راهنماى مطالعات فرقهشناسى اسلامى
نويسنده: نعمتالله صفرى
اشاره
اگرچه بذر اين علم در قرن سوم افشانده شد، رشد آن از قرن چهارم آغاز شد. اما پيشرفت آن به قدرى نامتوازن و بدون تكيه بر مبانى معقول صورت گرفت كه پس از گذشت چند قرن به ركود گراييد و سرانجام به شبهمردهاى تبديل گشت. (1)
در اين نوشته، ضمن ارائه كلياتى درباره علم فرقهشناسى اسلامى، كه بخشى از علم ملل و نحل است، (2) به بررسى علل ركود و ارائه راهحلهايى براى رفع آن نقايص و راهكارهايى براى پديدآوردن علم فرقهشناسى مطلوب پرداخته شده است.
تعريف علم فرقهشناسى اسلامى
اين علم تنها درصدد بيان آرا و عقايد فرقههاست و نه نقد و بررسى و رد آنها. اين اصل در برخى از منابع اوليه اين علم رعايتشده است; اما در بسيارى از كتب ديگر، مؤلفان درصدد اثبات عقيده خود و رد عقايد فرقههاى مخالف برآمدهاند، و در برخى از اين كتب، همانند الفصل، در اين زمينه چنان زيادهروى شده است كه مىتوان در حقيقت آنها را از كتب مربوط به اين علم خارج كرد و در زمره كتابهاى كلامى به شمار آورد. از اينجا اين نكته روشن مىشود كه كلمه «بيان» در تعريف فوق، در حقيقت علم كلام را از دايره اين علم خارج كرده است; زيرا متكلمان، برخلاف نويسندگان اين علم، درصدد اثبات عقيده خود و رد عقايد ديگران هستند. در اين علم فقط موارد اختلاف در عقايد كلامى فرقهها مطرح مىشود و اختلافات سياسى، فقهى، تاريخى، حديثى و عقيدتى جايى در آن ندارد.
اين علم فقط به گروههايى مىپردازد كه در بسترى اسلامى به وجود آمدهاند، كه شامل سه دسته مىشوند:
1. گروههايى كه سه اصل كلامى توحيد، نبوت و معاد را پذيرفتهاند و به عبارت ديگر، گروههايى كه طبق مبانى اسلامى مىتوان آنها را مسلمان دانست.
2. گروههايى كه به اين اصول يا بعضى از آنها خدشه وارد كردهاند و طبق اصول و مبانى اسلامى و نيز نظر بيشتر مسلمانان از حوزه مسلمانى خارج شدهاند، اما خودشان خود را مسلمان مىدانند، همانند گروههاى مختلف غلات كه با وجود خدشه وارد كردن به الوهيت و نبوت و يا حتى معاد، باز استناد به آيات قرآن مىكنند.
3. گروههايى كه اين اصول و يا برخى از آنها را نپذيرفتهاند، و خود را نيز مسلمان نمىدانند، مانند بعضى از گروههاى بهائيت كه دين خود را ناسخ دين اسلام مىدانند، اما به هرحال، در بستر اسلامى و با تاثيرپذيرى از عقايد اسلامى عقايد خود را مطرح مىكنند.
فوايد علم فرقهشناسى اسلامى
فايده ديگر اين علم، كه مىتواند در علمالحديث ما را يارى كند، آگاهى تفصيلى از ماهيت فرقههاى مختلف همانند قدريه، جبريه، مجسمه، مشبهة، معتزله، غلات، خوارج، حروريه، زيديه، و نيز عقايد مختلف آنان همچون جبر، تفويض، استطاعت، تناسخ، حلول است. نام اين گروهها و عقايد آنان در احاديثشيعه و سنى به كار رفته است و با كمك اين علم مىتوانيم فهم دقيقترى از اينگونه روايات پيدا كنيم.
همچنين اين علم مىتواند بهگونهاى ديگر مورخ و تحليلگر تاريخ اسلام را يارى كند، چرا كه هنگام بررسى جريانهاى تاريخ اسلام، به نام بعضى از فرقهها يا رهبران آنها برخورد مىكنيم كه شناخت آنان و عقايدشان مىتواند در فهم بهتر اينگونه جريانها مفيد افتد.
عالم رجالى نيز مىتواند بهگونهاى ديگر از اين علم بهره گيرد، بدينترتيب كه با شناخت صحيح عقايد گروههاى مختلف، مىتواند بهگونهاى دقيقتر درباره افراد منسوب به آن گروهها كه در سلسله اسناد احاديث واقع شدهاند، داورى كند. از رهگذر اين فايده، فقيه نيز مىتواند هنگام دقت در سلسله اسناد روايات فقهى طبق مبناى خود از آن بهره گيرد.
جايگاه علم فرقهشناسى اسلامى
علم كلام از مسائل عقيدتى مربوط به مبدا و معاد بحث مىكند و به اثبات يك نظر و رد نظرهاى مخالف توجه دارد، اما علم ملل و نحل موضوعات كلامى را از ديدگاه گروههاى مختلف مطرح مىكند، بدون آنكه خود قضاوتى در رد يا اثبات آنها داشته باشد. (3)
در مقام بررسى اين ديدگاه تذكر يك نكته لازم است: فرض مىكنيم كه اين علم به منزله تاريخ علم كلام است، اما اين سخن به معناى آلى بودن اين علم نسبتبه كلام نيست، زيرا علوم آلى علومىاند كه تنها به منظور استفاده در علم ديگرى پىريزى شدهاند، همانند علم اصول فقه كه قواعد و مسائل آن در علم فقه كاربرد دارد. اينگونه علوم اگرچه از جهت رتبه در مرتبه پايينترى از علوم استدلالى مقصد قرار دارند، از جهت تعليم و آموزش بايد قبل از آن علوم فراگرفته شوند. اما علومى همانند تاريخ يك علم يا فلسفه آن، اگرچه از جهت نظارت به مسائل و بيان تاريخچه و موضوعات آن علم و يا به دست آوردن قواعد كلى از مسائل آن، تا حدى شبيه علوم آلىاند، اما از دو جهت ديگر با آنها تفاوت دارند.
1. در تعريف اين علوم، علم مقصد با قيد علم بودن اخذ شده است; براى مثال، مىگويند تاريخ علم فلسفه عبارت است از «بيان تاريخچه نظرات فلسفى مطرح در علم فلسفه» ، و يا تعريف فلسفه تاريخ عبارت است از «استنتاج قواعد كلى از علم تاريخ» . اما در هيچيك از تعاريف علم اصول فقه، علم فقه در داخل تعريف نيامده است.
2. اينگونه علوم از جهت تعليم بر فراگرفتن مسائل كلى علوم مقصد متاخرند و لذا آنها را «معرفتهاى درجه دوم» مىنامند.
از اينجا اين نكته به دست مىآيد كه علم فرقهشناسى اسلامى را نه مىتوان از نوع علوم آلى دانست و نه از نوع معرفتهاى درجه دوم; زيرا نه به منظور استفاده در علم ديگرى همانند كلام پىريزى شده است و نه در تعريف آن علم كلام اخذ گرديده است. گرچه از مطالعه اين علم مىتوان به تاريخچهاى از عقايد كلامى مسلمانان در طول تاريخ اسلام دستيافت، اما چنانكه گفته شد، اين تنها يك فايده از فوايد گوناگون اين علم است. از اينرو، مىتوانيم علم فرقهشناسى اسلامى را علمى مستقل، و نه آلى و نه معرفت درجه دوم، بدانيم.
تعريف اصطلاحات
1. ملل: اين كلمه جمع ملت است و پانزده بار در قرآن كريم به كار رفته است. با توجه به كاربرد اين كلمه درمىيابيم كه معناى صحيح آن، كه قدر جامع همه موارد است، طريقت و سنت است، چنانكه در برخى از كتب لغت عرب نيز آمده است، (4) و برخلاف بيان برخى از كتابها، تنها به معناى طريقت انبيا به طور مطلق يا انبياى صاحب شرايع نيست; (5) زيرا در قرآن به مواردى برخورد مىكنيم كه اين كلمه درباره طريقت اقوام غيرمتدين نيز استعمال شده است، چنانكه از قول حضرت يوسف (ع) چنين آمده است: «انى تركت ملة قوم لايؤمنون بالله» . (سوره يوسف، آيه 12) .
از اينجا روشن مىشود كه استعمال ملت در فرقه نيز از نظر لغت و قرآن جايز است. همچنين در حديثى از پيامبر اكرم (ص) كلمه ملت در مورد گروههاى دروندينى به كار رفته است: «انهم [بنىاسرائيل] تفرقوا على اثنين وسبعين ملة وستفترق امتى على ثلاث وسبعين ملة; بنىاسرائيل به هفتاد و دو ملت تقسيم شدند و امت من به هفتاد و سه ملت متفرق خواهند شد» . (6)
اين كلمه، در اصطلاح علم ملل و نحل، مترادف كلمه ديانات استعمال شده است و از مثالهايى كه زده مىشود، روشن مىشود كه منظور اديان آسمانى مانند مسيحيت، يهوديت و مجوسيت (7) است.
2. نحل: اين كلمه جمع نحله است كه در قرآن به معناى عطيه و بخشش به كار رفته است. (8) كتب لغت معانى هديه بدون عوض (9) يا مطلق هديه (10) را براى آن ذكر كردهاند. اين كلمه وقتى به صورت انتحال و تنحل در مىآيد به معناى ادعاى دروغين يا بدون دليل است. (11) در روايات نيز به همين معنا به كار رفته است. (12)
اين كلمه در اصطلاح اين علم، معادل كلمه آرا و اهوا و در مقابل كلمه ديانات به كار رفته است، (13) و مىتوان آن را مترادف مكتبهاى غيرآسمانى دانست، چنانكه مثال زدن به فيلسوفان، دهريه، صابئين، ستارهپرستان، بتپرستان و برهمنان اين معنا را روشنتر مىسازد. (14) شايد مناسبت آن، چنين باشد كه در نظر صاحبان اين علم، صاحبان اين مكاتب در حقايقى كه ادعا مىكنند بر صواب نيستند.
3. فرقه: اين كلمه از لغت «فرق» به معناى جدا شدن گرفته شده و به گروهى گفته مىشود كه خود را از عامه مردم جدا كرده باشند. (15) در اصطلاح قرآن، به جمعيتى اطلاق شده كه تعداد افرادش بيش از طايفه است: «فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين» (سوره توبه، آيه 122) .
در لغت و نيز در قرآن، در كاربرد اين كلمه مفهوم «گروه» لحاظ نشده است.
در اصطلاح ملل و نحل، فرقه به گروهى با عقايد كلامى خاص گفته مىشود. به نظر مىرسد اين معناى خاص «فرقه» از حديث معروف «تفرقه» گرفته شده باشد كه در آن پيامبر اكرم (ص) خبر از پراكنده شدن امتخود به هفتاد و سه فرقه مىدهد. (16) از اينجا روشن مىشود كه اين كلمه در اصطلاح علم ملل و نحل دو تفاوت با وضع لغوى آن دارد: اول آنكه اين كلمه در لغتبه معناى گروه، صرفنظر از عقايد آن، است، اما در اصطلاح ملل و نحل، قيد معتقد به عقايد كلامى خاص به آن اضافه مىشود. دوم آنكه فرقه در لغتبه معناى اقليتى در مقابل اكثريت است، اما در ملل و نحل حتى براى گروه اكثريت نيز، كه اصطلاحا به آن «جماعت» مىگويند، اين لغت استعمال شده است.
در اينجا مىتوان درباره اين كلمه نقدى به ارباب ملل و نحل وارد كرد و آن اينكه اشكالى نيست كه براى كلمه فرقه صرفنظر از لغت، قرآن و روايات، اصطلاحى جعل كنيد و آن را در مورد گروهى با عقايد كلامى خاص به كار بريد; اما اگر مقصود اين باشد كه كلمه «فرقه» را كه در احاديث نبوى به كار رفته است معنا كنيد، بايد به لغت و قرآن و نيز روايات ديگر مراجعه كنيد، و در اين منابع، عقايد كلامى در معناى فرقه لحاظ نشده است. بنابراين، فرقه شامل هرگونه دستهبندى سياسى، فقهى و عقيدتى مىشود و اختصاص آن به دستهبندىهاى كلامى وجهى ندارد. در ذيل حديث تفرقه روشن خواهد شد كه كاربرد كلمه فرقه در زبان ارباب ملل و نحل ناظر به حديث تفرقه است.
نكته ديگرى كه درباره اين كلمه لازم است آن است كه چنانكه از اصطلاح قرآنى، لغوى و حديث تفرقه به دست مىآيد، فرقه به گروهى گفته مىشود كه داراى جمعيت نسبتا زيادى باشد; بنابراين، كاربرد آن در مورد گروههايى كه به تعداد انگشتان دستيا كمترند، صحيح نيست.
از اين جهت، به مشكل ديگرى در مورد ملل و نحلنويسان برمىخوريم كه با اهداف خاصى در فراوان جلوه دادن فرقههاى منتسب به شيعه كوشيدهاند و به گروههايى با جمعيتبسيار اندك كه در مقطع زمانى خاص ظهور كرده، به زودى منقرض شدهاند، نام فرقه اطلاق كردهاند، و جالب آن است كه آنها را در عداد هفتاد و سه فرقه آوردهاند. حتى در بعضى از موارد، گروههايى را به نام شيعه جعل كردهاند كه وجود خارجى نداشتهاند. (17)
4. مسئله: مسئله در اين علم عبارت است از محورهاى اصلى كلامى كه اختلافات گروههاى اسلامى در پيرامون آنها پديد مىآيد. شهرستانى به منظور ضابطهمند كردن مباحث علم ملل و نحل، مسائل مختلف آن را در ذيل چهار قاعده مرتب كرده است، كه عبارتاند از: الف) مسائل صفات ازلى، صفات ذاتى، صفات فعل، آنچه بر خدا واجب يا جايز يا محال است، در ذيل قاعده اول كه عنوان آن صفات و توحيد در آن است; ب) مسائل قضا و قدر، جبر و كسب، اراده خير و شر، مقدور و معلوم در ذيل قاعده دوم با عنوان قدر و عدل در آن; ج) مسائل ايمان، توبه، وعيد، ارجا، تكفير و تضليل در ذيل قاعده سوم با عنوان وعد و وعيد و اسما و احكام; د) مسائل حسن و قبح، صلاح و اصلح، لطف، عصمت در نبوت، شرايط امامت در ذيل قاعده چهارم با عنوان سمع و عقل و رسالت و امامت. (18)
5. مقاله: مقاله در اصطلاح اين علم، عقايد كلامى خاصى است كه هرگروه در ذيل مسائل اصلى كلامى بيان مىدارد و نقطه افتراق گروهها را از يكديگر به وجود مىآورد. اين كلمه چنان نقشى در اين علم دارد كه برخى از كتابشناسان از اين علم با عنوان علم «مقالات الفرق» ياد كردهاند. (19) اين كلمه در عنوان تعدادى از قديمىترين كتب اين علم به كار رفته است، مثل كتاب المقالات، نوشته ابوعيسى رواق (م 247ق) ; (20) المقالات فى اصول الديانات منالخوارج والمعتزلة والشيعة، نوشته ابوالحسن على بن حسين، معروف بهمسعودى صاحب كتاب مروج الذهب (م346ق) ; (21) المقالات والفرق، نوشته سعد بن عبدالله اشعرى (م301ق) ; ومقالات الاسلاميين فىاختلاف المصلين، نوشته ابوالحسن اشعرى (م324ق) .
6. حديث تفرقه: حديث تفرقه عنوان روايتى است كه در آن پيامبر اكرم (ص) پيشبينى كرده كه امتش به هفتاد و سه فرقه پراكنده مىشوند. اين حديث كه در جوامع روايى سنى و شيعه نقل شده، مورد استناد بسيارى از ملل و نحلنويسان قرار گرفته است. آنچه در اينجا مهم است، ذكر طرق و اسناد آن، بررسى محتواى آن و تاريخچه اسناد به آن در كتب ملل و نحل است.
1- 6. اسناد حديث تفرقه
اين روايت در جوامع روايى اهل سنت همانند سنن ابنماجه (218- 276ق)، (22) مسند احمد بن حنبل (م241ق)، (23) سنن ابنداود (202- 275ق)، (24) سنن الترمذى (209- 279ق)، (25) المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى (26) آمده است. در انتهاى اسناد آن اصحابى همچون ابوهريره، ابودرداء، جابر بن عبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك، عبدالله بن عمرو بنعاص، ابوامامه و واثلة بن اسقع قرار دارند كه اين روايت را با اندك اختلافى از پيامبر اكرم (ص) نقل مىكنند. (27) همچنين كلينى (ره) اين حديث را از قول امام باقر (ع) نقل مىكند. (28)
با توجه به طرق متعدد حديث، آن را مىپذيريم و بيشتر در محتواى آن به بحث مىپردازيم.
2- 6. محتواى حديث تفرقه
هنگام بحث از محتواى حديث، بايد جداگانه از دو بخش صدر و ذيل آن سخن گفت. در صدر، سخن از پراكندگى امت پيامبر (ص) به هفتاد و دو يا هفتاد و سه فرقه است; (29) ذيل حديث درصدد تعيين فرقه ناجيه برآمده است. صدر حديث را از قديمىترين منبع، يعنى سنن ابنماجه، نقل مىكنيم:
... قال (ص) : «افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة، فواحدة فى الجنة وسبعون فى النار و افترقت النصارى على اثنتين وسبعين فرقة، فاحدى وسبعون فى النار، واحدة فى الجنة والذى نفس محمد بيده لتفترقن امتى على ثلاث وسبعين فرقة، واحدة فى الجنة واثنتان وسبعون فى النار.
در همه منابع، صدر حديثبا تفاوتهاى اندكى در عبارت و محتوا به همينگونه نقل شده است. اما ذيل حديث از آنجا كه سرنوشتساز است و حقانيتيك گروه و بطلان گروههاى ديگر را اثبات مىكند، دستخوش تفاوتهاى فراوان گشته است، زيرا فرقههاى مختلف، هركدام سعى در تطبيق آن با مرام خود كردهاند.
شيعيان ذيل حديث را با چنين عباراتى نقل كردهاند: «هو ما نحن عليه اليوم انا و اهل بيتى; (30) فرقه ناجيه همان است كه هماكنون من و اهل بيتم برآنيم» ، يا «هى التى اتبعت وصى محمد صلىالله عليه و آله; (31) فرقه ناجيه همان است كه از وصى محمد (ص) پيروى كرده است» .
منابع مختلف اهل سنت، در ذيل حديث، عباراتى همچون «الجماعة» (32) يا «ما انا عليه واصحابى» (33) نقل مىكنند تا بر مذهب كلامى بيشتر آنان تطبيق شود.
در اين ميان، غزالى روايتى را نقل مىكند كه از ميان هفتاد و سه فرقه، تنها يك فرقه را اهل هلاكت و بقيه را اهل نجات دانسته است. او مىگويد: در روايتى چنين آمده: «كلها فى الجنة الا الزنادقة» ، يعنى همه اين گروهها به جز زنديقان در بهشتاند. وى ترجيح مىدهد كه فرقه هالكه تنها يك فرقه باشد، زيرا آن را با رحمت واسعه خداوند سازگارتر مىبيند و معتقد است كه اگر روايات قائل به وحدت فرقه ناجيه صحيح باشد، معناى آن اين است كه گروه ناجيه گروهى هستند كه بدون آنكه بر آتش عرضه شوند و يا احتياج به شفاعت داشته باشند، مستقيما وارد بهشت مىشوند. اين سخن به معناى رستگار نشدن بقيه گروهها پس از عرضه بر آتش و يا با شفاعت نيست. (34)
از آنجا كه ورود به مباحث مربوط به ذيل حديثبه بحثهاى تخصصى كلامى و حديثى مىانجامد، آن را رها كرده، به بحث در پيرامون صدر حديث مىپردازيم: درباره صدر و اعداد به كار رفته در آن، بحثهاى مختلفى بين علماى كلام و ملل و نحل پيش آمده است. برخى با وارد كردن اشكالاتى كه عمدتا محتوايى و كمتر سندى است، به رد حديث پرداخته و آن را مجعول دانستهاند. (35) اما بسيارى از ملل و نحلنويسان آن را پذيرفتهاند. از ميان اينان نيز برخى بر ظاهر لفظ اعداد جمود كرده و آن را اعدادى حقيقى دانستهاند و كوشيدهاند كه فرقههاى اسلامى را به هفتاد و سه برسانند; اما گروهى ديگر اين اعداد را كنايى دانسته و خود را از مضيقه تطبيق عدد هفتاد و سه بر فرقههاى اسلامى رهانيده و گفتهاند كه اين اعداد از معطوفات عدد هفتاد است و همچنانكه لفظ سبعين در كلام عرب كنايه از كثرت است، معطوفات آن نيز بهگونهاى ديگر كثرت را مىرسانند. (36)
تصور بر اين است كه با توجه به كثرت اسناد اين حديث در منابع شيعه و اهل سنت، اثبات جعلى بودن آن بسيار مشكل است. (37) اما اشكالات محتوايى مربوط به صدر حديث تنها به قول اول از ميان دو قول وارد است. بعضى از اين اشكالات از قرار زير است:
1. تقسيم يهوديتبه هفتاد و يك فرقه و مسيحيتبه هفتاد و دو فرقه با واقعيتخارجى منطبق نيست. (38)
2. منظور از اختلافى كه باعثبه وجود آمدن يك فرقه مىشود، چيست؟ اگر مراد اختلافات فقهى باشد، هنوز تعداد فرقهها به هفتاد و سه نرسيده است، و اگر منظور اختلافات كلامى باشد، اگر شامل هر نوع اختلاف در مسائل كلامى اعم از خرد و كلان بشود، تعداد فرقههاى مختلف در طول تاريخ اسلام از مرز هزار نيز گذشته است و اگر منظور اختلاف در مسائل اصلى همانند توحيد، امامت و عدل باشد، هنوز تعداد فرقهها به اين عدد نرسيده است.
3. ظرف زمانى كه در آن اين اختلاف واقع شده كدام است؟ آيا مراد ظرف زمانى صدر اسلام تا زمان حيات نويسندگان كتب ملل و نحل است، كه معمولا در قرنهاى چهارم تا ششم مىزيستهاند وبهآن حديث استناد كردهاند، ويا منظور تا روزقيامت است؟
فخر رازى در جواب اين اشكال و اشكال قبل چنين مىگويد:
منظور پيامبر اكرم (ص) از اين حديث آن است كه امت من بهزودى در حالتى نامعين (زمانى نامعين) به اين عدد خواهند رسيد. در اين حديث دلالتى براى حالات ديگر (زمانهاى ديگر) وجود ندارد، به اين معنا كه در زمانهاى ديگر نيز به همين عدد باقى بماند و كم و زياد نشود. (39)
ناگفته پيداست كه اين توجيه براى حديث تفرقه، توجيه منطقى و كارآمدى نيست; زيرا ظاهر حديث اين است كه اين عدد نهايت تقسيم را مىرساند، نه تقسيم امت را در زمانى نامعين.
4. بعيد است كه پيامبر اكرم (ص) عددى را ذكر كند و منظورش معناى حقيقى آن باشد و بدينترتيب امتخود را در سرگردانى رها كند.
5. هر كوششى بر تطبيق تعداد فرقهها بر اين عدد خالى از اشكال نيست و بيشتر، بيانگر تلاشهاى بيهوده تطبيقكنندگان است. (40)
اشكالى كه به قول دوم يعنى كنايى بودن اعداد وارد شده، آن است كه تنها در صورتى مىتوانيم عدد هفتاد را كنايه از كثرت بدانيم كه بهصورت عقود (41) يعنى سبعين در روايت وارد شده باشد، اما استعمال آن بهصورت معطوف (42) در كنايه به كار نمىرود. (43)
پاسخ آن است كه متكلم اگر بخواهد كثرت متعارف را بيان كند، معمولا آن را با كلمه سبعين بيان مىكند، مانند آيه قرآن كه خطاب به پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «ان تستغفرلهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم» . (سوره توبه، آيه 8) . ولى اگر بخواهد يك درجه بالاتر از كثرت متعارف را بهوسيله عددى كنايى بيان كند، چارهاى ندارد از آنكه يك عدد بر سبعين بيفزايد و آن را با «احد و سبعون» بيان كند. و اگر مراد او دو درجه بالاتر از كثرت متعارف باشد، آن را با عدد «اثنان و سبعون» بيان مىكند. و اگر درصدد بيان سه درجه بالاتر از كثرت متعارف باشد، چارهاى ندارد از آنكه با عدد «ثلاث وسبعون» بيان كند، و عدد «ثلاث» با آنكه خود در بعضى از موارد كنايه از كثرت است، در اينجا عددى حقيقى است و تنها عدد سبعون كنايه از كثرت است.
آنچه اين برداشت را تاييد مىكند اين است كه سياق حديث، نمايانگر تعجبى است از اختلافات فراوان درونگروهى پيروان اديان آسمانى بهخصوص مسلمانان، با وجودى كه پيامبرانشان راه حق را روشن كردهاند، و بيان اين معنا با اعدادى كه فوق كثرت را برسانند، مناسبتر است.
درباره محتواى اين حديث، مباحثى همچون علل اختلاف، ضوابط اختلافى كه موجب صدق فرقه مىشود، تعيين فرقه ناجيه، كفر يا فسق فرق ديگر مطرح است كه از وضع اين مقاله خارج است. (44)
3- 6. تاريخچه استناد به حديث تفرقه در كتب ملل و نحل
چنانكه ديديم، اين حديث در منابع روايى قرن سوم اهل سنت همانند مسند احمد بن حنبل، سنن ابىداوود، سنن ابنماجه و صحيح ترمذى نقل شده است. همچنين در بعضى از منابع قرن نوشته محمد بن مسعود معروف به عياشى، (46) روضه كافى تاليف محمد بن يعقوب كلينى (م328 يا 329ق) والخصال ومعانى الاخبار شيخ صدوق (م 381ق) آمده است. اما ملل و نحلنويسان شيعه و سنى در نيمه دوم قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم هجرى همانند سعد بن عبدالله اشعرى (م299 يا 301ق) در المقالات والفرق، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى (م بين 300 تا 310ق) در فرق الشيعه، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (م 324ق) در مقالات الاسلاميين اين حديث را در كتب خود نياورده و طبعا كتب خود را بر مبناى آن پىريزى نكردهاند. اگرچه درباره دو كتاب اول مىتوانيم چنين توجيه كنيم كه چون مؤلفان شيعى اين دو كتاب درصدد بيان فرقههاى شيعه و نه تمام مسلمانان بودهاند، اين حديث را ذكر نكردهاند، اما اين توجيه درباره كتب سوم كه درصدد بيان همه فرقههاى اسلامى بوده، صحيح نيست.
براى اولين بار در نيمه دوم قرن چهارم هجرى در كتاب التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع نوشته ابوالحسين محمد بن احمد ملطى شافعى (م 377ق) اشارهاى به و نويسنده كوشيده است تا فرقههاى هالكه را به عدد هفتاد و دو برساند. (48) پس از وى، در قرن پنجم هجرى، ابومنصور عبدالقاهر بغدادى (م429ق) در آغاز كتاب الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية منهم، اين حديث را با ذكر اسناد مختلف آن آورده و كتاب خود را بر مبناى آن پىريزى كرده است. از شيوه كار او دامادش، ابومظفر اسفرائينى (م471ق) در التبصير فى الدين وتمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكين تقليد كرد. آوردن عبارت فرقه ناجيه درعنوان هردوكتاب، قصد مؤلفان آنهارا ازاستناد بهاين حديث روشن مىكند.
همچنين در اين قرن، ابوالمعالى محمد حسينى علوى، كه كتاب بيان الاديان خود را در سال 485ق به زبان فارسى تاليف كرد، اين حديث را با سلسله سندى متصل از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند (49) و آن را مبناى كتاب خود قرار مىدهد. اما در همين قرن، ابنحزم ظاهرى (م 456ق) در كتاب الفصل فى الملل والاهواء والنحل به رد اين حديث پرداخته (50) و در ترتيب كتاب خود توجهى به آن نكرده است. با اين همه، پس از او و در همين قرن عثمان بن عبدالله بن حسن حنفى عراقى (م حدود 500ق) در الفرق المفترقة بين اهل الزيغ والزندقه كتاب خود را بر پايه اين حديث پىريزى مىكند.
محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548ق) مشهورترين ملل و نحلنويس قرن ششم و حتى تاريخ اين علم، در آغاز كتاب الملل والنحل به ذكر اين حديث پرداخته و ضمن پىريزى قواعدى، در تطبيق عدد هفتاد و سه بر فرقههاى اسلامى كوشيده است. از اين زمان به بعد، اين حديث جاى پاى خود را در اين علم محكم كرده و آن را به صورت اصلى مسلم پذيرفتهاند، از سوى ملل و نحلنويسان و نيز كسانى كه در اين وادى قلم زدهاند، و لذا در آثارى كه پس از اين زمان تاليف شدهاند مانند تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام منسوب به سيدمرتضى داعى حسنى رازى (كه در قرن هفتم هجرى مىزيسته)، الاعتصام تاليف شاطبى (م 790ق)، المنية والامل فى شرح الملل والنحل تاليف احمد بن مرتضى حسينى رازى (م 840ق) و الخطط المقريزية تاليف تقىالدين مقريزى (746- 845ق) اين حديث مبناى نويسندگان در پايهريزى تقسيم فرقه است.
منبع:هفت آسمان