نویسنده: محمدرضا افضلی
چون دوایت میفزاید درد پس *** قصه با طالب بگو بر خوان عبس
چون که اعمی طالب حق آمده است *** بهر فقر او را نشاید سینه خست
تو حریصی بر رشاد مهتران *** تا بیاموزند عام از سروران
احمدا دیدی که قومی از ملوک *** مستمع گشتند گشتی خوش که بوک
این رئیسان یار دین گردند خوش *** بر عرب اینها سرند و بر حبش
بگذرد این صیت از بصره و تبوک *** زآن که الناس علی دین الملوک
زین سبب تو از ضریر مهتدی *** رو بگردانیدی و تنگ آمدی
کندرین فرصت کم افتد این مناخ *** تو ز یارانی و وقت تو فراخ
مزدحم میگردیم در وقت تنگ *** این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ
سوره «عبس» از سورههای مکی است و مفسران نوشتهاند: در اوایل اسلام روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با یکی از سران قریش سخن میگفت و امید میرفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابن امّمکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابیا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا 10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار میدهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را میآورد: سخن را به کسی بگو که میخواهد بشنود، همانطور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. «سینه خَستن» به معنای به سینهی کسی کوفتن است. ای پیامبر، تو به امید این که شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. «صیت» هم به معنای آوازه و شهرت است. «الناس علی دین ملوکهم» روایتی منسوب به پیامبر اسلام است. «ضریر مُهتدی» به معنای نابینای هدایتپذیر است. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز میگوید: چنین فرصتی کم به دست میآید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس. «مُناخ» کنایه از رام و مطیع کردن سران قریش است.
احمدا نزد خدا این یک ضریر *** بهتر از صد قیصر است و صد وزیر
یاد الناس معادن هین بیار *** معدنی باشد فزونی از صد هزار
معدن لعل و عقیق مکتنس *** بهتر است از صد هزاران کان مس
احمدا این جا ندارد مال سود *** سینه باید پر ز عشق و درد و دود
اعمی ای روشن دل آمد در مبند *** پند او را ده که حق اوست پند
گر دو سه ابله تو را منکر شدند *** تلخ کی گردی چو هستی کان قند
گر دو سه ابله تو را تهمت نهد *** حق برای تو گواهی می دهد
«این یک ضریر» همان نابینای حق جو، ابن امّمکتوم است. مولانا به حدیثی که در منابع گوناگون با عبارت متفاوت آمده است، اشاره می کند: «الناس معادنٌ تجدون خیارهُم فی الجاهلیة خیارُهُم فی الإسلام إذا فقهوا؛ مردم همانند معادناند. مردم دوران جاهلیت، اگر دانش و آگاهی پیدا کنند در دوران اسلام نیز برگزیدهاند.» همین آگاهان یا همان نابینای حقجو را به معادن کوچک لعل و عتیق تشبیه میکند. «مُکتنس» به معنای پوشیده است. در این جا به معنای آن چه به نظر نیاید و اندک باشد، آمده است. ای پیامبر، مخالفت سران قریش ارزش تو را پایین نمیآورد و پروردگار گواه عظمت مقام توست.
گفت از اقرار عالم فارغم *** آن که حق باشد گواه او را چه غم
گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست *** آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
نفرت خفاشکان باشد دلیل *** که منم خورشید تابان جلیل
گر گلابی را جعل راغب شود *** آن دلیل ناگلابی میکند
گر شود قلبی خریدار محک *** در محکیاش در آید نقص و شک
دزد شب خواهد نه روز این را بدان *** شب نیم روزم که تابم در جهان
فارقم فاروقم و غربالوار *** تا که کاه از من نمییابد گذار
آرد را پیدا کنم من از سبوس *** تا نمایم کین نقوش است آن نفوس
من چون میزان خدایم در جهان *** وانمایم هر سبک را از گران
او گمان دارد که با من جور کرد *** بلکه از آیینهی من روفت گرد
مولانا پس از بیان مضمون آیات سوره «عبس» دربارهی پیامبر، از زبان حضرت سخن میگوید: «از اقرار عالم فارغم»، یعین نیازی ندارم که همه به من معتقد باشند. البته این سخن را باید چنین تفسیر کرد: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خود از این اقرار بینیاز است؛ اما وظیفه رسالت او را به مبارزه در راه همین اقرار وا میدارد. «خفاش» کنایه از کافر و بیایمان و «خور» به معنای بهره و فایده است. «جُعل» سرتیب گردان، «قلب» سکهی ناخالص؛ «دزد» همان منکراناند و «محک: و «روز» پیامبر است. «فرق» به معنای مشخص کننده و «فاروق» به معنای جدا کنندهی حق از باطل است. «میزان خدا» به معنای ترازوی حق یا داور عادل است. گوسالهای، گاو را خدا میداند و به نظرش اهمیت دارد. چه خریدار احمقی و چه کالای مناسبی برای نادانی او! ستمِ سران قریش به سود من و اسلام بود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
چون که اعمی طالب حق آمده است *** بهر فقر او را نشاید سینه خست
تو حریصی بر رشاد مهتران *** تا بیاموزند عام از سروران
احمدا دیدی که قومی از ملوک *** مستمع گشتند گشتی خوش که بوک
این رئیسان یار دین گردند خوش *** بر عرب اینها سرند و بر حبش
بگذرد این صیت از بصره و تبوک *** زآن که الناس علی دین الملوک
زین سبب تو از ضریر مهتدی *** رو بگردانیدی و تنگ آمدی
کندرین فرصت کم افتد این مناخ *** تو ز یارانی و وقت تو فراخ
مزدحم میگردیم در وقت تنگ *** این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ
سوره «عبس» از سورههای مکی است و مفسران نوشتهاند: در اوایل اسلام روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با یکی از سران قریش سخن میگفت و امید میرفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابن امّمکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابیا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا 10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار میدهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را میآورد: سخن را به کسی بگو که میخواهد بشنود، همانطور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. «سینه خَستن» به معنای به سینهی کسی کوفتن است. ای پیامبر، تو به امید این که شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. «صیت» هم به معنای آوازه و شهرت است. «الناس علی دین ملوکهم» روایتی منسوب به پیامبر اسلام است. «ضریر مُهتدی» به معنای نابینای هدایتپذیر است. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز میگوید: چنین فرصتی کم به دست میآید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس. «مُناخ» کنایه از رام و مطیع کردن سران قریش است.
احمدا نزد خدا این یک ضریر *** بهتر از صد قیصر است و صد وزیر
یاد الناس معادن هین بیار *** معدنی باشد فزونی از صد هزار
معدن لعل و عقیق مکتنس *** بهتر است از صد هزاران کان مس
احمدا این جا ندارد مال سود *** سینه باید پر ز عشق و درد و دود
اعمی ای روشن دل آمد در مبند *** پند او را ده که حق اوست پند
گر دو سه ابله تو را منکر شدند *** تلخ کی گردی چو هستی کان قند
گر دو سه ابله تو را تهمت نهد *** حق برای تو گواهی می دهد
«این یک ضریر» همان نابینای حق جو، ابن امّمکتوم است. مولانا به حدیثی که در منابع گوناگون با عبارت متفاوت آمده است، اشاره می کند: «الناس معادنٌ تجدون خیارهُم فی الجاهلیة خیارُهُم فی الإسلام إذا فقهوا؛ مردم همانند معادناند. مردم دوران جاهلیت، اگر دانش و آگاهی پیدا کنند در دوران اسلام نیز برگزیدهاند.» همین آگاهان یا همان نابینای حقجو را به معادن کوچک لعل و عتیق تشبیه میکند. «مُکتنس» به معنای پوشیده است. در این جا به معنای آن چه به نظر نیاید و اندک باشد، آمده است. ای پیامبر، مخالفت سران قریش ارزش تو را پایین نمیآورد و پروردگار گواه عظمت مقام توست.
گفت از اقرار عالم فارغم *** آن که حق باشد گواه او را چه غم
گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست *** آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
نفرت خفاشکان باشد دلیل *** که منم خورشید تابان جلیل
گر گلابی را جعل راغب شود *** آن دلیل ناگلابی میکند
گر شود قلبی خریدار محک *** در محکیاش در آید نقص و شک
دزد شب خواهد نه روز این را بدان *** شب نیم روزم که تابم در جهان
فارقم فاروقم و غربالوار *** تا که کاه از من نمییابد گذار
آرد را پیدا کنم من از سبوس *** تا نمایم کین نقوش است آن نفوس
من چون میزان خدایم در جهان *** وانمایم هر سبک را از گران
او گمان دارد که با من جور کرد *** بلکه از آیینهی من روفت گرد
مولانا پس از بیان مضمون آیات سوره «عبس» دربارهی پیامبر، از زبان حضرت سخن میگوید: «از اقرار عالم فارغم»، یعین نیازی ندارم که همه به من معتقد باشند. البته این سخن را باید چنین تفسیر کرد: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خود از این اقرار بینیاز است؛ اما وظیفه رسالت او را به مبارزه در راه همین اقرار وا میدارد. «خفاش» کنایه از کافر و بیایمان و «خور» به معنای بهره و فایده است. «جُعل» سرتیب گردان، «قلب» سکهی ناخالص؛ «دزد» همان منکراناند و «محک: و «روز» پیامبر است. «فرق» به معنای مشخص کننده و «فاروق» به معنای جدا کنندهی حق از باطل است. «میزان خدا» به معنای ترازوی حق یا داور عادل است. گوسالهای، گاو را خدا میداند و به نظرش اهمیت دارد. چه خریدار احمقی و چه کالای مناسبی برای نادانی او! ستمِ سران قریش به سود من و اسلام بود.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول