چکیده
این مقاله، بررسی تعاریف، مبانی و لوازم و ارکان توسعه را به عهده دارد. توسعهی مورد نظر در این نوشتار توسعهای غربی، صوفیانه و یا دنیازده نیست؛ بلکه الگوی چهارمی را مورد کندوکار قرار میدهد که کاملاً امکان تحقق دارد و با فرهنگ ایرانی و اسلامی در تلائم و ترابط است. در تبیین این الگو سعی شده است از رهگذر نگاهی مقایسهای، مبانی توسعهی غربی و توسعهی اسلامی – ایرانی در محورهای فلسفی (معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی) اخلاقی، دینی، جامعهشناختی و تاریخی مورد تأمل و بررسی و نقد قرار گیرد و مرز دقیق الگوی توسعه مورد نظر تبیین گردد. در ادامه، پس از اشاره به لوازم و ارکان توسعه، پیشنهادات و راهکارهایی برای تحقق هر چه بهتر این الگو ارائه میشود.طرح مسئله
با توجه به اینکه «توسعه» در تلقی نوین آن، یکی از مؤلفههای «تجددگرایی» است و تجددگرایی امروزی، محصول و میوهی علوم تجربی جدید است و علوم تجربی نیز در کندوکاو خود ابتنا و اتکا بر حس و تجربه دارد و حس و تجربه نیز با محسوسات و طبیعت مادی سرکار دارد؛ پس توسعه در تلقی جدید و غربی آن، یک سمت و سوی مادی و طبیعی دارد.از سوی دیگر، توسعه در تلقی فوق به معنای نوسازی است و نوسازی مترادف با غربیشدن میباشد. لازمهی غربی شدن هم اقتباس تمامی یا برخی از الگوهای توسعه از کشورهای غربی است. حال اگر کشور و ملتی در جد و جهد باشد که نه غربی شود و نه غرب ثانی گردد و از توسعه نیز برخوردار شود اما نه صرفاً توسعهی دنیوی و مادی، چنین ملت و کشوری چه باید بکند؟ به کدام راه باید برود؟ آیا توسعهای که برآمده از متن و بطن یک تاریخ و تمدن با تجربیات و تحولات خاص خودش میباشد، میتواند به ملت و جامعهای دیگر، با تاریخ و تمدن و تجربیات و تحولات دیگر تسری یابد؟ یا اینکه باید بپذیریم هر جامعه و هر فردی که در آن جامعه زندگی میکند، ناگزیر در نقطهای قرار گرفته است که آن نقطه حاصل تمام تحولات پیشین آن جامعه و افراد است که در چند و چون تمام اقدامات بعدی آن جامعه مؤثر است. اگر به طور اجمال، این نکته را در اینجا مورد پذیرش قرار دهیم، لازم است به سراغ الگویی از توسعه باشیم که با فرهنگ دینی و ملی ما سازگار افتد. در اینجا نیز در یک نگاه کلان و کلی، میان صاحبنظران مسلمان در ارتباط با توسعه، دو دیدگاه دیده میشود: برخی اسلام را چنان صوفیانه و ذهنی تصویر میکنند که هیچگونه تحولی را بر نمیتابد. اینان صرفاً بر طبل ثبات و جمود میزنند و دنیا را به بهانهی آخرتاندیشی مورد بیمهری و بیاعتنایی قرار میدهند. برخی دیگر معتقدند اسلام مشوق بالاترین حد دنیاگرایی است و گویی کسی که دنیای ظاهری و مادیاش خراب است، آخرت او نقش بر آب است. به نظر میرسد میان نگاه اول (تلقی غربی از توسعه) و این دو نگاه میتوان به راه دیگری رفت تا هم تحولات معقول و مفید در ابعاد گوناگون و منطبق با نیازهای انسان زمینه و بستر پیدا کند و هم اصول معنوی و اخلاقی اسلام مخدوش گردد. این نوشتار در راستای تبیین و توضیح مبانی و ویژگیها و ارکان دیدگاه اخیر نسبت به توسعه است.
1. سیر تطور مفهوم توسعه در غرب
اگر به تاریخ غرب از عصر تجدد به این سو، به ویژه در سه قرن اخیر، نظری افکنده شود، در مییابیم غربیان، برای توضیح تحولات اجتماعی خود از واژههای زیر استفاده کردهاند:-رشد (2): این واژه از منظر آنها معمولاً بر تغییرات کمی دلالت دارد.
- توسعه و پیشرفت (3): این واژه معمولاً ناظر بر یک فرایند کیفی است گرچه غالباً در بُعد مادی و اقتصادی به کار میرود اما تا حدی نیز شامل ابعاد غیرمادی میشود.
- کمال و تکامل (4): این واژه هر چند به تعالی انسان و جامعه ناظر است و به خصوصیات والای انسانی، اخلاقی و معنوی مربوط است اما گاه بر پیشرفتهای مادی نیز صدق میکند. (کوران، 1375: 310؛ علیخانی، 1374: 18)
از میان سه واژهی مذکور توسعه از بسامد بیشتری برخوردار است و این واژه در لاتین به معنای خروج از «لفاف» (5) است. نخستین نظریهپردازان توسعه پس از جنگ جهانی دوم عقیده داشتند که این لفاف، همان جامعه سنتی و فرهنگ و ارزشهای سنتی است؛ از همینرو در مباحث اولیه، توسعه به معنای نوسازی (6) و نوسازی مترادف با غربیشدن (7) تلقی میشد. بر این اساس، هنگامی که به تعاریف توسعه در غرب مواجه میشود، نظریهپردازان توسعه تعاریف مختلفی را ارائه کردهاند. برای مثال، از میان این تعاریف، توسعهی سیاسی اینگونه تعریف شده است:
"به میزانی که الگوهای رفتاری «نوین» بر الگوهای رفتاری «سنتی» پیشی میگیرند، به همان اندازه توسعهی سیاسی حاصل میشود. (لوسین پای، 1370: 40)"
در این تعریف، رفتار نوین، ناظر به جوامع نوین است و جوامع نوین همان جوامع غربی است و معیارهای نوبودن معیارهای اینگونه جوامع است؛ از اینرو نوسازی که همان معنای توسعه است، این گونه تعریف میشود:
"نوسازی عبارت است از فرایندی که طی آن جوامع بشری از حالت سنتی به حالت نوین در میآیند. (سریعالعلم، 1375: 21)"
غربیان معتقدند به هر میزانی که ارتباط میان جهان صنعتی و غیرصنعتی (جهان سوم) افزایش یابد، جهان سوم بهرههای بیشتری در توسعهی ساختاری و رفاهی خود خواهد برد. نظریاتی که در باب توسعه، براین تلقی استوارند، به نظریات نوسازی معروفاند. (همان)
در ارتباط با آنچه در باب سیر تطور مفهوم توسعه اشاره شد توجه به چند نکته لازم است:
1-1. اگرچه خاستگاه نظریههای مدرن توسعه، غرب است اما این واژه صرفاً ناظر به نظریهها و نظریات غربی و توسعه نمیباشد و اگر این واژه حکایت از تحولات در ابعاد گوناگون دارد، این گونه تحولات در همهی ادوار تاریخی و در تمام نقاط جهان، مورد عنایت دانشمندان و اندیشمندان و حاکمان جوامع بوده است.
2-1. مضمون واژهی توسعه جزء میراث علمی و فرهنگی بشر است که در هرجا و در هر فرهنگی از مضمون آن، با واژه یا واژههایی خبر داده میشود و این واژه اختصاص به گروه یا فرهنگ خاصی ندارد و هر جامعهای میتواند متناسب با تاریخ و تجربیات و فرهنگ و تحولات خود توسعه را مورد ایضاح و تعریف قرار دهد؛ مبانی و شاخصههای آن را تبیین و تشریح نماید و ضمن بیان راهها و شیوههای وصول به توسعهی موردنظر خود، از هدف یا اهداف مطلوب و مقصود خود پرده برگیرد و براین اساس، مدل و الگویی را تعریف و طراحی نماید و حرکت خود را آغاز کند.
3-1. در تلقی و تعاریف نوین توسعه از منظر غربیان، مفروضاتی وجود دارد؛ از جمله تقسیم جوامع به سنتی و مدرن که تقسیمی اعتباری و قراردادی است و نمیتوان هر آنچه در ظرف سنت قرار میگیرد تقبیح نمود به گونهای که تاریخ انقضای آن اعلام گردد و نه هر آنچه در ظرف جدید بودن قرار میگیرد قابل تحسین است. اگر سنت رایج میان غربیان تعریف و مؤلفههایی دارد که از نظر ایشان باید مطرود و منفور باشد و از آن تبری جسته شود، آیا میتوان براین اساس یک حکم کلی برای همهی سنتها و فرهنگهای دیگر نیز صادر نمود؟
4-1. به نظر میرسد تقسیمی که از جوامع به عمل آمده و آنها را به توسعه یافته و در حال توسعه و عقبمانده تقسیم میکند، یک تاکتیک سیاسی است. براساس کدام تلقی، جوامع به این سه دسته تقسیم میشوند؟ اگر این تلقی مقبول برخی نباشد و تعریف و تلقی دیگری مورد پذیرش آنها باشد، این تقسیم و مبنای آن (که در نکتهی قبلی بر آن اشاره شد) چه وجه موجهی پیدا میکند؟
5-1. در این دیدگاه، برای جوامع و فرهنگ کشورهای غیرصنعتی، چه جایگاهی از جهت فکری لحاظ شده است؟
اگر مبانی توسعه از جامعهای به جامعهی دیگر متفاوت باشد – که هست – به طور قطع تلقی از توسعه نیز یکسان نخواهد بود. در این صورت هدف توسعه نیز به گونهای دیگر خواهد بود، حال براساس چه منطقی میتوان گفت توسعه با مبانی و تعاریف و اهداف خاص همان توسعهی مطلوب برای همگان در همهجا و برای همیشه است؟ این نکات است که ما را به این سمت و سو میکشاند تا ادعا کنیم توسعهی غربی با توسعهی ایرانی و اسلامی اگر نگوییم در تضاد است اما دارای تفاوتهای ماهوی بارز و برجستهای است.
2. پایههای توسعهی ایرانی و اسلامی
هر جامعه و هر فردی که در آن جامعه زندگی میکند به ناچار در نقطهای قرار گرفته است که آن نقطه حاصل تمام تحولات پیشین آن جامعه و افراد است. از این رو، تعریف ایرانی و اسلامی بودن در ارتباط مستقیم با تمام عواملی است که ایران معاصر را ساخته است؛ عواملی مانند تاریخ طولانی و پرتلاطم اما با هویت پایدار؛ هویتی که در ارتباط با فرهنگی کاملاً مشخص و ملی بوده است؛ هویتی که مبین استقلال فرهنگ ایران است بلکه شاید نیروی محرکهی این فرهنگ بوده است. از اینرو، امروز «ایرانی بودن» یعنی آگاهی به تمام مراحل تاریخ این مملکت، نه به نحوی گسسته و متناقض بلکه به صورت مراحل حیات یک موجود زنده. ایرانی بودن یعنی آگاهی کامل از وحدتی که در گذشته بین تمام مراحل مختلف تاریخ ایران وجود داشته است. ایرانی بودن آگاهی از این امر است که بزرگانی همچون ابنسینا، مولانا یا سهروردی و ... بیان کنندهی آن عالم فکری و معنوی هستند که سازندهی عمیقترین ابعاد اندیشه و قشرهای عمیقتر فکر امروزی ماست."ایرانی بودن به معنای اصیل آن، در درجهی اول یعنی حفظ اصالت و استقلال فکری خود. (نصر، 1382: 456 و 457)"
از آنرو که فرهنگ ایرانی با فرهنگ اسلامی در هم تنیده است و میان این دو فرهنگ نوعی یگانگی و وحدت به وجود آمده است و حتی پذیرفتن اسلام در ایرانیان موجب شد ایران در عالمی وسیعتر به صورت قلب یک تمدن جهانی درآید و حیات فلسفی و علمی جدیدی در ایران پدید آید، هرگونه الگوی توسعهای که برای ایران طراحی و تعریف شود، نمیتواند بدون توجه از فرهنگ اسلامی جواب دهد و باید حتماً با لحاظ کردن این فرهنگ باشد. بنابراین میتوان موارد ذیل را به عنوان پایهها و اساس توسعهی ایرانی – اسلامی ذکر نمود:
1-2. آمیختگی فکر و عمل:
هرگونه اندیشهای در الگوی توسعه برای ایران باید تغییر عمیق در وجود انسان و اخلاق و رفتار او ایجاد کند؛ بنابراین، اصول فکری و معنوی تمدن ما هیچگاه صرفاً جنبهی انتزاعی و مدرسهای نداشته است بلکه باید با تمام شئون حیات مانند هنر، اقتصاد، معماری و ... رابطهی بسیار نزدیکی داشته باشد.2-2. اعتدل در زندگی:
پرهیز از افراط و تفریط در این الگو، یک اصل است. در ارتباط با دنیا، نه باید آن چنان در طمع و ولع غوطهور شد که در فساد فرو غلطید و منجر به دربند افتادن روح آزادطلبی انسان شد، و نه به نام معنویت، دستروی دست گذاشت و از کار و تلاش و امرار معاش دست برداشت؛ بلکه باید میان نیازهای مادی و معنوی اعتدال و هماهنگی ایجاد کرد و رفتار جسمانی را مؤثر در حیات روحانی دانست و حیات روحانی را نیز مؤثر در نشاط حیات جسمانی.3-2. عقلانیت مستمر:
در فرایند توسعهی اسلامی و ایرانی نباید لحظهای خردورزی مغفول واقع شود و باید تلاش کرد تا به نوعی وحدت میان عقل و ایمان و استدلال و ذوق دست یافت و در پرتو خرد و اندیشه و با اتکا به اصول اجتنابناپذیر و جاویدان فرهنگی که ما را ساخته است، مسیر آینده را تعیین نمود و برای رسیدن به وضع مطلوب مسائل موجود را حل کرد.4-2. هماهنگی با محیط زیست:
الفت و محبت با طبیعت در بالاترین مراتب و عشق به طبیعت را تعالی بخشیدن، سرشت همیشگی فرهنگ ایرانی بوده است؛ از اینرو باید در الگوی توسعهی ایرانی و اسلامی تمهیداتی اندیشیده شود که حتیالامکان به زیبایی طبیعت و سلامت محیط زیست و ارتباط انسان با طبیعت آسیبی وارد نگردد.5-2. برتری انسان از خاک:
فرهنگ ایران، همیشه به افراد آموخته است که «انسان بودن» برتر از «بشر بودن» است و انسان والاتر از یک موجود صرفاً خاکی است؛ انسان موجودی تعالیجو است، مقصد او وصال به حقیقت است، حس بشر دوستی در او متکی بر حقیقتی است که بر زمانی و زمان حکمفرماست و آن حقیقت همانا میثاق عهد «الست» است. انسان به موجب همین میثاق است که موجودی مسئول میباشد و ارزش حیات او در گرو همین مسئولیت است و رفتار او را از اخلاق و اصول معنوی، جدانشدنی میسازد.6-2. پیوند دین و زندگی:
در الگوی توسعهی ایرانی هرگونه تلقی از دین باید با توجه اسلام باشد و در اسلام و فرهنگ ایرانی به رغم اهمیت توکل یعنی واگذاشتن امور به مشیت الهی، نابرده رنج گنج میسر نمیشود. در این دین که تعالیم آن، هم ناظر به حیات فردی انسان است، هم حیات اجتماعی، زندگی و امرار معاش گذشته از آسایش دنیوی، پاداش اخروی و اجر و منزلت دینی دارد و توکل یعنی اینکه انسان در حین عمل و به هنگام کوشش، از نقطهی اتکای اصلی خود یعنی خداوند غافل نگردد.7-2. آزاد بودن انسان:
انسان در عین اینکه در مشیت الهی زاده میشود و میزید و میمیرد، موجودی آزاد است. مسئولیت دینی، معنوی و اخلاقی او نیز مبتنی بر همین آزادی است. آزاد بودن انسان در فرهنگ ایرانی – اسلامی، آزادی همراه با مسئولیت است و هدف آن وصول به مقام آزادگی است. هدف، رهایی از هرگونه محدودیتی است که روح انسان را که طایر عالم قدس است، در تنگنای جهان مادی زندانی میکند. بر انسان است که در پرتو این آزادی، خاکستر نفسانیت را از وجود خود بزداید و تمام هستی خود را جلوهگر نماید و روح خفتهی دیگران را مسیحوار زنده و بیدار کند.8-2. پیوند حقیقت و زیبایی:
در فرهنگ ایران زمین، هیچگاه حقیقت از زیبایی جدا نبوده و نخواهد شد. ایرانی، عمیقترین نشانهی تجلی حقیقت را در جمال یافته و زیبایی را معراج به سوی عالم معنا دانسته و عدم توجه به جمال را نوعی مرگ و زوال به شمار میآورد. هرگونه مدل و الگویی که به نام توسعهی ایرانی – اسلامی طراحی شود، باید همسو با پیوند حقیقت و زیبایی باشد.9-2. ناپایداری این جهان:
در ادبیات ایران، به افراد آموخته میشود که «آنچه را در نپاید، دلبستگی بدان نشاید» و در فرهنگ اسلامی نیز این جهان «دار غرور» نام گرفته است. جهانی که گذران و ناپایدار است؛ این حقیقت که هر لحظه از حیات ارزشمند و در عین حال گذرنده است.ترکیب میان حزن و فرح یا غم و شادی، به صورت مکمل یکدیگر، در فرهنگ ایرانی متبلور است و گذران بودن جهان و ترکیب حزن و فرح با هم رابطهای عمیق دارند. در آثار اصیل ایرانی، اندوهی بزرگ نهفته است که ناشی از غمهای عادی عاطفی نیست بلکه غم سبزی است که ناشی از غربت و دورافتادگی انسان از وطن و مأوای ملکوتی او است. در قلب همین حزن، نوعی اشتیاق بازگشت به اصل و ریشهی وجودی انسان است که با فرح همراه است و نتیجهی آن نوعی شادی معنوی است که روح و جان انسان را در نور خود مستغرق میسازد.
10-2. هنر متعالی:
هنر در فرهنگ ایرانی – اسلامی، وسیلهای برای انتقال از عالم محسوس به جهان معقول، از صورت به معنا، از بیرون به درون است؛ جهان محدود از یک جهت حجابی است که انسان را از عالم معنا مستور و محجوب مینماید و هنر نردبانی به سوی این عالم است؛ دریچهای است که از آن نور جهان معنوی بر عالم خاکی پرتو افکن میشود. در هنر ایرانی، عالم محسوس دارای یک جنبهی نمادین از عالم معنوی است و دوگانگی میان عالم صورت و معنا نیست و میان این دو کمال تعادل جاری است.11-2. آمیختگی تعقل و زیبایی (منطق و شعر):
بسیاری از حقایق این سرزمین، جامهی شعر به تن کرده است. شعر فارسی اصیل، ظرف زلالترین اکسیر ناب معرفت و حامل درخشانترین دُرّ حکمت است. (نصر، 1382: 480-473)3. تعریف توسعهی ایرانی – اسلامی
با توجه به مؤلفههایی که برای فرهنگ ایرانی و اسلامی بیان شد، اینک در یک نگاه کلان و کلی میتوان توسعهی سازگار با این فرهنگ را، این گونه تعریف نمود:"رشد (توسعه) یعنی لیاقت و شایستگی برای نگهداری و بهرهبرداری از امکانات و سرمایههایی که در اختیار انسان قرار داده شده است». (مطهری، بیتا: 130)"
با توجه به این تعریف ذکر چند نکته لازم است:
1-3. لازمهی توسعهی پایدار و حقیقی نوعی بلوغ و رشد یافتگی است؛ زیرا رشد یافتگی باعث میشود فرد یا جامعه قدر داشتههای مفید و ارزشمند خود را بداند و برای آنچه نداد و مطلوب است که داشته باشد، جد و جهد بورزد.
2-3. گاه آنچه هست زمینهساز به دست آوردن چیزی است که مطلوب است اما موجود نیست؛ بنابراین، در نگهداری داشتهها از خود غیرت و همت به خرج میدهد و البته لازمهی نگهداری نعمت، برخورداری از معرفت است و در پرتو معرفت، از یک سو حفاظت و مصونیت از نعمتهای موجود تحقق میپذیرد و از سوی دیگر، منجر به بهرهبرداری صحیح از نعمتها میشود و نیز انگیزهی تحصیل مطلوب افزایش مییابد.
3-3. در این تعریف، سخن موقوف و محدود به امکانات و سرمایههای مادی انسان نیست؛ زیرا امکانات و سرمایههای انسان، هم فردی است هم اجتماعی؛ هم مادی است هم معنوی؛ هم دنیوی است هم اخروی. از اینرو، توسعهی جامع حقیقی در فرهنگ ایرانی و اسلامی توسعهای است که ناظر به سعادت دنیوی و اخروی انسان باشد. اگر سعادت را به «بهترین اوضاع و احوال ممکن» تعریف کنیم و سعادت دنیوی یعنی «بهترین اوضاع و احوال ممکن»؛ بنابراین سعادت دنیوی بهترین اوضاع و احوال قبل از مرگ است که جنبهی مادی و معنوی دارد. از سعادت دنیوی مادی، امروزه به عنوان بالاترین سطح زندگی (معیار زندگی) تعبیر میشود و سطح زندگی شامل اموری است که به رفاه فردی و اجتماعی انسان میافزاید و سعادت دنیوی و معنوی در ساحت جمعی یعنی برخورداری از عدالت، نظم و امنیت و در ساحت فردی یعنی برخورداری از رضای باطنی (آرامش، امید و شادی) است. سعادت اخروی یعنی بهترین اوضاع و احوال ممکن بعد از مرگ که ناظر به رستگاری و فلاح و نجات و رهایی انسان است. (ملکیان، 1381: 295 و 296) از اینرو، در الگوی توسعهی ایرانی، رشد انسان در همهی عرصهها و ساحات باید لحاظ شود تا شخصیت فردی و اجتماعیاش دارای رشدی متعادل و متوازن و جامع باشد. توسعهای، حقیقی و متوازن است که پاسخ به هر نیازی در آن، به صورت صحیح منظور شده باشد و نوعی موازنه میان خیر مادی و معنوی آن باشد.
4. مزایا و معایب توسعهی غربی
نمود توسعه با تلقی نوین و غربی آن، به صورت متوازن ظاهر نشد و در عین اینکه در عرصهی طبیعی، مزایا و نقاط قوت عدیدهای از جمله کشف و شناخت رازهای طبیعت داشته است و بسیاری از دانشمندان طبیعی بشر را مهار کرده است؛ سرعتبخشی و سهولتآفرینی در عرصهی ارتباطات و تعمیم دانش و اطلاعات به ارمغان آورده است و نیز خدمات و حسنات فراوان در عرصهی بهداشت و پزشکی و تولید کالا در زمان کمتر و ... در پی داشته است اما در قبال موارد فوق پیامدهای انسانی زیر را نیز به دنبال داشته است:غفلتآفرینی، اسرافکاری، افزونطلبی، بیداری حس الوهیت و سرکشی و طغیان در انسان، مشتعلشدن آتش طمع و ولع انسان، مصرفگرا شدن، از خود بیگانگی، به شهوات خفته دامن زدن، اشتهای کاذب آفریدن، قرار دادن قدرتهای مهیب در دست نااهلان، اسارت آدمی، مکیدن طبیعت، سبقتهای بیهدف و ایجاد تضادهای منفی میان انسانها، بطالت پسندی و ... . اگر توسعهی مدرن یک ضلعاش علم، عقلانیت و رشد فناوری است اما ضلع دیگرش تقویت روحیهی استکباری و استثمارگری بوده است و ضلع سوم آن شیوع و ظهور یکسری مفاسد اخلاقی بوده است. در پرتو توسعهی مدرن، ماشین، ماشینتر شده است اما لزوماً انسان، انسانتر نشده است. کمال ماشین غیر از کمال انسان است؛ کمال ماشین در تیزتر دویدن و بیشتر بلعیدن، افزونتر تولید کردن و بیشتر ویران کردن است اما کمال انسان تسابق در خیرات و در قناعت است؛ در این است که انسان به شکرانهی توانایی و پیروزی، گذشت و بخشش پیشه کند؛ کمال انسان در حقگرایی در باور، بیپیرایگی در انگیزه و نیکویی و صلاح در رفتار است. ارمغان توسعهی حقیقی و پایدار آن است که جامعه در بُعد اقتصادی، از فقر رها شود یا دست کم فاصلهی فقیر و غنی کمتر شود و سطح زندگی انسانها به حدی مطلوب برسد.
در بُعد سیاسی، جامعه از ستم و ستمپذیری آزاد شود و انسانها زندگی در سایهسار عدالت را تجربه کنند. در بُعد فرهنگی نیز از جهل جدا شوند و به سوی حیاتی آگاهانه و هوشمندانه و خردمندانه سوق یابند تا در بُعد دینی نیز از غفلت به درآید و خود را همواره در محضر خداوند بدانند. فقر غالباً باعث جهل است و جهل نیز غالباً باعث فقر میشود و جهل و غفلت نیز باعث ظلم و انظلام میگردد و ظلم نیز باعث جهالت و غفلت از حقیقت میشود؛ پس توسعهی پایدار نمیتواند فارغ از مقابله با سه آفت بزرگ فقر، ظلم و جهل باشد و لازم است سازوکار برونرفت از این سه، در آن تمهید و تدارک گردد.
در چنین توسعهای لازم است این نکتهی بنیادین دیده شود که اگر پابهپای توسعهی فناوری و صنعت، انسانها تعالی و رشد معنوی نیابند، چنین توسعهای مصداق «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالاست». انسانی که از غنای بیرونی و قدرت مادی برخوردار شود اما از غنای معنوی و قوت روحی و اخلاقی عقب بماند، گرفتار احساس استغنا میشود و این احساس مقدمه و باعث سرکشی و طغیان و عصیان است؛ چه اینکه به فرمودهی خداوند در قرآن: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى».
از اینرو، هنگامی که گفته میشود جامعهای توسعه یافته است، بلافاصله باید پرسید در کدام بُعد و جهت، توسعه یافته است؟ در قبال توسعهای که تحصیل نموده است، چه چیزهایی را فدا کرده است؟ خیر یا شر این توسعه، کدام بیشتر بوده است؟ بر این اساس، و با نگاهی مستبدانه و حصرگرایانه با ضرس قاطع و مطلق و حق به جانب نمیتوان مدعی شد که جوامع بر دو دستهی توسعه یافته و توسعه نیافتهاند؛ زیرا چه بسا جامعهای در بُعدی صاحب غنا و قوت شده است اما در بُعد دیگر واجد فقر و ضعف شده است. به تعبیر منطقیان، میان کمال شخص و شیء، عموم و خصوص منوجه جاری است. در اینجاست که باید بررسی کرد توسعهای که با نگاه و تلقی نوین تحقق یافته است، مبتنی بر چه مبانی و پیشانگارهایی است و توسعهای که محصول ایرانی و اسلامی چه مبانی و پیش انگارهایی در آن لحاظ شده است.
5. مبانی توسعهی مدرن و ایرانی
با توجه به آنچه تا اینجا بیان شد، میتوان نتیجه گرفت ماهیت توسعهی غربی با ایرانی متفاوت است. اما لازم است برای اینکه حدود و ثغور توسعه از حیث تلقی غربی با تلقی ایرانی و اسلامی آن تفکیک شود، به برخی از مبانی توسعه از این دو منظر نظری بیفکنیم:1-5. مبانی فلسفی:
این مبانی در سه محور معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی میتواند مورد بررسی قرار گیرد:1-1-5. مبانی معرفتشناختی:
همانگونه که پیش از این اشاره شد، تلقی مدرن از توسعه، یکی از مؤلفههای تجددگرایی است و تجددگرایی میوه و محصول علوم تجربی جدید است. در علوم تجربی جدید از یک سو یگانه راه وصول به معرفت حقیقی را مشاهده، آزمایش و تجربهی حسی ظاهری دانستهاند و از سوی دیگر، در عصر تجدد تنها شأن و هنر عقل این است که گزارههایی را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربهی حسی و ظاهریاند، در قالب استدلالهای منتج منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند. (همان، 43)این قسم از عقلانیت، یکی از انواع عقلانیت عملی است و به اصطلاح نوعی عقلانیت ابزار – غایتی (8) است که در افعال و اعمال نمایان میشود. انسان براساس این عقلانیت به دنبال آن است که بداند چگونه مطلوبهای خود را تحصیل کند؛ مطلوبهایی که برای انسان بصرفد و ارزش صرف فرصت و قوت را داشته باشد و احتمال تحقق غایت و مطلوب بالا باشد و البته برای وصول به غایات و مطلوبهای فرد باید افعال ویژهای را انتخاب کند. (همان، 270؛ پلانتینگا، 1376: 265-268)
در حالی که حس و تجربه یکی از راههای وصول به حقیقت است، تجربه، قلمرو و رسالت و جایگاه خاص خود را دارد و عقل نیز، هم شأن نظری دارد و هم شأن عملی و مادهی استدلال عقلانی صرفاً با مشاهدات و تجربیات و محسوسات مهیا نمیشود بلکه بسته به رسالت و قلمروی استدلال، مواد آن نیز متفاوت است. از اینرو، رویکرد عقلی تجربیِ ابزاری، بیشتر ناظر به تغییر است اما عقل در فرهنگ اسلامی، حوزهی فعالیتش فقط ناظر به تغییر نمیشود بلکه متوجه تفسیر نیز هست؛ به بیان دیگر، این عقلانیت هم به چگونگی توجه دارد هم به چرایی.
2-1-5. مبانی هستیشناختی:
با توجه به اینکه توسعهی غربی از حیث معرفتی مبتنی بر حس و تجربه و عقلانیت ابزاری است و رسالت و قلمروی این دو، محدود و محصور به جهان طبیعت و مادی است، پس در تلقی جدید از توسعه، از حیث وجودشناختی، عالمی غیر از عالم ماده و مادیات، یا مورد توجه نیست یا وجود ندارد و در واقع آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست، وجود ندارد. از این رو، توسعهی غربی، نوعی توسعهی سکولار است. در این تلقی، انسان متجدد توسعهگرا خود را از امر متعالی، منسلخ و منقطع نموده است و از حیث معرفتی، به دانشی دربارهی جهان طبیعی دست یافته که به لحاظ کیفی بسیار سطحی ولی به لحاظ کمی اعجاببرانگیز است. او تصویر ظاهری و سطحی خود را بر جهان افکنده است و بر این اساس، خدا را نیز از گردونه و صحنهی اجتماع کنار گذاشته است.در حالی که در فرهنگ اسلامی، نه هستی در ماده خلاصه میشود؛ نه انسان در جسم و نیازهای جسمانی و طبیعیاش محصور و محدود میگردد و نه دین و خدا به حاشیه رانده میشود بلکه در این تلقی، برخلاف غرب، خدا و دین از مبانی اندیشهی پیرامون توسعه است و در واقع خدا امری پیشینی است و توسعه، امری پسینی.
3-1-5. مبانی انسان شناختی:
اگر بر این ادعا پای فشرده شود که هستی برابر با ماده است، از این ادعا این تلقی بیرون میآید که انسان نیز در ابعاد مادی و طبیعی خلاصه میشود. مدار و محور در تمام توجهات، همین انسان طبیعی است. انسان یعنی همین گوشت و پوست و استخوان. هیچچیز فراتر از او قابل تصور نیست و همه چیز باید در خدمت همین انسان و به پای همین موجود ریخته شود. همه چیز از او آغاز و همه چیز به او ختم میشود. هیچ اندیشه و عقیدهای را نمیتوان فراتر و برتر از انسان نشاند. در هر صورت، تعاریفی که براین اساس از انسان ارائه میشود، به نوعی به یک تعریف زیستشناسانه از انسان بر میگردد. (فکوهی، 1381: 19) نگاه حاکم بر انسان در تلقی نوین توسعه، نوعی نگاه فردگرایانه است که براساس آن، آنچه باید در کانون تمام توجهات باشد حفظ حقوق، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانی است. (ملکیان، 1381: 404) از اینروست که در تلقی غربی از توسعه نیاز و منافع فردی یگانه محرک اقتصاد به شمار میآید؛ به گونهای که سایر انگیزهها به ویژه انگیزههای خیرخواهانه، مبهم و غیرواقعی تلقی میشود. سخن «استوارت میل» ناظر به همین دیدگاه است. آنجا که میگوید:"این اصل (فردگرایی) بر اصل تضاد منافع پیریزی شده است نه بر هماهنگی منافع و در تحت آن هر کس نیاز دارد تا جایگاهی را به وسیلهی جنگ و نزاع پیدا کند؛ به این ترتیب که یا دیگران را عقب زند یا توسط دیگران رانده شود. (جوادی آملی، 1381: 255)"
از منظر فرهنگ اسلامی، انسان جدا از خدا فاقد هویت است. هویت همان چیزی است که باعث میشود که هر چیزی آنچه که هست، باشد. در این اندیشه، انسان فعلی از افعال الهی است و علاوه بر ساحت جسمانی، واجد ساحت روحانی نیز هست؛ لذا نیازهای او، هم بُعد جسمانی دارد هم روحانی. از سوی دیگر، در عین اینکه هر انسانی یک نمونه از تجلی الهی است، واجد تشخص و هویت خاص خود است اما اگر این انسان بر مدار فردیت و خودمحوری سیر کند، به تدریج از کمالات انسانی فاصله میگیرد و به موجود خودمحور حریص، مسئولیتگریز، منفعتجو، پرخاشگر و حریمشکن و ... تبدیل میشود. انسان در این جهان، هم حق بر «چیز» دارد و هم حق بر «کس» و به موازات حقوقی که دارد، واجد حدود و تکالیف و مسئولیتهایی نیز هست. همچنین هرگونه توسعه که برای این انسان تعریف و طراحی شود، باید هم متناسب با حقوق او باشد هم حدود این حقوق را لحاظ نماید.
2-5. مبانی اخلاقی:
یکی از مؤلفههای تجددگرایی، عاطفهگرایی (9) شدید است. انسانی نیز که در بستر توسعهی برآمده از تجددگرایی تربیت میشود، شدیداً عاطفهگر است؛ یعنی احساسات و عواطف را خاستگاه همهی افعال اخلاقی و یگانه داور خوبی و بدی و درستی و نادرستی میداند. (ملکیان، 1381: 405) براساس این، خلق، معیار خوب و بد سلایق و عواطف و احساسات و انفعالات نفسانی است. اخلاق هیچ مبنای واقعی یا عقلانی ندارد؛ معیار خوشایند یا بدآیند آدمیان است. خوب آن است که برای «من» خوشایند است. مبنای اخلاق، اصالت لذت است؛ از اینرو، اخلاق جنبهی فردی، نسبی و موقت دارد. توسعهای که مبنای اخلاقیاش اینگونه باشد، برای وصول به لذّت بیشتر و دوری از رنج، خود را مجاز میداند که از هر ابزار و امکانی برای وصول به این مقصد بهره گیرد.در فرهنگ اسلامی، اخلاق یکی از ابعاد اصیل و فطری وجود انسان است. اقتضای فطرت بیدار و زنده، همیشه و همهجا یکسان است، لذا خوب و بدهای اخلاقی از آنرو که مبنای واقعی و فطری و عقلانی دارند، از رهگذر فرایند تحول و توسعه دستخوش دگرگونی نمیشوند. در اسلام اخلاقیاتی مانند قناعت، عدالت، غنای روحی، انصاف، صداقت، حفظ حرمت حقوق دیگران، رجحان حقیقت بر هر کس و هر چیز، دانش همراه با خداترسی و خداترسی همراه با دانش، همیشه از مصادیق خوب هستند و ظلم، دروغ، قساوت، ذلتپسندی، ستمپذیری و نفاق و ... همیشه بد میباشند. نباید به نام توسعه، افتادن در دام بسیاری از مفاسد اخلاقی را مباح و مجاز شمرد و با این توجیه که این مفاسد از مقتضیات توسعه است، خاطر خود را آسوده نمود. توسعه اگر متوازن باشد، اجازه نمیدهد اخلاقیات اصیل و انسانی در پنجههای علم و فناوری مچاله و بیجان شود.
3-5. مبانی تاریخی:
اندیشهی توسعه در تلقی غربی آن، از دل آرمانشهرگرایی سربرآورد که خود تقلید مضحکی از این آموزهی سنتی است که زمان با مداخلهی خداوند در تاریخ برای برقراری هماهنگی ازلی موجود در بهشت عدن پایان میپذیرد. از اینرو، نخستین چالشی که نظریهی غربی و مدرن توسعه، پیشروی جهان اسلام قرار داد، مربوط به ماهیت و معنای تاریخ است که به تاریخ به منزلهی غایت نهایی فعالیت و عمل انسان در ظرف زمان تاریخی نگریسته میشود. در حالی که «مفهوم اسلامی زمان، اساساً مبتنی بر تجدید حیات ادواری تاریخ بشر به واسطهی ظهور پیامبران مختلف است که در نهایت با وقایع مربوط به آخرت پایان میپذیرد. وقایعی که ظهور مهدی (عجلاللهتعالی فرجهالشریف) را مصداق آن دانستهاند». (نصر، 1386: 201)میان آخرتگرایی مطرح در فرهنگ اسلامی و آرمانشهرگرایی فلسفهی غرب شکافی است که به هیچ طریقی قابل ترمیم و پر کردن نیست.
4-5. مبانی دینی:
توسعه، مستلزم فعالیت در جهت هدفی خاص و معین است. در فرهنگ اسلامی و ایرانی، تمام فعالیتهای انسان باید منطبق با خواست خدا انجام گیرد؛ آن هم به گونهای که در قانون الهی و شریعت اسلامی تجسم یافته است. ساخت اشیا نیز باید مطابق با اصول و معیارهای هنر اسلامی صورت گیرد که خود ریشه در وحی اسلامی دارد. افعال انسان باید موردپسند و مقبول خداوند باشد.آن جنبه از توسعه به معنای امروزین آن که با رفاه انسان از قبیل تأمین غذا، مسکن و ... سروکار دارد در حد مطلوب و متعادل خود از منظر دینی قابل حمایت و توجیه است؛ اما هدف توسعه به عنوان رشد اقتصادی و مادی و نامحدود انسان آن هم به گونهای که انسان صرفاً موجودی زمینی و حیوانی مقتصد (10) قلمداد شود، قابل توجیه و حمایت نیست. (همان، 202)
اسلام مانند سایر ادیان، غایت انسان را در کمال یافتن بالقوهگی معنوی و روحانی او میبیند و انسان را موجودی میداند که برای تعالی جستن و فراتر رفتن از خویش، پا به عرصهی وجود گذاشته است. از اینرو، اندیشهی مدرن توسعه تا همین اواخر، اساساً مادیگرایانه و اقتصادی صرف بوده و میوهی آن انسان سکولار است که به نظر میرسد غربیان خود به تدریج دریافتهاند که توسعه، فراگیرتر از تحولات مادی بوده و نباید در این مبنا توسعهی ارزشهای اصیل جوامع از نظر دور داشته شود.
مایکل تودارو، یکی از صاحبنظران مشهور توسعه، تأکید میکند: «توسعه نباید صرفاً رفاه مادی رادر برگیرد؛ بلکه باید باعث رشد عزت نفس فردی و اجتماعی شود». (کوران، 1375: 311)
اگر توسعه به حیات زیستی و مادی انسان محصور و محدود گردد، میتواند توازن موردنظر اسلام میان وجود معنوی و مادی زندگی انسان را برهم زند و خواه ناخواه تصور اسلامی از زندگی و فعالیت انسان را تخریب کند.
5-5. مبانی جامعهشناختی:
جامعهی اسلامی، جامعهای است که در آن فرد با مجموعهای چند (خدا، خود، جامعه و طبیعت) ارتباطی چندجانبه و منسجم دارد و فرد در درون این مجموعه، ارزش و اعتبار تحصیل میکند و مورد حمایت قرار میگیرد. جامعهی موردنظر اسلام نه مبتنی بر فردگرایی است که طبق آن جامعه به صورت واحدهای مجزا و منفردی تکهتکه میشود، و نه مانند تودهای از مورچهها است که در آن، فرد آزادی شخصی خود را از دست میدهد و با این خطر روبهرو است که قوای خلاقاش در اثر انضباط خشک و یکدست و یکنواخت جامعه، کارایی و اثربخشی خود را از دست بدهد. توسعه به معنای مدرن، دقیقاً در جهت تخریب اساس ساختار منسجم جوامع پیش رفته و به نظام ارزشی این جوامع و روابط میان آنها آسیب رسانده است؛ هر چند منجر به فروپاشی آنها نشده است.این توسعه، در مسیر خلق فلسفهای است که بر جنبهی زمینی انسان و سعادت مادی و دنیوی او مبتنی است. (نصر، 1386: 203) این فلسفه دقیقاً در تقابل با تصور اسلام است که انسان در آن به عنوان موجودی خداگونه معرفی میشود. در توسعهی مدرن، جامعه به صورت امت دیده نمیشود؛ بلکه به منزلهی تودهای از واحدهای منفرد جدا از هم تلقی میشوند که عزم آن بر تولید و مصرف هرچه پرشتابتر جزم شده است و به طبیعت نیز به عنوان صنع الهی نمینگرد بلکه به منزلهی منبعی که باید آن را مکید، بلعید و تبدیل به تفاله کرد، نگاه میشود؛ منبعی که به هر نحو ممکن باید آن را مورد غارت و بهرهکشی قرار داد.
با توجه به آنچه گذشت، نتیجه میگیریم که توسعه جدا و منسلخ از دین و اخلاق، نمیتواند توسعهای متوازن و عادلانه باشد. اگر اخلاق با سیاست و اقتصاد پیوند برقرار نکند، توسعهی سیاسی و اقتصادی سمت و سوی صحیحی را طی نخواهد کرد. تا قوای انسانی تعدیل نشود، تنظیم امور در نظام اجتماعی محقق نمیگردد؛ یعنی تا انسان نتواند میان قوای درونی خود تعادلی ایجاد کند، دادگری و دادگستری و قیام به قسط از او ساخته نیست؛ زیرا تحقق اجتماع به فرد است و تا فرد اصلاح و متعادل نشود، جامعه اصلاح نخواهد شد و به تعبیر فیلسوفان، فاقد شیء معطی، شیء نیست.
تعدیل قوا نیز فقط در پرتو ایمان به خداست. (جوادی، 1384: 111؛ نصر، 1385: 142) از همینجاست که به لوازم توسعهی متوازن و متعادل رهنمون میشویم و میپرسیم که لازمهی یک توسعهی پایدار حقیقی عادلانه چیست؟
6. لوازم توسعهی عادلانه
انسان تلاش میکند هرگونه تصویر و تصوری که از خود دارد، بر جهان نیز بیفکند؛ اگر تصویر درونی، تصویر موزون و متعادل باشد، تلاش میکند تغییرات بیرونی را نیز با آن تصویر همسو کند و اگر درون تعدیل نیافته است، به افراط یا تفریط در بیرون کشیده میشود. در اینجا لازم است به برخی از لوازم توسعه اشاره شود تا این پندار پدید نیاید که هدف مهم نیست؛ مهم آنست که توسعه به هر نحوی صورت گیرد. مهم نیست در قبال این دستاورد چه از دست میرود.1-6. پیوند اخلاق با توسعهی سیاسی و اقتصادی:
جامعهای که از حیث فرهنگی در مسیر توسعه است، یکی از دغدغههای اصلی و اساسیاش پاسداری از حریم اخلاق است. در چنین جامعهای این سرمشق (پارادایم) فرهنگی است که به سایر سرمشقها شکل و جهت میبخشد؛ زیرا توسعهی علمی، شتاببخش به امور است اما توسعهی فرهنگی به سرعت سمت و سو میدهد: توسعهی علمی میگوید چه باید کرد اما توسعهی فرهنگی میگوید چرا باید رفت؛ توسعهی علمی انسان و جامعه را از بیرون متحول میکند اما توسعهی فرهنگی انسان و جامعه را از درون دگرگون میکند؛ بنابراین میتوان نحوهی ارتباط ابعاد گوناگون توسعه را به شکل زیر تصویر و ترسیم نمود:توسعهی فرهنگی --> توسعهی سیاسی --> توسعهی اقتصادی --> توسعهی فنی
از باب نمونه، در اسلام برای پیوند زدن اقتصاد با اخلاق به عنوان یکی از مؤلفههای فرهنگ، به دو طریق زیر اصرار شده است:
الف. اسلام با بیانهای گوناگون حقیقت مال و ثروت را تشریح نموده و حد وسطا از آن را لازم و نیکو دانسته است؛ بدیننحو که از یکسو به زیانهای حرص و ولع و طمع و افزونطلبی اشاره کرده است و از سوی دیگر، از نتایج سوء فقر و نیاز، پرده برگرفته است. برای مثال، در سخنی از امام علی (علیهالسلام) خطاب به فرزندشان امام حسن (علیهالسلام) چنین آمده است:
"کسی را که کسب روزی میکند، سرزنش مکن؛ که هرکس فاقد روزی خویش باشد، خطایش بسیار است. پسرجان! فقیر، حقیری است که سخنش را نشنوند و قدرش را نشناسند. اگر فقیر راست گوید، دروغگویش نامند و اگر زهد ورزد جاهلش خوانند. پسر جان! هر که به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت مبتلا شده است: 1. ضعف یقین (باورش به خدا و عدالت او کم شود) 2. نقصان عقل 3. سستی دین. 4. کمی حیا و آبرو. به خدا پناه میبریم از فقر. (مجلسی، 1403: ج2، 47)"
ب. اسلام به بشر تفهیم کرده است که تمام افراد انسان، اعضای یک پیکرند و باید همواره حس همدردی و معاضدت و مساعدت در میان آنها بیدار باشد و در غم و شادی یکدیگر، یار شاطر هم باشند نه بار خاطر یکدیگر؛ از اینرو، انسانِ تربیت یافته در فرهنگ اسلامی است که با دست و قلم خود به حساب داراییهای خویش میرسد و بدون هیچگونه تظاهری سهم فقرا را جدا و با صدق دل و نیت میپردازد و عقیده دارد اگر روزی در پرداخت سهم فقرا تأخیر کند و بدون وصیت بمیرد، مدیون فقرا خواهد بود. (مصطفوی، 1358: 221-220)
2-6. کار مفید:
اگرچه میتوان تصور نمود که کار باشد و توسعه نباشد اما نمیتوان تصور کرد جایی توسعه باشد اما کار نباشد. واژهی توسعه حاکی از کار مستمر، نظم، خستگیناپذیری، انضباط، استقامت، خلاقیت، تخصص، سامانمندی، هدفمندی، همت، ابزار مناسب، تحمل سختیها، امنیت، علم، عقلانیت و ... است. یکی از لوازم مهم توسعه، کار است. کار، هم توسعه را میآفریند و هم آن را حفظ میکند. البته کار نیز به نوبهی خود بر آموزش و کسب مهارت مبتنی است؛ برای اینکه شخص از بیکار بودن و احساس بیکار بودن به درآید، نیاز است که مهارتی را کسب کند. در آموزههای اسلامی، کار با نگرش هستیشناختی و معرفتشناختی و انسانشناختی در هم تنیده است. قلمرو کار، چیرگی بر طبیعت و مچاله و تفاله کردن طبیعت نیست، انسان تا نفس میکشد باید کار کند. کار نیز باید متناسب با استعداد و قابلیت فرد باشد. اصلاح دنیا با انجام وظایف آخرتی منافاتی ندارد حتی برنامههای دنیایی نباید کوتهنظرانه و نزدیکبینانه باشد و گرنه رنج کلان و مصیبت فقر و محرومیت مستمر در پی دارد. برای رهایی از رنج کلان راهی جز کلاناندیشی و توسعهی همهجانبه نیست. کلاناندیشی طلب محمود است نه طول امل. (جوادی آملی، 1386: 252 و 253)یکی از دستاوردهای درخشان و پایدار کار، حصول استقلال است. برخی از مفسران، از آیهی وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِی الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِیهَا مَعَایِشَ... (اعراف/ 10)، عنصر محوری استقلال اقتصادی جامعهی بشری را استفاده کردهاند. (همان، 255)
استقلال در گرو کار و همت در تولید و قناعت در مصرف است. برای فرهنگ کار همین بس که اسلام به طرق مختلف برای آن، اصول و ضوابط زیر را برشمرده است:
1-2-6. تخصص و تعهد: این دو در رشد کمی و کیفی کار مؤثرند تعالی و ترقی، قانونمداری، انضباط، وجدانکاری، توجه به منافع عموم، پرهیز از شغلهای کاذب محصول این دو اصل است.
2-2-6. اتقان و زیبایی: کاری که مطابق اصول علمی نباشد، متقن نیست؛ در نتیجه مقبول نیز نمیباشد. کاری که متقن است اما هنرمندانه و زیبا نیست، مطلوب و مطبوع نخواهد بود. رعایت این دو اصل، حافظ تمام اصول و معیارهای زیستمحیطی و مایهی پالایش فضای زندگی است. نکوهش کمکاری، خیانت و تزویر در کار، پنهانکاری در حقیقت، تقلب و ... در راستای تأمین اصل فوق است.
3-2-6. پایداری در کار: استقامت در کار (هود/112) باعث میشود سختیهای موقتی و محرومیتهای مقطعی نادیده گرفته شود، استقامت در کار صحیح، موجب آرامش دل (فصلت/30) وسعت رزق (جن/12) و وصول به مقصود (نهجالبلاغه، حکمت، 386) میشود.
4-2-6. اخلاص در کار: در تعالیم اسلامی، کار تنها باید به منظور اطاعت از فرمان خدا انجام میشود؛ زیرا اخلاص، به کار رنگ عبادت و قداست میبخشد و روح عمل است و خستگی و تکرار و بینشاطی و بیانگیزگی را از آستان روح انسان میزداید.
5-2-6. انتخاب شغل مناسب: با شغل نامناسب و نامشروع نمیتوان روحیهای نجیب و برجسته داشت و معضلی را حل کرد؛ از اینرو در اسلام برخی مشاغل واجب، برخی حرام و بخشی مستحب و پارهای از آنها مکروه است.
6-2-6. خلاقیت در کار: محصول پنج ویژگی قبل، خلاقیت در کار است. باید میان سنت و صنعت، طبیعت و هنر همآوایی و هماهنگی باشد. اصل کار باید دمیدن روح هنر در مادهی به ظاهر بیروح طبیعت باشد تا صنایع آدمیان تبلوری از حیات هنر و تجلی زنده بودن و زنده شدن گردد.
7-2-6. کار هدفمند: انسانی که به کار به عنوان بستر رسیدن به پول مینگرد، اگر بستری غیر از کار نیز فراهم شود، به آن تن میدهد؛ از این رو باید هدف کار حتی برای خود کار هم نباشد بلکه برای هدف برین باشد هدف معقول و مقبول جامعهی الهی و انسانی باشد، کارها مکمل یکدیگر باشند. (جوادی آمی، 1386: 257-264) عزت یک ملت در گرو داشتن همت عالی و بلند است و همتهای بلند در فرهنگ کار جلوهگر میشوند.
8-2-6. آرامی فردی و امنیت اجتماعی: توسعه علاوه بر اینکه سعادت دنیوی مادی فرد و جامعه را تدارک میبیند، باید سعادت معنوی (فردی و اجتماعی) را نیز فراهم نماید و البته سعادت معنوی اجتماعی یعنی عدالت، نظم، امنیت و آزادی و سعادت معنوی فردی یعنی آرامش (امید، نشاط، رضایتخاطر) تحقق نمییابد مگر از رهگذر ایمان واقعی به خداوند؛ پس توسعه تا ربطی وثیق و پیوندی دقیق و عمیق با دین پیدا نکند، رهآورد آن آرامش و امنیت نخواهد بود و جامعه که فاقد امنیت است، به تعبیر امام علی (علیهالسلام) شرالاوطان یعنی بدترین جاست. (آمدی، 1373: 455)
امام صادق (علیهالسلام) نیز در این باب میفرمایند: «سه چیز است که عموم مردم بدان نیازمندند: امنیت، عدالت و فراوانی نعمت» به ضرب زور و قانون میتوان پوسته جامعه را مورد نظارت قرار داد در حالی که امنیت واقعی در گرو این است که بر جامعه، هم مراقب بیرونی ناظر باشد هم مراقب درونی در افراد حاکم باشد. (جوادی آملی، 1384: 201-203؛ همو، 1380: 157)
7. ارکان توسعه
البته توسعه به معنای حقیقی و پایدار تبلور پیدا نمیکند مگر اینکه سه رکنِ نخبگان، مردم، و نظام سیاسی با یکدیگر همسویی راستین برقرار کنند.1-7. اولین شرط نخبگان این است که کمال یافته و توسعهگرا باشند و با دارا بودن تعهد و تخصص و درک صحیح نسبت به جهانی که در آن زندگی میکنند، توسعهی متوازن و متناسب با تاریخ و تمدن و فرهنگ خود را تعریف و طراحی کنند و با کمک مردم آن را اجرا نمایند. هرگونه کوتاهی یا غفلت یا تسامح که از نخبگان یک ملت سرزند، میتواند انحطاط، رکود و پیشرفت جامعه را در پی داشته باشد.
2-7. نظام سیاسی نیز باید با تکامل و بهینهسازی درونی، قابلیت توان و کارایی خود را تا حداکثر ممکن افزاش دهد و با تبیین اصول و راهکارهای پیشرفت در زمینههای جزئی و تخصصی و یا برخورداری از نظام اداری متناسب و کارامد، مشکلات مسیر رشد و تعالی را حل کرده و بهترین و مفیدترین راه را برای رسیدن به اهداف ارائه دهد.
3-7. مردم نیز نقش خود را به دو صورت مستقیم و غیرمستقیم ایفا میکنند. مستقیم یعنی مردم در ابعاد عملی، تحققبخش اهداف توسعهاند و در پرتو جهتدهی نخبگان و برنامهریزی نظام سیاسی، از یکسو مجریان توسعهاند از سوی دیگر به نوعی هدف توسعهاند. غیرمستقیم یعنی نظارت بر عملکرد نخبگان و نظام سیاسیای که در آن هستند. (علیخانی، 1377: 295-298)
8. راهکارها و پیشنهاداتی در باب وصول به توسعهی ایرانی و اسلامی
1-8. فراهم کردن بستر آموزش و کسب مهارت در زمینههای گوناگون، و آموزش فرهنگ کار براساس آموزههای فرهنگ اسلامی ضمن توجه به شرایطی که کار در آن صورت میگیرد.2-8. تقویت وجدانکاری: وجدان کاری یک احساس و تعهد درونی است به منظور رعایت الزاماتی که در ارتباط با کار مورد توافق مطرح میشود. به عبارت دیگر، وجدانکاری، رضایت قلبی، تعهد و التزام عملی نسبت به وظیفهای است که قرار است انسان آن را انجام دهد؛ ولو هیچ بازرس و ناظری ظاهری نیز نظارهگر نباشد. (استرکی، 1388: 72)
برخی راههای تقویت وجدانکاری در افراد عبارت است از: به کارگیری فرد به کارهایی که در توان اوست و مورد علاقهی او باشد، احتساب سختی کار، ارزیابی عملکرد تقسیم کار، رعایت تخصص و تجربه در انتصابات، تشویق و تنبیه بجا، نوع مدیریت، تقویت حس مسئولیتپذیری و امانتداری و پیگیری.
3-8. الگوی توسعه از ابتدا باید به گونهای طراحی شود که تمام نیازهای انسان در ابعاد گوناگون در آن لحاظ شده باشد.
4-8. تعیین رابطهی متغیرهای مستقل و وابسته در الگوی توسعه، مثلاً در مدل پیشرفت اقتصادی ژاپن، امور مانند ناسیونالیسم و آموزش آن، احیای سنتها و آداب و رسوم ملی، ایجاد همبستگی اجتماعی، تولید همه چیز در محل و زندگی در حد امکانات تولید داخلی، بالابردن توان نظامی کشور، اتحاد با غرب، واردات مواد خام از خارج، مصرف کالای وطنی، صادرات کالای مازاد بر مصرف و ... از جمله متغیرهای مستقل است که هر متغیر دیگری تابعی از این متغیرها میباشد. (شعیب، 1383: 3-7)
شکی وجود ندارد که در الگوی توسعهی ایرانی – اسلامی، متغیرهای مستقل مواردی مانند: حفظ وحدت و امنیت ملی، انسجام اجتماعی، ثبات سیاسی، احیای ارزشهای معنوی و اسلامی، استقلال کشور و ملت، غرور ملی و ... است.
5-8. آموزش مراتب و اولویتهای توسعه: فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، فنی و ... .
6-8. تشویق به نوآوری و خلاقیت و تولید علم در زمینههای مختلف.
7-8. شفافسازی اهداف توسعه اعم از اهداف میانی و غایی.
8-8. همسو کردن نیروهای باوراننده (آموزش و پرورش به معنای عام آن) با توسعه و اهداف آن.
9-8. کار و همت بر افزایش تولید و قناعت در مصرف.
10-8. نظارت دائمی و آسیب شناسانه بر فرایند توسعه و نقد منصفانهی آن.
11-8. کلاننگری در برنامهریزی و طراحی و پرهیز از شتابزدگی و تفکر مقطعی و خُرد و کوچکاندیشی.
12-8. رفتن به سوی پژوهشهای مولد و نیاز محور و کاربردی در کنار آموزش.
13-8. لحاظ نمودن عوامل محتمل اعم از عوامل اثرگذار یا مانع اثر.
14-8. تجدیدنظر در نوع مدیریتها و سوق دادن مدیریت به سمت و سوی علمی با رویکرد مشارکتی.
15-8. شناسایی و رتبهبندی نخبگان و پژوهشگران که از مهمترین ارکان توسعهاند.
16-8. تقویت روحیهی خودباوری و اعتماد به نفس ملی و افزایش قدرت ریسکپذیری.
نتیجهگیری
-در توسعهی ایرانی و اسلامی نه باید غربزده و نه غرب ثانی شد و نه باید صرفاً آخرتاندیشی را پیشه کرد و نه باید دنیا زده شد؛ بلکه باید راه میانهای را اتخاذ کرد تا از رهگذر توسعه، سعادت دنیوی و اخروی آسیب نبیند.- هر ملت و جامعهای میتواند متناسب با تاریخ و تجربیات و تحولاتی که پشت سر گذاشته، الگویی از توسعه را برای خود تعریف و طراحی کند و توسعه امری تحمیلی و اجباری نیست.
- مبانی توسعهی غربی از حیث فلسفی، اخلاقی، دینی، جامعهشناختی، و تاریخی با الگوی توسعهی ایرانی – اسلامی متفاوت است. اگرچه میتوان دیالوگ و دادوستد را میان الگوهای گوناگون توسعه تصور نمود.
-توسعهی متوازن، توسعهای است که در عین بهرهمندی از علم و عقلانیت و فناوری، میتواند به روحیهی استکباری و ابتلا به برخی مفاسد اخلاقی سوق پیدا نکند.
- در رفتن به سوی الگوی توسعهی ایرانی و اسلامی، هم باید عوامل و مبانی ارکان و لوازم و مختصات این توسعه را شناخت و هم باید موانع را شناسایی نمود و درصدد رفع آنها برآمد.
- شعار توسعهی ایرانی میتواند این باشد: همت و کار در تقویت تولید و قناعت در مصرف.
پینوشتها
1. عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا.
2. Progress
3. Development
4. Evolution
5. Envelope
6. Modernization
7. Westernization
8. mean –ends rationality
9. Sentimentalism
10. Economic animal
1. آمدی، عبدالواحد. (1373). شرح غررالحکم و درر الکلم. توسط جمالالدین محمد خوانساری. تهران. انتشارات دانشگاه تهران.
2. استرکی، مرضیه. (1388). «چگونگی شکلگیری وجدانکاری و تداوم آن». ماهنامهی مهندسی – فرهنگی. سال سوم. شمارهی 31 و 32.
3. پلانتینگا، آلوین. (1377). آیا اعتقاد به خدا معقول است در کلام فلسفی. ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی. تهران. انتشارات صراط. چاپ اول.
4. جوادی آملی، عبدالله. (1386). اسلام و محیط زیست. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول
5. ـــ . (1384). حق و تکلیف در اسلام. قم، انتشارات اسراء. چاپ اول
6. ـــ . (1381). انتشار بشر از دین. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول
7. ـــ . (1381). نسبت دین و دنیا. قم. انتشارات اسراء. چاپ اول
8. سریعالعلم، محمد. (1375). توسعهی جهان سوم و نظام بینالملل. تهران. نشر سفیر
9. علیخانی، علیاکبر. (1377). توسعهی سیاسی از دیدگاه امام علی (علیهالسلام). قم. سازمان تبلیغات اسلامی. چاپ اول
10. فکوهی، ناصر. (1381). تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی. تهران. نشر نی. چاپ اول
11. کوران، تیمور. (1375). «اسلام و توسعه نیافتگی و بازنگری یک معمای دیرینه». ترجمهی یدالله دادگر. قم. تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم. نقد و نظر. سال سوم. شمارهی اول
12. لوسین پای. (1370). «فرهنگ سیاسی و توسعهی سیاسی». ترجمهی مجید محمدی. نامهی فرهنگ. شمارهی 6-5
13. مجلسی، محمدباقر. (1403). بحارالانوار. بیروت. دارالإحیاء التراث العربی
14. مصطفوی ترقی، سیدجواد. (1358)، ابعاد گستردهی اسلام. تهران. انتشارات محمدی. چاپ اول
15. مطهری، مرتضی. (بیتا). امدادهای غیبی در زندگی بشر. قم. انتشارات صدرا
16. ملکیان، مصطفی. (1381). راهی به رهایی. تهران. نشر نگاه معاصر. چاپ اول
17. نصر، سیدحسین. (1385). قلب اسلام. ترجمهی صادق خرازی. تهران. نشر نی. چاپ اول
18. ـــ . (1382). جاودان خرد. به اهتمام سیدحسن حسینی. تهران. انتشارات سروش. چاپ اول
19. ـــ . (1386). اسلام سنتی در دنیای متجدد. ترجمهی محمد صالحی. تهران. دفتر پژوهش و نشر سهروردی. چاپ اول.
20. شعیب، بهمن. (1383). در سایت www. Bashgah. net
منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1392)، مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول