تبارهای عدالت گرایی معاصر اسلامی در فلسفه بوعلی سینا

این مقاله به تبارشناسی عدالت گرایی در زمان حاضر با لحاظ زمینه های آن در متافیزیک و حکمت عملی شیخ الرئیس بوعلی سینا اختصاص دارد. جهت انجام این مهم، در گام نخست،
چهارشنبه، 1 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تبارهای عدالت گرایی معاصر اسلامی در فلسفه بوعلی سینا
 تبارهای عدالت گرایی معاصر اسلامی در فلسفه بوعلی سینا

نویسنده: طیبـه محمدی کیا



 
این مقاله به تبارشناسی عدالت گرایی در زمان حاضر با لحاظ زمینه های آن در متافیزیک و حکمت عملی شیخ الرئیس بوعلی سینا اختصاص دارد. جهت انجام این مهم، در گام نخست، تلاش شده است تا معانی و مدلولات مفهوم عدالت در اندیشه سینوی توضیح یابد. گام بعدی نوشتار ارائه زمینه های بارور گردیده عدالت گرایی سینوی در ذهنیت معاصر اسلامی است. در این بخش، مشخصاً، به انعکاسات اندیشه عدالت گرایی ابن سینا در تئوری انقلاب اسلامی و تجربه عینی و عملیاتی آن یعنی جمهوری اسلامی، پرداخته شده است.

مقدمه:

این نوشتار در پی بررسی جایگاه عدالت در حکمت سینوی جهت توضیح بعضی مهم ترین دلالت های آن در زندگی امروزه ما است. به دیگر سخن هدف این نوشتار بررسی متافیزیک ویژه ای است که از قبل فلسفه سینوی به زندگی معاصر رسیده است. این متافیزیک تا آنجا در تاریخ فلسفه اهمیت دارد که به اعتقاد بسیاری از پژوهشگران، مجموعه نگرش های ذات انگار (Essentialist) پس از بوعلی از آن مشروب شده اند و تاثیر پذیرفته اند (1) هر چند این تاثیرپذیری محدود به جهان اسلام و فلسفه اسلامی نیست؛ ولی میزان آن در فلسفه اسلامی و مشخصا گرایش ایرانی آن ( فلسفه شرق جهان اسلام) بسیار برجسته تر و جدی تر بوده است.
سازمان مطالب نوشتار بدین صورت است که، ابتدا، به صورت اجمالی و در حد محدودیت ها و حوصله یک مقاله، بعضی مهم ترین خصایص عدالت گرایی در اندیشه سینوی توضیح می یابد. سپس، در گام دوم، حاصل این تلاش به مثابه دستمایه ای جهت تحصیل درکی از مفهوم عدالت گرایی در اندیشه اسلامی به کار بسته شده است که می توان، کم و بیش، حضور آن را در زمان حاضر نیز رصد کرد و مشاهده کرد. در این بخش تلاش می شود، ذیل ارائه بحثی تبارشناسانه از مناسبات عدالت پایه در اندیشه منجر و منتهی به انقلاب اسلامی، به مثابه اصلی ترین بستر زندگی سیاسی در جهان معاصر ایرانی به عناصر تعیین کننده ای اشاره شود که ریشه در رویکرد شیخ الرئیس به مفهوم عدالت دارد. اهمیت این مساله از جایگاه بوعلی سینا در تدوین حکمت مدنی اسلامی ناشی می شود. پیش از شروع مباحث باید یادآور شد که نتایج مطمح نظر از انجام چنین مطالعه ای باید محدود و منحصر به حوزه بررسی آن فهم گردد و دانسته شود. در واقع این انتظار که نوشتار پیش روی درکی فراگیر از ساحت عدالت در اندیشه اسلامی به دست دهد به هیچ روی در سطوری که خواهد آمد پاسخ نمی یابد و در عمل، ارتباطی با هدف این نوشتار برقرار نمی کند. آنچه از این مقال می توان انتظار کشید ارائه توضیحی از عدالت در اندیشه اسلامی است که بعضی دلالت های مهم آن را در حوزه مورد گفت و گوی آن در باب رویکرد ابن سینا باز می کند؛ دلالت هایی که مشخصا ردپایی ویزه در حکمت سینوی دارند و در زندگی معاصر انعکاسی یافته اند.

بخش اول: معنای عدالت در اندیشه سینوی

در این بخش به بررسی معنای عدالت در اندیشه ابن سینا روی می آوریم. همچنان که در ادامه خواهد آمد شیخ الرئیس عدالت را در پیوستگی با نظامات شکل دهنده جامعه و کار ویژه های مورد تقاضا از طبقات مختلف آن می داند. با لحاظ این واقعیت جهت توضیح معنای عدالت به سه عرصه روی می آوریم: ابتدا به مفهوم شناسی عدالت با رویکرد به جایگاه نبی، به مثابه راس نظامات اجتماعی می پردازیم. سپس با هدف ردیابی خلاقیت های نظری ابن سینا در پیشبرد مبحث عدالت گرایی در فلسفه اسلامی، بحثی مقایسه ای را در باب رویکرد فارابی و ابن سینا به عدالت، جهت شناسایی مساهمت های شیخ الرئیس در پیشبرد مباحث این حوزه می گشاییم. آخرین قسمت از بخش نخست به تقریر نتایج و توضیح معنای محصل معنای عدالت در اندیشه ابن سینا اختصاص خواهد یافت.

یکم: مفهوم شناسی عدالت در اندیشه ابن سینا با توجه به جایگاه نبی:

در اندیشه ابن سینا، نبی عدالت گستر است. این عدالت، خود، در دل سنتی برآمده از عالم «مافوق القمر» و جهان ماوراء تحقق می یابد. چنین عدالتی، طبعاً، با سنت در می آمیزد و به مثابه بخشی از آن معنا و مفهوم می یابد. پیوستگی میان عدالت و سنت تا آنجاست که تحقق هر یک فارغ از دیگری ممکن نمی شود و این دو، در نظر و عمل، در قامت مقوم دیگری ظاهر می شوند.
باید دقت نمود و توجه داشت که تنها ذیل چنین نگاه منظومه واری به مقوله عدالت و نسبت آن با سنت است که مدینه نبی امکان تحقق می یابد و به پیشنهاد گروه ویژه ای از نظامات اجتماعی دست می زند که جهت تضمین حرکت پیوسته مدینه در مسیر صلاح، فلاح و سعادت استوار می شوند.
نکته مهم و حایز توجه ویژه، آنکه مفاهیم فیلسوف و نبی، در منظومه فکری سینوی با یکدیگر مقارنه دارند و این دو در ارتباطی وثیق با همدیگر معنا می یابند؛ حتی می توان گفت در مقام تحقق، این دو خصلت تنها در یک فرد جمع می شوند.
با این حال، آنگونه که ابن سینا توضیح می دهد، در جهان نظر و تئوری، میان این دو هم چنان فاصله ای قابل بررسی وجود دارد. وی خود در واپسین بخش الهیات شفا جهت ارائه تفکیکی تئوریک و نظری میان شئون فیلسوف و نبی تلاشی جالب توجه را تمهید می چیند و زحمتی از این دست را به جان می خرد: به اعتقاد ابن سینا فیلسوف حایز فضایل و خصال سه گانه عفت، حکمت و شجاعت است؛ در حالی که نبی، نه تنها این خصال سه گانه، بلکه خواص ویژه نبوی را نیز دارا است. (2)
به باور سینوی، جمع آن سه خصلت «عدالت» نامیده می شود. حال اگر خصال مورد گفت و گو، که بیانگر ارکان حکمت و فضیلت هستند، همراه با حکمت نظری یک جا گرد آیند آن گاه می توان مدعی شد که اسباب سعادت حاصل آمده است و انسان به مرحله ای بسیار شایسته در حیات خویش دست یازیده است. چنین انسانی ـ یعنی نبی ـ در اندیشه سینوی خداگونه معرفی می شود؛ تا آنجا که اگر آن نبود که پرستش کسی جز خداوند یکتا جایز نیست، شایسته پرستش نیز دانسته می شد (3).
این قضاوت در باب جایگاه خداگونه نبی، یک بازی صرفاً زبانی نیست و مشخصا حایز ارزشی معتنابه در فلسفه سیاسی ابن سیناست. در واقع این رویکرد موجبات فهمی پایه ای را در حکمت عملی سینوی فراهم می آورد:
بر این اساس، هر چند نبی مناسب برای سلطنت ملکوت و جهان ماوراء شناخته نمی گردد ولی به قیاس اولویت در قامت سلطان زمین و جهان تحت ملک الهی ظهور می کند و این جایگاه را از آن خود می کند. بدین سان ابن سینا فردی از این دست را به مثابه فرمانروا یا سلطان دنیای روی زمین و خلیفه خدا در آن شناسایی می کند. (4)
لازم به یادآوری مجدد نیست که رویکردی از این دست، مشخصا، گویای ایده ای مرکزی در حکمت عملی و فلسفه سیاسی بوعلی است.
عدالت در اندیشه ابن سینا در نظامی سلسله مراتبی بروز و ظهور می یابد که می توان برای آن سطوح هستی شناختی، انسان شناختی و اجتماعی قائل شد. در این میان کار ویژه نگرش فلسفی و عقلانی در تحلیل عدالت هستی شناختی و انسان شناختی است در حالی که عبور به عدالت، مشخصا، گویای رویکردی معطوف به مناسبات اجتماع بشری است. (5)
نکته آنجاست که ابن سینا از معبر درکی هستی شناختی و انسان شناختی است که به عرصه اجتماع ورود می کند و بدین سان، امکان تحقق عدالت را در گرو تحصیل معرفتی قرار می دهد که خاستگاهی وحیانی دارد و پردازش نظری آن در حکمت سینوی در عداد امور هستی شناختی قرار می گیرد.
نکته دیگر تفاوت عدالت و تساوی در حکمت سینوی است. شیخ الرئیس، مشخصا، قایل به نابرابری در نظم ناشی از عالم ماوراست و هرگز عدالت را مترادف با تساوی نمی داند، به اعتقاد وی عدم تساوی خود، در یک معنا، موجد عدالت است و ضروری آن به حساب می آید (6)؛ چه آنکه ایجاد تساوی میان امور فارغ از تامل در جایگاه هستی شناختی شان نه تنها راه به عدالت نمی برد که ستم و تباهی را سبب می شود و در عمل، تخلفی جدی از نظام آفرینش را نتیجه می دهد. (7)

دوم: بررسی تبارهای عدالت گرایی سینوی در اندیشه مدنی فارابی

ابونصر محمد بن محمد فارابی (260 ـ 229)، معروف به معلم ثانی را بزرگ ترین فیلسوف سیاسی مسلمان دانسته اند. تاثیرپذیری ابن سینا از معلم ثانی بر کسی پوشیده نیست و ردپای اندیشه ها و ترمینولوژی ویژه وی را در جای جای آثار بوعلی، به وضوح می توان پی گرفت و بازشناخت؛ حتی می توان گفت که تعقیب اندیشه های موافق یا مخالف در آثار این دو، معمولاً، بیانگر یکی از موثرترین و در عین حال جذاب ترین حوزه های بحث و نظر در عرصه فلسفه سیاسی اسلام بوده است و از منظری تاریخی به زمینه ای بارور برای مطالعه و مباحثه بدل شده است. با این حال انجام این مهم در بعضی زمینه ها از اهمیتی بسیار بیشتر و نقشی تعیین کننده تر برخوردار است؛ چه آنکه ارائه توضیحی محصل از تطور معانی و تحول مفاهیم در بعضی بخش های فلسفه سیاسی مسلمانان اساساً فارغ از مطالعه ای مقارن و تطبیقی میان فارابی و ابن سینا تحصیل ناپذیر است و راه جایی نمی برد.
مفهوم عدالت مشخصا در عداد این گروه از مفاهیم جدی و مباحث بنیادین فلسفه سیاسی قرار می گیرد. ذیلاً، با توجه به ملاحظه پیش گفته به بررسی مختصر و گذرای جایگاه عدالت در دو حوزه نظام اندیشه فارابی و ابن سینا می پردازیم. (8)
رویکرد فارابی به عدالت همچون بسیاری دیگر از بخش های نظام فلسفی وی، حائز خصایص جدی معرفت شناختی است. وی، تا حدی متفاوت با رویه نظری ابن سینا نه تنها همچون بوعلی از موضعی معرفت شناسانه مباحث خود را می آغازد بلکه بر خلاف وی براساس نگاهی معرفت شناختی نیز مطالعه خود را به فرجام می رساند و معمولا نظام واره ای را به دست می دهد که قضاوت های نهایی آن، کم و بیش، بر بنیان هایی معرفتی قرار می گیرد و ثبات می یابد. (9)
البته نباید از نظر دور داشت که فارابی نیز همچون ابن سینا و دیگر نظریه پردازان حوزه تمدنی فلسفه سیاسی در شرق جهان اسلام در نهایت ایده های معرفتی و عقلانی را به مناسبات نقلی و وحیانی تحویل می برد و تقریری اسلامی از تئوری های یونانی به دست می دهد؛ با این حال وی، بعضا متفاوت با بوعلی همچنان و تا پایان کار موضع فلسفی و عقلانی خود را به جد و جهد حفظ می کند و در نهایت تقریری فیلسوفانه تر از مواضع وحیانی و دین مدارانه فراروی مخاطب خویش می گشاید. این واضح است و مبرهن که فارابی، در یک معنا، مبدع چرخه مهم «فیلسوف ـ نبی» است.
چرخه ای که ارجاع مدام و پیوسته به آن گویای تلاش نظری فیلسوفان شرق جهان اسلام برای تبدیل تئوری های یونانی به اندیشه های اسلامی است.
با این حال و با وجود فضل تقدم فارابی در پیشنهاد این چرخه اهمیت یابی متفاوت و تعیین کنندگی قاطع آن در سرنوشت فلسفه سیاسی اسلامی نه به دست ولی بلکه ذیل تاملات ابن سینا انجام می گردد. در واقع این ابن سینا بود که چرخه تبدیل فلسفه به شرع را تا نهایت استعداد منطقی آن تقریر کرد و موفق به پیشنهاد نظام واره ای شد که براساس آن فلسفه سیاسی به فقه سیاسی منجر می شود. به رغم دعاوی نظری پرافت و خیز، کلیات این نظام واره، کمتر مورد تشکیک و موضع مخالفت دیگر فیلسوفان شرق اسلامی قرار گرفت و عملا تا پیش از ورود به عصر جدید و شکل گیری برخی رویه های انتقادی به مثابه مبنایی برای مراجعه به فقه سیاسی قلمداد شد.
رویکرد جدی تر مشخصا، در رویکرد فارابی و ابن سینا به مقوله عدالت نیز قابل شناسایی و توضیح است: در حالی که فارابی درکی معرفت شناختی تر از عدالت در نظام هستی به دست می دهد و تامین مناسبات عادلانه را در افقی معرفتی از فیلسوف به نبی تحویل می برد ابن سینا در نهایت نگاهی کمتر معرفت شناختی فراچنگ می آورد و مشخصا تاملات معرفت شناختی ابتدایی خود را در توضیح عدالت با نگاهی به جد مستعد نقش آفرینی گسترده و فراگیر فقه در تولید عدالت به پایان می رساند.
جهت توضیح آن چه آمد، ذیلا به طرح دو ملاحظه مهم همت می گماریم؛ هر دو ملاحظه بیانگر رویکردی روش شناختی هستند و به شیوه ای تطبیقی ورود ابن سینا و فارابی را به بحث عدالت مورد توجه قرار می دهند؛ با این حال ملاحظه نخست از منظری مبنایی به تفاوت های روش شناختی فارابی و ابن سینا توجه دارد و ملاحظه دوم از منظری منطقی این مهم را موضوع توجه قرار می دهد. در ملاحظه نخست به نسبت مدینه و عدالت در این دو فیلسوف شهیر می پردازیم و در ملاحظه دوم به نحوه مواجهه هر یک با مقوله عدالت، به مثابه امری انضمامی یا استقلالی، نظر می افکنیم:

ملاحظه یکم :

نسبت عدالت و مدینه در رویکرد فارابی و ابن سینا مدینه فاضله فارابی قائم به فیلسوفی است که عدالت ذاتی همه جوانب مرتبط با حضور، جایگاه، عملکرد و کار ویژه وی است. هر چند تداوم حیات این مدینه، در فراغ فیلسوف به دست شریعت سپرده می شود ولی تقدم رتبی و شانی فلسفه بر فقه در جهان آرمانی، مشخصا از سیاق اندیشه فارابی مستفاد می گردد. تنها هنگامی که از جهان آرمانی به عینیت بیرونی ورود می کنیم فارابی زمینه های عملی تحقق عدالت را در شریعت جست و جو می کند. در واقع سیاست یا عرصه بروز و ظهور عینیات زندگی اجتماعی، مشخصا محل تولد فیلسوف / نبی می گردد و شریعت به مثابه میراث ماندگار نبی برای نسل های پس از خود کارکردی مشابه فلسفه می یابد.
ابن سینا اما از همان ابتدا تحقق مدینه را در نبوت می جوید و باز می یابد و از مدینه عادله ای سخن می گوید که بر مبنای شریعت استوار گردیده است. در اینجا، دیگر، با مدینه ای فاصله در جهان آرمانی فارابی روبه رو نمی شویم که عدالت ذاتی آن باشد بلکه به تلاشی بر می خوریم که اقتضای پایبندی به مقدرات شرعی را، ذیل نظام واره ای فلسفی، عدالت معرفی می کند. به این ترتیب عدالت به مثابه موقعیتی متکی بر مراعات شرعیات در قالب اصلی ترین وجه مدینه عادله، پیش کشیده و مطرح می شود.

ملاحظه دوم:

شیوه رویکرد به مقوله عدالت در ادبیات فارابی و ابن سینا؛ فارابی کمتر به توضیح عدالت به مثابه امری مستقل از مدینه علاقه نشان می دهد و ذیل درکی معرفتی عدالت را در جزء جزء مناسبات مدنی باز می جوید و بررسی می کند؛ در حالی که ابن سینا به مقوله عدالت مستقلاً ورود می کند و به مثابه امری خودبسنده آن را به بحث می کشد. عدالت مستقل از مدینه، مولود مناسبات مدنی است و هم از این روی، شیوه دسترسی آن اهمیت و اولویت می یابد. عدالت در چنین رویکردی حاصل نظاماتی ویژه معرفی می شود که اگر چه شأنا تقدمی فلسفی دارد ولی رتبا و در مدینه مولود شریعت می شود و از دل آن بر می آید. البته نباید به خطا پنداشت که عدالت سینوی با جهان / آرمان فلسفی افلاطونی ارتباطی نمی یابد و به مثابه فراورده های صرفا و کاملا مدنی معرفی می شود؛ بلکه سخن آنجاست که برای ابن سینا عدالت آرمانی زمینه ساز جدی عدالت تشریعی و شرعی می شود و در این مسیر، فقه جایگاهی سوق الجیشی و استراتژیک در منظومه ای از تاملات می یابد که وی در باب مدینه عادلانه به دست می دهد و بسط می بخشد. به این ترتیب عدالت به رغم جایگاه پیشینی خود در توجیه جایگاه انسان در نظام آفرینش عملا به مثابه موقعیتی مدنی معرفی می شود.

سوم: معنای عدالت در حکمت مدنی ابن سینا:

تقسیم بندی طبقاتی افراد جامعه در مدینه عادله ابن سینا همچون مدینه های افلاطون و فارابی معطوف به شان و جایگاه مشارکان در جامعه است، هر یک از سه طبقه حاضر در مدینه، آن گونه که ابن سینا می گوید، کاری و شأنی مخصوص به خود دارند و بدان ممتاز و شناخته شده اند. در واقع به یک معنا کارویژه های مورد تقاضا در حوزه عمومی به دست همین طبقات یا به عبارتی گروه های اجتماعی است که شکل می گیرد و انسجام می پذیرد.
این وضعیت استعدادی را فراهم می آورد که در نظریه های یونانی و اسلامی مشخصا ساختار سیاسی هرمی و سلسله مراتبی ویژه ای را سبب می شود. چنین درکی از جامعه در واقع درکی ارگانیک است که بخش های مختلف آن را در ارتباطی همیشگی با یکدیگر می بیند و اجناس شاکله آن را اجزای کلی هماهنگ شده و درهم تنیده می یابد. کارویژه مدیر در چنین دریافتی از جامعه حیاتی ترین کارویژه متوقع از سیستم ارگانیکی است که بر آن حکم می راند. به باور ابن سینا، مطابق چنین دریافتی ازجامعه، برای مدینه به مدیر مدبری نیاز داریم که سنت ها و شرایع را بر جای خود می نهد و به منزله ی رأس جسد یا سر تن عمل کند.
نکته آنجاست که از یک سو اقتضای عدالت سینوی حضور مدبری از این دست است و از سوی دیگر حاصل حضور جنین مدیری بسط عدالت در جامعه است. عدالت در این معنا با سنت می پیوندد و خود در مرحله مدینه به باز تولید سنت در عرصه اجتماع می انجامد. در واقع چرخه عدالت/ سنت و سنت/ عدالت حاصل چنین تاملی در معنای عدالت و چنین توصیه ای در کاربست آن ذیل قابلیت های مدبری است که تدبیر جامعه بر دوش او نهاده شده و ریاست آن را عهده دار شده است.
اینجاست که می توان دانست چرا ابن سینا در تقریر ویژگی های مدبر همدوشی سنت و عدل را در وی متذکر می شود و این هر دو را زمینه ساز هدایت رعیت به راه خدا به مثابه نخستین وظیفه وی می شمارد. به باور حکمت عملی سینوی بر مدبری این گونه است که مردم را به عبادت برانگیزد و آنان را از شر دور سازد و با نیروی عدل و داد حق هر صاحب حقلی را محفوظ دارد.

بخش دوم:

توضیح عدالت گرایی سینوی در ذهنیت معاصر اسلامی و بررسی انعکاس اندیشه عدالت گرایی ابن سینا در نظریه حکومت اسلامی
با لحاظ آنچه در بخش نخست آمد می توان گفت که رویکرد ابن سینا به عدالت چند ویژگی مهم و جدی دارد. این ویژگی های مرکزی، مشخصا در ذهنیت امروز ما نسبت به عدالت تا حد قابل توجهی قابل شناسایی اند و همچنان فعال و موثر عمل می کنند. ذیلاً به امهات این موارد می پردازیم: ناتوانی نسبی رویکردهای معاصر به عدالت در تغییر ذهنیت کلاسیک اسلامی به این مفهوم:
آشنایی مسلمانان با اندیشه جدید غربی، از جمله زمینه ساز طرح و بسط گروهی از ایده های تازه پیرامون عدالت شد که با رویکردهای کلاسیک اسلامی متفاوت بود. طرح هایی نظیر رویکرد به « عدالت به مثابه حق» (Justice as aright)، « عدالت به مثابه تساوی» (Justice as equality)، « عدالت به مثابه انصاف» (Justice as fairness)، « عدالت به عنوان ارزش» ( justice as a value) و نیز طرح « فلسفه حق به عنوان یک تئوری عدالت» (Philosophy of right as a theory of justice) از جمله این موارد بودند. (10) با این حال و به رغم ورود دیدگاه هایی از این دست همچنان رویکرد به فلسفه اسلامی به مثابه اصلی ترین زمینه درک مفهوم عدالت در ذهنیت اسلامی باقی ماند. ذیلاً به دلایل شکل گیری این وضعیت اشاره می کنیم:
ناسازگاری مباحث جدید با دیگر بخش های منظومه نظری و عملی فلسفه و حکمت اسلامی و شیوه دسترسی ما به این مفهوم؛ ناسازگاری با تجربه زیسته مسلمانان؛ عدالت را باید از جمله مفاهیم پایه ای حوزه فلسفه سیاسی به حساب آورد. به همین دلیل این مفهوم به شیوه ای متفاوت در زندگی انسان انعکاس می یابد. از یک سوی رویکرد ما به مقوله عدالت و درک ما از این مفهوم در این قضاوت هایمان نسبت به پیرامون، اجزای زندگی اجتماعی مان و شیوه های تخصیص منابع در پیرامونمان موثر می افتد و به این ترتیب به زندگی روزمره ما ورود می یابد و از سوی دیگر جریان یافتن عدالت در مناسبات اجتماعی به سهولت و براساس تصمیم های فردی رخ نمی دهد و معمولا پس از پویش های گسترده تاریخی به شیوه ای نهادینه شده و همسان با دیگر مفاهیم کلیدی حاضر در مناسبات اجتماعی، در جامعه انسانی نقش آفرین می شود. به این ترتیب مفهوم عدالت هم در دسترس ما قرار دارد و هم از دسترس ما خارج است. هم با آن زندگی می کنیم و هم خود محصول سبک خاصی از زندگی هستیم که از مفاهیم پایه ای حوزه فلسفه سیاسی همچون عدالت منشعب شده است. دست بردن به مفاهیمی از این دست کاری است صعب و دشوار. جراحی ساده ذهنیت که پذیرای درک خاصی از عدالت شده است به این سهولت امکان پذیر نیست؛ از آن سخت تر جراحی ذهنیت گروهی جامعه ای است که به شیوه ای تاریخی رویکردی مشخص را به مقوله ای همچون عدالت در خود پرورده و به آن خود کرده است.
عدم موفقیت نظریه های جدید عدالت در ارائه پارادایمی نهایی؛ هر چند گروهی از نظریه های جدید پس از ورود به عصر جدید به جد راه به ذهنیت مومنان گشودند و زنجیره ای از تاملات تازه را شکل دادند و سبب شدند ولی هیچ یک به مثابه پارادایمی غالب مطرح نشدند و بسیاری، در یک معنا، به تهافت با دیگری برخاستند. از تئوری های چپگرایانه و توزیعی عدالت گرفته تا نظریه های راستگرایانه و معتقد به عدالت استعدادی، در بسیاری از مواقع به مبادی نظری و مبانی فکری یکدیگر می تاختند و نسخه های کاملا متفاوتی از عدالت در جهان معاصر به دست می دادند. این ویژگی مشخصا سبب شده بود تا زمینه های چندانی برای حضور معانی جدیدتر عدالت در ذهنیت اسلامی فراهم نیاید.
ماهیت ماوراء گرایانه و متافیزیکال اندیشه اسلامی: اندیشه اسلامی برخلاف اندیشه جدید دعوی تاسیسی چندانی ندارد و خود را در بیشتر تلاش های خویش مقرر وحی و شعوبات برآمده یا در ارتباط با آن، نظیر سیره قولی و فعلی معصوم (ع) می بیند. حتی فراورده های فلسفی این سنت هم در یک معنا مدعایی ورای وحی ندارند و اگر چه در مسیر پرپیچ و خم استنتاج و انتاج به خرد می آویزند و برای آن بهره و نقشی، ای بسا مستقل قائل می شوند ولی حاصل کار را مشخصاً از مقوله شناخت می بینند و نه تاسیس؛ شناختی که مفسر وحی می شود و معانی آشکار ناشده آن را آشکار می سازد.
رویکرد به مقوله عدالت نیز سرنوشتی این گونه یافته است. هر چند در نگاه مؤمنانه ـ چه از منظری تاریخی و چه در دریافتی تحلیلی براساس رویکرد کلی فلسفه اسلامی ـ میان اسلام و دعاوی نسبت داده شده به آن فاصله ای مشخص وجود دارد ولی به هر حال تلاش هایی که با دغدغه های دینی بیان شده اند ارج و قربی بس بیشتر از دیگر رویکردها یافته اند. به دیگر سخن رویکردهایی که از همان ابتدا نگاهی تاسیسی را اختیار کرده اند و بی تعهد به عرصه دیانت در حوزه نظریه پردازی ورود کرده اند معمولا مجال چندانی برای طرح در منظومه تاملات دینی از آن خود نکرده اند و به دلیل عدم تعهد ماورایی شان به کناری نهاده شده اند.
حاصل مباحث بالا آنکه عدالت در معنای جدید آن راه چندانی به ذهنیت اسلامی نیافته است و به رغم برانگیختن دعاوی پرحرارت نظر و ایجاد فضاهای بارور بحث و گفت و گو، در عمل، منظومه نگرش های اسلامی به زندگی را دستخوش تحولی ساختاری نساخته است.

رویکرد به عدالت جهت توضیح شرایط ساختاری اجتماع و نه به مثابه ضامن نگاهی تساوی گرایانه به اجزای جامعه:

نگرش سینوی به عدالت، مستعد ارائه توضیحی از جامعه است که به شیوه ای ساختاری هرم قدرت را توصیف می کند. این رویکرد مشخصا امروزه نیز در پس درکی مشهود است که ذیل رویکرد امروزین ما به عدالت، موجه مناسبات برقرار در عرصه عمومی شده است.
به صورت خلاصه می توان گفت که عدالت، مطابق این کار ویژه خود، ایفاگر و کارکرد اساسی شده است:
ارائه توضیحی ساختاری نسبت به هرم قدرت ارائه استدلالی اقناعی نسبت به مشروعیت ساختار

تاثیر عدالت در توجیه رویکرد به فقه

همچنان که آمد برقراری ارتباطی وثیق میان دو حوزه «عدالت گرایی» و «فقه ورزی» بیانگر یکی از مهم ترین مساهمت های ابن سینا در تاریخ فلسفه سیاسی اسلام است. برقراری این نسبت و تناسب مشخصا از متافیزیکی خبر می دهد که مطابق آن اعمال احکام فقهی ضمانت یافته ترین شیوه محقق سازی عدالت دانسته می شود.
در واقع ثمره و نتیجه شکل گیری این استدلال در دل فلسفه سیاسی و متعاقب آن، تحویل بخش های مهمی از فلسفه سیاسی به فقه سیاسی، متاثر از آن هیچ گاه تا پیش از انقلاب اسلامی جایگاهی رفیع و عملیاتی در عرصه عمومی نیافت. این انقلاب اسلامی و تجربه عملی آن در جمهوری اسلامی بود که چنین رویکردی را به مثابه مبنایی برای توضیح ساختارها و کارویژه های حکومت در نظر گرفت.
به دیگر سخن انقلاب اسلامی ایران با محوریت بخشیدن به فقه در مناسبات حوزه عمومی و توضیح وضعیت های مطلوب در این عرصه براساس درک ویژه ای از مفهوم عدالت که به فقه به مثابه دهلیزی برای تحقق می نگریست، میان عدالت ورزی و فقه گرایی رابطه ای عینی و عملیاتی پیشنهاد داد.
چنین درکی از ارتباط فقه و عدالت، در فرایند تدوین قانون اساسی به مثابه بستری برای پیشنهاد و تاسیس تشریفات ویژه ای عمل کرد که برقراری حکومتی دینی را با لحاظ اقتضائات عصری و ترتیبات مورد انتظار از حقوق اساسی جدید مدنظر داشت. به این ترتیب ساختارهای قدرت ویژه ای معرفی شد که اولا نوعی از عدالت را مفروض می دانست که با عمل به فقه و ایجاد جامعه فقه پایه تحقق می یافت و ثانیا رفتار و عمل سیاسی را بر اساس محک هایی برآمده از مناسباتی از این دست ارزشگذاری شد. در بخش بعدی به این مهم ( رابطه فقه برآمده از درک سینوی عدالت و عمل سیاسی) می پردازیم:

تحویل عدالت به فقه در ساحت عمل

رویکرد مورد اشاره در بند پیشین همچنان که آمد، صرفاً جنبه ای نظری و تئوریک نداشت و به حوزه های عمومی و عملی نیز کشیده می شد. به عنوان نمونه در عرصه های خطیری نظیر قضاوت فقه گرایی به مبنایی برای عدالت ورزی بدل شد. به این ترتیب عمل سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی به عرصه ای کرد و نائل شد که ریشه در فقه سیاسی برآمده از تاملات سینوی داشت.
پرواضح است که علاوه بر عرصه قضا دیگر مناسبات و تشریفات عمومی و حکومتی نیز به شیوه ای از این دست قابل توضیح است اما در این میان تاثیرپذیری عملی از فقه جهت اعمال عدالت در یک حوزه، به رغم اهمیت آن کمتر موضوع توجه و دقت واقع شده است. این حوزه مهم عرصه اخلاق اسلامی و نسبت آن با مسوولیت های حکومتی است. مطابق این رویکرد، مشخصا درکی از اخلاق مبنا قرار گرفته است که نوعی مسؤولیت حکومتی را در اعمال اخلاق توصیه می کند. به این ترتیب می توان گفت که توضیح دقیق زنجیره ای از مسؤولیت های برآمده از آموزه های اخلاق اسلامی برای حکومت فارغ از تامل در مبانی آن در اندیشه ابن سینا ممکن نمی شود و راه به جایی نمی برد. چه آنکه حکومتی مستعد پذیرش این گروه از مسؤولیت هاست که پیش تر میان عدالت و مراعات آموزه های دینی ارتباطی وثیق برقرار دیده است و درکی از جامعه مطلوب را تحصیل کرده که به شیوه ای ارگانیک و پیوستار با مراعات اخلاق در حوزه عمومی در ارتباط است.

تولید عدالت در مناسبات اجتماعی براساس محوریت رئیس اجتماع

اهمیت نهاد مهم و تعیین کننده ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، در کنار دیگر مبانی مشروعیت به درکی از عدالت نیز اشاره دارد که زمینه های آن را می توان در حکمت سینوی و فقه سیاسی متاثر از آن بازجست و توضیح داد. به این ترتیب می توان گفت که حضور موثر و کیفی ولی فقیه در مناسبت عرصه تصمیم گیری به مثابه رئیس جامعه نه تنها بیانگر نگاهی عادلانه به قدرت بلکه گویای اصلی ترین حلقه مشروعیت بخش به آن نیز هست.
در نهایت باید اضافه کرد که اهمیت و جایگاه مکانیزم های درون زا و شخص پایه ای نظیر مدیر بودن، مدبر بودن، شهرت به تقوا داشتن و آگاه به مسائل زمانه بودن، در توصیف شرایط لازم برای ولی فقیه مشخصا با مراجعه به ادبیات سینوی مشخص می شود و وجود رویکردهایی از این دست در فقه سیاسی معاصر، به این ترتیب ذیل درکی تاریخی و برآمده از دل مناسبات فلسفه و فقه سیاسی کلاسیک به شیوه ای دقیق تر، فهمیده می شود.

پی نوشت ها :

1. Nader El-Bizri, The Phenomenological Quest between Avicenna and Heidegger,
Global Publication, 2000, p. 130.
2. شفاء، الهیات، ص 455.
3. شفاء، الهیات، همان، ص 455.
4. شفاء، الهیات، همان، ص 455.
5. فیجب أن یکون القصد الأول للسان؛ فی وضع السنن و ترتیب المدینه علی اجزاء الثلاثه؛ المدبرون و الصناع و الحفظه؛ و أنیرتب فی کل جنس منهم رئیساً یترتب تحته روساء یلونه، یترتب عنهم رؤساء یلونهم، إلی أن ینتهی الی افناء الناس. فلایکون فی المدینه إنسان معطل لیس له مقام محدود، بل یکون لکل واحد منهم منفعه فی المدینه و أن تحرم البطاله و التعطل و أن لأیجعل لأحد سبیلا إبی أن یکون له من غیر الخط الذی لابدمنه الانسان... شفا، ص 447.
6. شفاء ص 447 و مبانی اندیشه سیاسی در اسلام، عمید زنجانی، ص 173. ( به نقل از کتاب السیاسه، ص 30).
7. ابن سینا، رساله فی الارزاق، صص 276، 277 و 278.
8. پیش تر یادآور می شویم که مراجعه موثر به سرنوشت عدالت در این دو حوزه بزرگ معرفتی و نظری مجالی فارغ و فراخ را می طلبد و خود باید موضوع مطالعه مستقل قرار گیرد. آنچه اینجا خواهد آمد ارائه گر خطوط کلی بحث و چشم اندازهای کلان آن است. به این ترتیب ما به مباحثی خواهیم پرداخت که مشخصاً به کار هدف این مقاله در توضیح تبارهای عدالت سینوی در اندیشه معاصر می آید.
9. ابونصر محمد فارابی، السیاسه، بی جا: بی نا، بی تا، کپی نسخه اصلی، ص 6 ـ 5 و فارابی، فصوص الحکم، ص 151.
10. تئوری هایی از این دست را در اندیشه افرادی همچون لاک، هگل، هابرماس و راولز می توان سراغ گفت. با توجه به رویکرد این نوشتار به مبحث عدالت در اندیشه ابن سینا و محدودیت های آن جهت طرح دیگر مباحث از پرداختن به مباحث این عرصه صرف نظر می کنیم.

منابع: خردنامه همهشهری شماره 78

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.