راهنماى مطالعات فرقه‏شناسى اسلامى

دگرگونى انديشه‏ها و عقايد لازمه قوه تفكر انسان است، و آن‏جا كه محور معينى وجود نداشته باشد، اين دگرگونى ممكن است تا بى‏نهايت ادامه پيدا كند، به‏گونه‏اى كه با تولد هر فرد انسانى، بايد منتظر ظهور عقيده‏اى تازه باشيم. اما ظهور اديان و مذاهب و مكاتب مختلف، افكار بشرى را حول محورهاى خاصى به گردش درآورده‏اند و از پراكندگى بيش از حد جلوگيرى كرده‏اند. در اين ميان، پيدايش اسلام به عنوان دين خاتم نقطه عطفى در تاريخ فكر بشرى به وجود آورد; زيرا پيام نويدبخش خاتميت اين بود
چهارشنبه، 13 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راهنماى مطالعات فرقه‏شناسى اسلامى
راهنماى مطالعات فرقه‏شناسى اسلامى
راهنماى مطالعات فرقه‏شناسى اسلامى

نويسنده: نعمت‏الله صفرى

اشاره

دگرگونى انديشه‏ها و عقايد لازمه قوه تفكر انسان است، و آن‏جا كه محور معينى وجود نداشته باشد، اين دگرگونى ممكن است تا بى‏نهايت ادامه پيدا كند، به‏گونه‏اى كه با تولد هر فرد انسانى، بايد منتظر ظهور عقيده‏اى تازه باشيم. اما ظهور اديان و مذاهب و مكاتب مختلف، افكار بشرى را حول محورهاى خاصى به گردش درآورده‏اند و از پراكندگى بيش از حد جلوگيرى كرده‏اند. در اين ميان، پيدايش اسلام به عنوان دين خاتم نقطه عطفى در تاريخ فكر بشرى به وجود آورد; زيرا پيام نويدبخش خاتميت اين بود كه كاروان خرد و فكر بشرى به قدرى رشد يافته كه مى‏تواند در چارچوب اين دين كامل و بدون نياز به ظهور دين جديدى به سرمنزل مقصود برسد. شايد اگر اين دين در مسير اصلى‏اش قرار مى‏گرفت، مى‏توانست‏با كم‏ترين اختلافات دينى، بشر را به سعادت رهنمون شود. اما هنوز چند دهه از پيدايش دين اسلام نگذشته بود كه همچون ساير اديان، اختلافات درون‏دينى در آن آغاز شد و به مرور زمان، اين اختلافات تحت‏تاثير عوامل مختلف فكرى، سياسى، اقليمى، فرهنگى، اقتصادى و... سرعت گرفت، به‏گونه‏اى كه تنها پس از گذشت‏سه قرن، در اوايل قرن چهارم، هر ناظر و محقق بيرونى را براى يافتن حق و حقيقت از ميان آن همه مسلك، مذهب و نحله منتسب به اسلام دچار تحير و سرگردانى مى‏كرد. از اين رو، نياز به تدوين علمى كه در آن عقايد و آراى گروه‏هاى مختلف منتسب به اسلام بيان شده باشد، بيش از پيش احساس شد، تا پژوهشگر و منتقد بتواند با مطالعه آن علم از آراى فرقه‏هاى مختلف آگاهى يابد و سپس با سه مقياس كتاب و سنت و عقل آنها را در بوته آزمايش گذارد و سره را از ناسره بازشناسد.
اگرچه بذر اين علم در قرن سوم افشانده شد، رشد آن از قرن چهارم آغاز شد. اما پيشرفت آن به قدرى نامتوازن و بدون تكيه بر مبانى معقول صورت گرفت كه پس از گذشت چند قرن به ركود گراييد و سرانجام به شبه‏مرده‏اى تبديل گشت. (1)
در اين نوشته، ضمن ارائه كلياتى درباره علم فرقه‏شناسى اسلامى، كه بخشى از علم ملل و نحل است، (2) به بررسى علل ركود و ارائه راه‏حل‏هايى براى رفع آن نقايص و راهكارهايى براى پديدآوردن علم فرقه‏شناسى مطلوب پرداخته شده است.

تعريف علم فرقه‏شناسى اسلامى

در كتب رايج ملل و نحل، تعريف مشخصى از فرقه‏شناسى اسلامى بيان نشده است; اما با توجه به كتاب‏هايى كه در اين علم نوشته شده‏اند و نيز با توجه به نام آن، مى‏توان آن را چنين تعريف كرد: «فرقه‏شناسى اسلامى علمى است كه متكفل بيان عقايد كلامى خاص فرقه‏هايى است كه از اسلام نشات گرفته‏اند.»
اين علم تنها درصدد بيان آرا و عقايد فرقه‏هاست و نه نقد و بررسى و رد آنها. اين اصل در برخى از منابع اوليه اين علم رعايت‏شده است; اما در بسيارى از كتب ديگر، مؤلفان درصدد اثبات عقيده خود و رد عقايد فرقه‏هاى مخالف برآمده‏اند، و در برخى از اين كتب، همانند الفصل، در اين زمينه چنان زياده‏روى شده است كه مى‏توان در حقيقت آنها را از كتب مربوط به اين علم خارج كرد و در زمره كتاب‏هاى كلامى به شمار آورد. از اين‏جا اين نكته روشن مى‏شود كه كلمه «بيان‏» در تعريف فوق، در حقيقت علم كلام را از دايره اين علم خارج كرده است; زيرا متكلمان، برخلاف نويسندگان اين علم، درصدد اثبات عقيده خود و رد عقايد ديگران هستند. در اين علم فقط موارد اختلاف در عقايد كلامى فرقه‏ها مطرح مى‏شود و اختلافات سياسى، فقهى، تاريخى، حديثى و عقيدتى جايى در آن ندارد.
اين علم فقط به گروه‏هايى مى‏پردازد كه در بسترى اسلامى به وجود آمده‏اند، كه شامل سه دسته مى‏شوند:
1. گروه‏هايى كه سه اصل كلامى توحيد، نبوت و معاد را پذيرفته‏اند و به عبارت ديگر، گروه‏هايى كه طبق مبانى اسلامى مى‏توان آنها را مسلمان دانست.
2. گروه‏هايى كه به اين اصول يا بعضى از آنها خدشه وارد كرده‏اند و طبق اصول و مبانى اسلامى و نيز نظر بيشتر مسلمانان از حوزه مسلمانى خارج شده‏اند، اما خودشان خود را مسلمان مى‏دانند، همانند گروه‏هاى مختلف غلات كه با وجود خدشه وارد كردن به الوهيت و نبوت و يا حتى معاد، باز استناد به آيات قرآن مى‏كنند.
3. گروه‏هايى كه اين اصول و يا برخى از آنها را نپذيرفته‏اند، و خود را نيز مسلمان نمى‏دانند، مانند بعضى از گروه‏هاى بهائيت كه دين خود را ناسخ دين اسلام مى‏دانند، اما به هرحال، در بستر اسلامى و با تاثيرپذيرى از عقايد اسلامى عقايد خود را مطرح مى‏كنند.

فوايد علم فرقه‏شناسى اسلامى

مهم‏ترين فايده اين علم، كه در حقيقت كار متكلمان اسلامى را آسان مى‏كند، آگاهى از عقايد كلامى گروه‏هاى مختلف اسلامى است كه در پرتو آن مى‏توان با نقد و بررسى، ميزان تاثير متقابل گروه‏هاى مختلف را نيز دريافت. همچنين با جمع‏آمدن عقايد همه گروه‏هاى اسلامى در يك علم، مى‏توان همه آنها را با مبانى اصيل اسلامى يعنى كتاب و سنت و عقل سنجيد و گامى در راه شناخت عقايد صحيح اسلامى و يا حتى فرقه ناجيه (البته اگر معتقد به وجود تنها يك فرقه ناجيه باشيم) برداشت.
فايده ديگر اين علم، كه مى‏تواند در علم‏الحديث ما را يارى كند، آگاهى تفصيلى از ماهيت فرقه‏هاى مختلف همانند قدريه، جبريه، مجسمه، مشبهة، معتزله، غلات، خوارج، حروريه، زيديه، و نيز عقايد مختلف آنان همچون جبر، تفويض، استطاعت، تناسخ، حلول است. نام اين گروه‏ها و عقايد آنان در احاديث‏شيعه و سنى به كار رفته است و با كمك اين علم مى‏توانيم فهم دقيق‏ترى از اين‏گونه روايات پيدا كنيم.
همچنين اين علم مى‏تواند به‏گونه‏اى ديگر مورخ و تحليلگر تاريخ اسلام را يارى كند، چرا كه هنگام بررسى جريان‏هاى تاريخ اسلام، به نام بعضى از فرقه‏ها يا رهبران آنها برخورد مى‏كنيم كه شناخت آنان و عقايدشان مى‏تواند در فهم بهتر اين‏گونه جريان‏ها مفيد افتد.
عالم رجالى نيز مى‏تواند به‏گونه‏اى ديگر از اين علم بهره گيرد، بدين‏ترتيب كه با شناخت صحيح عقايد گروه‏هاى مختلف، مى‏تواند به‏گونه‏اى دقيق‏تر درباره افراد منسوب به آن گروه‏ها كه در سلسله اسناد احاديث واقع شده‏اند، داورى كند. از رهگذر اين فايده، فقيه نيز مى‏تواند هنگام دقت در سلسله اسناد روايات فقهى طبق مبناى خود از آن بهره گيرد.

جايگاه علم فرقه‏شناسى اسلامى

در بعضى از نوشته‏ها از ارتباط نزديك علم ملل و نحل به طور كلى با علم كلام سخن به ميان آمده است كه لازمه آن، ارتباط بين علم فرقه‏شناسى اسلامى و علم كلام نيز هست. نويسنده اين ارتباط را از نوع ارتباط تاريخ يك علم با نفس آن علم دانسته و به ارتباط تاريخ فلسفه با علم فلسفه مثال زده است، و آن‏گاه در مقام توضيح ديدگاه خود چنين آورده است:
علم كلام از مسائل عقيدتى مربوط به مبدا و معاد بحث مى‏كند و به اثبات يك نظر و رد نظرهاى مخالف توجه دارد، اما علم ملل و نحل موضوعات كلامى را از ديدگاه گروه‏هاى مختلف مطرح مى‏كند، بدون آن‏كه خود قضاوتى در رد يا اثبات آنها داشته باشد. (3)
در مقام بررسى اين ديدگاه تذكر يك نكته لازم است: فرض مى‏كنيم كه اين علم به منزله تاريخ علم كلام است، اما اين سخن به معناى آلى بودن اين علم نسبت‏به كلام نيست، زيرا علوم آلى علومى‏اند كه تنها به منظور استفاده در علم ديگرى پى‏ريزى شده‏اند، همانند علم اصول فقه كه قواعد و مسائل آن در علم فقه كاربرد دارد. اين‏گونه علوم اگرچه از جهت رتبه در مرتبه پايين‏ترى از علوم استدلالى مقصد قرار دارند، از جهت تعليم و آموزش بايد قبل از آن علوم فراگرفته شوند. اما علومى همانند تاريخ يك علم يا فلسفه آن، اگرچه از جهت نظارت به مسائل و بيان تاريخچه و موضوعات آن علم و يا به دست آوردن قواعد كلى از مسائل آن، تا حدى شبيه علوم آلى‏اند، اما از دو جهت ديگر با آنها تفاوت دارند.
1. در تعريف اين علوم، علم مقصد با قيد علم بودن اخذ شده است; براى مثال، مى‏گويند تاريخ علم فلسفه عبارت است از «بيان تاريخچه نظرات فلسفى مطرح در علم فلسفه‏» ، و يا تعريف فلسفه تاريخ عبارت است از «استنتاج قواعد كلى از علم تاريخ‏» . اما در هيچ‏يك از تعاريف علم اصول فقه، علم فقه در داخل تعريف نيامده است.
2. اين‏گونه علوم از جهت تعليم بر فراگرفتن مسائل كلى علوم مقصد متاخرند و لذا آنها را «معرفت‏هاى درجه دوم‏» مى‏نامند.
از اين‏جا اين نكته به دست مى‏آيد كه علم فرقه‏شناسى اسلامى را نه مى‏توان از نوع علوم آلى دانست و نه از نوع معرفت‏هاى درجه دوم; زيرا نه به منظور استفاده در علم ديگرى همانند كلام پى‏ريزى شده است و نه در تعريف آن علم كلام اخذ گرديده است. گرچه از مطالعه اين علم مى‏توان به تاريخچه‏اى از عقايد كلامى مسلمانان در طول تاريخ اسلام دست‏يافت، اما چنان‏كه گفته شد، اين تنها يك فايده از فوايد گوناگون اين علم است. از اين‏رو، مى‏توانيم علم فرقه‏شناسى اسلامى را علمى مستقل، و نه آلى و نه معرفت درجه دوم، بدانيم.

تعريف اصطلاحات

در اين‏جا به تعريف برخى از اصطلاحات كليدى اين علم مى‏پردازيم و در پايان، حديث تفرقه را كه كاربرد فراوانى در اين علم دارد، توضيح مى‏دهيم.
1. ملل: اين كلمه جمع ملت است و پانزده بار در قرآن كريم به كار رفته است. با توجه به كاربرد اين كلمه درمى‏يابيم كه معناى صحيح آن، كه قدر جامع همه موارد است، طريقت و سنت است، چنان‏كه در برخى از كتب لغت عرب نيز آمده است، (4) و برخلاف بيان برخى از كتاب‏ها، تنها به معناى طريقت انبيا به طور مطلق يا انبياى صاحب شرايع نيست; (5) زيرا در قرآن به مواردى برخورد مى‏كنيم كه اين كلمه درباره طريقت اقوام غيرمتدين نيز استعمال شده است، چنان‏كه از قول حضرت يوسف (ع) چنين آمده است: «انى تركت ملة قوم لايؤمنون بالله‏» . (سوره يوسف، آيه 12) .
از اين‏جا روشن مى‏شود كه استعمال ملت در فرقه نيز از نظر لغت و قرآن جايز است. همچنين در حديثى از پيامبر اكرم (ص) كلمه ملت در مورد گروه‏هاى درون‏دينى به كار رفته است: «انهم [بنى‏اسرائيل] تفرقوا على اثنين وسبعين ملة وستفترق امتى على ثلاث وسبعين ملة; بنى‏اسرائيل به هفتاد و دو ملت تقسيم شدند و امت من به هفتاد و سه ملت متفرق خواهند شد» . (6)
اين كلمه، در اصطلاح علم ملل و نحل، مترادف كلمه ديانات استعمال شده است و از مثال‏هايى كه زده مى‏شود، روشن مى‏شود كه منظور اديان آسمانى مانند مسيحيت، يهوديت و مجوسيت (7) است.
2. نحل: اين كلمه جمع نحله است كه در قرآن به معناى عطيه و بخشش به كار رفته است. (8) كتب لغت معانى هديه بدون عوض (9) يا مطلق هديه (10) را براى آن ذكر كرده‏اند. اين كلمه وقتى به صورت انتحال و تنحل در مى‏آيد به معناى ادعاى دروغين يا بدون دليل است. (11) در روايات نيز به همين معنا به كار رفته است. (12)
اين كلمه در اصطلاح اين علم، معادل كلمه آرا و اهوا و در مقابل كلمه ديانات به كار رفته است، (13) و مى‏توان آن را مترادف مكتب‏هاى غيرآسمانى دانست، چنان‏كه مثال زدن به فيلسوفان، دهريه، صابئين، ستاره‏پرستان، بت‏پرستان و برهمنان اين معنا را روشن‏تر مى‏سازد. (14) شايد مناسبت آن، چنين باشد كه در نظر صاحبان اين علم، صاحبان اين مكاتب در حقايقى كه ادعا مى‏كنند بر صواب نيستند.
3. فرقه: اين كلمه از لغت «فرق‏» به معناى جدا شدن گرفته شده و به گروهى گفته مى‏شود كه خود را از عامه مردم جدا كرده باشند. (15) در اصطلاح قرآن، به جمعيتى اطلاق شده كه تعداد افرادش بيش از طايفه است: «فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين‏» (سوره توبه، آيه 122) .
در لغت و نيز در قرآن، در كاربرد اين كلمه مفهوم «گروه‏» لحاظ نشده است.
در اصطلاح ملل و نحل، فرقه به گروهى با عقايد كلامى خاص گفته مى‏شود. به نظر مى‏رسد اين معناى خاص «فرقه‏» از حديث معروف «تفرقه‏» گرفته شده باشد كه در آن پيامبر اكرم (ص) خبر از پراكنده شدن امت‏خود به هفتاد و سه فرقه مى‏دهد. (16) از اين‏جا روشن مى‏شود كه اين كلمه در اصطلاح علم ملل و نحل دو تفاوت با وضع لغوى آن دارد: اول آن‏كه اين كلمه در لغت‏به معناى گروه، صرف‏نظر از عقايد آن، است، اما در اصطلاح ملل و نحل، قيد معتقد به عقايد كلامى خاص به آن اضافه مى‏شود. دوم آن‏كه فرقه در لغت‏به معناى اقليتى در مقابل اكثريت است، اما در ملل و نحل حتى براى گروه اكثريت نيز، كه اصطلاحا به آن «جماعت‏» مى‏گويند، اين لغت استعمال شده است.
در اين‏جا مى‏توان درباره اين كلمه نقدى به ارباب ملل و نحل وارد كرد و آن اين‏كه اشكالى نيست كه براى كلمه فرقه صرف‏نظر از لغت، قرآن و روايات، اصطلاحى جعل كنيد و آن را در مورد گروهى با عقايد كلامى خاص به كار بريد; اما اگر مقصود اين باشد كه كلمه «فرقه‏» را كه در احاديث نبوى به كار رفته است معنا كنيد، بايد به لغت و قرآن و نيز روايات ديگر مراجعه كنيد، و در اين منابع، عقايد كلامى در معناى فرقه لحاظ نشده است. بنابراين، فرقه شامل هرگونه دسته‏بندى سياسى، فقهى و عقيدتى مى‏شود و اختصاص آن به دسته‏بندى‏هاى كلامى وجهى ندارد. در ذيل حديث تفرقه روشن خواهد شد كه كاربرد كلمه فرقه در زبان ارباب ملل و نحل ناظر به حديث تفرقه است.
نكته ديگرى كه درباره اين كلمه لازم است آن است كه چنان‏كه از اصطلاح قرآنى، لغوى و حديث تفرقه به دست مى‏آيد، فرقه به گروهى گفته مى‏شود كه داراى جمعيت نسبتا زيادى باشد; بنابراين، كاربرد آن در مورد گروه‏هايى كه به تعداد انگشتان دست‏يا كم‏ترند، صحيح نيست.
از اين جهت، به مشكل ديگرى در مورد ملل و نحل‏نويسان برمى‏خوريم كه با اهداف خاصى در فراوان جلوه دادن فرقه‏هاى منتسب به شيعه كوشيده‏اند و به گروه‏هايى با جمعيت‏بسيار اندك كه در مقطع زمانى خاص ظهور كرده، به زودى منقرض شده‏اند، نام فرقه اطلاق كرده‏اند، و جالب آن است كه آنها را در عداد هفتاد و سه فرقه آورده‏اند. حتى در بعضى از موارد، گروه‏هايى را به نام شيعه جعل كرده‏اند كه وجود خارجى نداشته‏اند. (17)
4. مسئله: مسئله در اين علم عبارت است از محورهاى اصلى كلامى كه اختلافات گروه‏هاى اسلامى در پيرامون آنها پديد مى‏آيد. شهرستانى به منظور ضابطه‏مند كردن مباحث علم ملل و نحل، مسائل مختلف آن را در ذيل چهار قاعده مرتب كرده است، كه عبارت‏اند از: الف) مسائل صفات ازلى، صفات ذاتى، صفات فعل، آنچه بر خدا واجب يا جايز يا محال است، در ذيل قاعده اول كه عنوان آن صفات و توحيد در آن است; ب) مسائل قضا و قدر، جبر و كسب، اراده خير و شر، مقدور و معلوم در ذيل قاعده دوم با عنوان قدر و عدل در آن; ج) مسائل ايمان، توبه، وعيد، ارجا، تكفير و تضليل در ذيل قاعده سوم با عنوان وعد و وعيد و اسما و احكام; د) مسائل حسن و قبح، صلاح و اصلح، لطف، عصمت در نبوت، شرايط امامت در ذيل قاعده چهارم با عنوان سمع و عقل و رسالت و امامت. (18)
5. مقاله: مقاله در اصطلاح اين علم، عقايد كلامى خاصى است كه هرگروه در ذيل مسائل اصلى كلامى بيان مى‏دارد و نقطه افتراق گروه‏ها را از يكديگر به وجود مى‏آورد. اين كلمه چنان نقشى در اين علم دارد كه برخى از كتاب‏شناسان از اين علم با عنوان علم «مقالات الفرق‏» ياد كرده‏اند. (19) اين كلمه در عنوان تعدادى از قديمى‏ترين كتب اين علم به كار رفته است، مثل كتاب المقالات، نوشته ابوعيسى رواق (م 247ق) ; (20) المقالات فى اصول الديانات من‏الخوارج والمعتزلة والشيعة، نوشته ابوالحسن على بن حسين، معروف به‏مسعودى صاحب كتاب مروج الذهب (م‏346ق) ; (21) المقالات والفرق، نوشته سعد بن عبدالله اشعرى (م‏301ق) ; ومقالات الاسلاميين فى‏اختلاف المصلين، نوشته ابوالحسن اشعرى (م‏324ق) .
6. حديث تفرقه: حديث تفرقه عنوان روايتى است كه در آن پيامبر اكرم (ص) پيش‏بينى كرده كه امتش به هفتاد و سه فرقه پراكنده مى‏شوند. اين حديث كه در جوامع روايى سنى و شيعه نقل شده، مورد استناد بسيارى از ملل و نحل‏نويسان قرار گرفته است. آنچه در اين‏جا مهم است، ذكر طرق و اسناد آن، بررسى محتواى آن و تاريخچه اسناد به آن در كتب ملل و نحل است.
1- 6. اسناد حديث تفرقه
اين روايت در جوامع روايى اهل سنت همانند سنن ابن‏ماجه (218- 276ق)، (22) مسند احمد بن حنبل (م‏241ق)، (23) سنن ابن‏داود (202- 275ق)، (24) سنن الترمذى (209- 279ق)، (25) المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى (26) آمده است. در انتهاى اسناد آن اصحابى همچون ابوهريره، ابودرداء، جابر بن عبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك، عبدالله بن عمرو بن‏عاص، ابوامامه و واثلة بن اسقع قرار دارند كه اين روايت را با اندك اختلافى از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كنند. (27) همچنين كلينى (ره) اين حديث را از قول امام باقر (ع) نقل مى‏كند. (28)
با توجه به طرق متعدد حديث، آن را مى‏پذيريم و بيشتر در محتواى آن به بحث مى‏پردازيم.
2- 6. محتواى حديث تفرقه
هنگام بحث از محتواى حديث، بايد جداگانه از دو بخش صدر و ذيل آن سخن گفت. در صدر، سخن از پراكندگى امت پيامبر (ص) به هفتاد و دو يا هفتاد و سه فرقه است; (29) ذيل حديث درصدد تعيين فرقه ناجيه برآمده است. صدر حديث را از قديمى‏ترين منبع، يعنى سنن ابن‏ماجه، نقل مى‏كنيم:
... قال (ص) : «افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة، فواحدة فى الجنة وسبعون فى النار و افترقت النصارى على اثنتين وسبعين فرقة، فاحدى وسبعون فى النار، واحدة فى الجنة والذى نفس محمد بيده لتفترقن امتى على ثلاث وسبعين فرقة، واحدة فى الجنة واثنتان وسبعون فى النار.
در همه منابع، صدر حديث‏با تفاوت‏هاى اندكى در عبارت و محتوا به همين‏گونه نقل شده است. اما ذيل حديث از آن‏جا كه سرنوشت‏ساز است و حقانيت‏يك گروه و بطلان گروه‏هاى ديگر را اثبات مى‏كند، دستخوش تفاوت‏هاى فراوان گشته است، زيرا فرقه‏هاى مختلف، هركدام سعى در تطبيق آن با مرام خود كرده‏اند.
شيعيان ذيل حديث را با چنين عباراتى نقل كرده‏اند: «هو ما نحن عليه اليوم انا و اهل بيتى; (30) فرقه ناجيه همان است كه هم‏اكنون من و اهل بيتم برآنيم‏» ، يا «هى التى اتبعت وصى محمد صلى‏الله عليه و آله; (31) فرقه ناجيه همان است كه از وصى محمد (ص) پيروى كرده است‏» .
منابع مختلف اهل سنت، در ذيل حديث، عباراتى همچون «الجماعة‏» (32) يا «ما انا عليه واصحابى‏» (33) نقل مى‏كنند تا بر مذهب كلامى بيشتر آنان تطبيق شود.
در اين ميان، غزالى روايتى را نقل مى‏كند كه از ميان هفتاد و سه فرقه، تنها يك فرقه را اهل هلاكت و بقيه را اهل نجات دانسته است. او مى‏گويد: در روايتى چنين آمده: «كلها فى الجنة الا الزنادقة‏» ، يعنى همه اين گروه‏ها به جز زنديقان در بهشت‏اند. وى ترجيح مى‏دهد كه فرقه هالكه تنها يك فرقه باشد، زيرا آن را با رحمت واسعه خداوند سازگارتر مى‏بيند و معتقد است كه اگر روايات قائل به وحدت فرقه ناجيه صحيح باشد، معناى آن اين است كه گروه ناجيه گروهى هستند كه بدون آن‏كه بر آتش عرضه شوند و يا احتياج به شفاعت داشته باشند، مستقيما وارد بهشت مى‏شوند. اين سخن به معناى رستگار نشدن بقيه گروه‏ها پس از عرضه بر آتش و يا با شفاعت نيست. (34)
از آن‏جا كه ورود به مباحث مربوط به ذيل حديث‏به بحث‏هاى تخصصى كلامى و حديثى مى‏انجامد، آن را رها كرده، به بحث در پيرامون صدر حديث مى‏پردازيم: درباره صدر و اعداد به كار رفته در آن، بحث‏هاى مختلفى بين علماى كلام و ملل و نحل پيش آمده است. برخى با وارد كردن اشكالاتى كه عمدتا محتوايى و كم‏تر سندى است، به رد حديث پرداخته و آن را مجعول دانسته‏اند. (35) اما بسيارى از ملل و نحل‏نويسان آن را پذيرفته‏اند. از ميان اينان نيز برخى بر ظاهر لفظ اعداد جمود كرده و آن را اعدادى حقيقى دانسته‏اند و كوشيده‏اند كه فرقه‏هاى اسلامى را به هفتاد و سه برسانند; اما گروهى ديگر اين اعداد را كنايى دانسته و خود را از مضيقه تطبيق عدد هفتاد و سه بر فرقه‏هاى اسلامى رهانيده و گفته‏اند كه اين اعداد از معطوفات عدد هفتاد است و همچنان‏كه لفظ سبعين در كلام عرب كنايه از كثرت است، معطوفات آن نيز به‏گونه‏اى ديگر كثرت را مى‏رسانند. (36)
تصور بر اين است كه با توجه به كثرت اسناد اين حديث در منابع شيعه و اهل سنت، اثبات جعلى بودن آن بسيار مشكل است. (37) اما اشكالات محتوايى مربوط به صدر حديث تنها به قول اول از ميان دو قول وارد است. بعضى از اين اشكالات از قرار زير است:
1. تقسيم يهوديت‏به هفتاد و يك فرقه و مسيحيت‏به هفتاد و دو فرقه با واقعيت‏خارجى منطبق نيست. (38)
2. منظور از اختلافى كه باعث‏به وجود آمدن يك فرقه مى‏شود، چيست؟ اگر مراد اختلافات فقهى باشد، هنوز تعداد فرقه‏ها به هفتاد و سه نرسيده است، و اگر منظور اختلافات كلامى باشد، اگر شامل هر نوع اختلاف در مسائل كلامى اعم از خرد و كلان بشود، تعداد فرقه‏هاى مختلف در طول تاريخ اسلام از مرز هزار نيز گذشته است و اگر منظور اختلاف در مسائل اصلى همانند توحيد، امامت و عدل باشد، هنوز تعداد فرقه‏ها به اين عدد نرسيده است.
3. ظرف زمانى كه در آن اين اختلاف واقع شده كدام است؟ آيا مراد ظرف زمانى صدر اسلام تا زمان حيات نويسندگان كتب ملل و نحل است، كه معمولا در قرن‏هاى چهارم تا ششم مى‏زيسته‏اند وبه‏آن حديث استناد كرده‏اند، ويا منظور تا روزقيامت است؟
فخر رازى در جواب اين اشكال و اشكال قبل چنين مى‏گويد:
منظور پيامبر اكرم (ص) از اين حديث آن است كه امت من به‏زودى در حالتى نامعين (زمانى نامعين) به اين عدد خواهند رسيد. در اين حديث دلالتى براى حالات ديگر (زمان‏هاى ديگر) وجود ندارد، به اين معنا كه در زمان‏هاى ديگر نيز به همين عدد باقى بماند و كم و زياد نشود. (39)
ناگفته پيداست كه اين توجيه براى حديث تفرقه، توجيه منطقى و كارآمدى نيست; زيرا ظاهر حديث اين است كه اين عدد نهايت تقسيم را مى‏رساند، نه تقسيم امت را در زمانى نامعين.
4. بعيد است كه پيامبر اكرم (ص) عددى را ذكر كند و منظورش معناى حقيقى آن باشد و بدين‏ترتيب امت‏خود را در سرگردانى رها كند.
5. هر كوششى بر تطبيق تعداد فرقه‏ها بر اين عدد خالى از اشكال نيست و بيشتر، بيانگر تلاش‏هاى بيهوده تطبيق‏كنندگان است. (40)
اشكالى كه به قول دوم يعنى كنايى بودن اعداد وارد شده، آن است كه تنها در صورتى مى‏توانيم عدد هفتاد را كنايه از كثرت بدانيم كه به‏صورت عقود (41) يعنى سبعين در روايت وارد شده باشد، اما استعمال آن به‏صورت معطوف (42) در كنايه به كار نمى‏رود. (43)
پاسخ آن است كه متكلم اگر بخواهد كثرت متعارف را بيان كند، معمولا آن را با كلمه سبعين بيان مى‏كند، مانند آيه قرآن كه خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: «ان تستغفرلهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم‏» . (سوره توبه، آيه 8) . ولى اگر بخواهد يك درجه بالاتر از كثرت متعارف را به‏وسيله عددى كنايى بيان كند، چاره‏اى ندارد از آن‏كه يك عدد بر سبعين بيفزايد و آن را با «احد و سبعون‏» بيان كند. و اگر مراد او دو درجه بالاتر از كثرت متعارف باشد، آن را با عدد «اثنان و سبعون‏» بيان مى‏كند. و اگر درصدد بيان سه درجه بالاتر از كثرت متعارف باشد، چاره‏اى ندارد از آن‏كه با عدد «ثلاث وسبعون‏» بيان كند، و عدد «ثلاث‏» با آن‏كه خود در بعضى از موارد كنايه از كثرت است، در اين‏جا عددى حقيقى است و تنها عدد سبعون كنايه از كثرت است.
آنچه اين برداشت را تاييد مى‏كند اين است كه سياق حديث، نمايانگر تعجبى است از اختلافات فراوان درون‏گروهى پيروان اديان آسمانى به‏خصوص مسلمانان، با وجودى كه پيامبرانشان راه حق را روشن كرده‏اند، و بيان اين معنا با اعدادى كه فوق كثرت را برسانند، مناسب‏تر است.
درباره محتواى اين حديث، مباحثى همچون علل اختلاف، ضوابط اختلافى كه موجب صدق فرقه مى‏شود، تعيين فرقه ناجيه، كفر يا فسق فرق ديگر مطرح است كه از وضع اين مقاله خارج است. (44)
3- 6. تاريخچه استناد به حديث تفرقه در كتب ملل و نحل
چنان‏كه ديديم، اين حديث در منابع روايى قرن سوم اهل سنت همانند مسند احمد بن حنبل، سنن ابى‏داوود، سنن ابن‏ماجه و صحيح ترمذى نقل شده است. همچنين در بعضى از منابع قرن نوشته محمد بن مسعود معروف به عياشى، (46) روضه كافى تاليف محمد بن يعقوب كلينى (م‏328 يا 329ق) والخصال ومعانى الاخبار شيخ صدوق (م 381ق) آمده است. اما ملل و نحل‏نويسان شيعه و سنى در نيمه دوم قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم هجرى همانند سعد بن عبدالله اشعرى (م‏299 يا 301ق) در المقالات والفرق، ابومحمد حسن بن موسى نوبختى (م بين 300 تا 310ق) در فرق الشيعه، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (م 324ق) در مقالات الاسلاميين اين حديث را در كتب خود نياورده و طبعا كتب خود را بر مبناى آن پى‏ريزى نكرده‏اند. اگرچه درباره دو كتاب اول مى‏توانيم چنين توجيه كنيم كه چون مؤلفان شيعى اين دو كتاب درصدد بيان فرقه‏هاى شيعه و نه تمام مسلمانان بوده‏اند، اين حديث را ذكر نكرده‏اند، اما اين توجيه درباره كتب سوم كه درصدد بيان همه فرقه‏هاى اسلامى بوده، صحيح نيست.
براى اولين بار در نيمه دوم قرن چهارم هجرى در كتاب التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع نوشته ابوالحسين محمد بن احمد ملطى شافعى (م 377ق) اشاره‏اى به و نويسنده كوشيده است تا فرقه‏هاى هالكه را به عدد هفتاد و دو برساند. (48) پس از وى، در قرن پنجم هجرى، ابومنصور عبدالقاهر بغدادى (م‏429ق) در آغاز كتاب الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية منهم، اين حديث را با ذكر اسناد مختلف آن آورده و كتاب خود را بر مبناى آن پى‏ريزى كرده است. از شيوه كار او دامادش، ابومظفر اسفرائينى (م‏471ق) در التبصير فى الدين وتمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكين تقليد كرد. آوردن عبارت فرقه ناجيه درعنوان هردوكتاب، قصد مؤلفان آنهارا ازاستناد به‏اين حديث روشن مى‏كند.
همچنين در اين قرن، ابوالمعالى محمد حسينى علوى، كه كتاب بيان الاديان خود را در سال 485ق به زبان فارسى تاليف كرد، اين حديث را با سلسله سندى متصل از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند (49) و آن را مبناى كتاب خود قرار مى‏دهد. اما در همين قرن، ابن‏حزم ظاهرى (م 456ق) در كتاب الفصل فى الملل والاهواء والنحل به رد اين حديث پرداخته (50) و در ترتيب كتاب خود توجهى به آن نكرده است. با اين همه، پس از او و در همين قرن عثمان بن عبدالله بن حسن حنفى عراقى (م حدود 500ق) در الفرق المفترقة بين اهل الزيغ والزندقه كتاب خود را بر پايه اين حديث پى‏ريزى مى‏كند.
محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548ق) مشهورترين ملل و نحل‏نويس قرن ششم و حتى تاريخ اين علم، در آغاز كتاب الملل والنحل به ذكر اين حديث پرداخته و ضمن پى‏ريزى قواعدى، در تطبيق عدد هفتاد و سه بر فرقه‏هاى اسلامى كوشيده است. از اين زمان به بعد، اين حديث جاى پاى خود را در اين علم محكم كرده و آن را به صورت اصلى مسلم پذيرفته‏اند، از سوى ملل و نحل‏نويسان و نيز كسانى كه در اين وادى قلم زده‏اند، و لذا در آثارى كه پس از اين زمان تاليف شده‏اند مانند تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام منسوب به سيدمرتضى داعى حسنى رازى (كه در قرن هفتم هجرى مى‏زيسته)، الاعتصام تاليف شاطبى (م 790ق)، المنية والامل فى شرح الملل والنحل تاليف احمد بن مرتضى حسينى رازى (م 840ق) و الخطط المقريزية تاليف تقى‏الدين مقريزى (746- 845ق) اين حديث مبناى نويسندگان در پايه‏ريزى تقسيم فرقه‏ است.
منبع:هفت آسمان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما