فريتيوف شوان و سنت اسلامي (1)
نويسنده: سيد حسین نصر
مترجم: مرضيه سليماني
مترجم: مرضيه سليماني
اكنون كه فريتيوف شوان اين ساحت خاكي را ترك گفته و بر همه روشن شده است كه نام اسلامي وي شيخ عيسي نورالدين احمد شاذلي علوي مريمي بوده، تبيين ارتباط با او سنت اسلامي امري مهم مينمايد، سنتي كه وي به عنوان مرشد معنوي شاخهاي از مهمترين طريقتهاي تصوف كه پس از قرون اوليه تاريخ اسلام تبلور يافت، به خدمت مشغول بود. پرداختن به اين موضوع به ويژه از آن جهت حايز اهميت است كه ممكن است در اين خصوص گونهاي بدفهمي در اذهان برخي از كساني پديد آيد كه از ارجاعات مكرر و اشارات مداوم شوان به «دين جاويدان» و سنت ازلي مطلعاند و بنابراين ممكن است از روابط بنيادين او با اسلام آگاهي نداشته باشند، روابطي كه وي در مورد آن آشكارا چيزي ننوشته است، شوان، البته شارح و بازگوكننده بزرگ باطني گري و جاويدان خرد در روزگار خود بود و همواره آشكارا در مورد آن خرد جاويدان و جهاني، كه البته خود آن را «دين دل» ميناميد، سخن ميگفت. اگر از كسي سوال شود كه دين شوان چه بود، او خواهد گفت دين جاويدان يا دين دل. اين، در حقيقت همان پاسخي است كه ابن عربي و مولانا جلالالدين رومي و بسياري ديگر از چهرههاي كلاسيك تصوف بدين سوال دادهاند.
بيترديد شوان عميقاً به عرفان و باطنيگري ناب، كه وي سرشت واقعي آن را در بسياري از آثار خويش به نمايش گذاشته، علاقمند بود. او همچنين از تفاوتهاي ظريف فيمابين باطنيگري اسلامي و اسلام باطني و علاقه بيشتر خودش به اولي (باطني گري اسلامي) سخن ميگفت. اما در عين حال كاملاً بر اين امر واقف بود كه جايي هست كه اين دو با يكديگر تلاقي ميكنند. به علاوه، وي به وضوح نوشته است كه با در نظر گرفتن اين كه باطنيگري از حقيقتي نشأت گرفته كه هم سرچشمه باطنيگري و هم منبع شعائر و عمل به وظايف ظاهري است - و نه از ظاهريگري - بايد پذيرفت كه عمل كردن به يك طريقه معنوي معتبر و اصيل، حاكي از پذيرش اين بعد ظاهري و شيوه عمل به آن است كه در حقيقت بنيادهاي تحقق طريقت باطني را پي ميريزد. به عبارت ديگر، در اصطلاحشناسي اسلامي، هم طريقت يا راه معنوي و هم شريعت يا قانون الهي از «حقيقت»ي سرچشمه گرفتهاند كه منبع هردوي اينهاست . معهذا اينها هيچكدام از يكديگر نشأت نگرفتهاند بلكه جهت وارد شدن به طريقت، انسان ابتدا بايد شريعت را پذيرفته و بدان عمل نمايد. اين دقيقاً همان چيزي است كه شوان از مريدانش انتظار دارد در حالي كه همانند برخي از صوفيان قديم - اما در مفهومي گستردهتر - از دين دل و باطنيگري ناب هم سخن ميگويد.
به هر حال سخن گفتن او از باطنيگري ناب، نبايد حتي براي يك لحظه مانع اين تفكر شود كه او چيزي نبود مگر يك مسلمان در عميق ترين مفهوم اين واژه و اين كه وي عامل به اصول اعتقادي و باورهاي بنيادي سنت اسلامي بود، هم در ظاهر و سطح قانون (شريعت) و هم در راه (طريقت)، در حالي كه همواره بر معناي باطني يا دروني شعائر ظاهري تأكيد داشت و افزون بر اين، بر طريقت تصوف گذشتگان، و به ويژه شخصيتهايي همچون جلالالدين رومي، عمل ميكرد.
علاوه بر صحبت از «دين دل»، شوان اغلب در خصوص جذب خويش هماهنگ با فرمولبنديهاي متافيزيكي مكتب شانكارا و حال و هواي ازلي و ديرينه سنتهاي بومي آمريكاي شمالي سخن ميگفت. اين تأثيرات، برخي مفسران را - كه فاقد حسن نيت و يا فهم عميق آن چيزي هستند كه در اينجا مطرح است - وا ميدارد كه در مورد خصلت اسلامي تعاليم شوان، به ويژه در پايان حياتش، ترديد كنند. اگرچه اشكال ظاهري ميتوانند متنوع باشند، ليكن مفهوم بنيادين اين تاثيرات اخلاقي، زيبايي شناسانه و عقلاني، به هيچ وجه با اصول اسلامي مغايرت ندارند. مع ذلك او اغلب به ما ميگويد كه اين عشقورزي به موضوعاتي همچون دين، هنر و فرهنگ آمريكاي بومي، يك تمايل شخصي است و به طريقهاي كه او بنياد گذاشته و بر اساس راست كيشي و راست كرداري ناب اسلامي پيريزي شده، هيچ ارتباطي ندارد.
حقيقت اين است كه او در روزهاي پاياني عمرش عميقاً به سنت اسلامي پايبند باقي مانده بود، شعائر اسلامي را به جاي ميآورد و قرآن ميخواند. توسل به نامهاي خدا و ذكر او، آنگونه كه در قرآن آمده، هيچگاه تا آخرين لحظه حيات و تا پاي مرگ، از لبان او دور نشد.
شوان پس از آغاز مطالعات عربي، جذب اسلام شد و اين علاقه، به تشرف رسمي او به اين دين در سال 1932 در پاريس منجر گشت، جايي كه او در آن هنگام در آنجا مشغول به كار بود. او خود داستان اسلام آوردنش را اينگونه باز ميگويد كه روزي در حالي كه فكر ميكرده چه كند، به درگاه خدا دعا كرده و عهد ميكند كه اگر در يك روز مشخص، پيش از ظهر، نشانهاي از جانب خدا بدو برسد، وي به همان ديني درميآيد كه اين نشانه بدان تعلق دارد. در آن روز وي در ساعت 45/11 آپارتمانش را ترك كرده و قدم زنان به سمت خيابان اصلي ميرود. در ساعت 55/11 ناگهان گروهي كامل از سربازان آفريقاي شمالي، سوار بر اسب و با پوشش كامل اسلامي در خيابان ظاهر شدند و رژه رفتند. معناي اين نشانه باورنكردني در وسط شهر پاريس، آشكار بود و شوان تصميم گرفت به عهدي كه با خدا بسته، عمل نمايد و بي درنگ اسلام آورد.
پس از اين ماجرا، وي اغلب اوقات به مسجد پاريس ميرفت اما خودش ميگويد كه سوره فاتحه را در سوئيس و از سيد حسن امامي، كه بعدها امام جمعه تهران شد؛ فرا گرفته است. از آن هنگام به بعد، شوان در خانه خويش جامه اسلامي به تن ميكرد. و اين لباس، به ويژه در شكل مغربي(1) آن، همواره در طول زندگي بر تن او بود. او شيوه مغربي خوشنويسي را آموخت و از آنجا كه حتي از سنين جواني هنرمند با استعدادي بود، بسيار زيبا خط مينوشت. وي همچنين با كساني كه عربي ميدانستند، به اين زبان صحبت ميكرد. سفر او به الجزاير در سال 1932 اتفاق افتاد. وي چندين ماه در آنجا ماند و مهمتر از همه شيخ احمد العلاوي - كه شوان جوان را به تصوف مشرف كرد - را در همانجا ملاقات كرد. اما اين سفر، تنها علقههاي وي به سنت اسلامي – به طور كلي - و به حال و هواي سنتي مغرب – به ويژه - را مستحكمتر كرد.(2) او دوباره و در سال 1934 به الجزاير و مراكش و در سال 1938 به مصر سفر كرد تا با رنه گنون ملاقاتي داشته باشد. در دهه 1960 شوان چندين مرتبه ديگر به مراكش رفت و دوبار نيز به تركيه سفر كرد تا خانه عذرا – ماريامانا - را در كوش آداسي زيارت كند. او هرگز به مكه نرفت اما همواره از سفر مقدس مريدانش به آنجا مسرور بود و گاهي نيز ميگفت كه وي اين زيارت را به طور دروني انجام ميدهد. بدين ترتيب، شوان بيشتر جهان اسلام – به ويژه مغرب - را شخصاً تجربه كرد و نسبت به آن دانشي دست اول فراچنگ آورد.
در حقيقت، زندگي خصوصي شوان در فضايي سپري ميشد كه حال و هواي اسلام سنتي را در دل غرب بازآفريني ميكرد. درون خانه او همانند زيباترين خانههاي سنتي مغربي بود و در آن محيط، شخص به سختي احساس ميكرد كه از فضاي جهان اسلامي مجزاست. اما اين تنها حال و هواي ظاهري او نبود كه مملو از موضوعاتي پيرامون هنر اسلامي بود. ايام زندگي او با عبادتهاي يوميه مشخص ميشد و هنگامي كه جوانتر بود، به پيروي از سنت پيامبر، نه تنها در ماه رمضان، بلكه در بسياري ديگر از روزهاي سال هم روزه ميگرفت. او تقريباً هر روز قرآن ميخواند. به خاطر ميآورم كه در دهه 60، هنگامي كه تصميم گرفت سفرهاي بيشتري انجام دهد، از من خواست كه سي جزء قرآن كريم را به شكلي مجزا برايش بفرستم تا بتواند يك يا دو جزء قرآن را با خود همراه داشته باشد و كل قرآن را كه البته سنگينتر و حمل و نقلش مشكلتر بود، يكجا به اين سو و آن سو نبرد. شوان از هنگام تشرف به اسلام، همچون يك مسلمان زندگي ميكرد، اگرچه اين موضوع را از انظار عموم پنهان ميداشت، و به سنت، از سطح ظاهري آن گرفته تا باطنيترين لايههايش، پايبند بود.
همان گونه كه پيشتر گفته شد، اين كه او سخنگوي بزرگ باطنيگري و متافيزيك جهاني بود، بر مسلمان بودنش در ساحت اشكال تأثيري ننهاده بود. اگرچه او با فصاحت و شيوايي در خصوص مسيحيت، هندوئيسم، بوديسم، شمنيزم و ديگر اديان قلم زده بود؛ پيروانش همچنان وي را شيخ عيسي نورالدين احمد ميناميدند و نه چيز ديگر. همچنين هنگامي كه وفات يافت، مطابق شعاير اسلامي دفن شد كه دقيقاً بر پايه اعمال سنتي به مرحله اجرا گذاشته شد.
آن كساني كه در جهان اسلامي ديده به جهان گشودهاند و كساني كه در خصوص آنچه كه صوفيه «البركه المحمديه» ناميدهاند، تجربهاي عيني و محسوس دارند، متفقاً از اين امر سخن ميگويند كه وقتي براي ملاقات شوان به خانه او رفتند، بي درنگ حضور اين بركت را احساس كرده و رايحه غيرقابل ترديد آن را استشمام نمودهاند. خود من هم وقتي براي نخستين بار، پس از يك دوره مكاتبه، وي را در لوزان ديدم؛ چنين تجربهاي داشتم . من كه در ايران با پارسايان بسياري، از جمله چندين استاد و مرشد صوفي ملاقات داشتم و به زيارت امكنه مقدس بسياري رفته بودم، هنگامي كه براي نخستين بار وي را در خانهاش، در خياباني باريك، مشرف به درياچه لمان، واقع در پولي، خارج از لوزان ملاقات كردم؛ كاملاً مبهوت حضور قدرتمند بركت محمدي شدم كه از وي ساطع بود. بيگمان، عليرغم وظيفه جهاني شوان براي بيان حقيقت نهفته در قلب همه اديان جهان، او خود ريشه در سنت اسلامي و به ويژه ريشه در خاك تصوف داشت. بدون اين ريشه او هرگز قادر نبود طريقهاي را بنيان گذارد كه عمل به حقيقت و درك آن در درون آن ممكن ميشد. حقيقتي كه وي در كتاب ها و مقالاتش اينگونه با فصاحت و گويايي در خصوص آن سخن گفته است.
آنچه كه در اسلام، شوان بيش از همه بدان عشق ميورزيد، بيان آموزه وحدت حقيقت اصل الهي به عنوان يك اصل مطلق، نهايي و كامل بود كه وي آن را با خير متعال افلاطوني يكي ميدانست. شوان از پرتوهاي درخشان شهادت سرشار و بهرهمند بود و نخستين شهادت يعني لا اله الا الله را همچون كاملترين تدوين متافيزيك صحيح و يكپارچه در نظر ميگرفت. در واقع او برخي از عظيمترين شروحي را كه تا آن زمان در خصوص شهادتين نوشته شده بود، تركيب كرد، شهادت دوم يعني محمد رسول الله را با الا در شهادت اول مربوط ساخت و عميقترين مفهوم آن به عنوان فرمولبندي حقيقتي كه از اين اصل الهي منتج ميشود را به نمايش گذاشت.
پايبندي شوان به تصوف، حول محور همين شهادت و اسم اعظم بود كه همه نامها و مناجاتهاي ديگر را در خود مستحيل كرده و در اصل و منشأشان ادغام ميكند، در حالي كه طرح و تفسير نظري او در خصوص متافيزيك صوفيانه، همواره به حقيقت مركزي مندرج در شهادت بازميگشت. وي همچنين در همين حقيقت و اسم اعظمي كه بدان خاتمه مييافت، زندگي كرد و نفس كشيد. با اين وجود، شوان هم به لحاظ «اگزيستانسي» و هم از منظر متافيزيكي در جهان اسماء الهي - كه نقشي اين چنين پراهميت در جهان اسلامي دارند - سفر كرد. او در خصوص معنا و قدرت بسياري از اين اسماء نوشت و نيز به برخي از مباحث دشوار كلامي و متافيزيكي پرداخت كه ناشي از ظاهر متناقض مفهوم برخي از اسماي الهي است، هنگامي كه در ارتباط با يكديگر و از منظر ظاهري و بيروني مورد مشاهده قرار گيرند. رساله استادانه او با عنوان «ابعاد جهان در آموزه قرآني اسماء الهي» كه وي در آن به عميقترين مفهوم اسماء چهارگانه الاول، الآخر، الظاهر و الباطن پرداخته، شاهدي بر اين مدعاست كه وي در خصوص «علم اسماء الهي» به چه سطحي از معرفت دست يافته بود.(3)
شوان قرآن را به خوبي ميدانست و منظماً آن را به زبان اصلي عربي، كه به خوبي بلد بود و بدان عشق ميورزيد، قرائت ميكرد. وي به ويژه مجذوب سورههاي پاياني و مياني و به خصوص سوره واقعه بود كه پس از فاتحه، نخستين سورهاي بود كه وي به حفظ آن همت گماشت. وي غالباً در گفت و گوهاي روزانه خود، برخي آيات مشهور قرآني را به كار ميبرد و بيشتر اوقات خود را به مطالعه مفهوم معنوي اين متن مقدس ميگذراند كه بيشتر آن، طي كشف و شهود دروني بر او آشكار ميشد تا مطالعه تفاسير باطني پر از خلاقيت پيشين كه به هر حال او با همه آنها به خوبي آشنا بود و به ويژه، تفسير منسوب به ابن عربي، اما در واقع متعلق به عبدالرزاق كاشاني، و نيز شروح غزالي را خوب ميشناخت. تازه اگر از تفاسير عموميتري مثل تفسير بدائوني سخن نگوييم. در كتاب «فهم اسلام»، فصلي كه شوان درباره قرآن نگاشته، خود يك تفسير مهم باطني در خصوص اين متن مقدس و در رديف بزرگترين تفاسير صوفيان سنتي است.
و اما در مورد پيامبر اسلام، شوان سيرههاي سنتي مربوط به حيات وي و وصف شخصيت او آنگونه كه در منابع كلاسيك يافت ميشود را، به خوبي ميشناخت. اما اين معرفت او در خصوص حقيقت معنوي پيامبر، در عين حال مستقيم و اگزيستانسي بود چرا كه وي با حقيقت محمديه فراتاريخي مواجه شده بود. او هرگز در خصوص پيامبر كتابي ننوشت كه معناي باطني مراحل مختلف زندگي وي را آشكار سازد، اما در مورد حقيقت معنوي محمديه و مفهوم فضايل وي، آثار بسيار مهم فراواني پديد آورد. او، بيش از هر كس ديگري در غرب، براي يك مخاطب غيرمسلمان توضيح داد كه پيامبر براي مسلمين چه معنايي دارد و چرا مسلمانان اينقدر عاشقانه بدو عشق ميورزند.
مطالعات متعدد شوان در خصوص پيامبر، در «راز جوهر نبوت» كه الفت بيهمتايي با حقيقت محمديه را به منصفه ظهور ميرساند، به اوج خود ميرسد.(4) او دعاهاي سنتي ميخواند تا به روياي پيامبر دست يابد و چندين بار هم پاسخ دعاهايش را گرفت. رساله مورد بحث، در حقيقت يكي از مهمترين آثاري است كه تاكنون در مورد حقيقت باطني پيامبر نگاشته شده. البته شوان به خوبي با سنت پيامبر آشنايي داشت و غالباً احاديثي نقل ميكرد و در خصوص مفهوم سنت در حيات اسلامي - به طور كلي - و در تصوف - به صورتي خاص - قلم ميزد.
به علاوه، شوان با تاريخ ديني و مقدس اسلام كاملاً آشنا بود. افزون بر خلفاي راشدين كه در آن ميان به ويژه به علي(ع) عشق ميورزيد (همان گونه كه شيخ العلاوي هم همين طور بود)، شوان در خصوص بسياري از اساتيد بزرگ تصوف مطالعه كرده و آنها را ميستود: جنيد، شاعر صوفي عرب، نفري، شيخ ابوالحسن شاذلي و بسياري ديگر از مرشدان مغربي از جمله ابن ماشيش، ابومدين، ابن عربي و البته مراد معنوي خودش، شيخ العلاوي كه شوان با عنوان «ابر انسان» از او ياد ميكند و كساني كه وي تا پايان حيات خويش از آثار آنها نقل قول ميكند. شوان به ابنعربي عشق ميورزيد و در جواني برخي از اشعار او را به زبان فرانسه برگردانده بود اما از اينكه ابن عربي را با كل باطنيگري اسلامي يكي بداند امتناع كرده و ديدگاه برخي گنونيهاي فرانسه در اين خصوص را رد ميكرد. هنگامي كه از دهه 1950 بدين سو، وي را با آثار صوفيان بزرگ ايراني آشنا كردم، به ويژه مجذوب جلالالدين رومي، شبستري و جامي شد و سرانجام رومي را جهانيترين قديس اسلام به شمار آورد.
تنها حوزههايي چند در ساحت سنت معنوي و عقلاني اسلامي بود كه شوان با آنها آشنايي نداشت. او از تدين متفاوت متافيزيك اسلامي كه خود سهم بزرگي در آن داشت، آگاه بود.(5) همچنين وي در زمينه فرشتهشناسي و كيهان شناسي هم مطالبي نوشته، به گونهاي كه معرفت عميق وي نسبت به منابع سنتي از خلال رساله پرمايه وي به نام «النور» كاملاً قابل مشاهده است. (6) به علاوه، شوان در بسياري از موارد به معادشناسي اسلامي پرداخته و آن را با ديدگاههاي فرجامشناسانه ديگر اديان مقايسه كرده است در حالي كه در ديگر اوقات، در پي وضوح بخشيدن به برخي از غامضترين آموزههاي اسلامي در مورد تعدد وضعيتهاي پس از مرگ است. (7)
شوان از تمايزات درون – اسلامي فيمابين سنيگرايي و شيعه گرايي كاملاً آگاه بود و برخلاف گنون، كه هيچ علاقهاي به تشيع نشان نداد، به مطالعه شيعهگرايي و به ويژه آموزههاي باطني آن گرايش داشت. شخصيتهاي علي(ع) و فاطمه (س) نيز براي او بسيار جالب بودند. در واقع او در دهه 60 قصد داشت كتابي يا مقاله مفصلي در مورد آنها بنويسد و از من خواست تمام منابع و مراجع قابل دسترسي را برايش ارسال كنم . اما به علت عدم سهولت استفاده از منابع، نهايتاً اين طرح و نقشه را رها كرد و به نوشتن رسالهاي بس مهم و حساس پرداخت. «بذرهاي يك انشعاب»(8) كه برخي از ژرفترين اظهارات در خصوص رابطه سنيگرايي و شيعهگرايي، نشأت گرفتن آنها از دو جنبه موجود در پيامبر، و تعلق هردويشان به راستكيشي اسلامي را در بردارد. در طي سالها گفت و گوي خصوصي كه با وي داشتم، او اغلب برخي عقايد شيعي را مطرح كرده و يا انجام ميداد و در خصوص اهميت آنها با من به گفت و گو مينشست.
شايان توجه است كه شوان كه يك اهل راز باطني و يك مابعدالطبيعه شناس بود، در مسائل و گفت و گوهاي كلامي، كه معمولاً با عنوان كلام اسلامي عرضه ميشود هم، دستي تمام داشت. به مانند بسياري از مشايخ صوفي آفريقاي شمالي، علاقه او به كلام عمدتاً به مكتب اشعري مربوط ميشد كه شوان غالباً در خصوص «اختيار باوري» آن گفت و گو كرده،(9) نقاط ضعف و قوت نظريات اشعريون را آشكار ساخته و منازعات آنها با فلاسفه اسلامي را به مخاطب مي شناساند. او نشان داد كه مسائل و جبرباوري يا مسأله «خلقت» و يا «جاودانگي و خلود جهان» در سطح كلامي قابل حل و فصل نيستند بلكه تنها در ساحت متافيزيك ناب ميتوان به حل آنها اقدام كرد. وي همچنين فلسفه اسلامي را به خوبي ميدانست و اغلب با گفتن اين كه نهايتاً فيلسوفان اسلامي به همان خانواده «عرفا» تعلق دارند، در مقابل اشعريون از فلاسفه اسلامي جانبداري ميكرد. مسلما شوان يك صوفي فلسفه ستيز نبود بلكه بر عكس، در بسياري از جهات با كساني همچون سهروردي همدلتر بود تا با صوفيان عقل ستيز قرون يازدهم و دوازدهم ميلادي.(10)
شوان همچنين در خصوص هنر اسلامي، در اشكال مختلف آن، صاحب عميقترين دانشها بود و برخي از هوشمندانهترين مقالات را پيرامون معناي اين هنر نگاشته است. وي به ويژه مجذوب هنر مغرب بود، با پاكي و خلوص آن كه بازتاب دهنده خصايل قرون اوليه جامعه عرب در شمال آفريقاست. اما او در عين حال هنر ايراني و برخي از شاهكارهاي معماري هنر اسلامي را نيز بسيار ميستود. او هم به شعر عربي عشق ميورزيد و هم به خوشنويسي آن، كه همانگونه كه پيشتر ذكر شد، خودش - با خطي خوش - خوشنويسي هم ميكرد. وي نه تنها به زبان مادرياش - آلماني - بلكه به زبان انگليسي هم شعر ميسرود و افزون بر اين به سنت شاعران صوفي عرب كهن، به زبان عربي نيز اشعاري با مضامين معنوي به رشته نظم ميكشيد. او همچنين از موسيقي ملتهاي مسلمان لذت ميبرد: پيش از هر چيز از تلاوت قرآن و اذان (كه اشكال متعالي موسيقياند اگرچه در زبان عربي هيچگاه موسيقي ناميده نشدند). پس از آن، از موسيقي كلاسيك عربي، ايراني و تركي و به ويژه آنچه كه با سنت مولوي مربوط بود.
همان طور كه قبلاً گفت شد، شوان به طور گسترده در سرزمينهاي غربي اسلام و به ويژه جهان عرب به سفر پرداخت. او شخصي فوقالعاده درك پذير بود. وي توانسته بود در خصوص ساختار جامعه اسلامي و طبقات مختلف مردمي كه جوامع سنتي را – به ويژه در مغرب - تشكيل ميدادند، به دانشي عميق دست يافته و در آن نفوذ نمايد. او اغلب به من ميگفت كه در جهان اسلامي، بيش از همه، متصوفه را دوست ميدارد، سپس طبقه «علما» و پس از آن صنعتگران پارسا و تجار بازاري را. وي همچنين به عشاير – در هر جا كه باشند - بسيار عشق ميورزيد و اهميت معنوي فراوان آنها درون تمدن اسلامي را كاملاً تصديق ميكرد و ارج مينهاد. روي هم رفته، كمتر چيزي در مورد اسلام و تمدن اسلامي وجود داشت كه شوان نسبت به آن علم و آگاهي نداشته باشد، در موردش به مطالعه نپرداخته و به معناي دروني آن نفوذ نكرده باشد. وجود او، حتي بيش از آثارش، مستغرق شدن وي در جهان سنت اسلامي را به اثبات ميرساند در حالي كه قلب او در ساحتي بيشكل و نيز سخن گفتن عقلاني وي در خصوص باطني گري و متافيزيك ناب مأوا يافته بود كه در دل الهامات مقدس قرار پذيرفته و در عين حال از همه آن چه كه به سطح و صورت تعلق دارد، فراتر است.
منبع:ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت
بيترديد شوان عميقاً به عرفان و باطنيگري ناب، كه وي سرشت واقعي آن را در بسياري از آثار خويش به نمايش گذاشته، علاقمند بود. او همچنين از تفاوتهاي ظريف فيمابين باطنيگري اسلامي و اسلام باطني و علاقه بيشتر خودش به اولي (باطني گري اسلامي) سخن ميگفت. اما در عين حال كاملاً بر اين امر واقف بود كه جايي هست كه اين دو با يكديگر تلاقي ميكنند. به علاوه، وي به وضوح نوشته است كه با در نظر گرفتن اين كه باطنيگري از حقيقتي نشأت گرفته كه هم سرچشمه باطنيگري و هم منبع شعائر و عمل به وظايف ظاهري است - و نه از ظاهريگري - بايد پذيرفت كه عمل كردن به يك طريقه معنوي معتبر و اصيل، حاكي از پذيرش اين بعد ظاهري و شيوه عمل به آن است كه در حقيقت بنيادهاي تحقق طريقت باطني را پي ميريزد. به عبارت ديگر، در اصطلاحشناسي اسلامي، هم طريقت يا راه معنوي و هم شريعت يا قانون الهي از «حقيقت»ي سرچشمه گرفتهاند كه منبع هردوي اينهاست . معهذا اينها هيچكدام از يكديگر نشأت نگرفتهاند بلكه جهت وارد شدن به طريقت، انسان ابتدا بايد شريعت را پذيرفته و بدان عمل نمايد. اين دقيقاً همان چيزي است كه شوان از مريدانش انتظار دارد در حالي كه همانند برخي از صوفيان قديم - اما در مفهومي گستردهتر - از دين دل و باطنيگري ناب هم سخن ميگويد.
به هر حال سخن گفتن او از باطنيگري ناب، نبايد حتي براي يك لحظه مانع اين تفكر شود كه او چيزي نبود مگر يك مسلمان در عميق ترين مفهوم اين واژه و اين كه وي عامل به اصول اعتقادي و باورهاي بنيادي سنت اسلامي بود، هم در ظاهر و سطح قانون (شريعت) و هم در راه (طريقت)، در حالي كه همواره بر معناي باطني يا دروني شعائر ظاهري تأكيد داشت و افزون بر اين، بر طريقت تصوف گذشتگان، و به ويژه شخصيتهايي همچون جلالالدين رومي، عمل ميكرد.
علاوه بر صحبت از «دين دل»، شوان اغلب در خصوص جذب خويش هماهنگ با فرمولبنديهاي متافيزيكي مكتب شانكارا و حال و هواي ازلي و ديرينه سنتهاي بومي آمريكاي شمالي سخن ميگفت. اين تأثيرات، برخي مفسران را - كه فاقد حسن نيت و يا فهم عميق آن چيزي هستند كه در اينجا مطرح است - وا ميدارد كه در مورد خصلت اسلامي تعاليم شوان، به ويژه در پايان حياتش، ترديد كنند. اگرچه اشكال ظاهري ميتوانند متنوع باشند، ليكن مفهوم بنيادين اين تاثيرات اخلاقي، زيبايي شناسانه و عقلاني، به هيچ وجه با اصول اسلامي مغايرت ندارند. مع ذلك او اغلب به ما ميگويد كه اين عشقورزي به موضوعاتي همچون دين، هنر و فرهنگ آمريكاي بومي، يك تمايل شخصي است و به طريقهاي كه او بنياد گذاشته و بر اساس راست كيشي و راست كرداري ناب اسلامي پيريزي شده، هيچ ارتباطي ندارد.
حقيقت اين است كه او در روزهاي پاياني عمرش عميقاً به سنت اسلامي پايبند باقي مانده بود، شعائر اسلامي را به جاي ميآورد و قرآن ميخواند. توسل به نامهاي خدا و ذكر او، آنگونه كه در قرآن آمده، هيچگاه تا آخرين لحظه حيات و تا پاي مرگ، از لبان او دور نشد.
شوان پس از آغاز مطالعات عربي، جذب اسلام شد و اين علاقه، به تشرف رسمي او به اين دين در سال 1932 در پاريس منجر گشت، جايي كه او در آن هنگام در آنجا مشغول به كار بود. او خود داستان اسلام آوردنش را اينگونه باز ميگويد كه روزي در حالي كه فكر ميكرده چه كند، به درگاه خدا دعا كرده و عهد ميكند كه اگر در يك روز مشخص، پيش از ظهر، نشانهاي از جانب خدا بدو برسد، وي به همان ديني درميآيد كه اين نشانه بدان تعلق دارد. در آن روز وي در ساعت 45/11 آپارتمانش را ترك كرده و قدم زنان به سمت خيابان اصلي ميرود. در ساعت 55/11 ناگهان گروهي كامل از سربازان آفريقاي شمالي، سوار بر اسب و با پوشش كامل اسلامي در خيابان ظاهر شدند و رژه رفتند. معناي اين نشانه باورنكردني در وسط شهر پاريس، آشكار بود و شوان تصميم گرفت به عهدي كه با خدا بسته، عمل نمايد و بي درنگ اسلام آورد.
پس از اين ماجرا، وي اغلب اوقات به مسجد پاريس ميرفت اما خودش ميگويد كه سوره فاتحه را در سوئيس و از سيد حسن امامي، كه بعدها امام جمعه تهران شد؛ فرا گرفته است. از آن هنگام به بعد، شوان در خانه خويش جامه اسلامي به تن ميكرد. و اين لباس، به ويژه در شكل مغربي(1) آن، همواره در طول زندگي بر تن او بود. او شيوه مغربي خوشنويسي را آموخت و از آنجا كه حتي از سنين جواني هنرمند با استعدادي بود، بسيار زيبا خط مينوشت. وي همچنين با كساني كه عربي ميدانستند، به اين زبان صحبت ميكرد. سفر او به الجزاير در سال 1932 اتفاق افتاد. وي چندين ماه در آنجا ماند و مهمتر از همه شيخ احمد العلاوي - كه شوان جوان را به تصوف مشرف كرد - را در همانجا ملاقات كرد. اما اين سفر، تنها علقههاي وي به سنت اسلامي – به طور كلي - و به حال و هواي سنتي مغرب – به ويژه - را مستحكمتر كرد.(2) او دوباره و در سال 1934 به الجزاير و مراكش و در سال 1938 به مصر سفر كرد تا با رنه گنون ملاقاتي داشته باشد. در دهه 1960 شوان چندين مرتبه ديگر به مراكش رفت و دوبار نيز به تركيه سفر كرد تا خانه عذرا – ماريامانا - را در كوش آداسي زيارت كند. او هرگز به مكه نرفت اما همواره از سفر مقدس مريدانش به آنجا مسرور بود و گاهي نيز ميگفت كه وي اين زيارت را به طور دروني انجام ميدهد. بدين ترتيب، شوان بيشتر جهان اسلام – به ويژه مغرب - را شخصاً تجربه كرد و نسبت به آن دانشي دست اول فراچنگ آورد.
در حقيقت، زندگي خصوصي شوان در فضايي سپري ميشد كه حال و هواي اسلام سنتي را در دل غرب بازآفريني ميكرد. درون خانه او همانند زيباترين خانههاي سنتي مغربي بود و در آن محيط، شخص به سختي احساس ميكرد كه از فضاي جهان اسلامي مجزاست. اما اين تنها حال و هواي ظاهري او نبود كه مملو از موضوعاتي پيرامون هنر اسلامي بود. ايام زندگي او با عبادتهاي يوميه مشخص ميشد و هنگامي كه جوانتر بود، به پيروي از سنت پيامبر، نه تنها در ماه رمضان، بلكه در بسياري ديگر از روزهاي سال هم روزه ميگرفت. او تقريباً هر روز قرآن ميخواند. به خاطر ميآورم كه در دهه 60، هنگامي كه تصميم گرفت سفرهاي بيشتري انجام دهد، از من خواست كه سي جزء قرآن كريم را به شكلي مجزا برايش بفرستم تا بتواند يك يا دو جزء قرآن را با خود همراه داشته باشد و كل قرآن را كه البته سنگينتر و حمل و نقلش مشكلتر بود، يكجا به اين سو و آن سو نبرد. شوان از هنگام تشرف به اسلام، همچون يك مسلمان زندگي ميكرد، اگرچه اين موضوع را از انظار عموم پنهان ميداشت، و به سنت، از سطح ظاهري آن گرفته تا باطنيترين لايههايش، پايبند بود.
همان گونه كه پيشتر گفته شد، اين كه او سخنگوي بزرگ باطنيگري و متافيزيك جهاني بود، بر مسلمان بودنش در ساحت اشكال تأثيري ننهاده بود. اگرچه او با فصاحت و شيوايي در خصوص مسيحيت، هندوئيسم، بوديسم، شمنيزم و ديگر اديان قلم زده بود؛ پيروانش همچنان وي را شيخ عيسي نورالدين احمد ميناميدند و نه چيز ديگر. همچنين هنگامي كه وفات يافت، مطابق شعاير اسلامي دفن شد كه دقيقاً بر پايه اعمال سنتي به مرحله اجرا گذاشته شد.
آن كساني كه در جهان اسلامي ديده به جهان گشودهاند و كساني كه در خصوص آنچه كه صوفيه «البركه المحمديه» ناميدهاند، تجربهاي عيني و محسوس دارند، متفقاً از اين امر سخن ميگويند كه وقتي براي ملاقات شوان به خانه او رفتند، بي درنگ حضور اين بركت را احساس كرده و رايحه غيرقابل ترديد آن را استشمام نمودهاند. خود من هم وقتي براي نخستين بار، پس از يك دوره مكاتبه، وي را در لوزان ديدم؛ چنين تجربهاي داشتم . من كه در ايران با پارسايان بسياري، از جمله چندين استاد و مرشد صوفي ملاقات داشتم و به زيارت امكنه مقدس بسياري رفته بودم، هنگامي كه براي نخستين بار وي را در خانهاش، در خياباني باريك، مشرف به درياچه لمان، واقع در پولي، خارج از لوزان ملاقات كردم؛ كاملاً مبهوت حضور قدرتمند بركت محمدي شدم كه از وي ساطع بود. بيگمان، عليرغم وظيفه جهاني شوان براي بيان حقيقت نهفته در قلب همه اديان جهان، او خود ريشه در سنت اسلامي و به ويژه ريشه در خاك تصوف داشت. بدون اين ريشه او هرگز قادر نبود طريقهاي را بنيان گذارد كه عمل به حقيقت و درك آن در درون آن ممكن ميشد. حقيقتي كه وي در كتاب ها و مقالاتش اينگونه با فصاحت و گويايي در خصوص آن سخن گفته است.
آنچه كه در اسلام، شوان بيش از همه بدان عشق ميورزيد، بيان آموزه وحدت حقيقت اصل الهي به عنوان يك اصل مطلق، نهايي و كامل بود كه وي آن را با خير متعال افلاطوني يكي ميدانست. شوان از پرتوهاي درخشان شهادت سرشار و بهرهمند بود و نخستين شهادت يعني لا اله الا الله را همچون كاملترين تدوين متافيزيك صحيح و يكپارچه در نظر ميگرفت. در واقع او برخي از عظيمترين شروحي را كه تا آن زمان در خصوص شهادتين نوشته شده بود، تركيب كرد، شهادت دوم يعني محمد رسول الله را با الا در شهادت اول مربوط ساخت و عميقترين مفهوم آن به عنوان فرمولبندي حقيقتي كه از اين اصل الهي منتج ميشود را به نمايش گذاشت.
پايبندي شوان به تصوف، حول محور همين شهادت و اسم اعظم بود كه همه نامها و مناجاتهاي ديگر را در خود مستحيل كرده و در اصل و منشأشان ادغام ميكند، در حالي كه طرح و تفسير نظري او در خصوص متافيزيك صوفيانه، همواره به حقيقت مركزي مندرج در شهادت بازميگشت. وي همچنين در همين حقيقت و اسم اعظمي كه بدان خاتمه مييافت، زندگي كرد و نفس كشيد. با اين وجود، شوان هم به لحاظ «اگزيستانسي» و هم از منظر متافيزيكي در جهان اسماء الهي - كه نقشي اين چنين پراهميت در جهان اسلامي دارند - سفر كرد. او در خصوص معنا و قدرت بسياري از اين اسماء نوشت و نيز به برخي از مباحث دشوار كلامي و متافيزيكي پرداخت كه ناشي از ظاهر متناقض مفهوم برخي از اسماي الهي است، هنگامي كه در ارتباط با يكديگر و از منظر ظاهري و بيروني مورد مشاهده قرار گيرند. رساله استادانه او با عنوان «ابعاد جهان در آموزه قرآني اسماء الهي» كه وي در آن به عميقترين مفهوم اسماء چهارگانه الاول، الآخر، الظاهر و الباطن پرداخته، شاهدي بر اين مدعاست كه وي در خصوص «علم اسماء الهي» به چه سطحي از معرفت دست يافته بود.(3)
شوان قرآن را به خوبي ميدانست و منظماً آن را به زبان اصلي عربي، كه به خوبي بلد بود و بدان عشق ميورزيد، قرائت ميكرد. وي به ويژه مجذوب سورههاي پاياني و مياني و به خصوص سوره واقعه بود كه پس از فاتحه، نخستين سورهاي بود كه وي به حفظ آن همت گماشت. وي غالباً در گفت و گوهاي روزانه خود، برخي آيات مشهور قرآني را به كار ميبرد و بيشتر اوقات خود را به مطالعه مفهوم معنوي اين متن مقدس ميگذراند كه بيشتر آن، طي كشف و شهود دروني بر او آشكار ميشد تا مطالعه تفاسير باطني پر از خلاقيت پيشين كه به هر حال او با همه آنها به خوبي آشنا بود و به ويژه، تفسير منسوب به ابن عربي، اما در واقع متعلق به عبدالرزاق كاشاني، و نيز شروح غزالي را خوب ميشناخت. تازه اگر از تفاسير عموميتري مثل تفسير بدائوني سخن نگوييم. در كتاب «فهم اسلام»، فصلي كه شوان درباره قرآن نگاشته، خود يك تفسير مهم باطني در خصوص اين متن مقدس و در رديف بزرگترين تفاسير صوفيان سنتي است.
و اما در مورد پيامبر اسلام، شوان سيرههاي سنتي مربوط به حيات وي و وصف شخصيت او آنگونه كه در منابع كلاسيك يافت ميشود را، به خوبي ميشناخت. اما اين معرفت او در خصوص حقيقت معنوي پيامبر، در عين حال مستقيم و اگزيستانسي بود چرا كه وي با حقيقت محمديه فراتاريخي مواجه شده بود. او هرگز در خصوص پيامبر كتابي ننوشت كه معناي باطني مراحل مختلف زندگي وي را آشكار سازد، اما در مورد حقيقت معنوي محمديه و مفهوم فضايل وي، آثار بسيار مهم فراواني پديد آورد. او، بيش از هر كس ديگري در غرب، براي يك مخاطب غيرمسلمان توضيح داد كه پيامبر براي مسلمين چه معنايي دارد و چرا مسلمانان اينقدر عاشقانه بدو عشق ميورزند.
مطالعات متعدد شوان در خصوص پيامبر، در «راز جوهر نبوت» كه الفت بيهمتايي با حقيقت محمديه را به منصفه ظهور ميرساند، به اوج خود ميرسد.(4) او دعاهاي سنتي ميخواند تا به روياي پيامبر دست يابد و چندين بار هم پاسخ دعاهايش را گرفت. رساله مورد بحث، در حقيقت يكي از مهمترين آثاري است كه تاكنون در مورد حقيقت باطني پيامبر نگاشته شده. البته شوان به خوبي با سنت پيامبر آشنايي داشت و غالباً احاديثي نقل ميكرد و در خصوص مفهوم سنت در حيات اسلامي - به طور كلي - و در تصوف - به صورتي خاص - قلم ميزد.
به علاوه، شوان با تاريخ ديني و مقدس اسلام كاملاً آشنا بود. افزون بر خلفاي راشدين كه در آن ميان به ويژه به علي(ع) عشق ميورزيد (همان گونه كه شيخ العلاوي هم همين طور بود)، شوان در خصوص بسياري از اساتيد بزرگ تصوف مطالعه كرده و آنها را ميستود: جنيد، شاعر صوفي عرب، نفري، شيخ ابوالحسن شاذلي و بسياري ديگر از مرشدان مغربي از جمله ابن ماشيش، ابومدين، ابن عربي و البته مراد معنوي خودش، شيخ العلاوي كه شوان با عنوان «ابر انسان» از او ياد ميكند و كساني كه وي تا پايان حيات خويش از آثار آنها نقل قول ميكند. شوان به ابنعربي عشق ميورزيد و در جواني برخي از اشعار او را به زبان فرانسه برگردانده بود اما از اينكه ابن عربي را با كل باطنيگري اسلامي يكي بداند امتناع كرده و ديدگاه برخي گنونيهاي فرانسه در اين خصوص را رد ميكرد. هنگامي كه از دهه 1950 بدين سو، وي را با آثار صوفيان بزرگ ايراني آشنا كردم، به ويژه مجذوب جلالالدين رومي، شبستري و جامي شد و سرانجام رومي را جهانيترين قديس اسلام به شمار آورد.
تنها حوزههايي چند در ساحت سنت معنوي و عقلاني اسلامي بود كه شوان با آنها آشنايي نداشت. او از تدين متفاوت متافيزيك اسلامي كه خود سهم بزرگي در آن داشت، آگاه بود.(5) همچنين وي در زمينه فرشتهشناسي و كيهان شناسي هم مطالبي نوشته، به گونهاي كه معرفت عميق وي نسبت به منابع سنتي از خلال رساله پرمايه وي به نام «النور» كاملاً قابل مشاهده است. (6) به علاوه، شوان در بسياري از موارد به معادشناسي اسلامي پرداخته و آن را با ديدگاههاي فرجامشناسانه ديگر اديان مقايسه كرده است در حالي كه در ديگر اوقات، در پي وضوح بخشيدن به برخي از غامضترين آموزههاي اسلامي در مورد تعدد وضعيتهاي پس از مرگ است. (7)
شوان از تمايزات درون – اسلامي فيمابين سنيگرايي و شيعه گرايي كاملاً آگاه بود و برخلاف گنون، كه هيچ علاقهاي به تشيع نشان نداد، به مطالعه شيعهگرايي و به ويژه آموزههاي باطني آن گرايش داشت. شخصيتهاي علي(ع) و فاطمه (س) نيز براي او بسيار جالب بودند. در واقع او در دهه 60 قصد داشت كتابي يا مقاله مفصلي در مورد آنها بنويسد و از من خواست تمام منابع و مراجع قابل دسترسي را برايش ارسال كنم . اما به علت عدم سهولت استفاده از منابع، نهايتاً اين طرح و نقشه را رها كرد و به نوشتن رسالهاي بس مهم و حساس پرداخت. «بذرهاي يك انشعاب»(8) كه برخي از ژرفترين اظهارات در خصوص رابطه سنيگرايي و شيعهگرايي، نشأت گرفتن آنها از دو جنبه موجود در پيامبر، و تعلق هردويشان به راستكيشي اسلامي را در بردارد. در طي سالها گفت و گوي خصوصي كه با وي داشتم، او اغلب برخي عقايد شيعي را مطرح كرده و يا انجام ميداد و در خصوص اهميت آنها با من به گفت و گو مينشست.
شايان توجه است كه شوان كه يك اهل راز باطني و يك مابعدالطبيعه شناس بود، در مسائل و گفت و گوهاي كلامي، كه معمولاً با عنوان كلام اسلامي عرضه ميشود هم، دستي تمام داشت. به مانند بسياري از مشايخ صوفي آفريقاي شمالي، علاقه او به كلام عمدتاً به مكتب اشعري مربوط ميشد كه شوان غالباً در خصوص «اختيار باوري» آن گفت و گو كرده،(9) نقاط ضعف و قوت نظريات اشعريون را آشكار ساخته و منازعات آنها با فلاسفه اسلامي را به مخاطب مي شناساند. او نشان داد كه مسائل و جبرباوري يا مسأله «خلقت» و يا «جاودانگي و خلود جهان» در سطح كلامي قابل حل و فصل نيستند بلكه تنها در ساحت متافيزيك ناب ميتوان به حل آنها اقدام كرد. وي همچنين فلسفه اسلامي را به خوبي ميدانست و اغلب با گفتن اين كه نهايتاً فيلسوفان اسلامي به همان خانواده «عرفا» تعلق دارند، در مقابل اشعريون از فلاسفه اسلامي جانبداري ميكرد. مسلما شوان يك صوفي فلسفه ستيز نبود بلكه بر عكس، در بسياري از جهات با كساني همچون سهروردي همدلتر بود تا با صوفيان عقل ستيز قرون يازدهم و دوازدهم ميلادي.(10)
شوان همچنين در خصوص هنر اسلامي، در اشكال مختلف آن، صاحب عميقترين دانشها بود و برخي از هوشمندانهترين مقالات را پيرامون معناي اين هنر نگاشته است. وي به ويژه مجذوب هنر مغرب بود، با پاكي و خلوص آن كه بازتاب دهنده خصايل قرون اوليه جامعه عرب در شمال آفريقاست. اما او در عين حال هنر ايراني و برخي از شاهكارهاي معماري هنر اسلامي را نيز بسيار ميستود. او هم به شعر عربي عشق ميورزيد و هم به خوشنويسي آن، كه همانگونه كه پيشتر ذكر شد، خودش - با خطي خوش - خوشنويسي هم ميكرد. وي نه تنها به زبان مادرياش - آلماني - بلكه به زبان انگليسي هم شعر ميسرود و افزون بر اين به سنت شاعران صوفي عرب كهن، به زبان عربي نيز اشعاري با مضامين معنوي به رشته نظم ميكشيد. او همچنين از موسيقي ملتهاي مسلمان لذت ميبرد: پيش از هر چيز از تلاوت قرآن و اذان (كه اشكال متعالي موسيقياند اگرچه در زبان عربي هيچگاه موسيقي ناميده نشدند). پس از آن، از موسيقي كلاسيك عربي، ايراني و تركي و به ويژه آنچه كه با سنت مولوي مربوط بود.
همان طور كه قبلاً گفت شد، شوان به طور گسترده در سرزمينهاي غربي اسلام و به ويژه جهان عرب به سفر پرداخت. او شخصي فوقالعاده درك پذير بود. وي توانسته بود در خصوص ساختار جامعه اسلامي و طبقات مختلف مردمي كه جوامع سنتي را – به ويژه در مغرب - تشكيل ميدادند، به دانشي عميق دست يافته و در آن نفوذ نمايد. او اغلب به من ميگفت كه در جهان اسلامي، بيش از همه، متصوفه را دوست ميدارد، سپس طبقه «علما» و پس از آن صنعتگران پارسا و تجار بازاري را. وي همچنين به عشاير – در هر جا كه باشند - بسيار عشق ميورزيد و اهميت معنوي فراوان آنها درون تمدن اسلامي را كاملاً تصديق ميكرد و ارج مينهاد. روي هم رفته، كمتر چيزي در مورد اسلام و تمدن اسلامي وجود داشت كه شوان نسبت به آن علم و آگاهي نداشته باشد، در موردش به مطالعه نپرداخته و به معناي دروني آن نفوذ نكرده باشد. وجود او، حتي بيش از آثارش، مستغرق شدن وي در جهان سنت اسلامي را به اثبات ميرساند در حالي كه قلب او در ساحتي بيشكل و نيز سخن گفتن عقلاني وي در خصوص باطني گري و متافيزيك ناب مأوا يافته بود كه در دل الهامات مقدس قرار پذيرفته و در عين حال از همه آن چه كه به سطح و صورت تعلق دارد، فراتر است.
منبع:ماه نامه اطلاعات حکمت و معرفت