شرح روز رسوایی و شکوفایی در مثنوی

روز رستاخیز، روز نمودار شدن همه حقایق است. همه انسان‌ها روز قیامت در برابر پروردگار قرار می‌گیرند و هر یک هر چه دارد به نمایش می‌گذارد و کسی که سان می‌بیند، خداست که با زیب و فر است و فقط زیبایی و شکوه او جلوه‌گر است.
چهارشنبه، 7 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شرح روز رسوایی و شکوفایی در مثنوی
 شرح روز رسوایی و شکوفایی در مثنوی

 

نویسنده: محمدرضا افضلی




 
پس قیامت وز عرض اکبر است *** عَرض او خواهدکه زیب و فر است
هر که چون هندوی بد سودایی است *** روز عرضش نوبت رسوایی است
چون ندارد روی هم چون آفتاب *** او نخواهد جز شبی هم چون نقاب
برگ یک گل چون ندارد، خار او *** شد بهاران دشمن اسرار او
وآن که سرتا پا گل است و سوسن است *** پس بهار او را دو چشم روشن است
خار بی‌معنی خزان خواهد خزان *** تا زند پهلوی خود با گلستان

روز رستاخیز، روز نمودار شدن همه حقایق است. همه انسان‌ها روز قیامت در برابر پروردگار قرار می‌گیرند و هر یک هر چه دارد به نمایش می‌گذارد و کسی که سان می‌بیند، خداست که با زیب و فر است و فقط زیبایی و شکوه او جلوه‌گر است. کسی روز قیامت را دوست می‌دارد که باطنش به زیور کمالات و اعمال صالح و معارف آراسته شده باشد. «عَرض» اصطلاح نظامی به معنای رژه دادن یا سان دیدن است. مضمون این بیت مستفاد از آیه‌ی 18 سوره «حاقه» است: (یوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنْكُمْ خَافِیةٌ) در آن روز به عرض می‌ایستید و هیچ چیز شما پنهان نمی‌ماند. روز قیامت برای گنه‌کاران روز رسوایی است و هر کسی که گناه او را همانند هندو، سیه چهره‌ی بداندیش نموده است، کوس رسوایی او زده می‌شود. آن چه چهره باطنی‌اش وشن نیست و مانند آفتاب عالم تاب نمی‌درخشد و به سیاهی کفر و عصیان تیره شده است، جز شب که هم چون نقاب همه چیز را می‌پوشاند، چیز دیگری نمی‌خواهد، زیرا، شب روپوشی است که سیاهی او را می‌پوشاند. وجود خارستانی گنه‌کار که یک برگ گل در وجودش یافت نمی‌شود، از بهاران رستاخیز که افشاکننده‌ی اسرار و پنهان کاری‌هاست گریزان است، ولی کسی که از سر تا پایش گل و سوسن است، بهار برایش به مثابه‌ی دو چشم روشن است و رستاخیز را دوست می‌دارد، چرا که در این روز معلوم می‌شود که صاحب کمال است، اما انسان گناه کار چون تهی از اسرار و حقایق الهی است، همیشه طالب دنیا و خزان است، زریا چنین خاری فقط در خزان می‌تواند با بوته‌ی گل یک‌سان و برابر باشد.

تا بپوشد حسن آن و ننگ این *** تا نبینی رنگ آن و زنگ این
پس خزان او را بهار است حیات *** یک نماید سنگ و یاقوت زکات
پس همی گویند هر نقش و نگار *** مژده مژده نک همی آید بهار
تا بود تابان شکوفه چون زره *** کی کنند آن میوه‌ها پیدا گره؟
چون شکوفه ریخت، میوه سر کند *** چون که تن بشکست، جان سر بر زند

پس در نظر انسان گنه‌کار، غافل و فاقد معنا، خزان بر گونه‌ی بهار است و زندگی‌بخش، زیرا بر حسب ظاهر، سنگ معمولی با یاقوت صاف و بی‌خط و رگه، یک‌سان دیده می‌شود. در بیان حقیقت قیامت، مولانا می‌گوید: قیامت ظهور مراتب نیک‌روزان و تبه‌روزان است. همان‌گونه که بهار خاصیت هر درختی را ظاهر می‌سازد، به طور حتم همه‌ی اجزای جهان از روی استعداد، حشر خویش را خواهان‌اند و منتظر آن روزند که خواص و آثار وجودی آنها آشکار شود، مژده مژده، نک همی آید بهار. اما همان‌گونه که شکوفه‌ها از پیکر درختان بریزند، میوه‌ها سر می‌کشند و خود را نمایان می‌کنند، همین طور نیز وقتی که کالبد خاکی و تن مادی آدمی شکست، جان سربلند می‌کند و خود را ظاهر می‌سازد. بنابراین، تکامل روحی انسان، تدریجاً و درست مانند تکامل و رویش درختان و گیاهان در بهاران صورت می‌پذیرد.

حق تعالی، خلق را گوید به حشر *** ارمغان کو از برای روز نشر؟
جئتمونا و فرادی بی‌نوا *** هم بدان سان که خلقناکم کذا؟
هین چه آوردید دست آویز را *** ارمغانی روز رستاخیز را؟
یا امید بازگشتن‌تان نبود؟ *** وعده امروز باطل‌تان نمود؟
مُنکری مهمانیش را از خری *** پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری
ور نه‌ای مُنکر، چنین دست تهی *** بر در آن دوست پا چون می‌نهی؟

نشر یا نشور به معنای زنده کردن مردگان و روز نشر به معنای قیامت است. مولانا به آیه‌ی 94 سوره «انعام» اشاره می‌کند که در این آیه سخن از عاقبت مردم ستمکار و بی‌ایمان است که به هنگام مرگ یا پس از مرگ به آنها می‌گویند: شما تنها و یک یک به سوی ما باز آمدید، همان‌گونه که شما را آفریده بودیم و از مال و ثروت دنیا و آن چه تکیه‌گاه خود ساخته بودید چیزی نتوانستید با خود بیاورید و میان شما و آنها جدایی افتاد: (وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ...). حق تعالی از انسان می‌پرسد: تو که بدین سرای آمده‌ای، از اعمال نیک چه ارمغان آورده‌ای؟ چرا دست خالی؟ مگر امید به بازگشت و آمدن به محضر پروردگار را نداشتی؟ آیا منکر ضیافت الهی بوده‌ای؟ مولانا می‌گوید: بازگشت به سوی خدا مثل مهمانی است و کسی را در آن مهمانی راه می‌دهند که مؤمن به خدا باشد و به منکران خاکستر مطبخ می‌رسد نه غذای مطبوع آن.

سر از آن رو می‌نهم من بر زمین *** تا گواه من بود در روز دین
یوم دین که زُلزلت زلزالها *** این زمین باشد گواه حال‌ها
کو تُحدّث جهرة اخبارها *** در سخن آید زمین و خاره‎ها

مولانا می‌گوید: من از آن رو سر بر زمین می‌گذارم و به سجده در می‌آیم که در روز قیامت، زمین گواه من باشد و این معنا را به آیات 1 و 4 سوره «زلزال» مستند می‌سازد: (إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا* ... یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا)؛ هنگامی که زمین به لرزشی سخت بلرزد. آن روز خبرهایش را باز خواهد گفت. مولانا اشاره دارد به این که گمان نبری جسم‌هایی که در ظاهر جان ندارند، مطلقاً بی‌جان‌اند و از گویایی و بینایی خالی‌اند، بلکه اینها را نیز روحی مخفی و قوای پوشیده است که اهل کمال آن را می‌بینند. پس زمین از سجده‌ی سجده‌کنندگان آگاه بود.

بیهشان را وادهد حق هوش‌ها *** حلقه حلقه، حلقه‌ها در گوش‌ها
پای کوبان، دست افشان، در ثنا *** ناز نازان ربّنا احییتنا
آن جُلود و آن عظام ریخته *** فارسان گشته، غبار انگیخته
حمله آرند از عدم سوی وجود *** در قیامت، هم شکور و هم کنود
سر چه می‌پیچی؟ کنی نادیده‌ای *** در عدم ز اوّل نه سر پیچیده‌ای؟
در عدم افشرده بودی پای خویش *** که مرا کی برکند از جای خویش؟
می نبینی صُنع ربّانیت را *** که کشید او موی پیشانیت را؟
تا کشیدت اندر این انواع حال *** که نبودت در گمان و در خیال

«هوش» به معنای جان و زندگی است. آنها که زندگی این جهان را واگذاشته و به سوی حق رفته‌اند، حق به آنها زندگی دیگر می‌دهد و آنها که هستی شان فنا شده و از حق حیات دیگری یافته‌اند، گروه گروه، پای‌کوبان و دست‌افشان خدا را ستایش می‌کنند و ناز‌نازان و خرامان و خشنود می‌گویند: پروردگارا، ما را زنده کردی. مضمون این بیت به آیه‌ی 11 سوره «مؤمن» اشاره دارد: (قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثنَتَینِ وَ أَحیَیتَنَا اثنَتَینِ ...)؛ گفتند: ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی. (مفسران دو بار مرگ و دو بار حیات را این چنین بر شمرده‌اند: مرگ کالبد عنصری، حیات یافتن در برزخ، مرگ برزخی، حیات در قیامت.) پوست‌ها و استخوان‌های از هم پاشیده به فرمان حق شکل می‌گیرند و در حرکت به پیشگاه حق مثل سواری غبار بر می‌انگیزند. «کنود» به معنای ناسپاس است. «کنی نادیده‌ای» را نیکلسون به ضم کاف گرفته و چنین ترجمه کرده است: وانمود می‌کنی که ندیده‌ای. به هر حال معنای بیت این است: در هنگام احضار به پیشگاه حق، ممکن نیست کسی بتواند از این فرمان سرپیچی کند. تو در ازل که هنور وجود نداشتی، نافرمان بودی و با آن همه نافرمانی و پافشاری در برابر اراده‌ی حق، به وجود آمدی و احوالی بر دل تو وارد شد که هرگز پندار و خیالی از آن نداشتی.

آن عدم، او را هماره بنده است *** کارکن دیوا سلیمان زنده است
دیو می‌سازد جفان کالجواب *** زهره نه تا دفع گوید یا جواب؟
خویش را بین چون همی لرزی ز بیم؟ *** مر عدم را نیز لرزان دان مُقیم
ور تو دست اندر مناصب می‌زنی *** هم ز ترس است آن، که جانی می‌کنی
هر چه جز عشق خدای احسن است *** گر شکرخواری است، آن جان کندن است
چیست جان کندن؟ سوی مرگ آمدن *** دست در آب حیاتی نا زدن
خلق را دو دیده در خاک و ممات *** صد گمان دارند در آب حیات
جهد کن تا صد گمان گردد نود *** شب برو، ور تو بخسبی شب رود
در شب تاریک جوی آن روز را *** پیش کن آن عقل ظلمت سوز را

«دیو»، یعنی هر عاملی که انسان را از راه حق دور کند و سلیمان در این جا کنایه از قدرت حق است. عدم و وجود هر دو در دست قدرت پروردگارند و عوامل گمراهی سرانجام نابود می‌شوند. همان‌طور که دیوها در خدمت سلیمان بودند منکران هم باید به خدمت راه حق درآیند و نمی‌توانند جواب یا سخنی در ردّ حق بگویند. «جفان کالجواب» به معنای کاسه‌هایی به بزرگی حوض است و به آیه‌ی 13 سوره «سبأ» اشاره دارد که در آن می‌خوانیم: دیوها در خدمت سلیمان، تمثال‌ها و کاسه‌های بزرگ می‌ساختند. «مقیم» به معنای همواره و پیوسته است. کسی که در راه عشق حق نیست و سیر الی الله ندارد، بیمناک است و ناچاراً به مناصب دنیای می‌چسبد تا خود را آرام کند و این جان کندن است. انسان وابسته به این جهان و دنیا‌گرا همیشه مقهور ترس‌های موهوم و پوچ است؛ ترس از عقب افتادن در رقابت با دیگران در عرصه‌ی منصب‌های دنیوی، در حالی که ترس او بی‌مورد است. مولانا تنها راه رهایی از این موهومات را عشق به خدا و سیر الی‌الله را آب حیات می‌داند، زیرا بنده‌ای که از همه چیز و از هستی خود در راه حق بگذرد، به بقاء بالله می‌رسد که جاودانگی است و در مقابل آن، چسبیدن به دنیا و مناصب آن، سوی مرگ آمدن است. مردم ناآگاه به این زندگی چسبیده‌اند و گمان می‌کنند که آب حیات همین است و باید کوشید که این خوش خیالی کاهش یابد. «شب رو»، یعنی در این دنیا درنگ نکن، تلاش کن. اگر هم درنگ کنی، باز شب دنیا تمام خواهد شد و صبح حقیقت را خواهی دید، اما صبح را در این دنیا بجوی. «عقل ظلمت‌سوز» عقلی است که به سوی روشنایی حقیقت می‌رود و ظلمت جهل را می‌سوزاند. این عقل را پیش بینداز و به توفیق شناخت حق برسان.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما