نویسنده: محمدرضا افضلی
چون سجودی یا رکوعی مرد کشت *** شد در آن عالم سجود او بهشت
چون که پرید از دهانش حمد حق *** مرغ جنت ساختش ربالفلق
حمد و تسبیحت نماند مرغ را *** گرچه نطفه مرغ باد است و هوا
چون ز دستت رست ایثار و زکات *** گشت این دست آن طرف نخل و نبات
هر گاه انسان، دانه سجده و یا رکوعی را در زمین قلب و روح خود بکارد، در جهان دیگر، آن سجده و رکوع به بهشتی مبّدل میگردد. مولانا در این ابیات مسئله تجسم ملکوتی اعمال را مطرح میکند و پردههایی از این موضوع مهم بر میدارد و قول محکم و سدید حکمت متعالیهی صدرایی در باب تجسم اعمال و معاد جسمانی را با این ابیات و نظریه خود سزاوار میسازد. در بیت نخست به این حدیث اشاره دارد که پیامبر فرمود: «اکثروا من غراس الجنّه قالوا: و ما غراس الجنّة یا رسول الله؟ قال التسبیح و التهلیل، نهال بهشت را بیشتر بنشانید. گفتند: ای رسول خدا، نهان نشاندن بهشت چگونه است؟ فرمود: نیایش و ذکر لااله الا الله. همین که از دهان کسی، ستایش حق پدیدار شود، پروردگار آفریدگان، آن ستایش را در بهشت به مرغ بهشتی تبدیل میکند. مضمون این بیت به این حدیث اشاره دارد: «من قال لا اله الا الله خلق الله من کل کلمة منها طیرا، منقاره من ذهب و ریشه من مرجان؛ هر که ذکر لا اله الا الله گوید، خداوند از هر یک از کلمات آن، پرندهای میآفریند با منقار زرّین و پری از مرجان. حمد و ستایش تو هیچ شباهتی به پرنده ندارد، هر چند که بیشباهت هم نیست، زیرا به اعتقاد قدما نفس بعضی از پرندگان در باروری تخم آنها مؤثر است. برای مثال، هنگامی که دو کبک نر میجنگد، تخم کبک ماده در درون او، از نفس و صدای نرها بارور میشود.(1) پس حمد و تسبیح تو هم که نفس توست، میتواند به پرندههای بهشتی تبدیل شود. مثال دیگر برای تجسم اعمال این است که بخشش و زکات هم در بهشت درخت باروری میشود و یا صبر تو را به بهشت میبرد.
آب صبرت جوی آب خلد شد *** جوی شیر خلد مهر تست و ود
ذوق طاعت گشت جوی انگبین *** مستی و شوق تو جوی خمر بین
این سببها آن اثرها را نماند *** کس نداند چونش جای آن نشاند
این سببها چون به فرمان تو بود *** چار جو هم مر تو را فرمان نمود
هر طرف خواهی روانش میکنی *** آن صفت چون بد چنانش میکنی
چون منی تو که در فرمان تست *** نسل آن در امر تو آیند چست
می دود بر امر تو فرزند نو *** که منم جزوت که کردیاش گرو
آن صفت در امر تو بود این جهان *** هم در امر تست آن جوها روان
آن درختان مر تو را فرمان برند *** کان درختان از صفاتت با برند
چون به امر تست این جا این صفات *** پس در امر توست آن جا آن جزات
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختی گشت ازو زقوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدی *** مایهی نار جهنم آمدی
آتشت این جا چو آدم سوز بود *** آن چه از وی زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم میکند *** نار کز وی زاد بر مردم زند
«جوی شیر» که مطابق روایات، در بهشت روان است، جزای مهر و دوستی تو با دیگران در این دنیاست و یا اگر از عبادت لذت میبری و آن را دوست میداری، در بهشت از «جوی انگبین» سیرابت میکنند. «مستی و شوق تو» آن مستی و شوقی است که در راه وصال حق و رسیدن به عوالم غیب باشد. مولانا میگوید: جوی شراب بهشت همین شوق دیدار حق است. «این سببها» همان صبر، مهر و ودّ، ذوق طاعت و مستی و شوق است که اگر انسان آنها را در راه حق «به فرمان» آورد، در بهشت هم چهارجوی به فرمان او خواهد بود و از آنها بهره خواهد برد. چار جوی جنّةاند حکم ماست) مولانا میگوید: به همان ترتیب که آن چهار سبب در دنیا مطیع تو بود، چهار جوی بهشت در آخرت به فرمان تو خواهد بود. (چارجوی جنّت: آب گوارا، شیر، شراب و عسل، برگرفته از آیهی 15 سوره محمد) «فرزند نو» به معنای بچه نوازد یا کودک است. کودکی که دنبال پدر میدود، به زبان حال میگوید: من همان جزو تو هستم که در رحم مادر سپرده بودی. «گرو کردن» به معنای درجایی سپردن یا امانت نهادن است. «از صفاتت با برند»، یعنی ثمرهی اعمال تو را نشان میدهند. باز «این صفات» همان صبر و مهر و طاعت و شوق در ابیات بالاتر است. «زقّوم» مطابق آیهی 62 سوره «صافات» و تفسیرهای آن، درختی است در دوزخ که از آتش میروید. «مرد افروز» نیز به معنای آدمسوز است. تو آدمهای خوب را با خشم و کینه آزار دادی. در نتیجه، دوزخ هم تو را میسوزاند. «بر مردم زند»، یعنی خودت را میسوزاند.
آن سخنهای چو مار و کژدمت *** مار و کژدم گشت و میگیرد دمت
اولیا را داشتی در انتظار *** انتظار رستخیزت گشت یار
وعدهی فردا و پس فردای تو *** انتظار حشرت آمد وای تو
منتظر مانی در آن روز دراز *** در حساب و آفتاب جانگداز
کآسمان را منتظر میداشتی *** تخم فردا ره روم میکاشتی
خشم تو تخم سعیر دوزخ است *** هین بکش این دوزخت را کین فخ است
کشتن این نار نبود جز به نور *** نورک اطفا نارنا نخن الشکور
گر تو بینوری کنی حلمی به دست *** آتشت زنده است و در خاکستر است
آن تکلف باشد و روپوش هین *** نار را نکشد به غیر نور دین
تا نبینی نور دین آمن مباش *** کاتش پنهان شود یک روز فاش
نور آبی دان و هم در آب چفس *** چون که داری آب از آتش مترس
آب آتش را کشد کتش به خو *** میسوزد نسل و فرزندان او
سخنان گزندهات که مانند مار و عقرب است، در روز رستاخیز به صورت مار و عقرب تمثل مییابد و گرفتارت میکند. بدان که همهی خصال زشت تو در روحت راسخ و ثابت میگردد و در روز رستاخیز ظهور مییابد؛ مانند تصاویری که در فیلم ثبت میشود و سپس در عکاسخانه ظاهر میگردد. تو اولیای خدا را در دنیا منتظر گذاشتی و در امر پذیرش دعوت و هدایت امروز و فردا کردی. نتیجهی این کارها آن خواهد بود که در روز رستاخیز در آفتاب صحرای قیامت، در انتظار کیفر الهی بمانی. «سعیر» آتش است. «فخ»، یعنی دام و «خشم» دامی است که ما را برای دوزخ صید میکند. البته این آتش را با نور ایمان و نور مردان حق میتوان خاموش کرد و نور مردان حق نور حق است. دوزخ و طبقات هفتگانهاش خطاب به مؤمن گویند: نور ایمان تو آتش ما را خاموش کرد، ما از تو سپاس گزاریم. اما اگر تو از نور ایمان و معرفت محروم باشی و در عین حال حلیم و بردبار باشی، این حالت خوبی نیست، زیرا آتش خشم و شهوتت هنوز زنده و نیرومند است و مانند آتش زیر خاکستر است. این نکته را بدان که بردباری بدون ایمان، نوعی تکلف و تصنّع است و در واقع، پوشش و حجابی روی نیروی خشم است، زیرا آتش خشم را فقط نور دین و ایمان خاموش میکند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
چون که پرید از دهانش حمد حق *** مرغ جنت ساختش ربالفلق
حمد و تسبیحت نماند مرغ را *** گرچه نطفه مرغ باد است و هوا
چون ز دستت رست ایثار و زکات *** گشت این دست آن طرف نخل و نبات
هر گاه انسان، دانه سجده و یا رکوعی را در زمین قلب و روح خود بکارد، در جهان دیگر، آن سجده و رکوع به بهشتی مبّدل میگردد. مولانا در این ابیات مسئله تجسم ملکوتی اعمال را مطرح میکند و پردههایی از این موضوع مهم بر میدارد و قول محکم و سدید حکمت متعالیهی صدرایی در باب تجسم اعمال و معاد جسمانی را با این ابیات و نظریه خود سزاوار میسازد. در بیت نخست به این حدیث اشاره دارد که پیامبر فرمود: «اکثروا من غراس الجنّه قالوا: و ما غراس الجنّة یا رسول الله؟ قال التسبیح و التهلیل، نهال بهشت را بیشتر بنشانید. گفتند: ای رسول خدا، نهان نشاندن بهشت چگونه است؟ فرمود: نیایش و ذکر لااله الا الله. همین که از دهان کسی، ستایش حق پدیدار شود، پروردگار آفریدگان، آن ستایش را در بهشت به مرغ بهشتی تبدیل میکند. مضمون این بیت به این حدیث اشاره دارد: «من قال لا اله الا الله خلق الله من کل کلمة منها طیرا، منقاره من ذهب و ریشه من مرجان؛ هر که ذکر لا اله الا الله گوید، خداوند از هر یک از کلمات آن، پرندهای میآفریند با منقار زرّین و پری از مرجان. حمد و ستایش تو هیچ شباهتی به پرنده ندارد، هر چند که بیشباهت هم نیست، زیرا به اعتقاد قدما نفس بعضی از پرندگان در باروری تخم آنها مؤثر است. برای مثال، هنگامی که دو کبک نر میجنگد، تخم کبک ماده در درون او، از نفس و صدای نرها بارور میشود.(1) پس حمد و تسبیح تو هم که نفس توست، میتواند به پرندههای بهشتی تبدیل شود. مثال دیگر برای تجسم اعمال این است که بخشش و زکات هم در بهشت درخت باروری میشود و یا صبر تو را به بهشت میبرد.
آب صبرت جوی آب خلد شد *** جوی شیر خلد مهر تست و ود
ذوق طاعت گشت جوی انگبین *** مستی و شوق تو جوی خمر بین
این سببها آن اثرها را نماند *** کس نداند چونش جای آن نشاند
این سببها چون به فرمان تو بود *** چار جو هم مر تو را فرمان نمود
هر طرف خواهی روانش میکنی *** آن صفت چون بد چنانش میکنی
چون منی تو که در فرمان تست *** نسل آن در امر تو آیند چست
می دود بر امر تو فرزند نو *** که منم جزوت که کردیاش گرو
آن صفت در امر تو بود این جهان *** هم در امر تست آن جوها روان
آن درختان مر تو را فرمان برند *** کان درختان از صفاتت با برند
چون به امر تست این جا این صفات *** پس در امر توست آن جا آن جزات
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختی گشت ازو زقوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدی *** مایهی نار جهنم آمدی
آتشت این جا چو آدم سوز بود *** آن چه از وی زاد مرد افروز بود
آتش تو قصد مردم میکند *** نار کز وی زاد بر مردم زند
«جوی شیر» که مطابق روایات، در بهشت روان است، جزای مهر و دوستی تو با دیگران در این دنیاست و یا اگر از عبادت لذت میبری و آن را دوست میداری، در بهشت از «جوی انگبین» سیرابت میکنند. «مستی و شوق تو» آن مستی و شوقی است که در راه وصال حق و رسیدن به عوالم غیب باشد. مولانا میگوید: جوی شراب بهشت همین شوق دیدار حق است. «این سببها» همان صبر، مهر و ودّ، ذوق طاعت و مستی و شوق است که اگر انسان آنها را در راه حق «به فرمان» آورد، در بهشت هم چهارجوی به فرمان او خواهد بود و از آنها بهره خواهد برد. چار جوی جنّةاند حکم ماست) مولانا میگوید: به همان ترتیب که آن چهار سبب در دنیا مطیع تو بود، چهار جوی بهشت در آخرت به فرمان تو خواهد بود. (چارجوی جنّت: آب گوارا، شیر، شراب و عسل، برگرفته از آیهی 15 سوره محمد) «فرزند نو» به معنای بچه نوازد یا کودک است. کودکی که دنبال پدر میدود، به زبان حال میگوید: من همان جزو تو هستم که در رحم مادر سپرده بودی. «گرو کردن» به معنای درجایی سپردن یا امانت نهادن است. «از صفاتت با برند»، یعنی ثمرهی اعمال تو را نشان میدهند. باز «این صفات» همان صبر و مهر و طاعت و شوق در ابیات بالاتر است. «زقّوم» مطابق آیهی 62 سوره «صافات» و تفسیرهای آن، درختی است در دوزخ که از آتش میروید. «مرد افروز» نیز به معنای آدمسوز است. تو آدمهای خوب را با خشم و کینه آزار دادی. در نتیجه، دوزخ هم تو را میسوزاند. «بر مردم زند»، یعنی خودت را میسوزاند.
آن سخنهای چو مار و کژدمت *** مار و کژدم گشت و میگیرد دمت
اولیا را داشتی در انتظار *** انتظار رستخیزت گشت یار
وعدهی فردا و پس فردای تو *** انتظار حشرت آمد وای تو
منتظر مانی در آن روز دراز *** در حساب و آفتاب جانگداز
کآسمان را منتظر میداشتی *** تخم فردا ره روم میکاشتی
خشم تو تخم سعیر دوزخ است *** هین بکش این دوزخت را کین فخ است
کشتن این نار نبود جز به نور *** نورک اطفا نارنا نخن الشکور
گر تو بینوری کنی حلمی به دست *** آتشت زنده است و در خاکستر است
آن تکلف باشد و روپوش هین *** نار را نکشد به غیر نور دین
تا نبینی نور دین آمن مباش *** کاتش پنهان شود یک روز فاش
نور آبی دان و هم در آب چفس *** چون که داری آب از آتش مترس
آب آتش را کشد کتش به خو *** میسوزد نسل و فرزندان او
سخنان گزندهات که مانند مار و عقرب است، در روز رستاخیز به صورت مار و عقرب تمثل مییابد و گرفتارت میکند. بدان که همهی خصال زشت تو در روحت راسخ و ثابت میگردد و در روز رستاخیز ظهور مییابد؛ مانند تصاویری که در فیلم ثبت میشود و سپس در عکاسخانه ظاهر میگردد. تو اولیای خدا را در دنیا منتظر گذاشتی و در امر پذیرش دعوت و هدایت امروز و فردا کردی. نتیجهی این کارها آن خواهد بود که در روز رستاخیز در آفتاب صحرای قیامت، در انتظار کیفر الهی بمانی. «سعیر» آتش است. «فخ»، یعنی دام و «خشم» دامی است که ما را برای دوزخ صید میکند. البته این آتش را با نور ایمان و نور مردان حق میتوان خاموش کرد و نور مردان حق نور حق است. دوزخ و طبقات هفتگانهاش خطاب به مؤمن گویند: نور ایمان تو آتش ما را خاموش کرد، ما از تو سپاس گزاریم. اما اگر تو از نور ایمان و معرفت محروم باشی و در عین حال حلیم و بردبار باشی، این حالت خوبی نیست، زیرا آتش خشم و شهوتت هنوز زنده و نیرومند است و مانند آتش زیر خاکستر است. این نکته را بدان که بردباری بدون ایمان، نوعی تکلف و تصنّع است و در واقع، پوشش و حجابی روی نیروی خشم است، زیرا آتش خشم را فقط نور دین و ایمان خاموش میکند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول