خواندني هاي متنوع
مهر و قهر
به نقل از: غلامحسين کاشفي، اخلاق محسني،
حيا در کجاست ؟
آدم به يکي از سفيدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: کيستي ؟گفت: عقلم. فرمود: جاي تو کجاست ؟گفت: مغز.
از دومي پرسيد: تو کيستي ؟گفت: مهر هستم. آدم (ع) پرسيد: جاي تو کجاست ؟گفت: در دل.
از سومي پرسيد: تو کيستي ؟گفت: حيا هستم. آدم (ع) سؤال کرد: جاي تو کجاست ؟گفت: در چشم.
سپس آدم (ع) به جانب چپ نگاه کرد و از يکي از سياهان سؤال کرد: تو کيستي ؟گفت: من تکبر هستم. پرسيد: جاي تو کجاست ؟گفت: در مغز. آدم (ع) پرسيد: با عقل در يک جا هستيد ؟گفت: من که آمدم، عقل مي رود.
از دومي سؤال کرد: تو کيستي ؟گفت: حسد هستم. آدم (ع) پرسيد: جاي تو کجاست ؟گفت: در دل. پرسيد: بامهردر يک جا هستيد ؟گفت: من که آمدم، مهر مي رود.
از سومي سؤال کرد: تو کيستي ؟گفت: طمع هستم. آدم (ع) پرسيد: جاي تو کجاست ؟گفت: در چشم. پرسيد: با حيا در يک جا هستيد ؟گفت: من که داخل شوم، حيا خارج مي شود.
به نقل از: چرا حجاب ؟نوشته ي ابراهيم خرمي مشگاني
پيمان مهر
به نقل از: بحارالانوار
معجون شفابخش
گل درخت «سخاوت» و مغز حبه ي «صبر» و برگ «فروتني» را به ظرف «يقين» بريز و با وزنه ي «حلم» آنها را بکوب و با هم مخلوط کن و سپس آن ها را با آب «خوف» از خداي متعال، خمير نما و با جوهر «اميد» رنگ بزن و در ديگ «عدالت» بجوشان.
بعد از آن، در جام «رضا و توکل» صاف کن و داروي «امانت و صداقت» بدان مخلوط نما و از شکر «دوستي»آل محمد (ص) و شيعيان ايشان به مقدار کافي بر آن بريز و چاشني تقوا و پرهيزکاري» بر آن اضافه کن و هر روز با «ذکر» خدا در پياله ي «توبه» قدري بنوش تا بهبودي حاصل شود.
به نقل از: ماهنامه ي شجره ي طيبه
ملاصدرا و تدبر در قرآن
از غصه، جانم آتش گرفت و قلبم شعله کشيد، تا رحمت الهي دستم را گرفت و مرا با اسرار قرآن آشنا کرد و شروع به تفسير و تدبر در قرآن کردم. در خانه ي وحي را کوبيدم، درها باز شد و پرده ها کنار رفت و ديدم فرشتگان به من مي گويند: «سلام عليکم طبتم فادخلوها خالدين ؛ درود خدا بر شما ! بهشت گوارايتان باد، پس داخل شويد.»
برگرفته از: تفسير سوره ي فرقان، محسن قرائتي
تبليغ بد
با اين صحنه، آن چنان نفرتي در دل اين دختر به وجود آمد که با خود فکر کرد و گفت: من به عکسش عمل مي کنم. دنيايي که عاقبتش اين است چرا بايد اين چهار روز عمر را به اين اوضاع بگذرانيم، لذا به سوي عياشي کشيده شد.
ببينيد اين جور موعظه و نصيحت کردن است. باور کنيد که در ميان مواعظ و نصايحي که افراد انجام مي دهند، امر به معروف و نهي از منکر هايي که صورت مي گيرد، بسياري از خود همين ها، منکر است.
برگرفته از حماسه ي حسيني
برخورد کريمانه
به نقل از: محمد امين نژاد، آب، آيينه، آفتاب
سپاس گزاري از زحمات همسر
روزي به ايشان عرض کردم: ما صبر و بردباري و تحمل مصايب را بايد از شما بياموزيم، چرا اين چنين متأثر هستيد؟ در جواب فرمود: آقاي اميني! مرگ حق است، همه بايد بميريم، من براي مرگ همسرم گريه نمي کنم ؛ گريه ي من از صفا و کدبانوگري و محبت هاي خانم است. من زندگي پرفراز و نشيبي داشته ام. در نجف اشرف با سختي هايي مواجه مي شديم. من از حوائج زندگي و چگونگي اداره ي آن بي اطلاع بودم، اداره ي زندگي به عهده ي خانم بود. در طول مدت زندگي ما هيچ گاه نشد که خانم کاري بکند که من حداقل در دلم بگويم کاش اين کار را نمي کرد يا کاري را ترک کند که من بگويم کاش اين عمل را انجام داده بود. درتمام دوران زندگي هيچ گاه به من نگفت: چرا فلان عمل را انجام دادي يا چرا ترک کردي؟ شما مي دانيد که کار من در منزل است و هميشه در منزل مشغول نوشتن يا مطالعه هستم. معلوم است که خسته مي شوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم. خانم به اين موضوع توجه داشت. سماور ما هميشه روشن و چاي آماده بود. در عين حال که به کارهاي منزل اشتغال داشت، هر ساعت يک فنجان چاي مي ريخت و مي آورد در اتاق کار من مي گذاشت و دوباره دنبال کارش مي رفت تا ساعت ديگر. . . . من اين همه محبت و صفا را چگونه مي توانم فراموش کنم؟!
به نقل از: شناختنامه ي علامه طباطبا ئي
ناقل خاطره: آيت الله اميني، از شاگردان علامه طباطبائي
جشن تکليف سيد بن طاووس
تقريبا خانه پر شده بود و همگي با صلوات و خواندن شعر براي امامان (عليهم السلام ) مشغول جشني بودند که فقط سيد مي دانست براي چيست.
بعد از گذشت مدتي بالاخره طاقت شاگردان سيد تمام شد. يکي از آنها پرسيد: ببخشيد استاد، ما مشغول جشن و سرور هستيم، ولي نمي دانيم مناسبت آن چيست، اگر لطف کنيد و بفرماييد خوشحال تر مي شويم.
تبسمي در چهره ي نوراني سيد پديدار گشت و گفت: در سال هاي قبل در چنين روزي بنده به سن پانزده سالگي رسيدم و از آن روز لياقت پيدا کردم که خداي مهربان نماز و روزه را بر من واجب کند ؛ يعني انسان کامل شدم و از بچگي بيرون آمدم. به خاطر اين نعمت بزرگ، من در هر سال اين روز را خيلي دوست دارم و جشن مي گيرم، اين مراسم جشن تکليف من است.
برگرفته از: داستان هاي نماز
کودکان آن گونه زندگي مي کنند که آموخته اند
اگر کودکي با عناد و دشمني زندگي کند، مي آموزد که کينه جو باشد.
اگر کودکي با ترس زندگي کند، مي آموزد که بهراسد.
اگرکودکي با ترحم زندگي کند، مي آموزدکه احساس بدبختي کند.
اگر کودکي با تمسخر زندگي کند، مي آموزد که متزلزل باشد.
اگر کودکي با حسادت زندگي کند، مي آموزد که حسود باشد.
اگر کودکي با شرمندگي زندگي کند، مي آموزد که احساس گناه کند.
اگر کودکي با تشويق زندگي کند، مي آموزد که اعتماد به نفس داشته باشد.
اگر کودکي با شناخت زندگي کند، مي آموزد که در زندگي هدف داشته باشد.
اگر کودکي با تعاون زندگي کند، مي آموزد که سخاوت مند باشد.
اگر کودکي با صداقت و انصاف زندگي کند مي آموزد که راست گو و درست کار باشد.
اگر کودکي با ايمني زندگي کند، مي آموزد که به خود و اطرافيانش اعتماد داشته باشد.
اگر کودکي با دوستي و مهرباني زندگي کند، مي آموزد که زندگي زيباست.
اگر کودکي با بردباري زندگي کند، مي آموزد که صبور باشد.
و اگر شما با آرامش زندگي کنيد، کودک شما مي آموزد که بدون اضطراب زندگي کند.
به نقل از: مجله ي پيوند
جوان خداشناس
پدر وحشت کرد و فورا از درخت پايين آمد. از پسرش پرسيد: چه کسي مرا مي ديد؟!
جوان گفت:کسي از بالاي سرت.
پدر نگاهي به بالا انداخت و چيزي نديد. جوان خداشناس گفت: منظورم پروردگار جهان است که مافوق و محيط بر همه ي ماست. چگونه است که از نگاه انساني وحشت مي کني، اما از اين که خدا در هر حال تو را مي بيند، وحشت نمي کني؟ اين چه ايماني است؟!
به نقل از: دنياي جوانان، نوشته ي محمد علي کريمي نيا
جامه ي سرخ
پادشاه گفت: شما را غلط است. من بر آن گريه مي کنم که اگر مظلومي براي دادخواهي آيد آواز او را نشنوم. پس بفرمود تا در همه ي سرزمين ندا کنند: هيچ کس جامه ي سرخ نپوشد جز مظلوم، چون لباس او را ببينم بفهمم که او مظلوم است و به ياري اش بشتابم.
به نقل از: جوامع الحکايات، نوشته ي محمد عوفي
مکافات عمل
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو زجو
هر چه کاري در جهان از نيک و بد
حاصلش بيني به هنگام درو
گر شدي عاصي به امر کردگار
مي شوي دائم به آتش در گرو
به نقل از: نشريه ي صفير هدايت، شماره ي 30
قمقمه در چند قدمي
عمليات خيبر با شدت ادامه داشت. ساعت 11:30 بود که مجروح شدم و بر زمين افتادم. وقتي به هوش آمدم ديدم باران آتش است که مي بارد. ناگهان چشمم به يک سياهي خورد که در چند متري من افتاده بود. دقت که کردم متوجه شدم از نيروهاي خودي است و لحظه هاي آخر زندگي اش را مي گذراند ودر همان حال از من آب طلب مي کرد. من نمي توانستم حرکت کنم ، با زحمت زياد قمقمه ام را درآوردم، اما چون دست هاي آن برادر قطع شده بود، سر قمقمه را باز کردم و به طرفش پرتاب کردم. قمقمه در چند قدمي ايشان به زمين خورد. هر دو به قمقمه و آبي مي نگريستيم که بر زمين مي ريخت. ناگهان آن برادر جانباز تکاني به خود داد و رو به آسمان گفت: اي امام حسين ! وظيفه ام را به خوبي انجام داده ام يا خير ؟
بعد تبسمي بر لبش نشست و روحش به آسمان پر کشيد.
به نقل از: مجله ي جانباز
بهترين جايزه
به محض اين که خبر جايزه ي قرآن پخش شد، شور و شوق عجيبي اردوگاه را پر کرد. گويي که قرار است به تيم برنده «جايزه ي جام جهاني» را بدهند. سرانجام مسابقه برگزار شد و تيم آسايش گاه ما اول شد و ما قرآن را گرفتيم. پس از آن بچه ها در يادگيري و حفظ قرآن تلاش بيشتري را آغاز کردند. فراموش نمي کنم که قرآن در طول 24 ساعت يک لحظه هم بر زمين نمي ماند و به طور نوبتي ميان دوستان، دست به دست مي گشت، به طوري که اگر در نيمه هاي شب هم نوبت کسي مي شد و او در خواب بود بيدار مي شد و قرآن خود را تلاوت و حفظ مي کرد.
با اين روش، دوستان بسياري خواندن قرآن ر ا ياد گرفتند و عده ي فراواني هم حافظ آيات و سوره هايي از قرآن شدند.
به نقل از: آموزش قرآن، دوم راهنمائي، ص 72 و73
ناقل خاطره: محمد شهسواري
برگرفته از کتاب معارف اسلامي
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله