نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب
مترجم: روحی ارباب
داستانی از لتونی
در روزگار پیشین مرد پولداری بود. روزی پیرمردی که صاحب کندوی عسل بود نزد او آمد. مرد پولدار داشت پولهایش را میشمرد. پولدار به پیرمرد گفت:- خوب است در دروغ گفتن با هم مسابقه بدهیم. اگر من بهتر دروغ بگویم تمام کندوهای تو را با زنبورهایش برمیدارم و اگر تو بهتر دروغ بگویی پولهای مرا برمیداری. حاضر هستی؟
پیرمرد کندودار قبول کرد.
پولدار گفت:
- در گذشته تمام املاک در اختیار مالکان بود.
پیرمرد قبول کرد و گفت:
- همین طور است آقای محترم.
- ملاکان روستاییان خودشان را، اگر از آنها اطاعت نمیکردند، شلاق میزدند.
پیرمرد تأیید کرد و گفت:
- عین حقیقت است و درست است.
پولدار گفت:
- حالا تو شروع کن.
پیرمرد گفت:
- دیشب من تعداد زنبورهای عسل کندوهایم را شمردم. تعدادشان هفتاد و هفت هزار و هشتصد و نه تا بود.
پولدار فریاد زد:
- دروغ میگویی.
پیرمرد گفت:
- دروغ میگویم چون که مسابقهی دروغگویی است. امروز صبح از کلبه خارج شدم و دیدم در کنار جنگل صدای استخوان میآید. دیدم گرگ زنبور را شکار کرده و دارد استخوانهای آن را میخورد و تمام استخوانهایش را جوید. من استخوانهای زنبور را جمع کردم و از آن نردبانی ساختم که به آسمان بروم و از دست گرگ به خدا شکایت کنم. خدا در منزل نبود، فقط حضرت مریم داشت گوشت سرخ میکرد. او از من پذیرایی کرد و کالباس بزرگی هم به من داد که من به وسیلهی آن از آسمان به زمین فرود آمدم. ولی نردبان کالباسی کوتاه بود و در نزدیکی زمین افتادم و رفتم زیر زمین. با خودم گفتم چاره چیست. رفتم منزل بیل را برداشتم و خودم را از زیر زمین بیرون آوردم.
پولدار خندید و گفت:
- چه دروغهای شاخداری!
پیرمرد فقیر گفت:
- بلی آقا، دروغ گفتم. ولی مسابقهی ما برای چه بود؟
پولدار اقرار کرد که در این مسابقه باخته است. پیرمرد پولهای پولدار را طبق قول و قرار قبلی برداشت و رفت. اما بعد از آن هرگز دروغ نگفت.
منبع مقاله :
نی یدره، یان؛ (1382)، داستانهای لتونی؛ ترجمهی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم