نویسنده: محمدرضا افضلی
پس قیامت نقد حال تو بود *** پیش تو چرخ و زمین مبدل شود
من که صلحم دائم با این پدر *** این جهان چون جنتستم در نظر
هر زمان نو صورتی و نو جمال *** تا ز نو دیدن فرو میرد ملال
من همی بینم جهان را پر نعیم *** آبها از چشمهها جوشان مقیم
بانگ آتش میرسد در گوش من *** مست میگردد ضمیر و هوش من
شاخهها رقصان شده چون تایبان *** برگها کفزن مثال مطربان
برق آیینهست لامع از نمد *** گر نماید آینه تا چون بود
از هزاران مینگویم من یکی*** زآن که آکند است هر گوش از شکی
پیش وهم این گفت مژده دادن است *** عقل گوید مژده چه نقد من است
منظور از نقد حال شدن قیامت این است که قیامت در تو ظهور میکند، زیرا تو با همراه شدن حقیقت، حجاب دنیا را واپس زدهای و به قیامت نایل شدهای. در آن صورت زمین و آسمان و همهی موجودات که در نشئه قیامت تحول ماهوی پیدا میکنند، برای تو در همین جهان متبدل میشوند. با یک دگرگونی در وجود تو، (مثل قیامت) همه چیز برای تو دگرگون میشود، ( یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ ...)؛ روزی که زمین چیزی جز زمین خواهد شد.(1) آن پارسا میگوید: من که عقل کل و قدرت حق را قبول دارم، دنیا در نظرم مثل بهشت است و احساس قحطی نمیکنم. من در هر لحظه، شکلی نو و زیبا و جمالی تازه میبینم و بر اثر دیدن آن شکل و جمال تازه، دلتنگی و ملالتم از میان میرود. من این نعمتها و چشمههای آب را بهرههای عالم معنا میبینیم که ضمیر و هوش مرا مست کرده است، شاخههای عالم معنا را میبینم که رقص توبه میکنند و برگ درختان، مانند رامشگران دست افشانی میکنند. «آینه»، یعنی روشنی دل من از وجودم بیرون میزند. حال اگر کسی آن دل آگاه را بشناسد و ببیند، چه نوری خواهد دید! من از هزاران نکته و سرّی که دیدهام، حتی یک نکته و سرّ هم نمیگویم، زیرا هر گوشی از نوعی شک و تردید پُر شده است. نزد اسیران وهم، سخنان حقیقت نشان من، نوعی مژده دادن است، در حالی که نزد صاحبان عقل معاد و عقل معرفت یاب این مژده نیست. در واقع، او میگوید: من این حقیقت را میبینم.
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
من که صلحم دائم با این پدر *** این جهان چون جنتستم در نظر
هر زمان نو صورتی و نو جمال *** تا ز نو دیدن فرو میرد ملال
من همی بینم جهان را پر نعیم *** آبها از چشمهها جوشان مقیم
بانگ آتش میرسد در گوش من *** مست میگردد ضمیر و هوش من
شاخهها رقصان شده چون تایبان *** برگها کفزن مثال مطربان
برق آیینهست لامع از نمد *** گر نماید آینه تا چون بود
از هزاران مینگویم من یکی*** زآن که آکند است هر گوش از شکی
پیش وهم این گفت مژده دادن است *** عقل گوید مژده چه نقد من است
منظور از نقد حال شدن قیامت این است که قیامت در تو ظهور میکند، زیرا تو با همراه شدن حقیقت، حجاب دنیا را واپس زدهای و به قیامت نایل شدهای. در آن صورت زمین و آسمان و همهی موجودات که در نشئه قیامت تحول ماهوی پیدا میکنند، برای تو در همین جهان متبدل میشوند. با یک دگرگونی در وجود تو، (مثل قیامت) همه چیز برای تو دگرگون میشود، ( یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ ...)؛ روزی که زمین چیزی جز زمین خواهد شد.(1) آن پارسا میگوید: من که عقل کل و قدرت حق را قبول دارم، دنیا در نظرم مثل بهشت است و احساس قحطی نمیکنم. من در هر لحظه، شکلی نو و زیبا و جمالی تازه میبینم و بر اثر دیدن آن شکل و جمال تازه، دلتنگی و ملالتم از میان میرود. من این نعمتها و چشمههای آب را بهرههای عالم معنا میبینیم که ضمیر و هوش مرا مست کرده است، شاخههای عالم معنا را میبینم که رقص توبه میکنند و برگ درختان، مانند رامشگران دست افشانی میکنند. «آینه»، یعنی روشنی دل من از وجودم بیرون میزند. حال اگر کسی آن دل آگاه را بشناسد و ببیند، چه نوری خواهد دید! من از هزاران نکته و سرّی که دیدهام، حتی یک نکته و سرّ هم نمیگویم، زیرا هر گوشی از نوعی شک و تردید پُر شده است. نزد اسیران وهم، سخنان حقیقت نشان من، نوعی مژده دادن است، در حالی که نزد صاحبان عقل معاد و عقل معرفت یاب این مژده نیست. در واقع، او میگوید: من این حقیقت را میبینم.
پینوشتها
1- ابراهیم، آیه ی 48.
منبع مقاله :افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول