نویسنده: محمدرضا افضلی
انبیا را حق بسیار است از آن *** که خبر کردند از پایانمان
کاین چه میکاری نروید جز که خار *** وین طرف پری نیابی زو مطار
تخم از من بر که تا ریعی دهد *** با پر من پر که تیر آن سو جهد
تو ندانی واجبی آن و هست *** هم تو گویی آخر آن واجب بدست
آن چه در آیینه میبیند جوان *** پیر اندر خشت بیند بیش از آن
ز امر شاه خویش بیرون آمدیم *** با عنایات پدر یاغی شدیم
سهل دانستیم قول شاه را *** وان عنایتهای بیاشباه را
پیامبران برگردن همهی انسانها حق فراوان دارند، زیرا ما را از فرجام دلبستن به جذبههای پرنقش و نگار دنیا آگاه کردند؛ یعنی به ما گفتند که مبادا مجذوب هواهای نفسانی و جواذب دنیوی شوید که در آن صورت سیمای جانتان به گِل و لای نفسانیات آلوده شود و نتواند به سوی سدره سبحانی پروار کند. انبیا به ما گفتند: بذری که در مزارعهی دنیا میکاری، از آن بذر چیزی نمیروید مگر بوتهی خار. اگر به جانب هواهای نفسانی حرکت کنی، جای پرواز نخواهی یافت و نمیتوانی به جانب مسائل روحانی طیران کنی. انبیا فرمودند که از ما بذر بگیرید تا میوهی نکو دهد و با بال ما پرواز کنید که تیر بدان سو پرتاب میکند. به مدد روحانیت پیامبران باید پرواز کرد تا تیر همت و سعی و تلاش به سوی کوی حقیقت بشتابد. گرچه اکنون به دلیل اشتغالات فراوان دنیوی، واجب بودن اطاعت از پیامبران را درست درک نمیکنید، اما سرانجام خواهید فهمید که آن اطاعت از اول واجب بوده است. هر چه را که جوان در آینه تماشا میکند، پیر آن را در خشت میبیند. وقتی که شاهزادگان در قلعه ذاتالصور خود را دچار بلا و عنا دیدند، گفتند: از فرمان شاه رخ بر تافتیم و در برابر الطاف و توجهات او طغیان کردیم
نک درافتادیم در خندق همه *** کشته و خسته بلا بیملحمه
تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش *** بودمان تا این بلا آمد به پیش
بیمرض دیدیم خویش و بی ز رق *** آن چنان که خویش را بیمار دید
علت پنهان کنون شد آشکار *** بعد از آن که بند گشتیم و شکار
سایهی رهبر به است از ذکر حق *** یک قناعت به که صد لوت و طبق
چشم بینا بهتر از سیصد عصا *** چشم بشناسد گهر را از حصا
این سزای آن که تخم جهل کاشت *** و آن نصیحت را کساد و سهل داشت
اعتمادی کرد بر تدبیر خویش *** که برم من کار خود با عقل پیش
نیم ذره زآن عناب به بود *** که زتدبیر خرد سیصد رضد
ترک مکر خویشتن گیر ای امیر *** پا بکش پیش عنایت خوش بمیر
این به قدر حیلهی معدود نیست *** زین حیل تا تو نمیری سود نیست
اکنون بدون جنگ و کارزار، جملگی کشته و مجروح تیر بلا شدهایم و به خندق رنج و عنا فرو افتادهایم. از آن رو که بر عقل و فرزانگی خود تکیه داشتیم، این بلا بر سرمان آمد. همانطور که بیمار مبتلا به دقّ خود را سالم میپندارد، ما نیز خود را سالم و صحیح و آزاد میپنداشتیم، در حالی که اینک خود را اسیر بند بلا میبینیم. سایه پیامبر و ولیّ از ذکر حق بهتر است زیرا چشم بصیر از سیصد عصا بهتر است، چرا که چشم بینا گوهر را از سنگ تشخیص میدهد. این است سزای کسی که بذر نادانی کاشت و نصایح شاه (پیامبر) را حقیر و ناچیز شمرد. به تدبیر خود اعتماد کردند و گفتند که ما با تکیه بر نیروی عقل و فکرت خویش امور خود را پیش میبریم. نیم ذرّه الطاف و توجهات انبیا بهتر از سیصد بهرهای است که از تدبیر عقل حاصل شود. جهد بیتوفیق جان کندن بود. ای فرمانروا، از مکر و تدبیر خود دست بردار و در ظلّ عنایت الهی قرار گیرد و به خوبی بمیر. پیش بردن کارهایت در محدوده تدبیر و ترفندهای محدود عقل جزئی در نمیگنجد. تا آن ترفندها را به کلی ترک نگویی، به رستگاری و نجاح نخواهی رسیدن.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
کاین چه میکاری نروید جز که خار *** وین طرف پری نیابی زو مطار
تخم از من بر که تا ریعی دهد *** با پر من پر که تیر آن سو جهد
تو ندانی واجبی آن و هست *** هم تو گویی آخر آن واجب بدست
آن چه در آیینه میبیند جوان *** پیر اندر خشت بیند بیش از آن
ز امر شاه خویش بیرون آمدیم *** با عنایات پدر یاغی شدیم
سهل دانستیم قول شاه را *** وان عنایتهای بیاشباه را
پیامبران برگردن همهی انسانها حق فراوان دارند، زیرا ما را از فرجام دلبستن به جذبههای پرنقش و نگار دنیا آگاه کردند؛ یعنی به ما گفتند که مبادا مجذوب هواهای نفسانی و جواذب دنیوی شوید که در آن صورت سیمای جانتان به گِل و لای نفسانیات آلوده شود و نتواند به سوی سدره سبحانی پروار کند. انبیا به ما گفتند: بذری که در مزارعهی دنیا میکاری، از آن بذر چیزی نمیروید مگر بوتهی خار. اگر به جانب هواهای نفسانی حرکت کنی، جای پرواز نخواهی یافت و نمیتوانی به جانب مسائل روحانی طیران کنی. انبیا فرمودند که از ما بذر بگیرید تا میوهی نکو دهد و با بال ما پرواز کنید که تیر بدان سو پرتاب میکند. به مدد روحانیت پیامبران باید پرواز کرد تا تیر همت و سعی و تلاش به سوی کوی حقیقت بشتابد. گرچه اکنون به دلیل اشتغالات فراوان دنیوی، واجب بودن اطاعت از پیامبران را درست درک نمیکنید، اما سرانجام خواهید فهمید که آن اطاعت از اول واجب بوده است. هر چه را که جوان در آینه تماشا میکند، پیر آن را در خشت میبیند. وقتی که شاهزادگان در قلعه ذاتالصور خود را دچار بلا و عنا دیدند، گفتند: از فرمان شاه رخ بر تافتیم و در برابر الطاف و توجهات او طغیان کردیم
نک درافتادیم در خندق همه *** کشته و خسته بلا بیملحمه
تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش *** بودمان تا این بلا آمد به پیش
بیمرض دیدیم خویش و بی ز رق *** آن چنان که خویش را بیمار دید
علت پنهان کنون شد آشکار *** بعد از آن که بند گشتیم و شکار
سایهی رهبر به است از ذکر حق *** یک قناعت به که صد لوت و طبق
چشم بینا بهتر از سیصد عصا *** چشم بشناسد گهر را از حصا
این سزای آن که تخم جهل کاشت *** و آن نصیحت را کساد و سهل داشت
اعتمادی کرد بر تدبیر خویش *** که برم من کار خود با عقل پیش
نیم ذره زآن عناب به بود *** که زتدبیر خرد سیصد رضد
ترک مکر خویشتن گیر ای امیر *** پا بکش پیش عنایت خوش بمیر
این به قدر حیلهی معدود نیست *** زین حیل تا تو نمیری سود نیست
اکنون بدون جنگ و کارزار، جملگی کشته و مجروح تیر بلا شدهایم و به خندق رنج و عنا فرو افتادهایم. از آن رو که بر عقل و فرزانگی خود تکیه داشتیم، این بلا بر سرمان آمد. همانطور که بیمار مبتلا به دقّ خود را سالم میپندارد، ما نیز خود را سالم و صحیح و آزاد میپنداشتیم، در حالی که اینک خود را اسیر بند بلا میبینیم. سایه پیامبر و ولیّ از ذکر حق بهتر است زیرا چشم بصیر از سیصد عصا بهتر است، چرا که چشم بینا گوهر را از سنگ تشخیص میدهد. این است سزای کسی که بذر نادانی کاشت و نصایح شاه (پیامبر) را حقیر و ناچیز شمرد. به تدبیر خود اعتماد کردند و گفتند که ما با تکیه بر نیروی عقل و فکرت خویش امور خود را پیش میبریم. نیم ذرّه الطاف و توجهات انبیا بهتر از سیصد بهرهای است که از تدبیر عقل حاصل شود. جهد بیتوفیق جان کندن بود. ای فرمانروا، از مکر و تدبیر خود دست بردار و در ظلّ عنایت الهی قرار گیرد و به خوبی بمیر. پیش بردن کارهایت در محدوده تدبیر و ترفندهای محدود عقل جزئی در نمیگنجد. تا آن ترفندها را به کلی ترک نگویی، به رستگاری و نجاح نخواهی رسیدن.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول