نویسنده: محمدرضا افضلی
یا تو پنداری که روی اولیا *** آن چنان که هست میبینیم ما
در تعجب مانده پیغامبر از آن *** چون نمیبینند رویم مؤمنان
چون نمیبینند نور روم خلق *** که سبق بر دست بر خورشید شرق
ور همی بینند این حیرت چراست *** تا که وحی آمد که آن رو در خفاست
سوی تو ماه است و سوی خلق ابر *** تا نبیند رایگان روی تو گبر
سوی تو دانهست و سوی خلق دام *** تا ننوشد زین شراب خاص عام
مولانا میگوید: دیدن صورت حقیقی پیامبر و اولیای حق به این اسانی نیست، بلکه باید از نفس و دنیا بگذری، زیرا نیل به کمالات والای معنوی به این آسانیها به دست نمیآید. آیا تو میپنداری که ما روی اولیای خدا را آن چنان که هست، میبینیم؟ با چشم معمولی نمیتوان اولیای خدا را دید، بلکه باید چشم حقیقتبین داشته باشی. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از این موضوع شگفتزده شده بود که چرا مؤمنان نمیتوانند روی مرا مشاهده کنند؟ چگونه مردم نور رخسارهی مرا که در تابناکی بر خورشید مشرق غالب آمده، نمیبینند؟ اگر نور روی مرا میبینند پس حیرت و سرگشتیشان برای چیست؟ تا این وحی بر پیامبر نازل شد که صورت باطنی تو از دیدگان مردم پنهان است؛ یعنی کسی با دیدهی ظاهر نمیتواند، صورت باطن تو را مشاهده کند. صورت حقیقی تو برای خودت مانند ماه تابان، روشن و آشکار است، اما بر دیدگان مردم حجابی هم چون ابر مانع دیدن ماه رخسار تو میگردد. این بدان سبب است که حق سیتزان، به رایگان صورت حقیقی تو را نبینند. برای آن که عوام الناس از شراب خاث دیوار تو ننوشند، یعنی نتوانند بیفدا کردن نفس، صورت حقیقی تو را ببینند، آن صورت حقیقی در نظر تو دانه است، اما در نظر آنها دام.
گفت یزدان که تو را هم ینظرون *** نقش حماماند هم لا یبصرون
می نماید صورت ای صورت پرست *** که آن دو چشم مردهی او ناظر است
پیش چشم نقش میآری ادب *** کو چرا پاسم نمیدارد عجب
از چه پس بیپاسخ است این نقش نیک *** که نمیگوید سلامم را علیک
مینجنباند سر و سبلت ز جود *** پاس آن که کردمش من صد سجود
حق اگر چه سر نجنباند برون *** پاس آن ذوقی دهد در اندرون
پروردگار میفرماید: ما حقیقت محمد را به آنها که شایستگی ندارند، نشان نمیدهیم تا از آن شراب که ویژهی خاصان حق است، ننوشند:
(وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لَا یسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیكَ وَهُمْ لَا یبْصِرُونَ)؛ و اگر آنها را به راه راست بخوانی، نمیشنوند و میبینیشان که چشم بر تو دارند و تو را نمیبینند.(1)
«نقش حمام» به معنای تصویر بیجان و بیحالت است. از نقش و از اهل دنیا توقع این است که در برابر سلام، جوابی و علیکی بگویند و سری بجنبانند، اما جواب حق به بنده سرجنباندن نیست، «ذوقی» است که در اندرون ما پدیدار میکند و آن آغاز ادراک حقیقت است که بر کام دل مینشیند و شادی میآورد.
که دو صد جنبیدن سر ارزد آن *** سر چنین جنباند آخر عقل و جان
عقل را خدمت کنی در اجتهاد *** پاس عقل آن است که افزاید رشاد
حق نجنباند به ظاهر سر تو را *** لیک سازد بر سران سرور تو را
مر تو را چیزی دهد یزدان نهان *** که سجود تو کنند اهل جهان
آن چنان که داد سنگی را هنر *** تا عزیز خلق شد، یعنی که زر
قطرهی آبی بیابد لطف حق *** گوهری گردد برد از زر سبق
جسم خاک است و چو حق تابیش داد *** در جهانگیری چون مه شد اوستاد
هین طلسم است این و نقش مرده است *** احمقان را چشمش از ره برده است
مینماید او که چشمی میزند *** ابلهان سازیدهاند او را سند
«عقل و جان» عقل و روحی است که جویای حق و در پی ادراک عالم معناست و مطابق بیت بعد، جواب سلام و خدمت از چنان عقلی، «رشاد» و هدایت است؛ چنان که یک قطره آب، در نظر عرفا با عنایت و لطف الهی به مواد گرانبها و سنگهای قیمتی تبدیل میشود و از طلا نیز گرانبهاتر میشود. جسم انسان که گوهر اصلی آن خاک است، ولی چون خداوند پرتوی از لطف و عنایت خود را بدان افکند، در جهانگیر شدن مانند ماه، استاد شد؛ یعنی همان طور که ماه، نور خود را بر سراسر زمین میگسترد، انسان نیز با تربیت و تعلیم الهی به ماهی تابان مبدل میگردد و سراسر زمین را نورافشانی میکند. به هوش باش که دنیا و اهل دنیا مانند صورت طلسم و نقوش بیجان هستند، اما همین صورتهای بیروح، آدمهای نادان را فریفته است. پس دل به آنان مبند. چنین به نظر میرسد که آن نقوش به تو چشمک میزنند؛ یعنی خیال میکنی که آنان زندهاند، اما حیات حقیقی ندارند.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
در تعجب مانده پیغامبر از آن *** چون نمیبینند رویم مؤمنان
چون نمیبینند نور روم خلق *** که سبق بر دست بر خورشید شرق
ور همی بینند این حیرت چراست *** تا که وحی آمد که آن رو در خفاست
سوی تو ماه است و سوی خلق ابر *** تا نبیند رایگان روی تو گبر
سوی تو دانهست و سوی خلق دام *** تا ننوشد زین شراب خاص عام
مولانا میگوید: دیدن صورت حقیقی پیامبر و اولیای حق به این اسانی نیست، بلکه باید از نفس و دنیا بگذری، زیرا نیل به کمالات والای معنوی به این آسانیها به دست نمیآید. آیا تو میپنداری که ما روی اولیای خدا را آن چنان که هست، میبینیم؟ با چشم معمولی نمیتوان اولیای خدا را دید، بلکه باید چشم حقیقتبین داشته باشی. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از این موضوع شگفتزده شده بود که چرا مؤمنان نمیتوانند روی مرا مشاهده کنند؟ چگونه مردم نور رخسارهی مرا که در تابناکی بر خورشید مشرق غالب آمده، نمیبینند؟ اگر نور روی مرا میبینند پس حیرت و سرگشتیشان برای چیست؟ تا این وحی بر پیامبر نازل شد که صورت باطنی تو از دیدگان مردم پنهان است؛ یعنی کسی با دیدهی ظاهر نمیتواند، صورت باطن تو را مشاهده کند. صورت حقیقی تو برای خودت مانند ماه تابان، روشن و آشکار است، اما بر دیدگان مردم حجابی هم چون ابر مانع دیدن ماه رخسار تو میگردد. این بدان سبب است که حق سیتزان، به رایگان صورت حقیقی تو را نبینند. برای آن که عوام الناس از شراب خاث دیوار تو ننوشند، یعنی نتوانند بیفدا کردن نفس، صورت حقیقی تو را ببینند، آن صورت حقیقی در نظر تو دانه است، اما در نظر آنها دام.
گفت یزدان که تو را هم ینظرون *** نقش حماماند هم لا یبصرون
می نماید صورت ای صورت پرست *** که آن دو چشم مردهی او ناظر است
پیش چشم نقش میآری ادب *** کو چرا پاسم نمیدارد عجب
از چه پس بیپاسخ است این نقش نیک *** که نمیگوید سلامم را علیک
مینجنباند سر و سبلت ز جود *** پاس آن که کردمش من صد سجود
حق اگر چه سر نجنباند برون *** پاس آن ذوقی دهد در اندرون
پروردگار میفرماید: ما حقیقت محمد را به آنها که شایستگی ندارند، نشان نمیدهیم تا از آن شراب که ویژهی خاصان حق است، ننوشند:
(وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لَا یسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیكَ وَهُمْ لَا یبْصِرُونَ)؛ و اگر آنها را به راه راست بخوانی، نمیشنوند و میبینیشان که چشم بر تو دارند و تو را نمیبینند.(1)
«نقش حمام» به معنای تصویر بیجان و بیحالت است. از نقش و از اهل دنیا توقع این است که در برابر سلام، جوابی و علیکی بگویند و سری بجنبانند، اما جواب حق به بنده سرجنباندن نیست، «ذوقی» است که در اندرون ما پدیدار میکند و آن آغاز ادراک حقیقت است که بر کام دل مینشیند و شادی میآورد.
که دو صد جنبیدن سر ارزد آن *** سر چنین جنباند آخر عقل و جان
عقل را خدمت کنی در اجتهاد *** پاس عقل آن است که افزاید رشاد
حق نجنباند به ظاهر سر تو را *** لیک سازد بر سران سرور تو را
مر تو را چیزی دهد یزدان نهان *** که سجود تو کنند اهل جهان
آن چنان که داد سنگی را هنر *** تا عزیز خلق شد، یعنی که زر
قطرهی آبی بیابد لطف حق *** گوهری گردد برد از زر سبق
جسم خاک است و چو حق تابیش داد *** در جهانگیری چون مه شد اوستاد
هین طلسم است این و نقش مرده است *** احمقان را چشمش از ره برده است
مینماید او که چشمی میزند *** ابلهان سازیدهاند او را سند
«عقل و جان» عقل و روحی است که جویای حق و در پی ادراک عالم معناست و مطابق بیت بعد، جواب سلام و خدمت از چنان عقلی، «رشاد» و هدایت است؛ چنان که یک قطره آب، در نظر عرفا با عنایت و لطف الهی به مواد گرانبها و سنگهای قیمتی تبدیل میشود و از طلا نیز گرانبهاتر میشود. جسم انسان که گوهر اصلی آن خاک است، ولی چون خداوند پرتوی از لطف و عنایت خود را بدان افکند، در جهانگیر شدن مانند ماه، استاد شد؛ یعنی همان طور که ماه، نور خود را بر سراسر زمین میگسترد، انسان نیز با تربیت و تعلیم الهی به ماهی تابان مبدل میگردد و سراسر زمین را نورافشانی میکند. به هوش باش که دنیا و اهل دنیا مانند صورت طلسم و نقوش بیجان هستند، اما همین صورتهای بیروح، آدمهای نادان را فریفته است. پس دل به آنان مبند. چنین به نظر میرسد که آن نقوش به تو چشمک میزنند؛ یعنی خیال میکنی که آنان زندهاند، اما حیات حقیقی ندارند.
پینوشتها
1- اعراف، آیهی 198.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول