) را با ((نقول )) كنار هم قرار دهد, آن را با ((قلنا)) مقايسه كرده است .
از همه عجيب و غريبتر, محاسبه ميزان آب و خشكى كره زمين است .
ايـشـان وقـتـى ((بر)) و((بحر)) را با هم مقايسه كرده و به كسر مورد نظر دست پيدا نمى كند, به واژه ((يـبـسـا)) مـتـوسـل مى شود و مى گويد: اگر آن را نيز كه مرادف ((بر)) مى باشد, منظور كـنيم تكرار واژه خشكى 13 و تكرار دريا 32 بوده و دو كسر 1345 و 3245 بدست مى آيد كه خيلى شگفت انگيز و از معجزات قرآن است .
بايد به ايشان گفت : چگونه است كه بايد ((يبسا)) را كه مرادف ((بر)) مى باشد, درشمارش دخالت دهيم , ولى كلمه ((يم )) را كه مرادف ((بحر)) است دخالت ندهيم ؟ .
وانگهى نسبت آب و خشكى كره زمين هميشه نسبت ثابتى نيست دو هزار سال پيش با امروز بسيار فرق داشته و هزار سال بعد نيز از ميزان درياها كاسته خواهدشد.
نقد كتاب ((آيت كبرى ))
تـمـام اين كتاب صدوپنجاه صفحه اى , به محاسبه حروف مقطعه قرآن اختصاص داده شده است و در تـمـام مـحـاسـبات و جدولهاى ترسيم شده در كتاب , ايشان به عددى كه مضرب 19 مى باشد مى رسد و همين امر را معجزه جاويدان قرآن مى شمارد.
تـفـاوت ايـشان با ديگر كسانى كه همين مسير را طى كرده اند, در اضافه كردن حروف معجمه به حروف مهمله است .
ايشان در اوائل كتاب مى نويسد: ((چيزى كه محرز وقطعى است , اين است كه در زمان نزول وحى كمترين اثرى از نقطه گذارى وجودنداشته و تا يكى دو قرن قرآن به صورت مجرد و بدون نقطه و اعـجـام نوشته مى شدو اعجام كه به معناى نقطه گذارى است , بعد از يكى ـ دو قرن از نزول قرآن رواج يافته است .
از ايـن رو در فـواتـحـى مـانـند:((حم )) و((يس )) و((طس )) و نظائر آنها كه روى هم درچهارده صـورت مـختلف در آغاز 29 سوره قرار دارند, نمى توان و نبايد مثلا شكل ((ح )) را فقط مخصوص لفظ حا دانست , بلكه بنابر شرح فوق دلالت آن بر دو حرف و دو لفظ ح و خ هم مسلم و آشكار است و ايـن قاعده درباره تمام حروف مهمله فواتح كه حالت معجم نيز براى آنها متصور مى باشد صادق است .
بـراسـاس هـمـيـن نظر بود كه ما تحقيق خود را درباره حروف مهمله و معجمه فواتح سور شروع كـرديـم و ايـن كـار طى چـند سال با كوشش مداوم و با تائيد و هدايت الهى به نتائج بسيار مهم و جالبى رسيد و حدس و گمان به واقعيت و يقين مبدل گشت )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد ايشان معتقد است براى محاسبه تعداد تكرار حروف مقطعه سوره هاى حواميم , نبايد به شمارش حرف حا و ميم اكتفا كنيم , بلكه بايدچهار حرف را شمارش كنيم : ح , خ , م زيرا ج و خ نيز در صدر اسلام به صورت ح نوشته مى شده است .
و يا اگر حروف مقطعه سوره هاى مباركه شعرا, نمل و قصص را شمارش مى كنيم , نبايد فقط طاو سـيـن و ميم را شمارش كنيم , بلكه ظا و شين راهم بايد شمارش نموده و به مجموع اضافه كنيم زيرا ظا و شين نيز در زمان نزول قرآن به صورت طا و سين نوشته مى شده است .
در پـاسـخ بـه ايـشان بايد گفت : قبول داريم كه كتابت و نگارش قرآن در زمان نزول وحى خيلى ابـتـدايى و بسيط بوده و حروف نقطه دار مثل حروف بى نقطه نوشته مى شده است , اما شما از كجا مـتوجه شديد كه حروف نقطه دار همچون حروف بى نقطه تلفظ مى شده است ؟
مسلما اين نقيصه محدود به كتابت بوده و به قرائت وتلفظ سرايت نمى كرده است .
چه آنكه , اگر در قرائت هم سين و شين يكى بودند درآن صورت الفبا و ساختار زبان عربى به كلى با آنچه ما از زبان عربى مى شناسيم ,فرق مى كرد.
كـتابت و نگارش چندان مهم نيست , آنچه مهم است قرائت است و در عصر نزول وحى مسلما حا و خـا و جـيم در تلفظ فرق داشته اند و معيار در قرآن , چيزى است كه بر پيامبر از طريق وحى قرائت مـى شـده اسـت و رسـول اكـرم (ص ) نـيـز هرآنچه را براو وحى مى شد بر مردم تلاوت مى نمود و مسلمين فراگرفته و به سرعت حفظمى نمودند.
هـزاران حـافـظ قرآن در زمان آن حضرت وجود داشت و قرآن در جاى جاى زندگى مردم حضور داشـتـه و مـسـلـمين به آموزش آن اهتمام داشتند و غير ازنماز در ساعات شب و روز به تلاوت و استماع آن انس مى گرفتند.
وضـعـيـت بـه گـونـه اى بـوده كـه نـقـيـصـه در كـتابت , هرگز به تلاوت و قرائت قرآن تسرى نمى كرده است .
بـنـابـرايـن اصـلا مـنـطـقـى نـيست كه به جهت وجود نقيصه در كتابت و اينكه در آن روزگار, نـقـطـه گـذارى مرسوم نبوده است و حا و خا در نوشتن يكسان بوده اند ((حم ))را چهار حرف به حساب آوريم .
وقتى مجازيم ((حم )) را كه در آغاز هفت سوره قرآن آمده است , چهار حرف حساب كنيم كه همه قرا قرآن , حم را با چهار حرف تلفظكنند.
ما وقتى مجازيم ((يس )) را نماينده 6 حرف (يا, با, ثا, نون , سين و شين )بدانيم كه شكل ((يس )) از سـوى قـرا قرآن و مسلمانان به صورت 6 حرف تلفظ شودو حال آنكه هم ((حم )) و هم ((يس )) از زمان نزول وحى تاكنون به صورت دو حرفى تلاوت مى شوند.
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, تمام كتاب ايشان بر اساس يك مبناى باطل است و باابطال اساس ادعا نـيـازى نـيـسـت تـا بـه ابـطـال تطبيقات اين تئورى همت گماريم هرچندايشان نيز مثل ديگر هـمـفـكـرانـش , در موارد زيادى گردش به چپ و تغيير تاكتيك داشته اند و خود را به آب و آتش زده اند تا به مضارب 19 برسند.
مثلا ايشان در محاسبه ((الم )) و ((الر)) وقتى به نتيجه مطلوب نمى رسد, اين شكست رابه گردن تغيير رسم الخط ((الف )) مى اندازد در اين باره مى نويسد:.
((الف تنها حرفى است كه دچار دگرگونى و حذف و تبديل بى رويه اى شده است .
لذا انجام يك محاسبه دقيق و قابل اعتماد امكان پذير نيست .
مدتى طولانى همچنان با تاسفى عميق از اين خطاى نگارش و سهل انگارى گذشتگان سپرى شد.
تا اينكه يك روز طرح تازه اى درباره اين فواتح , به نظرم رسيد كه به تدريج پس ازمحاسبات عديده و آزمـايـشـهـاى گـونـاگـون بـه مرحله ثبوت رسيد و معلوم گرديد كه حروف ديگر اين فواتح سيزده گانه مستقلا و بدون ((الف )) نيز داراى همان نقش شگفت رياضى است )).
در جـاى ديگر در مورد ((كهيعص )) مى نويسد: از سه حرف با و ثا و نون كه در فاتحه سوره مريم و يـس بـه دلـيل هم شكلى و شباهت هم رديف با ((با)) مى توان در نظرگرفت , ((ب )) و ((ث )) از لحاظ تحرير همواره يكسان بوده و فرقشان فقط درنقطه گذارى است .
ولـى ((نـون )) بـا آن دو, فـرق بـارزى دارد .
لـذا ما بر مبناى همين اختلاف ((نون )) را موقتا كنار گذاشته و فرض مى كنيم حروف هم شكل يا در هر دومورد فقط ((ب )) و ((ث )) باشد!.
همانطور كه ملاحظه مى كنيد, ايشان تغيير تاكتيك مى دهد تا به رقم مورد نظر برسد.
بايد از ايشان بپرسيم چرا ((ن )) را فقط در شمارش حروف مقطعه سوره مريم از دورخارج ولى در جاهاى ديگر مثل سوره ((يس )), ((ن )) را منظور كرديد؟ .
نقد جزوه ((اعجاز رياضى قرآن در خصوص اعداد زوج و فرد)) .
شـخـص ديـگـرى بـه نـام كوروش جم نشان , از ونكور كانادا, با توجه به آيه سوم سوره والفجر كه خداوند متعال به زوج و فرد سوگند ياد كرده است , به فكر افتاده است كه شايد يك نظام عددى بر مبناى زوج و فرد در قرآن باشد و بعد از تحقيقات به اين نتيجه رسيده است كه اگر اعدادى را كه از حـاصـل جمع شماره سوره ها و تعدادآيات سوره ها به دست مى آيد, در يك ستون بنويسيم , بعد زوجها را با هم و فردهارا با هم جمع كنيم , جمع اعداد زوج دقيقا مساوى با جمع تعداد آيات قرآن يعنى6236 و جمع اعداد فرد مساوى با 6555 است كه حاصل جمع شماره سوره هامى باشد.
سـپـس تـكبير گويان مى نويسد:.((بدين ترتيب نمونه ديگرى از اعجاز عددى قرآن كشف شده و نشان مى دهد كه ترتيب قرار گرفتن سوره ها و تعداد آيات هر سوره , مبتنى بر يك نظام مخصوص وحساب شده اى است .
اللّه اكـبـر))..بـايـد در پـاسـخ گـفـت : اگـر در زوج و فـرد بـودن آيات قرآن نكته اى باشد, بايد مـيـان سـوره هاى فرد و سوره هاى زوج يا آيه هاى داراى شماره فرد و آيه هاى داراى شماره زوج به وضوح ديده شود.
اما اثبات , بلكه احداث نكته آن هم با طى كردن اين راه پيچ در پيچ ربطى به مفاد آيه ندارد.
ايشان بعد از آنكه بين آيات داراى شماره فرد وآيات شماره زوج و عدد حاصل از مجموع آيات فرد و عـدد حـاصـل از مـجـموع آيات زوج و عدد حاصل از اين دو مجموعه هيچ نكته اى نيافته است , شماره سوره را به تعداد آيات سوره اضافه كرده و ستونى از اين اعداد تشكيل داده است .
آنها را با هم جمع كرده و باز به نكته اى نرسيده است .
در مرتبه آخر, اعداد زوج اين ستون راجداگانه و اعداد فرد را جداگانه با هم جمع كرده است و به دو عدد جديد رسيده است 6236 و 6555.
عدد دوم مضرب 19 مى باشد سراغ عدد اول رفته ولى آن رامضرب 19 نيافته است .
(ايـشان نيز از كسانى است كه به عدد 19 در قرآن عنايت خاصى دارد چنانكه در جزوه هاى ديگرى از يـافته هاى آقاى عبداللّه اريك تحليل كرده است ) اگر هر دو مضرب 19 مى بود خيلى به اعجاب ايشان مى افزود امامتاسفانه يكى مضرب 19 بوده و ديگرى مضرب 19 نيست .
ولى در لابلاى همين محاسبات ناگاه متوجه مى شوند كه عدد اول معادل تعداد آيات قرآن و عدد دوم مساوى با حاصل جمع شماره سوره هاست .
اينجاست كه تكبير گويان اعلان موفقيت مى كنند.
ما مى گوئيم خداى حكيم بسيار بعيد است با مخاطبين خود از چنين طريقى ارتباطبرقرار نمايد.
خداوند نيز در تفهيم و تفاهم با بندگانش همان راهى را طى مى كند كه بين عقلا جارى و مرسوم اسـت و مـعـمـا و لغز به كار نمى برد و اگر بخواهد امرى رامعماگونه بيان كند, معماى او بايد به گونه اى باشد كه تا قيامت معما بماند.
چـه , اگربشر بتواند چيزى را كه مشيت خدا آن را معما خواسته است كشف كند اين نوعى نقص و ضعف براى خداوند خواهد بود چنانكه به نظر ما حروف مقطعه قرآن از اين مقوله اند.
يعنى شواهد و قرائن نشان مى دهد كه خداوند مى خواهد اينها در قالب رمز و معما باقى بمانند و يا تاريخ دقيق قيامت به تصريح خود قرآن از اين مقوله است .
ايـن نـكته كه خداوند در تفهيم مقاصد خود از سيره عقلائيه تبعيت مى كند, در يكى از فرمايشات امام صادق (ع ) به آن تصريح شده است :.
((قيل لابى عبداللّه عليه السلام روى عنكم ان الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجال فقال ما كان اللّه ليخاطب خلقه بما لا يعقلون )). (وسائل الشيعه جلد 12, ص 243).
بـر اسـاس اين حديث , تفسيرهاى باطنى همه مردود است و اثبات تناسبهاى عددى و نظم رياضى در قرآن آن هم با عبور از راههاى مارپيچ , يكى از شاخه هاى تفسيرباطنى است .
بـنـابـرايـن بسيار بعيد است خداوند از آيه شريفه ((و الشفع و الوتر))چيزى را بخواهد به ما تفهيم نمايد كه آقاى كورش جم نشان , كشف كرده اند.
زيراادعاى ايشان بسيار غريب و از فهم عرفى دور است و مخاطب , بعد از فهميدن راه طى شده , باز در هـالـه اى از شـك و تـرديد باقى مى ماند و شايد يكى از علل آن جمع شماره سوره با تعداد آيات سوره باشد.
جـمـع ايـن دو پـارامـتـر جمع دو چيزغيرمتجانس است , مثل آنكه تعداد ستونهاى مسجد جامع اصفهان را با تعدادروزهاى هفته جمع نموده باشيم .
اشـكال اساسى تر اين است كه چنين چيزى اثبات اعجاز قرآن نيست , زيرا به راحتى مى توان كتابى نوشت و از آغاز بين ابواب و فصول و تعداد جملات آن چنين نظمى را جاسازى نمود.
بـنـابـرايـن ايـن كـشفيات ذره اى موجب گرايش منكران قرآن به قرآن نخواهد بود بلكه اينگونه دفاعيات غيرمنطقى و ضعيف خود موجب اعراض واشمئزاز بيگانگان مى شود.
نقد كتاب ((ماوراى احتمال ))
در آنجاايشان مى گويد: ((اگر براى هر بسم اللّه كدى مركب از شماره سوره و شماره آيه قراردهيم و مجموع اين اعداد را جمع كنيم به عـدد 68191 مـى رسـيـم كه دقيقا مضرب صحيحى از عدد 19 مى باشد))..سپس مى گويد: ((در سـوره حمد, بسم اللّه شماره 1 را به خود اختصاص داده , ولى در سوره هاى ديگر بسم اللّه شماره آيه ندارد لذا عدد صفر را به عنوان شماره آيه اين قبيل بسم اللّه ها در نظر مى گيريم )).
بر اين اساس اولين بسم اللّه قرآن در آيه اول سوره اول است پس كد آن 11 مى شودو دومين بسم اللّه كد 20 را به خود اختصاص مى دهد.
زيـرا شـمـاره آيـه آن صـفر است به همين ترتيب به جلو مى رويم به سوره توبه مى رسيم كه چون بـسـم اللّه نـدارد از آن عـبور مى كنيم و بعد در سوره نمل بسم اللّه اول كد 270 و بسم اللّه آيه سى ام كد2730 را به خود اختصاص مى دهد.
بعد مجموع اين اعداد را زير هم نوشته جمع مى كنيم دقيقا مى شود 68191.
بـايـد عرض كنيم اسلوب نويسنده كتاب ((ماورا احتمال )) نيز منطقى نيست ايشان اگرهمچون شـيـعـيان معتقدند كه بسم اللّه جز سوره است , بايد براى همه بسم اللّه هاى آغاز سوره ها رقم يك را مـنـظور كنند و اگر همچون سنيان معتقدند كه بسم اللّه جزسوره نيست , بايد در سوره حمد نيز كد 10 را انتخاب كنند, نه يازده را.
زيرااهل تسنن بسم اللّه سوره حمد را نيز جز سوره نمى دانند.
هرچند در رسم الخطعثمان طه شماره يك را به خود اختصاص داده است .
وانـگـهـى در جايى كه بسم اللّه جز سوره نيست به چه علت رقم صفر را به جاى شماره آيه انتخاب مـى كـنـنـد؟
چـه آنـكـه صفر به عنوان رقم يكان در كل عدد تاثير مى گذارد, بايد براى مثال كد بسم اللّه سوره 59, عدد 59 باشد نه 590.
پيچيده ترين محاسبات در موضوع اعجاز عددى قرآن به همين آقاى عبداللّه اريك اختصاص دارد.
ايـشان با استفاده از تعداد كلمات و حروف و ارزش ابجدى بسم اللّه الرحمن الرحيم و جابجا كردن ارقام به اعداد بزرگى كه گاه تا 73 رقم دارند, دست يافته و اعلام مى كند همه اين اعداد مضرب 19 مى باشند.
ايـشان مى نويسد: ((بسيار شگفت انگيزاست كه چهار كلمه و 19 حرف آيه بسم اللّه الرحمن الرحيم داراى اين تعدادتركيبات عددى مبناى 19 باشند.
تصور تصادفى بودن اين تركيبات غيرمعقول است , زيرا سازگارى عجيبى بين آنها وجود دارد)).
ايشان مى نويسد: ((فرمت خاص اين اعداد به اين شكل است ?1 ? 2 ? 3 ? 4 ?=n: اما در واقعيت شماره 8 اين فرمت را رعايت نكرده و آن را برعكس نموده است : = 5 ؟
?1 ? 2 ? 3 ? 4 ? 5 =n
ثـانـيـا: بـر فرض كه چنين روابط پيچيده رياضى در حروف و كلمات ((بسم اللّه الرحمن الرحيم )) مستتر باشد, اين ارتباطى به قرآن ندارد.
زيرا بسم اللّه الرحمن الرحيم قبل ازقرآن نيز تركيبى آشنا و شناخته شده بوده است .
خـود قـرآن مى فرمايد: حضرت سليمان كه قرنها قبل از نزول قرآن مى زيسته است , نامه خود را با بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع كرده است .
نقد كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )).
عنوان كتاب ايشان ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) مى باشد.
عمده كار ايشان نيز كشف تناسب در تكرار الفاظ قرآن است .
به قسمتى از مطالب ايشان توجه فرمائيد:.
لفظ ((ابليس )) و ((استعاذه )) از ابليس هر كدام 11 مرتبه .
لفظ ((مصيبت )) و مشتقات آن و لفظ ((شكر)) و مشتقات آن هركدام 75 مرتبه .
لفظ ((اسراف )) و مشتقات آن با لفظ ((سرعة )) و مشتقات آن هركدام 23 مرتبه .
لفظ ((سلطان )) و مشتقات آن با لفظ ((نفاق )) و مشتقات آن هركدام 37 مرتبه .
لفظ ((حرب )) و مشتقات آن با لفظ ((اسرى )) و مشتقات آن هركدام 6 مرتبه .
لفظ ((سيئات )) و لفظ ((صالحات )) 180 مرتبه .
لفظ ((نفع )) و لفظ ((فساد)) 50 مرتبه .
لفظ ((الناس )) و لفظ ((الرسل )) 368 مرتبه .
لفظ ((الاسباط)) و لفظ ((الحواريون )) 5 مرتبه .
لفظ ((ضلالة )) و مشتقات آن 191 مرتبه و لفظ ((آيات )) دو برابر آن 382 مرتبه .
لفظ ((ضيق )) و مشتقات آن و لفظ ((طمانينه )) و مشتقات آن هركدام 13 مرتبه .
لفظ ((دين )) و مشتقات آن با لفظ ((مساجد)) و مشتقات آن هركدام 92 مرتبه .
لفظ ((عجب )) با مشتقات آن و لفظ ((غرور)) و مشتقات آن هركدام 27 مرتبه .
لفظ ((تلاوت )) با همه مشتقات آن به تعداد لفظ ((صالحات )) 62 مرتبه .
لفظ ((سلام )) و ((طيبات )) با مشتقات آنها هركدام 50 مرتبه .
لفظ ((احسان )) و همه مشتقات آن با لفظ ((خيرات )) و همه مشتقات آن روى هم رفته382 مرتبه به تعداد لفظ ((آيات )) و مشتقات آن .
لفظ ((ركوع )) و لفظ ((قنوت )) با احتساب مشتقات آنها هركلام 13 مرتبه .
اشكال وارد بر ايشان نيز اين است كه بسيارى از اين ارقام خوشبينانه است .
يعنى وقتى به دقت به شمارش مى نشينيم به ارقام ايشان نمى رسيم .
مثلا لفظ ((ابليس )) يازده مرتبه در قرآن آمده است , اما ((استعاذه )) بيش از اين رقم است .
بـراى رفـع ترديد آيات مربوطه را ملاحظه فرمائيد:.1 ـ ((انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب )) (27/40).
2 ـ ((و انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون )) (20/44).
3 ـ ((قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين )).
4 ـ ((قال رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم )).
5 ـ ((قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا)).
6 ـ ((و قل رب اعوذبك من همزات الشياطين )).
7 - ((و اعوذ بك رب ان يحضرون )).
8 ـ ((و اعوذ بك برب الفلق )).
9 ـ((قل اعوذ برب الناس )).
10ـ ((و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم )).
11ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
12ـ ((فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم )).
13ـ((ان فى صدورهم الاكبر ماهم ببالغيه فاستعذ باللّه )).
14ـ ((و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه )).
15ـ ((قال معاذ اللّه انه ربى احسن مثواى )).
16ـ ((قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده )).
چـنـانكه ملاحظه مى كنيد, تمام اين موارد, استعاذه به خداست كه اگر كسى بخواهداز ميان آنها مواردى را كه صريحا استعاذه به خداوند از ابليس است جدا كند, تنها به7 مورد دست خواهد يافت وانگهى اين موارد استعاذه از شيطان و شياطين است نه ابليس .
اشـكـال ديـگر اين است كه در بعضى واژه ها, ارتباط مفهومى روشن بين دو واژه وجود ندارد مثلا بـيـن مصيبت و شكر چه ارتباطى هست ؟ آيا در برابر مصيبت بايد((صبر)) نمود و يا بايد ((شكر)) كـرد؟
مـگـر قـرآن نمى فرمايد: ((و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور)) به احتمال قوى آقـاى عـبـدالـرزاق نـوفل وقتى ديدند تعداد واژه صبر و مشتقات آن (103) با تعداد واژه مصيبت مساوى نيست , سراغ واژه شكررفته اند. واژه شـكـر را هـم نبايد در رديف مصيبت قرار داد .
زيرا از منظر قرآن ((شكر))همواره با زيادت و افزايش توام است .
ايـشـان حـتما سراغ واژه زيادة و ديگر مشتقات آن رفته اند و چون تعداد (62) آن را كمتر از تعداد واژه شكر ديده اند شكر را معادل با ((مصيبت )) قرار داده اند. مورد ديگر واژه اسباط و حواريون است .
اسـباط دوازده قبيله از بنى اسرائيل بوده كه هريك از نسل يكى از فرزندان يعقوبند و حواريون نام ياران خاص حضرت مسيح اند كه مسيحيان آنها را دوازده تن دانند.
اگـر تـعـداد تكرار هركدام در قرآن دوازده مرتبه بود, جا داشت ايشان بگويند, پس تعداد اسباط و حواريون نيز دوازده مى باشند كه در جواب به ايشان مى گفتيم , نياز به اين تكلف نيست چون خود قـرآن اسـبـاط را دوازده قبيله مى داند:((و قطعنا هم اثنتى عشرة اسباطا امما)) به هر حال روشن نيست از تكرار پنجگانه اين دو واژه ايشان , چه نتيجه اى مى خواهند بگيرند.
مـورد ديگر واژه ((اسراف )) و ((سرعت )) است كه روشن نيست تكرار 23 مرتبه اى اين دو واژه چه چيزى را اثبات مى كند؟ .
آيـا نـويـسنده مى خواهد بگويد اسراف توام با سرعت است ؟
يا نبايد با سرعت اسراف كرد و يا اسراف مـوجـب نـابـودى سريع است و يا مسرف با سريع العقاب طرف خواهد بود؟
دو احتمال اول معقول نـيـست و دو احتمال دوم مى طلبد تااسراف را با واژه ((عقاب )) و ((هلاكت )) بسنجيم , نه با واژه ((سرعت )).
بـاز ارتـبـاط((سـلام )) و ((طيبات )) ـ ((تلاوت )) و ((صالحات )) ـ ((دين )) و ((مساجد)) روشن نيست وناچاريم از پيش خود چيزى به هم ببافيم . اشكال ديگر, قافيه سازيهاى تكلف آميز ايشان است .
در مـورد دو واژه سيئات وصالحات مى گويد: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب كنيم , به عـدد 167مـى رسـيم , البته به شرطى كه نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و يصلح و اصلح رااز مشتقات ((صالحات )) حذف كنيم . معقول بود, ايشان سيئات را با حسنات بسنجند نه صالحات .
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد در ايـن مثال , ايشان صالحات را با مشتقات آن مطرح مى كنند به نتيجه نمى رسند.
شمارى از مشتقات را حذف مى كنند تا قافيه جور شود .
در جاى ديگر ((تلاوت )) را با ((صالحات )) مـى سـنـجـند, مشروط بر آنكه مشتقات را دخالت ندهيم و به اين ترتيب شمارش صالحات به 62 مـى رسـد كـه بـه تعداد واژه تلاوت وهمه مشتقات آن است يعنى در يك طرف مساوى مشتقات دخالت دارد در يك طرف دخالت ندارد و اينها همه براى به كرسى نشاندن نظم رياضى قرآن است .
از اينگونه لغزشها در كتاب آقاى عبدالرزاق نوفل فراوان است تا آنجا كه مترجم كتاب ايشان نيز در پاورقى در موارد زيادى به ايشان خرده مى گيرد.
نقد كتاب ((من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم ))
شـخـص ديـگـرى كـه كارهاى عبدالرزاق نوفل و دكتر رشاد خليفه را ادامه داده و ازايشان خيلى تجليل نموده است , دكتر ابوزهرا نجدى مى باشد.
ايـشـان مـى نـويـسـد:مـن نـيـز كار آنها را پيگيرى نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده دارى , درهاى رحمت الهى بر من گشوده شد و به حقائق مهمى از اعجاز قرآن دست يافتم .
ايشان مى گويد: با خود گفتم , اگر تعداد كلمه ((شهر)) دوازده مرتبه و تعداد كلمه ((يوم ))365 مـرتـبـه بـاشد, بايد لفظ ساعة نيز 24 مرتبه در قرآن آمده باشد كتاب ((المعجم المفهرس لالفاظ القرآن )) را گشودم و شمارش را آغاز كردم ولى به عدد 48 رسيدم مى رفت تا مايوس شوم ولى كار را ادامـه دادم و نـاگـاه مـتوجه شدم در 24 مورد از اين48 مورد لفظ ((ساعة )) مسبوق به حرف است , يعنى كلمه اى قبل از آن است كه نه اسم است و نه فعل .
پـس خـرسـنـد گـشتم و از اين بابت نگرانى ام برطرف شد.سؤال اين است كه تقدم حرف بر لفظ ((ساعة )) چه نقشى در ماجرا دارد؟
به هر حال واژه ((ساعة )) در قرآن 48 مرتبه آمده كه اگر قرار باشد در شمارش , مسبوق به حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفكيك كنيم , اين كار را بايد در همه جا انجام دهيم . نه آنكه هرجا قافيه تنگ آيد, دست به اين اقدامها بزنيم . نكته ديگر اينكه ((ساعت )) درلسان قرآن و روايات به معناى برهه اى از زمان است كه بتوان در آن يك كار عرفى رابه انتهاى رسانيد.
نـه بـه مـعـنـاى 60 دقـيقه اصطلاحى مثلا در آيه شريفه ((لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة )) ساعة به معناى ساعت اصطلاحى نيست .
اشكال ديگر اينكه در اكثر موارد ((ساعة )) به معناى قيامت است , نه برهه اى از زمان .
دكـتـر ابوزهرا نجدى مى گويد: در ضمن اين سلسله تحقيقات متوجه شدم , واژه سجده در قرآن 34 مرتبه آمده است كه اشاره به 34 سجده اى است كه در هفده ركعت نماز يوميه تعبيه شده است .
البته ايشان با 35 مورد برخورد كرده اند, ولى يك مورد را به حساب نمى آورند و آن آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) مى باشد. ايشان مى گويد: اين آيه نبايد به حساب بيايد چون راجع به سجده غيرعاقل است .
تـلاش ايشان نيز مثل ديگر همفكرانش روشى منطقى ندارد زيرا بحث بر سر مفهوم سجده است و اين مفهوم در تمام موارد سى و پنجگانه يكى است وانگهى در آيه ((واللّه يسجد ما فى السموات و ما فى الارض )) لفظ ((ما)) عموم موجودات زمينى وآسمانى را شامل مى شود و مختص عقلا نيست و سجده غيرعاقل از ديدگاه قرآن امرى معقول است .
چـنانكه قرآن براى همه موجودات نماز و تسبيح ثابت مى كند ومى فرمايد: ((شما انسانها از نماز و تسبيح آنها سر درنمى آوريد)).
از ديگر مثالهاى ايشان كه به مساله خلافت اهل بيت (ع ) مربوط مى شود, مثالهاى ذيل است : تعداد تكرار واژه ((امام )) و مشتقات آن , ((خليفة )) و مشتقات آن , ((وصية )) و مشتقات آن , ((شهادة )) و مـشـتـقـات آن , ((يـعـصـم )) و مشتقات آن , ((شيعه )) و مشتقات آن , ((اجتبى ))و مشتقات آن , ((رهـبـان )) و مـشـتـقات آن , ((نجم )) به صورت مفرد و جمع همه , عدد 12مى باشد و اين دليل حقانيت پيروان ائمه اثنا عشر(ع ) مى باشد.
آياتى كه در آنها كلمه امام آمده دوازده آيه است .
اما با احتساب آيه ((فانتقمنا منهم وانهما لبامام مبين )) در اين آيه امام به معناى راه است , يعنى دو شـهـر قـوم لـوط و قـوم شعيب در راهى هستند آشكار زيرا راهى كه از حجاز به شام مى رفتند, از ويرانه هاى اين دو شهر مى گذشت . بدون شك اگر مجموعه آيات 13 مورد بود, ايشان اين آيه را به خاطر آنكه امام معناى ديگرى دارد, به حساب نمى آورد. چـنـانكه در شمارش كلمات نجم و سجده آيه ((و النجم و الشجر يسجدان )) را به حساب نياورده است .
آيـاتى كه كلمه شيعه در آن آمده است 12 آيه است , ولى با احتساب آيه ((ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم )).
در مورد خليفه و مشتقات آن چون به عددى بسيار بيشتر از نصاب لازم رسيده اندمى نويسد: ((ورد لفظ خليفة و مشتقاتها من الاسما فى حالة المدح , 12 مرة )). قيد ((در حال مدح )) كار را خراب كرده است .
در مـورد واژه ((وصـيـة )) مـى نويسد: ((و مما يوكد وصية رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم بان الائمـة من بعده اثنا عشر ورود ((الوصية )) من اللّه تعالى الى المخلوقين 12مرة حيث وردت مادة ((الوصية )) و مشتقاتها من الخالق الى المخلوقين 12 مرة ))..واژه ((وصية )) و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه آمده است .
ايـشـان بـا تـكـلـفاتى نظير ((من اللّه الى المخلوقين )) مى كوشد به عدد 12 برسد, كه باز با نديده گرفتن ((يوصيكم اللّه فى اولادكم )) (11/4) مى باشد.
چون در اين مورد نيز فاعل ((ايصا)) خداوند است وايشان بايد اين آيه را هم به حساب آورد, چنانكه آيه دوازدهم همين سوره را به حساب آورده است .
در مـورد ((نـجـم )) بـا سيزده آيه روبرو هستيم كه اگر به فرمايش ايشان آيه ((و النجم والشجر يسجدان )) را كه اكثر مفسرين نجم را به معناى گياه بدون ساقه گرفته اند ازحساب خارج كنيم , به نصاب لازم مى رسيم .
نـمـى دانـيـم چرا در اينجا واژه ((النجوم )) را بايد در شمارش منظور كنيم , ولى درشمارش واژه ((يوم )) براى آنكه به نصاب لازم برسيم ((ايام )) را بايد از حساب خارج كنيم ؟ .
چـنـانـكه ملاحظه نموديد, اكثر اين آمارها باطل است و صغراى آن دعاوى كذائى محقق نيست و جـاى بـسـى تعجب و شگفتى است كه چگونه اين تئورى تا اين حدمورد استقبال عام و خاص قرار گـرفـتـه تـا جايى كه علماى ما نيز تحت تاثير واقع شده و آن را در تاليفات نفيسى مثل ((تفسير نمونه )) مطرح كرده اند. اينك فرض را بر آن مى گذاريم كه اين آمارها صحيح باشد. آيـا نتيجه گيريها صحيح است ؟
دوگونه نتيجه قابل تصور است : نتيجه خاص , مثل اينكه بگوئيم : چون لفظزكات و بركت در قرآن به تعداد مساوى تكرار شده است , پس زكات هميشه توام بابركت بـوده و از موجبات ازدياد اموال است و يا چون لفظ دنيا و آخرت به تعدادمساوى در قرآن آمده اند, پس مى فهميم كه بايد به هر دو به يك اندازه عنايت داشته باشيم نه دنيا را فداى آخرت و نه آخرت را فداى دنيا كنيم , و يا چون 3 مرتبه درقرآن آمده است كه ((ان مع العسر يسرى )) نتيجه بگيريم كه پس در پى هر دشوارى3 راحتى نهفته است و از اين قبيل استنتاجهاى خاص .
واقعيت اين است كه هيچ ارتباط منطقى بين مقدمه و نتيجه وجود ندارد. چنانكه مى دانيم , ممكن است نتيجه اى صحيح را بر مقدماتى خطا مترتب سازيم . اما با اين كار قياس منتجى بنا نكرده ايم .
مـثل اينكه من بگويم چون قد اين دو نفر يك اندازه است پس سن آنها هم يكى است و وزن آنها هم با هم برابر است و تصادفا هم سن آنها و هم وزن آنها يكى باشد.
گـويـنـد: شخصى عامى از شيعيان براى يكى از سنيان استدلال مى كرد كه حق بااميرالمؤمنين , على بن ابيطالب است و بايد آن حضرت جانشين بلافصل پيامبرباشد.
او در مقام استدلال مى گفت : انگشت شصت نماينده شخص پيامبر و3انگشت بعد سمبول ابوبكر و عمر و عثمان و انگشت كوچك نيز جاى حضرت على به حساب مى آيد.
(آن حضرت از رقباى خود كوچكتر بودند), بعد مى گفت :انصاف دهيد وقتى در مقام وجب كردن هستيم كدام انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گيرد!؟
فرد سنى مذهب كه سخت به انگشتهاى وى خـيره شده بود و وجب كردنهاى او را مى نگريست , لب به تحسين گشود و گفت : از تو بسيار متشكرم .
عمرى در ضلالت و گمراهى بودم و اينك به بركت اين برهان قوى و دليل قاطع هدايت شدم و به مذهب تشيع تشرف حاصل نمود.
مـى بـيـنيم كه هم نتيجه صحيح است (حقانيت خلافت بلافصل حضرت على ) و هم اين استدلال موجب استبصار و هدايت مخاطب شده است .
امـا اين استدلال درجمع صاحبنظران و انديشمندان هيچ بهائى ندارد و به عنوان فكاهى و طنز با آن برخورد مى شود.
نـتـيـجه عامى كه بر اينگونه آمارها, بر فرض صحت , بار است , اين است كه بگوئيم :چون مؤلفين و نـويسندگان در حين كار توجه به آمار كلمات خود ندارند, پس چنين پديده اى در قرآن حاكى از خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيم : بر فرض كه چنين تناسب و توازنهايى در حدى از كثرت باشندكه اتفاقى بودن اين آمار و ارقام عادة محال باشد, باز غير بشرى بودن قرآن رانمى توان نتيجه گرفت .
زيـرا عـقـلا و عادة محال نيست , كسى كتابى تدوين كند و درعين حال چنين معادلاتى را در آن بگنجاند.
چنانكه نوابغى پيدا مى شوند و كتابهايى مى نويسند كه اينگونه هنرنمائى ها در آن به چشم مى خورد.
در بعضى موزه هاتفسيرى از قرآن مجيد مشاهده نمودم كه تمام آن بى نقطه بود.
يـا بـعـضى خطاطهاقرآنى نوشته اند كه نظمى شگفت انگيز در ميان حروف اول خطوط آن تعبيه شده است و اين امر هنر و نبوغ نويسنده و خطاط را مى رساند, نه چيزى بيشتر را.
البته اگرآمار و ارقام ارائه شده از سوى رشاد خليفه و همفكران وى درست از آب درمى آمد,براى مـا مسلمانان تاكيدى بر اعجاز قرآن و موجب ازدياد ايمان ما بود اما براى كسانى كه قرآن و رسول اكرم را به رسميت نمى شناسند, صرف آمار و ارقام وتناسب و تناظر بعضى از واژه ها چيزى را اثبات نمى كند.
پـيش فرض اينگونه كنجكاويها از سوى روشنفكران , نظريه اى باطل است و آن نظريه اين است كه چـون خـداوند جامع همه كمالات است , بايد اثر وى نيز حاوى همه كمالات واز جمله نظم رياضى باشد.
بـه ويژه اينكه خود قرآن مى فرمايد: ((لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) (همه چيز در كتاب مبين وجود دارد). بطلان اين نظريه نيازمند شرح و بسط نيست . مخلوق و مصنوع خداوند نمى توانددر آن واحد همه كمالات را دارا باشد و اين قصور از ناحيه خود مخلوق است . اگـرقـرار بـاشـد سـيـب خواص همه ميوها را دارا باشد و هر عنصرى به علت آنكه مخلوق خداى نـامتناهى است , خواص نامتناهى داشته باشد, بساط عالم ماده برچيده مى شود و اصلا چيزى پا به عرصه وجود نخواهد گذارد. كثرات در پرتو همين تفاوتها بر جاى مى مانند.
چگونه ممكن است عناصر مختلف كه هويت آنها به آثارخاص آنهاست حاوى خواص يكديگر باشند؟
در بحث خودمان نيز بايد بگوئيم ,اگرچه قرآن كلام خداوند و معجزه جاودان است , اما توقع نظم رياضى توقع بى جايى از قرآن است .
ايـن توقع مثل توقع آشنايى به موسيقى از كسى است كه بزرگترين نقاش يا معمار جهان شناخته شده است . قـرآن نيز خود را بزرگترين كتاب هدايت و سعادت معرفى مى كند و از قرآن نيز همين مقدار بايد تـوقـع داشت , نه آنكه توقع داشته باشيم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به كمك قرآن حل شود و يا اسامى همه شهرها و روستاها و رجال سياسى و علمى در قرآن وجودداشته باشد.
جـمله ((لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )) نيز نبايد ما را به اشتباه بيندازد زيرا معلوم نيست منظور از ((كتاب مبين )) قرآن باشد و ثانيا اين جمله به اين معناست كه هرچه مربوط به سعادت و هدايت انسان است در قرآن پيدا مى شود.
نـظـيـر آنـكه شخصى كتاب بزرگى در پزشكى تاليف كند و به ما بگويد: ((هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد)) كه قطعا منظورش اين خواهد بود كه هرچه ازمقوله پزشكى بخواهيد در اين كـتـاب ثبت شده است , نه آنكه راجع به فن تعبيرخواب هم اين كتاب جوابگوست و اگر چيزى از فـن تعبير خواب در آن پيدا نكرديم ,روا باشد, به او اعتراض كنيم كه تو گفتى هرچه بخواهيد در اين كتاب پيدا مى كنيد. ممكن است كسى كه طرفدار تئورى نظم رياضى باشد, بگويد اين مطالب چيزى رااثبات نمى كند.
شـمـا در نـهايت مى توانيد بگوئيد رشاد خليفه و امثال وى نتوانسته اندنظم رياضى قرآن را كشف كنند, ولى حق نداريد به كلى منكر نظم رياضى قرآن بشويد.
شـايـد انسانها در قرون آينده چنين نظمى را كشف كنند.در پاسخ مى گوئيم : با شما در اين نظر موافقيم كه شايد صدها سال بعد چنين نظمى كشف شود ما نيز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمى دانيم .
امـا ايـن مـطـلب صرف احتمال عقلى است و اين مقدار كافى نيست تا انگيزه تحقيق و صرف عمر باشد.
بااحتمال عقلى در هر بيابانى اگر كاوش كنيم , شايد به گنج برسيم . ولى اين مقادرانگيزه , عقلا را براى كندوكاو تحريك نمى كند. آرى , اگـر دسـتـگـاهـهاى گنج ياب علائمى دال بر وجود گنج يا فلز ديگر نشان دهند, عقلا به كاوش و جستجو مشغول مى شوند.
سـخـن مـا اين است كه دستگاههاى گنج ياب , يعنى خود قرآن و پيشوايان معصوم هيچ ردپايى از نـظـم ريـاضـى در قـرآن به ما نشان نداده اند, بلكه پيوسته ما را به محتواى قرآن توجه داده اند, تا ساختار لفظى آن .
قـرآن و روايـات ايـن كـتـاب آسـمـانـى را نسخه پزشك خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما شـنـاخـتـه انـد و كـسـى كـه به جاى عمل به قرآن , به جستجوى آمارى در الفاظ و كلمات قرآن مـى پـردازد, شبيه شخص مريضى است كه بعد از مراجعت از مطب دكتر به جاى تهيه دارو و عمل بـه نسخه در گوشه اى بنشيند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شودخط اول نـسـخـه دقـيقا از ده كلمه , خط دوم از 9 كلمه , خط سوم از 8 كلمه , خطچهارم از 7 كلمه و خط پـنجم از 6 كلمه تشكيل شده است و تعداد حروف موجوددر هر خط به ترتيب مضرب صحيحى از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند.
يـا خـطاول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل دكتر مى رسيم و خط آخر رااگر از سمت چپ بخوانيم به نام و فاميل مريض مى رسيم و با كشف اين حقائق مشعشع چنان شگفت زده و خـوشـحـال شود كه بيمارى خود را از ياد ببرد و روزها وهفته ها به آمارگيرى حروف و كلمات نسخه از زواياى مختلف مشغول شود تامريضى , او را از پاى درآورد. مـمـكـن اسـت طرفداران اعجاز عددى قرآن بگويند: بر فرض ما را از آمارگيرى دركلمات قرآن مـنـصـرف كـنـيـد, ولـى با حروف مقطعه قرآن چه مى كنيد؟
حروف مقطعه قرآن خود دليلى بر اسرارآميز بودن اين حروفند و شايد اشخاصى باشند كه حقيقت و سر آنها را فهميده باشند.
عـرض مـى كـنيم ممكن است آحادى از اوليا الهى از راز ورمز اين حروف مطلع باشند, ولى بدون شك آنها غير از اين آقايانند.
ايـن آقـايـان بـعـداز چـنـد سال كاوش و به قول يكى از آنها در سومين نمايشگاه قرآن , بعد از 32 سـال جـستجو در تعداد حروف و كلمات قرآن مطالبى چنان ناهماهنگ تحويل مى دهندكه آدمى هـرچه مى خواهد صدر و ذيل دعاوى آنها را بهم پيوند دهد عاجز مى ماند!به نظر ما اين حروف در هاله اى از ابهام و راز ناگشودنى قرار دارند و تا امروز كسى نتوانسته است بطور قطع و يقين پرده از اسرار اين حروف بردارد.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان بعد از نقل اقوال يازده گانه مفسرين مى فرمايد:.
((هـذه الحروف رموز بين اللّه و بين رسوله صلى اللّه عليه و آله خفية عنا, لا سبيل لافهامنا العادية الـيـهـا الا بـمـقـدار ان نستشعر ان بينها و بين المضامين المودعة فى السور, ارتباطا خاصا و لعل الـمـتـدبـر, لو تدبر فى مشتركات هذه الحروف و قايس مضامين السور التى وقعت فيها بعضها الى بعض , تبين له الامر ازيد من ذلك )).
چـنانكه ملاحظه مى كنيد, ايشان نيز اظهار عجز مى نمايند و مى فرمايند: فهم هاى عادى و بشرى راهى براى كشف قطعى راز و رمز اين حروف پيدا نمى كنند.
تـنهاچيزى كه مى توان فهميد, اين است كه ربط خاصى بين اين حروف و بين مضامين سوره هاى مربوط وجود دارد. امـا ايـن ربـط چـيست ؟
براى كسى فاش نشده است بعدهم با لفظ ((لعل )) مى گويند: شايد اگر كسى حروف مشترك و مضامين سوره هاى آنهارا مقايسه كند, مشابهتهايى در مفاد سوره هايى كه حروف مقطعه مشابه دارند بيابد.
پس از ديدگاه ايشان نيز مساله اسرارآميز و معماست . در مورد حروف مقطعه , رواياتى نيز نقل شده است .
در حـاشـيه تفسير طبرى ابن عباس روايت مى كند كه :وقتى پيامبر (ص ) براى علماى يهود سوره بقره را مى خواند, الم را به حساب جمل برده و گفتند:. آيـا در ديـن پـيـغمبرى وارد شويم كه مدت حكومت او و سرآمد امتش 71 سال است ؟
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله ) در پاسخ خنديدند.
حى بن اخطب گفت : مگر حروف ديگرى هم هست ؟
رسول اكرم (ص ) فرمودند: آرى المص .
بعد چند بار پرسيد مگر حروف ديگرى هم هست ؟
و در هر مرتبه پيامبر اكرم (ص ) حروف خاصى را نام مى بردند.
سرانجام علماى يهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است .
در اين هنگام آيه هفتم سوره آل عمران نازل شد كه از پيگيرى آيات متشابه ما را نهى مى كند.
پـاسـخ تـوام با خنده حضرت و ذيل حديث نشان مى دهد, كار علماى يهود, موردتائيد آن حضرت نبوده است .
گويا حضرت مى خواهند بفرمايند اينگونه استنتاج ها به كلى بيراهه رفتن است .
(تـبـسـم حـضـرت شـاهدى بر اين مطلب است ) ثانيا: اگربيراهه نباشد, شما بايد همه جوانب را بسنجيد نه آنكه از 14 حروف مقطعه فقط 3حرف آن را در استدلال راه دهيد.
ثالثا: اين كار جستجو از آيات متشابه است كه قرآن از آن نهى مى كند.
بـه نظر مى رسد, پرسش از حقيقت حروف مقطعه , از زمره پرسشهايى باشد كه بايدبه دنبال پاسخ آن نباشيم .
چـنـانـكه مى دانيم بعضى پرسشها طرحش خطاست يابدان جهت كه راهى براى پاسخ آن نيست , مثل سؤال از حقيقت روح , حقيقت مرگ , حقيقت وحى , حقيقت معراج و امثال آنها.
يا بدان جهت كه پاسخ آن هيچ مشكلى از مشكلات انسان را حل نمى كند. بعضى از پرسشها ناشى از هوس وخامى و تنبلى در عمل است .
ديـن و قـرآن بـراى عـمل است و آنهائى كه مى خواهنداز عمل فرار كنند, آن را به صورت مسائل نظرى صرف و عجيب و غريب درآورده وبه بحث پيرامون آن مشغول مى شوند.
عـجيب است , كسانى كه هنوز از ضروريات زندگى و آداب تربيت خانواده و فرزندان و معاشرت با خـويـش و بـيگانه بى اطلاعند و به مقدمات لازم براى فهم معانى قرآن ,مثل لغت و ادبيات مجهز نـشـده انـد, سـالـها از عمر مفيد خود را صرف كشف روابطرياضى حاكم بر حروف و كلمات قرآن مى نمايند و يا توقع دارند راز معراج و قضا وقدر و حروف مقطعه را بفهمند.
آرى ايـنـگـونـه سـؤالات ناشى از هوس و خامى وتنبلى در عمل است نه حس كنجكاوى و تحرى حقيقت .
ايـنگونه افراد بعد از مدتى رويه و استقامت فكرى را از دست مى دهند و همچون بدنى كه مبتلا به خارش گشته , هرچه بيشتر به آن ناخن بزنند, خارشش بيشترمى شود.
ايـنـها فكر نمى كنند كه قرآن و دين , برنامه عمل است نه سرگرمى رياضى . وهر پرسشى ضرورتا داراى پاسخ نيست و هر پاسخى همواره مفيد نيست . چه بساامورى كه دانستنش مضر باشد.
چـنـانكه در قرآن آمده است : ((فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المر و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن اللّه )).
((و يـتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم )) از اين آيه معلوم مى شود فرمولهايى براى ايجادفتنه و تفرقه ميان زن و شوهر وجود دارد كه هرچند نوعى دانستنى و علم به حساب مى آيند, اما مضرند.
راسـتـى مـا را چـه مى شود كه با دين و قرآن برخوردى اينگونه داريم ! از قرآن توقعاتى غير معقول داشـته و به جاى عمل به آن به چيزهاى ديگر اهتمام نشان مى دهيم !قرآن در جشن و عزا و افتتاح مـراسـم حاضر است , اما در كسب و كار و ادارات وزندگى فردى و اجتماعى ما حضورى كمرنگ دارد و يا بكلى غائب است .
بـه تـفـسـيرو مفاهيم قرآن بسيار كمتر از صوت و تجويد و مسابقات قرآنى بها مى دهيم وخلاصه همواره برخوردى نامعقول با دين داريم .
بـه تـعـبير قرآن , مى خواهيم از ديوار وارد خانه گرديم در حالى كه ماموريم از درب خانه به خانه درآئيم ((و آتواالبيوت من ابوابها)).
در خـاتـمـه عـرض مـى كنيم كه شايد فضاى ذهنى رشاد خليفه كه مملو از فرمولهاى زنجيره اى مـولـكولى و قواعد رياضى بوده است , او را به اينگونه تحقيقات سوق داده باشد اما بعيد نيست ايده اولـيـه ايـن تـئورى از ناحيه اشخاص مغرض به جهان اسلام راه يافته باشد و مغرضان بعد از مدتى جنجال و هياهو بخواهند مسير راعوض كنند و بگويند: حال كه تناسب و توازنى بين واژگان قرآن ديده نمى شود, اين خود حاكى از آن است كه قرآن تحريف شده است .
اگـر بـخـشهايى از قرآن حذف نشده و يا تغيير نكرده بود آمار و ارقام هماهنگى در واژگان قرآن پيدا مى شد.
شـاهـد ديـگـر اسـناد اين آمار نادرست به كامپيوتر است و بسيار بعيد است در 23 سال قبل برنامه كامپيوترى از قرآن تهيه شده باشد و كسى غير از ايشان از آن مطلع نشده باشد.
در پايان به كسانى كه مشتاق كشف اعجاز قرآنند, توصيه مى كنيم : اولا زبان عربى راكه زبان قرآن است , فرابگيرند.
امـام صـادق (عـلـيه السلام ) فرمودند: ((تعلموا العربية فانها كلام اللّه الذى يكلم به خلقه )) و ثانيا: فراوان قرآن بخوانند و ثالثا: با تانى و تامل قرآن بخوانند.
بـدون شـك اگـر كسى به اين سه توصيه عمل نمايد با تمام وجودش اعجاز قرآن را يافته و شهود خواهد كرد و نيازى به آمارگيرى از واژگان قرآن نيست روحيات انسان دائما در تغيير است .
گـذشت روز و ماه و سال , زبان فكر فرهنگ وسخنان آدميان را دگرگون مى سازد اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يك نويسنده يكسان نيست . بـلـكـه آغاز و انجام يك كتاب نيز متفاوت است .
مخصوصااگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گيرد, حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى واجتماعى را پى ريزى كند, هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت وعطف به سابق تحويل دهد, قادر نيست .
به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده باشد.
قرآن با اين مشخصات , عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و نوسانات فاحش باشد, اما با تمام اين جهات , همه آيات قرآن هماهنگ و خالى از هرگونه اختلاف و ناموزونى است و هميشه طراوت خودرا حفظ كرده و هرچه از آن مى خوانيم كهنه نمى شود. آيـات آن حـاوى اشـارات ولطائف و ظرائفى است كه متفكران و انديشمندان را غرق در اعجاب و تـحـسـين مى نمايد به گونه اى كه هزاران نكته از آنها متولد مى شود و هيچ موضوعى نيست ,مگر پيرامون آن موضوع مى توان به آيه يا آياتى از قرآن استشهاد نمود و اين است وجه اعجاز قرآن .
خلاصه :
2 ـ ايـن جـريـان يـك جريان انحرافى و نامبارك بوده و تاكنون هيچ خدمتى به نشرفرهنگ قرآنى نكرده است . خـود شـخـص رشاد خليفه با طرح مطالب مخربى ازجمله تعيين دقيق زمان برپايى قيامت (سال 1709 هجرى قمرى ) و ادعاى رسالت و نبوت عاقبت خود را به كشتن داد.
3 ـ آمار و ارقام اعلام شده از سوى معتقدان به نظم رياضى قرآن غالبا درست نيست , يعنى صغراى دعاوى آنها تمام نيست .
4 ـ در شمارش كلمات و حروف , روش واحد و فرمت ثابتى را رعايت نمى كنند,بلكه در صدد جور كردن نصاب لازمند.
5 ـ بـر فـرض كه توازن و تناسبى در تكرار واژه هاى قرآن باشد, اين به تنهايى معجزه بودن قرآن را ثابت نمى كند. زيـرا مـشابه اين امور در كارهاى بشرى وجود دارد.
6 ـ بين نتيجه گيريهاى خاصى كه از توازن و تناسب كلمات مى شود و اينگونه توازن و تناسبها, رابطه منطقى وجود ندارد.
بـراى مـثـال اگـر تـعـداد لـفـظ شكر و مشتقات آن باتعداد لفظ قليل و مشتقات آن يكى باشد, نمى توانيم نتيجه بگيريم كه : پس افرادشاكر كم هستند. (هـرچـنـد واقعا كم هستند) يا اگر در 72 آيه , واژه تفرقه آمده است ,نمى توانيم نتيجه بگيريم كه امت پيامبر به 72 فرقه تقسيم مى شوند و آن حديث معروف , حديثى صحيح است . ديگر آنكه اين كشفيات بعد از روشن شدن مطلب است , نه قبل از آن تا مفيد باشد.
ثالثا: پاره اى از اين استنتاجها مبتلا به مغالطه ((هست و بايد)) مى باشند.
7 ـ ايـن جـريـان انـحـرافـى , جـداى از اتلاف هزاران ساعت از عمر محققان وپژوهشگران قرآنى , دستاويزى است براى معتقدان به تحريف قرآن زيرا بعد ازمشاهده چند مورد نظم و توازن , اگر در موارد ديگر به نصاب لازم نرسند, به ذهنشان مى آيد پس بايد قرآن تحريف شده باشد.
8 ـ استفاده شاعرانه , نه برهانى از بعضى از تناسبهاى كشف شده اشكالى ندارد. چنانكه شعرا مى گويند: از اينكه خداوند دو گوش و يك زبان به ما داده , نتيجه مى گيريم كه بايد دو تا بشنويم و يكى بگوئيم .اما بايد توجه داشته باشيم كه اين بيان يك بيان خطابى و شاعرانه است نه علمى و برهانى .
9 ـ در كـتـاب و سنت هيج اشاره و كنايه اى به وجود نظم رياضى در قرآن ديده نمى شود برعكس قرآن را كتاب هدايت و عمل معرفى كرده اند و از ما خواسته اندبرخورد ما با قرآن برخورد مريض با نسخه باشد و خود را به اينگونه امور انحرافى مشغول نسازيم .
10ـ راه پـى بردن به اعجاز قرآن تسلط به فنون ادبيات عرب و تلاوت فراوان و تامل در قرآن است , نه سير انحرافى طى شده از سوى رشاد خليفه .
11ـ اينگونه نقدها را ضرورى مى دانيم . زيرا با گسترش كامپيوتر, اشخاص زيادى ازطريق رايانه در جستجوى نظم رياضى قرآنند!!مرجع ما در مطالبى كه از دكتر رشاد خليفه نقل كرديم , كتاب :. QURAN VISUAL PRESENTION OF THE MIRACLE بوده كه نسخه اصلى و به زبان انگليسى است و در آمريكا چاپ شده است . مطالبى را كه از آقاى مهندس عدنان رفاعى نقل كرديم , از كتاب ((المعجزة )) مى باشد. مطالبى كه از آقاى عبداللّه اريك نقل كرديم از جزوه :
BEYOND PROBABILITY God's Message in Mathematics مى باشد مطالبى كه از آقاى عبدالرزاق نوفل نقل كرديم , از كتاب ((الاعجاز العددى فى القرآن الكريم )) است . مـطـالـبى كه از آقاى دكتر ابوزهرا النجدى نقل كرديم , از كتاب ((من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم )) بوده است .
منبع: كتاب اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله