اقدامات امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجري در زمان خلافت «عبدالملک بن مروان » اموي به دنيا آمد و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجري در زمان خلافت «ابو جعفر منصور عباسي » از دنيا رحلت کرد. در زمان يک خليفه ي باهوش سفاک اموي به دنيا آمد و در زمان يک خليفه ي مقتدر باهوش و سفاک عباسي از دنيا رحلت کرد، و در آن بين، شاهد دوره ي فترت خلافت و انتقال آن از دودماني به دودمان ديگر بود.
جمعه، 8 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اقدامات امام صادق عليه السلام
اقدامات امام صادق عليه السلام
اقدامات امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجري در زمان خلافت «عبدالملک بن مروان » اموي به دنيا آمد و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجري در زمان خلافت «ابو جعفر منصور عباسي » از دنيا رحلت کرد. در زمان يک خليفه ي باهوش سفاک اموي به دنيا آمد و در زمان يک خليفه ي مقتدر باهوش و سفاک عباسي از دنيا رحلت کرد، و در آن بين، شاهد دوره ي فترت خلافت و انتقال آن از دودماني به دودمان ديگر بود.
مادر آن حضرت، همان طوري که در کافي و بحار [الانوار] و ساير کتب ضبط شده، «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بکر بود. (1)
در اينجا(2) لازم است اشاره اي به اوضاع سياسي زمان حضرت صادق عليه اسلام بکنم.

اوضاع سياسي در عهد امام صادق عليه السلام

در زمان امام صادق عليه السلام خلافت از دودمان اموي به دودمان عباسي منتقل شد. عباسيان از بني هاشم اند و عموزادگان علويين به شمار مي روند. در اخر عهد امويين که کار «مروان به محمد » ، آخرين خليفه ي اموي، به عللي سست شد، گروهي از عباسيين و علويين دست به کار تبليغ و دعوت شدند.
علويين دو دسته بودند: بني الحسن که اولاد امام مجتبي بودند، و بني الحسين که اولاد سيدالشهدء بودند . غالب بني الحسين که در رأسشان حضرت صادق عليه السلام بود از فعاليت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذيرفت . ابتداي امر سخن در اطراف علويين بود. عباسيين به ظاهر به نفع علويين تبليغ مي کردند.
«سفاح» و «منصور» و برادر بزرگشان «ابراهيم الامام» با «محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن » معروف به « نفس زکيه » بيعت کردند و حتي منصور- که بعدها قاتل همين محمد شد- در اغاز امر ، رکاب عبدالله بن حسن را مي گرفت و مانند يک خدمتکار جامه ي او را روي زين اسب مرتب مي کرد، زيرا عباسيان مي دانستند که زمينه و محبوبيت از علويين است. عباسيين مردمي نبودند که دلشان به حال دين سوخته باشد؛ هدفشان دنيا بود و چيزي جز مقام و رياست و خلافت نمي خواستند. حضرت صادق عليه السلام از اول از همکاري با اينها امتناع ورزيد.
بني العباس از همان اول که دعات و مبلغين را مي فرستادند، به نام شخص معين نمي فرستادند؛ به عنوان «الرضا آل محمد» يا «الرضي من آل محمد» يعني «يکي از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله » که شايسته باشد » تبليغ مي کردند و در نهان، جاده را براي خود صاف مي کردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند: يکي عرب به نام « ابوسلمه ي خلال» که در کوفه مخفي مي زيست و ساير دعات و مبلغين را اداره مي کرد و به او «وزير آل محمد» لقب داده بودند- و اولين بار کلمه ي «وزير» در اسلام به او گفته شد - و يکي ايراني که همان سردار معروف، «ابومسلم خراساني » است و به او «امير آل محمد» لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودي در مروج الذهب ، بعد از کشته شدن ابراهيم امام ( برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصي و جانشين خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر اين شد هک دعوت را از عباسيين به علويين متوجه کند. دو ناه به يک مضمون به مدينه نوشت و به وسيله ي يک نفر فرستاد، يکي براي حضرت صادق عليه السلام که رأس و رئيس بني الحسين بود، و يکي براي عبدالله بن الحسن بن الحسن که بزرگ بني الحسن بود. امام صادق عليه السلام به آن نامه اعتنايي نکرد و هنگامي که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله ي چراغ سوخت و فرمود: جواب نامه ات اين است .
اماعبدالله بن الحسن فريب خورد و خوشحال شد و با اين که حضرت صادق عليه السلام به او فرمود که فايده ندارد و بني العباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد، عبدالله قانع نشد، و قبل از آنکه جواب نامه ي عبدالله به ابوسلمه برسد، سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابومسلم، ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشته اند، و بعد هم خود عبدالله و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت.
ابا و امتناع امام صادق عليه السلام تنها به اين علت نبود که مي دانست بني العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند کرد؛ اگر مي دانست شهادت آن حضرت براي اسلام و مسلمين اثر بهتري دارد شهادت را انتخاب مي کرد، همان طوري که امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصر - که به خصوصيات آن اشاره خواهيم کرد- آن چيزي که بهتر و مفيدتر بود رهبري يک نهضت علمي و فکري و تربيتي بود که اثر آن تا امروز هست، همان طوري که در عصر امام حسين عليه السلام آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آن طور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقي است.
جان مطلب همين جاست که در همه ي اين کارها، از قيام و جهاد و امر به معروف و نهي از منکرها، و از سکوت و تقيه ها بايد به اثر و نتيجه ي آنها در ان موقع توجه کرد. اينها اموري نيست که به شکل يک امر تعبدي از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد. اثر اين کارها در مواقع مختلف و زمانهاي مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق مي کند. گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافع تر است و گاهي اثر سکوت و تقيه؛ گاهي شکل و صورت قيام فرق مي کند. همه ي اينها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز ، و يک تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد. اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام مي رساند.

اوضاع اجتماعي عهد امام عليه السلام

امام صادق عليه السلام درعصر و زماني واقع شد که علاوه بر حوادث سياسي، يک سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگي ها و ابهام هاي فکري و روحي پيدا شده بود. لازمتر اين بود که امام صادق عليه السلام جهاد خود را در اين جبهه آغاز کند. مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام که در نيمه ي اول قرن دوم مي زيست با زمان سيدالشهداء عليه السلام که در حدود نيمه ي قرن اول بود خيلي فرق داشت.
در حدود نيمه ي قرن اول در داخل کشور اسلامي براي مردماني که مي خواستند به اسلام خدمت کنند يک جبهه بيشتر وجود نداشت و آن، جبهه ي مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود. ساير جبهه ها هنوز به وجود نيامده بود و يا اگر به وجود آمده بود اهميتي را پيدا نکرده بود.
حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحي و فکري هنوز به بساطت و سادگي صدر اول زندگي مي کردند؛ اما بعدها و در زمانهاي بعد تدريجا به علل مختلف جبهه هاي ديگر به وجود آمد- جبهه هاي علمي و فکري- يک نهضت علمي و فکري و فرهنگي عظيم در ميان مسلمين آغاز شد؛ نحله ها و مذهبها در اصول دين و فروع دين پيدا شدند.
به قول يکي از مورخين، مسلمانان در اين وقت از ميدان جنگ و لشکرکشي، متوجه فتح دروازه هاي علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامي در حال تدوين بود. در اين زمان، يعني در زمان امام صادق عليه السلام از يک طر زد و خورد امويها و عباسيها فترتي به وجود آورد و مانع بيان حقايق را تا حدي از بين برد، و از طرف ديگر در ميان مسلمانان يک شور و هيجان براي فهميدن و تحقيق پيدا شد. لازم بود شخصي مثل امام صادق عليه السلام اين جبهه را رهبري کند و بساط تعليم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمي در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاي قبل همچو زمينه ها نبود؛ همچو استعداد و قابليت و شور و هيجاني در مردم نبود.
در تاريخ زندگي امام صادق عليه السلام يک جا مي بينيم زنادقه و دهرييني از قبيل «ابن ابي العوجاء » و «ابوشاکر ديصاني » و حتي «ابن مقفع» مي آيند و با آن حضرت محاجه مي کنند و جوابهاي کافي مي گيرند. احتجاجات بسيار مفصل و طولاني از آن حضرت در اين زمينه ها باقي است که به راستي اعجاب آور است.
«توحيد مفضل» که رساله اي است طولاني در اين زمينه، در اثر يک مباحثه بين مفض از اصحاب آن حضرت و يک نفر دهري مسلک و رجوع کردن مفضل امام صادق عليه السلام پديد آمد.
در جاي ديگر مي بينيم که اکابر معتزله از قبيل « عمرو بن عبيد» و «واصل بن عطا» که مردمان مفکري بودند و مي آمدند و در مسائل الهي يا مسائل اجتماعي سؤال و جواب مي کردند و مي رفتند .
در جاي ديگر، فقهاي بزرگ آن عصر را مي بينيم که يا شاگردان آن حضرت اند و يا بعضي از آنها مي آمدند و از آن حضرت سؤالي مي کردند. «ابو حنيفه» و «مالک»، معاصر امام صادق اند و هر دو از محضر امام عليه السلام استفاده کرده اند. «شافعي» و «احمد بن حنبل» شاگردان شاگردان آن حضرت اند. مالک در مدينه بود و مکرر به حضور امام عليه السلام مي آمد و خود او مي گويد: وقتي که به حضورش مي رسيدم و به من احترام مي کرد، خيلي خرسند مي شدم و خدا را شکر مي کردم که او به من محبت دارد. مالک درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:
کان من عظماء العباد، و اکابر الزهاد، و الذين يخشون الله عزوجل، و کان کثير الحديث، طيب المجالسه، کثير الفوائد.
از بزرگان و اکابر عباد و زهاد بود و از کساني بود که خوف و خشيت الهي در دلش قرار داشت. او مردي بود که حديث پيغمبر را زياد مي دانست، خودش محضر بود، مجلسش پرفايده بود.
و باز مالک مي گويد:
ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد.
يعني چشمي نديده و گوشي نشنيده و به دلي خطور نکرده، کسي از جعفر بن محمد فاضل تر باشد.
ابوحنيفه مي گفت:
ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد.
از جعفر بن محمد فقيه تر و داناتر نديدم.
مي گويد: وقتي که جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد، منصور به من گفت که سخت ترين مسائل را براي سؤال از او تهيه کنم. من چهل مسأله اين چنين تهيه کردم و رفتم به مجلسش . منصور مرا معرفي کرد. امام فرمود: او را مي شناسم، پيش ما آمده است. بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم. در جواب هر يک فرمود: عقيده ي شما علماي عراق اين است، عقيده ي فقهاي مدينه اين است، و خودش گاه با ما موافقت مي کرد و گاه با اهل مدينه، گاهي هم نظر سومي مي داد.
در جاي ديگر «متصوفه» را مي بينيم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مي کردند...
زمان امام صادق عليه السلام زماني بود که بر خورد افکار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب مي کرد که امام کوشش خود را در اين صحنه و اين جبهه قرار دهد. هميشه بايد در اين گونه امور به اثر کار توجه داشت.
سيدالشهداء عليه السلام دانست که شهادتش اثر مفيد دارد، قيام کرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقي است؛ امام صادق عليه السلام فرصت را براي تعليم و تأسيس کانون علمي مناسب ديد، به اين کار همت گماشت. بغداد که کانون جنبش علمي اسلامي صدر اسلام است در زمان امام صادق عليه السلام بنا شد. ظاهرا ايشا آخر عمر سفري به بغداد آمده است. اثر امام صادق عليه السلام است که مي بينيم شيعه، ظاهرا ايشان آخر عمر سفر به بغداد آمده است. اثر امام صادق عليه السلام است که مي بينيم شيعه، در مقدم ساير فرق، در علوم اسلامي پيشقدم و مؤسس شد و يا لااقل دوش به دوش ديگران حرکت کرد و در همه ي رشته ها از ادب و تفسير و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و رياضي و تاريخ و وجغرافي، کتابها نوشت و رجال بزرگ بيرون داد و عالي ترين و نفيس ترين آثار علمي را به جهان تحويل داد.
اگر امروز مي بينيم اصلاح طلباني، به رسميت مذهب شيعه- بعد از هزار سال- اقرار و اعتراف مي کنند به خاطر اين است که شيعه يک مکتب واقعي اسلام است و آثار شيعي در هر رشته نشان مي دهد که ديگر نمي توان اتهامات سياسي به آن بست. اين آثار، مولود ايمان و عقيده است؛ سياست نمي تواند اين چنين فقه يا اخلاق يا فلسفه و عرفان يا تفسير و حديثي به وجود آورد. رسميت امروز شيعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق عليه السلام است.

ويژگي هاي زمان امام صادق عليه السلام (3)

زمان حضرت صادق عليه السلام از نظر اسلامي يک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهاي فکري است بيش از نهضتها و انقلابهاي سياسي. زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، يعني پدرشان در سال 114 [هجري] از دنيا رفته اند که ايشان امام وقت شده اند و خودشان تا 14لد8 [هجري] نزديک نيمه اين قرن - حيات داشته اند.
دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهاي مختلف وارد جهان اسلام شده اند . از زمان بني اميه شروع شده به ترجمه ي کتابها . ملتهايي که هر کدام يک ثقافت و فرهنگي داشته اند وارد دنياي اسلام شده اند نهضت سياسي يک نهضت کوچکي در دنياي اسلام بود، نهضتهاي فرهنگي زيادي وجود داشت و بسياري از اين نهضتها اسلام را تهديد مي کرد.
«زنادقه» در اين زمان ظهور کردند که خود داستاني هستند، اينها که منکر خدا و دين پيغمبر بودند و بني العباس هم روي يک حسابهايي به انها آزادي داده بودند. مسئله ي «تصوف» به شکل ديگري پيدا شده بود. هم چنين فقهايي پيدا شده بودند که فقه را بر يک اساس ديگري -رأي وقياس و غيره- به وجود آورده بودند.يک اختلاف افکاري در دنياي اسلام پيدا شده بود که نظيرش قبلش نبود، بعدش هم پيدا نشد.
زمان حضرت صادق عليه السلام با زمان امام حسين عليه السلام از زمين تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسين عليه السلام يک دوره ي اختناق کامل بود و لهذا از امام حسين عليه السلام، در تمام مدت امامت ايشان، ان چيزي که به صورت حديث نقل شده ظاهرا از پنج شش جمله تجاوز نمي کند بر عکس، در زمان امام صادق عليه السلام دراثر همين اختلافات سياسي و همين نهضتهاي فرهنگي آن چنان، زمينه اي فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد براي حضرت در کتب ثبت شده [است].
لهذا اگر ما فرض کنيم ( در صورتي که فرضش هم غلط است) که حضرت صادق در زمان خودش از نظر سياسي در همان شرايطي بود که امام حسين عليه السلام بود - در صورتي که اين طور هم نيست- از يک جهت ديگر يک تفات زياد ميان ( موقعيت ) حضرت صادق و (موقعيت ) امام حسين بود. امام حسين - که البته بر شهادتش آثار زيادي بار است - اگر شهيد نمي شد چه بود؟ يک وجود معطل در خانه و در به رويش بسته؛ ولي امام صادق اگر فرض هم کنيم که شهيد مي شد و همان نتايج شهادت امام حسين بر شهادت او بار بود ولي در شهيد نشدنش ، يک نهضت علمي و فکري را در دنياي اسلام رهبري کرد که در سرنوشت تمام دنياي اسلام - نه تنها شيعه - مؤثر بوده است که اين را انشاء الله ... برايتان عرض مي کنم.

مقايسه ي زمان امام حسين و زمان امام صادق عليهما السلام (4)

فاصله ي اين دو عصر نزديک يک قرن است . شهادت امام حسين در سال 61 هجري است و وفات امام صادق عليه السلام در سال 148 [هجري است] يعني وفاتهاي اين دو امام هشتاد و هفت سال با يکديگر تفاوت دارد. بنابراين بايد گفت: عصرهاي اين دو امام در همين هشتاد و هفت سال با همديگر فرق دارد. در اين مدت اوضاع دنياي اسلام فوق العاده دگرگون شد.
در زمان امام حسين يک مسئله بيشتر براي دنياي اسلام وجود نداشت که همان مسئله ي حکومت و خلافت بود، همه ي عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکيل مي داد، خلافت به معني همه چيز بود و همه چيز به معني خلافت؛ يعني آن جامعه ي بسيط اسلامي که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقي بود، بحث در اين بود که آن کسي که زعيم امر است کي باشد؟ و به همين جهت دستگاه خلافت نيز بر جميع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.
معاويه يک بساط ديکتاتوري عجيب و فوق العاده اي داشت، يعني وضع و زمان هم شرايط را براي او فراهم داشت که واقعا اجازه ي نفس کشيدن به کسي نمي داد... وضع عجيبي بود. در همه ي نماز جمعه ها اميرالمؤمنين را لعن مي کردند؛ در حضور امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام اميرالمؤمنين را بالاي منبر رد مسجد پيغمبر لعن مي کردند. (5)
لهذا مي بينيم که تاريخ امام حسين در دوران حکومت معاويه- يعني بعد از شهادت حضرت امير تا شهادت خود حضرت امام حسين - يک تاريخ مجهولي است هيچ کس کوچکترين سراغي از امام حسين نمي دهد، هيچ کس يک خبري، يک حديثي، يک جمله اي، يک مکالمه اي، يک خطبه اي، يک خطابه اي، يک ملاقاتي را نقل نمي کند. اينها را در يک انزواي عجيبي قرار داده بودند که اصلا کسي تماس هم نمي توانست با آنها بگيرد. امام حسين با آن وضع اگر پنجاه سال ديگر هم عمر مي کرد باز همين طور بود يعني سه جمله هم از او نقل نمي شد، زمينه ي هرگونه فعاليت گرفته شده بود.
در اواخر دوره بني اميه که منجر به سقوط آنها شد، ودر زمان بني العباس عموما- بالخصوص در ابتداي آن- اوضاع طور ديگري شد ( نمي خواهم ان را به حساب آزادمنشي بني العباس بگذارم، به حساب طبيعت جامعه ي اسلامي بايد گذاشت ) به گونه اي که :
اولا حريت فکري در ميان مردم پيدا شد ( در اين که چنين حريتي بوده است، آزادي فکر و آزادي عقيده اي وجود داشته بحثي نيست. منتها صحبت در اين است که منشأ اين آزادي فکري چه بود؟ و آيا واقعا سياست بني العباس چنين بود ؟)...
ثانيا شور و نشاط علمي در ميان مردم پديد آمد، يک شور و نشاط علمي اي که در تاريخ بشرکم سابقه است که ملتي با اين شور و نشاط به سوي علوم روي آورد، اعم از علوم اسلامي - يعني علومي که مستقيما مربوط به اسلام است مثل علم قرائت، علم تفسير، علم حديث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهاي مختلف ادبيات- و يا علومي که مربوط به اسلام نيست، به اصطلاح علوم بشري است يعني علوم کلي انساني است، مثل طب، فلسفه، نجوم و رياضيات...
در کتب تاريخ نوشته اند که ناگهان يک حرکت و يک جنبش علمي فوق العاده اي پيدا مي شود و زمينه براي اين ک اگر کسي متاع فکري دارد عرضه بدارد، فوق العاده آماده مي گردد؛ يعني همان زمينه اي که در زمانهاي سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر عليه السلام و دوره ي امام صادق عليه السلام اصلا وجود نداشت. يکدفعه فراهم شد که هر
کس مرد ميدان علم و فکر و سخن است بيايد حرف خودش را بگويد.
البته در اينامر عوامل زيادي دخالت داشت که اگر بني العباس هم مي خواستند جلويش را بگيرند امکان نداشت زيرا نژادهاي ديگر - غير از نژاد عرب- وارد دنياي اسلام شده بودند که از همه ي آن نژادها پرشورتر همين نژاد ايراني بود. از جمله ي آن نژادها مصري بود. از همه شان قويتر و نيرومندتر و دانشمندتر بين النهريني ها وسوريه اي ها بودند که اين مناطق يکي از مراکز تمدن ان عصر بود. اين ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها، زمينه را براي اين که افکار تبادل شود. فراهم کرد. و اينها هم که مسلمان شده بودند... بيشتر مي خواستند از ماهيت اسلام سر در آوردند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمي کردندف ولي ملتهاي ديگر آن چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش مي کردند که حد نداشت، روي کلمه به کلمه ي قرآن فکر و حساب مي کردند.

جنگ عقايد

[الف. اختلاف قراء]
در اين زمان مامي بينيم که يک مرتبه بازار جنگ عقايد داغ مي شود و چگونه داغ مي شود! اولا در زمينه ي خودتفسير قرآن و قرائت قرآني بحثهايي شروع مي شود. طبقه اي به وجود آمد به نام «قراء» يعني کساني که قرآن را قرائت مي کردند و کلمات قرآن را به طرز صحيحي به مردم مي آموختند. ( مثل امروز نبوده که قرآن به اين شکل چاپ شده باشد). يکي مي گفت:من قرائت مي کنم و قرائت خودم را روايت مي کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابي پيغمبر ( که اغلب اينها به حضرت امير مي رسند. ) ديگري مي گفت: من (قرائت خود را روايت مي کنم) از فلان کس از فلان کس. مي آمدند در مساجد مي نشستند و به ديگران تعليم قرائت مي دادند، و غير عربها بيشتر در حلقات اين مساجد شرکت مي کردند، چون غير عربها بودند که با زبان عربي آشنايي درستي نداشتند و علاقه ي وافري به ياد گرفتن قرآن داشتند. يک استاد قرائت مي آمد در مسجد مي نشست و عده ي زيادي جمع مي شدند که از او قرائت بياموزند. احيانا اختلاف قرائتي هم پيدا مي شد.
[ب. اختلاف در تفسير]
از آن بالاتر [اختلاف] در تفسير و بيان معاني قرآن بود که آيا معني اين آيه اين است يا آن؟ بازار مباحثه داغ بود، آن مي گفت: معني آيه اين است، و اين مي گفت: معني آيه اين است. و همين طور بود در حديث و رواياتي که از پيغمبر رسيده بود. چه افتخار بزرگي بود براي کسي که حافظ احاديث بود؛ مي نشست و مي گفت که من اين حديث را از کي از کي از پيغمبر روايت مي کنم . آيا اين حديث درست است؟ و آيا مثلا به اين عبارت است؟
[ج. پيدايش نخله هاي گوناگون]
از اينها بالاتر[پيدايش] نحله هاي فقهي بود. مردمي مي آمدند مسئله مي پرسيدند، همين طور که الان مي آيند مسئله مي پرسند. طبقاتي به وجود آمده بودند - در مراکز مختلف - به نام «فقها» که بايد جواب مسائل مردم را مي دادند: اين حلال است، آن حرام است. اين پاک است آن نجس است. اين معامله صحيح است ، آن معامله باطل است.
مدينه خودش يکي از مراکز بود، کوفه يکي از مراکز بودکه ابوحنيفه در کوفه بود؛ بصره مرکز ديگري بود، بعدها که در همان زمان امام صادق عليه السلام، اندلس فتح شد يک مراکزي هم به تدريج در آن نواحي تشکيل شد، و هر شهري از شهرهاي اسلامي خودش، مرکزي بود. مي گفتند: فلان فقيه نظرش اين است، فلان فقيه ديگرنظرش آن است، اينها شاگرد اين مکتب بودند. آنها شاگرد آن مکتب؛ و يک جنهگ عقايدي هم در زمينه ي مسائل فقهي پيدا شده بود.
[د. پيدايش متکلمين]
از همه اينها داغتر- نه مهمتر- بحثهاي کلامي بود. از همان قرن اول طبقه اي به نام « متکلم» پيدا شدند( که اين تعبيرات را در کلمات امام صادق مي بينيم و حتي به بعضي از شاگردانشان مي فرمايند : «اين متکلمين را بگويند بيايند») متکلمين دراصول عقايد و مسائل اصولي بحث مي کردند: درباره ي خدا، درباره ي صفات خدا درباره آياتي از قرآن که مربوط به خداست؛ آيا فلان صفت خدا عين ذات اوست يا غير ذات اوست؟ آيا حادث است يا قديم؟ درباره ي نبوت و حقيقت وحي بحث مي کردند، درباره ي شيطان بحث مي کردند، درباره ي توحيد و ثنويت بحث مي کردند، درباره اين که « آيا عمل، رکن ايمان است که اگر عمل نبود ايماني نيست، يا اين که عمل در ايمان دخالتي ندارد؟ بحث مي کردند، درباره ي قضا و قدر بحث مي کردند، درباره ي جبر و اختيار بحث مي کردند. يک بازار فوق العاده داغي متکلمين به وجود آورده بودند.
[ه. پيدايش زنادقه]
از همه ي اينها خطرناکتر - نمي گويم داغتر و نمي گويم مهمتر - پيدايش طبقه اي بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس، منکر خدا و اديان بودند، و اين طبقه - حال روي هر حسابي بود - ازادي داشتند. حتي در حرمين يعني مکه و مدينه، و حتي در خود مسجد الحرام و در خمود مسجد النبي مي نشستند و حرفهايشان را مي زدند، البته به عنوان اين که بالأخره فکري است شبهه اي است براي ما پيدا شده و بايد بگوييم. (6)
زنادقه طبقه ي متجدد و تحصيل کرده ي آن عصر بودندف طبقه اي بودند که با زبانهاي زنده ي آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سرياني را که در آن زمان بيشتر زبان علمي بود مي دانستندف بسياري از آنها يوناني مي دانستند، بسياريشان ايراني بودند و زبان فارسي مي دانستند، بعضي زبان هندي مي دانستند و زندقه را از هند آورده بودند که اين هم يک بحثي است که اصلا ريشه ي زندقه دردنياي اسلام از کجا پيدا شد؟ و بيشتر معتقدند که ريشه ي زندقه از مانوي هاست.
[ي. پيدايش متصوفه]
جريان ديگري که مربوط به اين زمان است ( همه، جريانهاي افراطي و تفريطي است) جريان خشکه مقدسي متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق عليه السلام طلوع کردندف يعني ما طلوع متصوفه را به طوري که اينها طبقه اي را به وجود آوردند و طرفداران زيادي پيدا کردند که در کمال ازادي حرفهاي خودشان را مي گفتند، در زمان امام صادق مي بينيم.
اينها باز از آن طرف خشکه مقدسي افتاده بودند. اينها به عنوان نحله اي در مقابل اسلام سخن نمي گفتندف بلکه اصلا مي گفتند: حقيقت اسلام آن است که ما مي گوييم. اينها يک روش خشکه مقدسي عجيبي پيشنهاد مي کردند و مي گفتند: اسلام نيز همين را مي گويد و همين يک زاهد مآبي غير قابل تحملي [بود]!
«خوارج» و «مرجئه» نيز هر يک نحله اي بودند.

برخورد امام صادق عليه السلام با جريانهاي فکري مختلف

ما مي بينيم که امام صادق با همه ي اينها مواجه است و با همه ي اينها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسير يک عده، شاگردان امام هستند و امام با ديگران درباره قرائت آيات قرآن و تفسيرهاي قرآن مباحثه کرده ، داد کشيده، فرياد کشيده که آنها چرا اين جور غلط مي گويندف اينها چرا چنين مي گويند، آيات را اين طور بايد تفسير کرد.
در باب احاديث هم که خيلي واضح است، مي فرمود: سخنان اينها اساس ندارد، احاديث صحيح آن است که ما از پدرانمان از پيغمبر روايت مي کنيم.
در باب نحله ي فقهي هم که مکتب امام صادق عليه السلام قوي ترين و نيرومندترين مکتبهاي فقهي آن زمان بوده به طوري که اهل تسنن هم قبول دارند تمام امامهاي اهل تسنن يا بلاواسطه و يا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردي کرده اند.
در رأس ائمه ي اهل تسنن ابوحنيفه است. نوشته اند ابوحنيفه دو سال شاگرد امام بوده، و اين جمله را ما در کتابهاي خود آنها مي خوانيم که گفته اند او گفت: « لو لا السنتان لهلک نعمان». اگر آن دو سال نبود نعمان از بين رفته بود. ( نعمان اسم ابوحنيفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن ذوطي بن مرزبان« است؛ اجدادش ايراني هستند. )
مالک بن انس که امام ديگر اهل تسنن است نيز معاصر امام صادق عليه السلام است. او هم نزد امام مي آمد و به شاگردي امام افتخار مي کرد.
شافعي در دوره ي بعد بوده ولي او شاگردي کرده شاگردان ابوحنيفه را و خود مالک بن انس را .
احمد [ابن] حنبل نيز سلسله ي نسبش در شاگردي در يک جهت به امام مي رسد. و همين طور ديگران. حوزه ي درس فقهي امام صادق عليه السلام از حوزه ي درس تمام فقهاي ديگر با رونق تر بوده است. (7)

اهتمام شيعه به مسائل تعلقي (8)

بهترين دليل ( بر اين که در زمان امام صادق عليه السلام علوم عقلي نيز نضج گرفت) اين است که در تمام کتب حديث اهل تسنن [اعم از] صحيح بخاري، صحيح مسلم، جامع ترمذي، سنن ابي داوود و صحيح نسائي، جز مسائل فرعي چيز ديگري نيست؛ احکام وضو اين است، احکام نماز اين است، احکام روزه اين است، احکام حج اين است، احکام جهاد اين است؛ و يا سيره است، مثلا پيغمبر صلي الله عليه و آله در فلان سفر اين طور عمل کردند.
ولي شما به کتابهاي حديث شيعه که وارد مي شويد مي بينيد اول مبحث و اول کتابش «کتاب العقل و الجهل» اصلا اين جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده . البته نمي خواهم بگويم منشأ همه اينها امام صادق عليه السلام بود؛ ريشه اش اميرالمؤمنين است و ريشه ي ريشه اش خود پيغمبر است، ولي اينها اين مسير را ادامه دادند.
امام صادق بود که چو در زمان خودش اين فرصت را پيدا کرد مواريث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواريث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل « وارد «کتاب التوحيد» مي شويم. ما مي بينيم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحيد و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهي و قضا و قدر الهي و جبر و اختيار و مسائل تعقلي در کتب حديث شعيه طرح است که در کتب ديگر طرح نيست. اينها سبب شده که گفته اند: اول کسي که مدارس فلسفي را (9) - اول کسي که مدارس عقلي را - در دنياي اسلام تأسيس کرد امام جعفر صادق عليه السلام بود.
[حال شما (10)] ببينيد چه زمينه اي از نظر فرهنگي براي امام صادق عليه السلام فراهم بود و امام استفاده کرد، زمينه اي که نه قبلش براي هيچ امامي فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمي براي حضرت رضا عليه السلام فراهم بود. براي حضرت موسي بن جعفر که دوباره وضع خيلي بد شد و مسئله زندان و غيره پيش آمد. ائمه ي ديگر نيز همه به همان جواني، جوان مرگ مي شدند؛ مسموم مي شدند و از دنيا مي رفتند. نمي گذاشتند اينها زنده بمانند و الا وضع محيط به گونه اي بود که تا حدي مساعد بود. ولي براي امام صادق عليه السلام هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولاني شد ( در حدود هفتاد سال ) و هم محيط و زمان مساعد بود.
حال آيا اين امر چقدر ثابت مي کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سيدالشهداء؟ يعني چه زمينه هايي براي امام صادق فراهم بود که براي سيدالشهداء فراهم نبود؟ سيدالشهداء يا بايد تا آخر عمر در خانه بنيشيند آب و ناني بخورد و براي خدا عبادت کند و در واقع زنداني باشد، و يا کشته شود؛ ولي براي امام صادق اين جور نبود که بايد کشته شود و يا در حال انزوا باشد، بلکه اين طور بود که يا بايد کشته شود و يا از شرايط مساعد محيط ، حداکثر بهره برداري را بکند.
ما اين مطلب را که ائمه ي بعد امدند و ارزش قيام امام حسين را ثابت و روشن کردند درک نمي کنيم. اگر امام صادق نبود امام حسين نبود هم چنان که اگر امام حسين نبود اما صادق نبود؛ يعني اگر امام صادق نبود ارزش نهضت امام حسين هم روشن و ثابت نمي شد. در عين حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولي همه مي دانند که امام صادق عليه السلام با خلفا کنار هم نيامد، مبارزه ي مخفي مي کرد، نوعي جنگ سرد در ميان بود، معايب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسيله ي امام صادق در دنيا پخش شد، و لهذا منصور تعبير عجيبي درباره ي ايشان دارد. (11) مي گويد:
هذا الشجي معترض في الحلق...
جعفر بن محمد مثل يک استخوان است در گلوي من، نه مي توانم بيرونش بياورم، و نه مي توانم فرويش ببرم؛ نه مي توانم يک مدرکي از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مي توانم تحملش کنم، چون واقعا اطلاع دارم که اين مکتب بي طرفي که او انتخاب کرده عليه ما است، زيرا کساني که از اين مکتب به وجود مي آيند همه شان عليه ما هستند، ولي مدرکي هم از او به دست نمي آورم.

عوامل مؤثر در نشاط علمي زمان امام صادق عليه السلام (12)

عرض کرديم در زمان امام صادق نشاط علمي فوق العاده اي پيدا شد و همان نشاط علمي، منشأ شد که جنگ عقايد داغ گرديد و براي هر مسلمان پاک نهادي لازم بود که در اين جنگ عقايد به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند.
[سؤالي که در اينجا به ذهن مي آيد اين است که ] چه عواملي در اين نشاط علمي تأثير داشت؟ [در جواب بايد بگوئيم] سه عامل مؤثر بود:
عامل اول اين بود که محيط آن روز اسلامي که يک محيط صددرصد مذهبي بود و مردم تحت انگيزه هاي مذهبي بودند . تشويقهاي پيغمبر اکرم به علم، و تشويقها و دعوتهاي قرآن به علم و تعلم، و تفکر و تعقل، عامل اساسي اين نهضت و شور و نشاط بود.
عامل دوم اين بود که نژادهاي مختلف وارد دنياي اسلام شده بودند که اينها سابقه ي فکري و علمي داشتند.
عامل سوم که زمينه را مساعد مي کرد، «جهان وطني اسلامي» بود، يعني اين که اسلام با وطنهاي آب و خاکي مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامي تعبير مي کرد که هر جا اسلام هست انجا وطن است و در نتيجه متعصبات نژادي تا حدود بسيار زيادي از ميان رفته بود به طوري که نژادهاي مختلف با يکديگر همزيستي داشتند و احساس اخوت و برادري مي کردند؛ مثلا شاگرد، خراساني بود و استاد مصري، يا شاگرد مصري بود و استاد خراساني.
حوزه ي درس تشکيل داده مي شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلا يک غلام بربري بود مثل «نافع » يا «عکرمه« غلام عبدالله بن عباس. يک غلام بربري مي آمد مي نشست. بعد مي ديديد عراقي، سوريه اي ، حجازي، مصري، ايراني و هندي پاي درس او شرکت کرده ان. اين يک عامل بسيار بزرگي بوده براي اين که زمينه ي اين جهش و جنبش را فراهم کند.
و از اين شايد بالاتر آن چيزي است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل ديني» اصطلاح کرده اند و مقصود همزيستي با غير مسلمانان است؛ مخصوصا همزيستي با اهل کتاب، يعني مسلمانان، اهل کتاب را براي اين که با آنها همزيستي کنند تحمل مي کردند و اين را برخلاف اصول ديني خودشان نمي دانستند. در آن زمان اهل کتاب، اهل علم بودند. اينها وارد جامعه ي اسلامي شدند و مسلمين مقدم اينها را گرامي شمردند و در همان عصر اول، معلومات اينها را از ايشان گرفتندف و در عصر دوم، ديگر در رأس جامعه ي علمي، خود مسلمين قرار گرفتند.
مسئله ي «تسامح با اهل کتاب» نيز يک عامل فوق العاده مهمي بوده است. البته خود اين همه ريشه ي حديثي دارد. ما احاديث زيادي در اين زمينه داريم . حتي مرحوم مجلسي در «بحار» نقل مي کند- و در نهج البلاغه نيز هست- که پيغمبر فرمود:
خذوا الحکمه و لو من مشرک.
(حکمت يعني سخن علمي صحيح) سخن علمي صحيح را فرا گيريد و لو ازمشرک.
اين جمله ي معروف: « الحکمه ضاله المؤمن، يأخذها اينما وجدها» مضمونش همين است. ( در بعضي تعبيرها هست: ولو من يد مشرک) يعني حکمت- که قرآن مي گويد: « يؤتي الحکمه من يشاء و من يؤت الحکمه فقد اوتي خيرا کثيرا » (13) و به معني سخن علمي محکم، پابرجا، صحيح، معتبر، حرف درست است - گم شده ي مومن است.
خيلي تعبير عالي يي است «گم شده» . اگر انسان چيزي داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هر جا مي رود دنبالش مي گردد؟ اگر شما يک انگشتر قيمتي داشته باشيد که مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد، هر جا که احتمال مي دهيد ، مي رويد و تمام حواستان به اين است که گوشه و کنار را نگاه کنيد ببينيد آيا مي توانيد گم شده تان را پيدا کنيد. از بهترين و افتخارآميزترين تعبيرات اسلامي يکي همين است: حکمت، گمشده ي مؤمن است، هر جا که پيدايش کند مي گيرد ولو ازدست يک مشرک؛ يعني تو گر مالت را، گمشده ات را در دست يک مشرک ببيني آيا مي گوئي من کار به آن ندارم، يا مي گويي اين مال من است؟ اميرالمؤمنين مي فرمايد: مؤمن علم را درست مشرک، عاريتي مي بيند وخودش را مالک اصلي، و مي گويد: او شايسته ي آن نيست، آن که شايسته ي آن است من هستم.
برخي مسئله ي «تسامح و تساهل » نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته اند که
«سعه ي صدر خلفا ايجاب مي کرد که در دربار خلفا، مسلمان و مسيحي و يهودي و مجوسي و غيره با همديگر بجوشند واز يکديگر استفاده کنند» . ولي اين سعه ي صدرخلفا نبودف دستور خود پيغمبر بود. حتي «جرجي زيدان » اين مسئله را به حساب سعه ي صدر خلفا مي گذارد. داستان «سيد رضي» را نقل مي کند که سيد رضي - که مردي است در رديف مراجع تقليد و مرد فوق العاده اي است و برادر سيد مرتضي است - وقتي که دانشمند معاصرش « ابواسحق صابي » (14) وفات يافت قصيده اي در مدح او گفت: (15)
ارأيت من حملوا علي الاعواد
ارأيت کيف خباضياء النادي
ديدي اين کي بود که روي اين چوبهاهي تابوت حملش کردند ؟! آيا فهميدي که چراغ محفل ما خاموش شد؟ اين يک کوه بود که فروريخت....
برخي آمدند به او عيب گرفتند که آيا يک سيد اولاد پيغمبر، يک عالم بزرگ اسلامي ، يک مرد کافر را اين طور مدح مي کند؟! گفت: بله، «انما رثيت علمه» من علمش را مرثيه گفتم، مرد عالمي بودف من او را به خاطر علمش مرثيه گفتم (16) ( که در اين زمان اگر کسي چنين کاري کند از شهر بيرونش مي کنند) .
جرجي زيدان بعد از آنکه اين داستان را نقل مي کند مي گويد: ببينيد سعه ي صدر را ، يک سيد اولاد پيغمبر مثل سيد رضي با اين همه عظمت روحي و اين مقام شامخ سيادت و علمي ( يک کافر را چنين مدح مي کند) . بعد مي گويد: « همه ي اينها ريشه اش از دربار خلفا بود که اينها مردماني واسع الصدر بودند».
اين به دربار خلفا مربوط نيست. «سيد رضي » شاگرد علي بن ابي طالب است که نهج البلاغه را جمع کرده . او از ههم ي مردم به دستور جدش پيغمبر و علي بن ابي طالب آشناتر است که مي گويد: حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.
اينها عواملي بود که اين شور و نشاط علمي را به وجود آورد و قهرا اين زمينه را براي امام صادق عليه السلام فراهم کرد.
پس در واقع بحث ما اين شد که براي امام صادق عليه السلام اگر چه زمينه براي زعامت فراهم نشد و اگر فراهم مي شد مسلم آن زمينه از همه ي زمينه ها بهتر بودف ولي يک زمينه ي ديگري فراهم بود و حضرت از آن زمينه استفاده کرد به طوري که تحقيقا مي توان گفت: حرکتهاي علمي دنياي اسلام اعم از شيعه و سني مربوط به امام صادق است. حوزه هاي شيعه که خيلي واضح تر است، حوزه هاي سني هم مولود امام صادق است، به جهت اين که رأس و رئيس حوزه هاي سني «جامع ازهر » است که از هزار سال پيش تشکيل شده و جامع از هر را هم، شيعيان فاطمي تشکيل دادند، و تمام حوزه هاي ديگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه ي اينها مولود همين استفاده اي است که امام صادق عليه السلام از وضع زمان خودش کرده است.
اين مطلب لااقل به صورت يک مسئله مطرح است که ايا براي امام صادق بهتر بود اين زمينه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه ي با ظلم کشته شود؟ يا اين که از اين زمينه ي عالي استفاده کند؟
اسلام که تنها مبارزه ي با ظلم نيست، اسلام چيزهاي ديگر هم هست، بنابراين من اين مطلب را فقط به عنوان يک زمينه و يک تفاوت عصر امام صادق با عصرهاي ديگر عرض کردم که اگر امام صادق از اين زمنيه استفاده نمي کرد جاي اين سؤال بود که اگر ائمه، حکومت و خلافت مي خواستند مگر جز براي اين مي خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از اين زمينه ي مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟
جوابش اين است که دروقتي که زمينه مساعد بود چنين نبود که زمينه ي مساعد را از دست بدهند. براي حضرت رضا عليه السلام هم يک فرصت مناسب همين بود که در مجلس مأمون راه يافت و از آن مجلس، صداي خودش را بلند کرد. شايد حضرت رضا دو سال بيشتر نزد مأمون نبودف ولي آنچه از حضرت رضا از همان دوره ي بودنش با مأمون نقل شده از بقيه ي مدت عمر حضرت نقل نشده است.

پی نوشت‌ :

1- «قاسم» با دختر عموي خود »اسماء « دخترعبدالرحمن بن ابي بکر ازدواج کرده بود، بنابراين مادر آن حضرت هم از طرف پدر، نواده ابوبکر است و هم از طرف مادر. (گردآورنده)
2- بيست گفتار، صص 184-178.
3- سيري در سيره ي ائمه اطهار عليهم السلام، صص 138-137.
4- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 148-141.
5- براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : همين مجموعه، صص 35-33. (گردآورنده)
6- در اين زمينه «ابن ابي العوجاء» تعبير شيرين و لطيفي دارد. روزي آمد نزد امام صادق عليه السلام و گفت: يا ابن رسول الله تو رئيس اين امر هستي، تو چنين تو چناني، جد توست که اين دين را آورده، چنين کردهف چنان کرده، اما خوب معذرت مي خواهم آدم وقتي سرفه اش مي گيرد بايد سرفه کند، اخلاط که راه گلويش را مي گيرد بايد سرفه کند شبهه هم وقتي در ذهن انسان پيدا مي شود بايد بگويد؛ من بايد آن سرفه ي فکري خودم را بکنم، اجازه بدهيد حرفهايم را بزنم. فرمود: بگو.
7- براي اطلاعات بيشتر ر.ک به : سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 154- 148.(گردآورنده)
8- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 155-154.
9- مقصود همان احاديث عقلي است که ما در کتب شيعه داريم.
10- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 159-157.
11- منصور با امام صادق عليه السلام به يک وضع عجيبي رفتار مي کرد و ريشه اش هم خود امام صادق بود. گاهي بر حضرت سخت مي گرفت و گاهي آسان . البته ظاهرا هيچ وقت حضرت را زندان نبرده [است] ...ولي خيلي اوقات، ايشان را تحت نظر قرار مي داد و يک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، يعني منزلي را به امام اختصاص داده بودند و مأموريتي آنجا بودند که رفت و آمدهاي منزل امام را کنترل مي کردند . چندين بار خودش امام را احضار کرد و فحاشي و هتاکي نمود که مي کشمت. گردنت را مي زنم، تو عليه من تبليغ مي کني، مردم را بر من مي شوراني، چنين مي کني، چنان مي کني، و امام خيلي با نرمش جواب مي داد.
12- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 164-159.
13- سوره ي بقره، آيه ي 269. ( گردآورنده) .
14- «ابواسحق صابي» مسلمان نبود، صائبي بود ( که درباره ي مذهب صابئين خيلي حرف است. برخي گفته اند: مذهب صابئي ريشه ي مجوسي داشته ولي يک نحله ي مسيحي است. امروز راجع به اين مذهب خيلي بحثهاست که ريشه ي آن چيست؟ و بسيار دانشمند مرد مؤدبي بود، و چون اديب بود خيلي علاقمند به ادبيت قرآن بود و خيلي هم به ايات قرآن استشهاد مي کرد ماه رمضان چيزي نمي خورد. مي گفتند: تو که مسلمان نيستي چرا چيزي نمي خوري؟ مي گفت: ادب اقتضا مي کند که من با مردم زمان خودم هماهنگي داشته باشم.
15- اين قصيده را در «داستان راستان» نقل کرده ام ( ج 2، [شماره 70]ص 237).
16- وفيات الاعيان، ابن خلکان، ج 1، ص 36 و الکني و الالقاب، محدث قمي، ج 2، ص 365؛ ذيل عنوان «الصابي». (گردآورنده) .

منبع: کتاب تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهري

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
play_arrow
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
play_arrow
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
play_arrow
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
play_arrow
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
play_arrow
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
play_arrow
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
play_arrow
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
play_arrow
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
تصویر هوایی از نابودی بالگردهای سوریه توسط ارتش رژیم اسرائیل
play_arrow
تصویر هوایی از نابودی بالگردهای سوریه توسط ارتش رژیم اسرائیل
واکنش عجیب جولانی به تجاوز گسترده رژیم اسرائیل به سوریه
play_arrow
واکنش عجیب جولانی به تجاوز گسترده رژیم اسرائیل به سوریه
قالیباف: جوانان سوری راه احیای عزت ملی را خواهند یافت
play_arrow
قالیباف: جوانان سوری راه احیای عزت ملی را خواهند یافت
شهادت چه زمانی اتفاق می‌افتد؟
شهادت چه زمانی اتفاق می‌افتد؟