نویسنده: محمدرضا افضلی
گفت جالینوس با اصحاب خود *** مر مرا تا آن فلان دارو دهد
پس بدو گفت آن یکی از ذوفنون *** این دوا خواهند از بهر جنون
دور از عقل تو این دیگر مگو *** گفت در من کرد یک دیوانهرو
ساعتی در روی من خوش بنگرید *** چشمکم زد آستین من درید
گرنه جنسیت بدی در من ازو *** کی رخ آوردی به من آن زشترو
گر ندیدی جنس خود کی آمدی *** کی به غیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک *** در میانشان هست قدر مشترک
کی پرد مرغی مگر با جنس خود *** صحبت ناجنس گور است و لحد
مولانا در سایهی دو تمثیل و لطیفه و با تعبیرات گوناگون اصل جذب و انجذاب را در پدیدههای مادی و روحی بیان میکند. بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیدههای هم جنس صورت میگیرد و دو پدیدهی متنافر و غیر هم جنس یک دیگر را دفع میکنند. لطیفه نخست: روزی جالینوس حکیم به یکی از یاران خود میگوید: فلان دارو را برای من تهیه کن تا خودم را معالجه کنم. او میگوید: ای استاد بزرگ، آن دارو مخصوص معالجهی دیوانگان است و شایسته شما نیست. جالینوس میگوید: قضیه این است که امروز یا دیوانهای روبه رو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح نمود. حالا با خودم میاندیشم اگر میان من و او هم خوانی و تجانسی نبود، چنین رفتار دوستانهای نمیکرد.
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی *** در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم بجستم حالشان *** تا چه قدرت مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک من حیران و دنگ *** خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
لطیفه دوم: فرزانهای دانا گفت: روزی در بیابان زاغی را دیدم که با لک لکی همراه است. شگفتزده شدم و با خود گفتم: از چه رو این دو همراه و همدوش یک دیگر شدهاند؟ چه وجه اشتراکی میان آن دو وجود دارد؟ به هر حال در اطراف این مسئله به جست و جو پرداختم و وقتی نزدیک آن دو رسیدم، دیدم پای هر دو لنگ است.
خاصه شهبازی که او عرشی بود *** با یکی جغدی که او فرشی بود
آن یکی خورشید علیین بود *** وین دگر خفاش کز سجین بود
آن یکی نوری ز هر عیبی بری *** وین یکی کوری گدای هر دری
آن یکی ماهی که بر پروین زند *** وین یکی کرمی که رد سرگین زید
آن یکی یوسف رخی عیسی نفس *** وین یکی گرگی و یا خر با جرس
آن یکی پران شده در لامکان *** وین یکی در کاهدان هم چون سگان
به دنبال لطیفه زاغ و لک لک، مولانا عدم تناسب مردان حق را با مردمان دنیاپرست و ناآگاه، مطرح میکند. «علیین» به معنای عالم بالا و مرتبه لاهوت و «خورشید علیین» به معنای مرد کامل است. البته مفسران قرآن کریم در سوره «مطفّفین» علیین را مرتبهای از عالم بالا دانستهاند که در آن کارنامه نیکان نگهداری میشود. مولانا همیشه دوزخ و سجین را نقطهی مقابل آن قرار میدهد. «ماهی که بر پروین زند»، یعنی مقامش در آسمان بالاتر از ماه و هم پایه مجوعهی ثریا و پروین است. مولانا، مرد کامل را به صفت زیبایی یوسف متصف میکند که نَفَس او نیز مانند عیسی زندگیبخش است و در مقابل، ناآگاه دنیاپرست گرگی است که یوسف را میرباید یا موجودی مانند خر عیسی است که بر خود جرسی آویخته تا ناآگاهان دیگر را متوجه خود کند. «لا مکان» عالم غیب و عالم اسرار الهی است که در آن وجود هیچ چیزی در مکان یا زمان یا شرایط خاصی محدود نمیشود.
با زبان معنوی گل با جُعَل *** این همی گوید که ای گنده بغل
گر گریزانی ز گلشن بیگمان *** هست آن نفرت کمال گلستان
غیرت من بر سر تو دور باش *** میزند کای خس ازین جا دور باش
ور بیامیزی تو با من ای دنی *** این گمان آید که از کان منی
بلبلان را جای میزیبد چمن *** مر جعل را در چمین خوشتر وطن
حق مرا چون از پلیدی پاک داشت *** چون سزد بر من پلیدی را گماشت
«غیرت» آن گونه خشم یا رشکی است که عاشق نسبت به محبوب دارد و نمیخواهد که هر ناکسی گرد محبوب بگردد. معشوق هم از این که میخواهد عاشق سراپا غرق عشق او باشد، غیرت دارد. به طور کلی، در این جا غیرت، یعنی خشم با احساس برتری و کبریا. گل به جُعَل (سرگین گردون) می گوید: احساس برتری من بر سر تو دور باش می زند. «از کان من» به معنای از جنس من و «چمین» مدفوع و ادرار است.
یک رگم زیشان بد و آن را برید *** در من آن بدرگ کجا خواهد رسید
یک نشان آدم آن بود از ازل *** که ملایک سر نهندش از محل
یک نشان دیگر آن که آن بلیس *** ننهدش سر که منم شاه و رئیس
پس اگر ابلیش هم ساجد شدی *** او نبودی آدم او غیری بدی
هم سجود هر ملک میزان اوست *** هم جحود آن عدو برهان اوست
مولانا سخن را از مقابلهی گل با جُعَل به مقابله آدم و ابلیس میکشاند. آن رگی که بریده میشود رابطهی وجود معنوی با آلودگیهای حیات مادی است که اگر بریده شود انسان به حق میپیوندد. مولانا میگوید: سجدهی فرشتگان و سجده نکردن ابلیس، هر دو، نشانهی عظمت آدم بود (اشاره به آیهی 12 سوره اعراف). «جُحود آن عدو» به معنای انکار شیطان در برابر آدم است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
پس بدو گفت آن یکی از ذوفنون *** این دوا خواهند از بهر جنون
دور از عقل تو این دیگر مگو *** گفت در من کرد یک دیوانهرو
ساعتی در روی من خوش بنگرید *** چشمکم زد آستین من درید
گرنه جنسیت بدی در من ازو *** کی رخ آوردی به من آن زشترو
گر ندیدی جنس خود کی آمدی *** کی به غیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک *** در میانشان هست قدر مشترک
کی پرد مرغی مگر با جنس خود *** صحبت ناجنس گور است و لحد
مولانا در سایهی دو تمثیل و لطیفه و با تعبیرات گوناگون اصل جذب و انجذاب را در پدیدههای مادی و روحی بیان میکند. بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیدههای هم جنس صورت میگیرد و دو پدیدهی متنافر و غیر هم جنس یک دیگر را دفع میکنند. لطیفه نخست: روزی جالینوس حکیم به یکی از یاران خود میگوید: فلان دارو را برای من تهیه کن تا خودم را معالجه کنم. او میگوید: ای استاد بزرگ، آن دارو مخصوص معالجهی دیوانگان است و شایسته شما نیست. جالینوس میگوید: قضیه این است که امروز یا دیوانهای روبه رو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح نمود. حالا با خودم میاندیشم اگر میان من و او هم خوانی و تجانسی نبود، چنین رفتار دوستانهای نمیکرد.
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی *** در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم بجستم حالشان *** تا چه قدرت مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک من حیران و دنگ *** خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
لطیفه دوم: فرزانهای دانا گفت: روزی در بیابان زاغی را دیدم که با لک لکی همراه است. شگفتزده شدم و با خود گفتم: از چه رو این دو همراه و همدوش یک دیگر شدهاند؟ چه وجه اشتراکی میان آن دو وجود دارد؟ به هر حال در اطراف این مسئله به جست و جو پرداختم و وقتی نزدیک آن دو رسیدم، دیدم پای هر دو لنگ است.
خاصه شهبازی که او عرشی بود *** با یکی جغدی که او فرشی بود
آن یکی خورشید علیین بود *** وین دگر خفاش کز سجین بود
آن یکی نوری ز هر عیبی بری *** وین یکی کوری گدای هر دری
آن یکی ماهی که بر پروین زند *** وین یکی کرمی که رد سرگین زید
آن یکی یوسف رخی عیسی نفس *** وین یکی گرگی و یا خر با جرس
آن یکی پران شده در لامکان *** وین یکی در کاهدان هم چون سگان
به دنبال لطیفه زاغ و لک لک، مولانا عدم تناسب مردان حق را با مردمان دنیاپرست و ناآگاه، مطرح میکند. «علیین» به معنای عالم بالا و مرتبه لاهوت و «خورشید علیین» به معنای مرد کامل است. البته مفسران قرآن کریم در سوره «مطفّفین» علیین را مرتبهای از عالم بالا دانستهاند که در آن کارنامه نیکان نگهداری میشود. مولانا همیشه دوزخ و سجین را نقطهی مقابل آن قرار میدهد. «ماهی که بر پروین زند»، یعنی مقامش در آسمان بالاتر از ماه و هم پایه مجوعهی ثریا و پروین است. مولانا، مرد کامل را به صفت زیبایی یوسف متصف میکند که نَفَس او نیز مانند عیسی زندگیبخش است و در مقابل، ناآگاه دنیاپرست گرگی است که یوسف را میرباید یا موجودی مانند خر عیسی است که بر خود جرسی آویخته تا ناآگاهان دیگر را متوجه خود کند. «لا مکان» عالم غیب و عالم اسرار الهی است که در آن وجود هیچ چیزی در مکان یا زمان یا شرایط خاصی محدود نمیشود.
با زبان معنوی گل با جُعَل *** این همی گوید که ای گنده بغل
گر گریزانی ز گلشن بیگمان *** هست آن نفرت کمال گلستان
غیرت من بر سر تو دور باش *** میزند کای خس ازین جا دور باش
ور بیامیزی تو با من ای دنی *** این گمان آید که از کان منی
بلبلان را جای میزیبد چمن *** مر جعل را در چمین خوشتر وطن
حق مرا چون از پلیدی پاک داشت *** چون سزد بر من پلیدی را گماشت
«غیرت» آن گونه خشم یا رشکی است که عاشق نسبت به محبوب دارد و نمیخواهد که هر ناکسی گرد محبوب بگردد. معشوق هم از این که میخواهد عاشق سراپا غرق عشق او باشد، غیرت دارد. به طور کلی، در این جا غیرت، یعنی خشم با احساس برتری و کبریا. گل به جُعَل (سرگین گردون) می گوید: احساس برتری من بر سر تو دور باش می زند. «از کان من» به معنای از جنس من و «چمین» مدفوع و ادرار است.
یک رگم زیشان بد و آن را برید *** در من آن بدرگ کجا خواهد رسید
یک نشان آدم آن بود از ازل *** که ملایک سر نهندش از محل
یک نشان دیگر آن که آن بلیس *** ننهدش سر که منم شاه و رئیس
پس اگر ابلیش هم ساجد شدی *** او نبودی آدم او غیری بدی
هم سجود هر ملک میزان اوست *** هم جحود آن عدو برهان اوست
مولانا سخن را از مقابلهی گل با جُعَل به مقابله آدم و ابلیس میکشاند. آن رگی که بریده میشود رابطهی وجود معنوی با آلودگیهای حیات مادی است که اگر بریده شود انسان به حق میپیوندد. مولانا میگوید: سجدهی فرشتگان و سجده نکردن ابلیس، هر دو، نشانهی عظمت آدم بود (اشاره به آیهی 12 سوره اعراف). «جُحود آن عدو» به معنای انکار شیطان در برابر آدم است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول