جلوه‌ای معنوی اولیای خدا در نگاه مثنوی

مولانا در ستایش از حسام‌الدین که در حقیقت ستایش از همه اولیای الهی است، می‌گوید:‌ ای ضیاء‌الحق، این تو هستی که به سبب انوار وجودت، مقام و مرتبه این کتاب شریف، حتی از ماه نیز برتر و درخشان‌تر شده است، زیرا ماه بر اجسام،
يکشنبه، 11 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جلوه‌ای معنوی اولیای خدا در نگاه مثنوی
 جلوه‌ای معنوی اولیای خدا در نگاه مثنوی

 

نویسنده: محمدرضا افضلی




 
ای ضیاء الحق حسام‌الدین تویی *** که گذشت از مه به نورت مثنوی
همت عالی تو ‌ای مرتجا *** می‌کشد این راه خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بسته‌ای *** می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای
مثنوی پویان کشنده ناپدید *** ناپدید از جاهلی کش نیست دید
مثنوی را چون تو مبدأ بوده‌ای *** گر فزون گردد تواش افزوده‌ای
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین *** می‌دهد حق آرزوی متقین
کان‌الله بوده‌ای در ما مضی *** تا که کان‌الله پیش آمد جزا
تو به نور او همی رو در امان *** در میان اژدها و کژدمان
پیش پیشت می‌رود آن نور پاک *** می‌کند هر ره زنی را چاک چاک
یوم لا یخزی النبی را راست دان *** نور یسعی بین ایدیهم بخوان
گرچه گردد در قیامت آن فزون *** از خدا این جا بخواهید آزمون
کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ *** نور جان والله اعلم بالبلاغ

مولانا در ستایش از حسام‌الدین که در حقیقت ستایش از همه اولیای الهی است، می‌گوید:‌ ای ضیاء‌الحق، این تو هستی که به سبب انوار وجودت، مقام و مرتبه این کتاب شریف، حتی از ماه نیز برتر و درخشان‌تر شده است، زیرا ماه بر اجسام، مثنوی بر ارواح می‌تابد. «همت» نفوذ روحانی و تأثیر مرد کامل است. «مرتجا» به معنای امید دیگران و تکیه گاه معنوی است. مولانا می‌گوید: این نفوذ معنوی اولیای خداست که ما را به سخن می‌کشاند. «دید» به معنای بصیرت و توانایی ادراک عوالم معنوی است. باید دانست که خواست مردان حق، خواست حق است، زیرا آنها جز رضای حق خواسته‌ای ندارند. تو تماماً جلوه حق شده‌ای، زیرا در گذشته برای رضای حضرت حق عمل کردی؛ در نتیجه، خدا نیز پاداش این اخلاص را به تو عطا فرموده و خواسته‌ات را تحقق بخشید.

مثنوی از تو هزاران شکر داشت *** در دعا و شکر کف‌ها برفراشت
در لب و کفش خدا شکر تو دید *** فضل کرد و لطف فرمود و مزید
زآن که شاکر را زیادت وعده است *** آن چنان که قرب مزد سجده است
گفت واسجد واقترب یزدان ما *** قرب جان شد سجده ابدان ما
گر زیادت می‌شود زین رو بود *** نه از برای بوش و‌های و هو بود
با تو ما چون رز به تابستان خوشیم *** حکم داری هین بکش تا می‌کشیم
خوش بکش این کاروان را تا به حج ***‌ای امیر صبر مفتاح‌الفرج
حج زیارت کردن خانه بود *** حج رب‌البیت مردانه بود

مثنوی از تو، هزاران سپاس و شکر دارد و برای دعا کردن در حق تو و سپاس از تو، دست‌های خود را به سوی آسمان افراشته است. چون خداوند دید که زبان و دست مثنوی به سپاس و شکر مشغول است، احسان و لطف فرمود و بر بخشش خود افزود، زیرا به شکرگزاران وعده‌های فراوانی داده شده است، همان‌طور که قرب الهی، مزد سجده است. مضمون این سخن به آیه‌ای 7 سوره ابراهیم که اشاره دارد: (...لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ...). حق تعالی به ما فرموأک سجده کن و نزدیک شو. سجده‌ای که جسم‌های ما انجام می‌دهند موجب تقرّب روح ما به خدا می‌شود. اگر می‌بینی که مثنوی دارد گسترده می‌شود به این سبب است که شاکر و ثناگوی حق است، وگرنه برای جلوه‌ی ظاهری و قیل و قال نیست.‌ ای حسام‌الدین، ما تابع جلوه‌ی توایم. تو ما را به آن جا که می‌دانی، بکش؛ ما با تو می‌آییم. «این کاروان» مثنوی است و «حج» در این مورد، مرحله‌ای کمال معنوی و روحانی است. کشش و جذبه و صبر و شکیبایی تو، کلید گشایش‌های مثنوی است. «حج ربّ‌البیت»، یعنی ادراک حق و دیدار حق به نور باطن که مردانه است؛ یعنی کار مردان حق است.

زان ضیا گفتم حسام‌الدین تو را *** که تو خورشیدی و این دو وصف‌ها
نور از آن ماه باشد وین ضیا *** آن خورشید این فرو خوان از نبا
شمس را قرآن ضیا خواند ‌ای پدر *** و آن قمر را نور خواند این را نگر
شمس چون عالی‌تر آمد خود ز ماه *** پس ضیا از نور افزون دان به جاه
بس کس اندر نور مه منهج ندید *** چون برآمد آفتاب آن شد پدید
آفتاب اعواض را کامل نمود *** لاجرم بازارها در روز بود
تا که قلب و نقد نیک آید پدید *** تا بود از غبن و از حیله بعید
تا که نورش کامل آمد در زمین *** تاجران را رحمهٌ‌للعالمین
لیک بر قلاب مبغوض است و سخت *** زآن که ازو شد کاسد او را نقد و رخت
پس عدو جان صراف است قلب *** دشمن درویش کی بود غیر کلب
انبیا با دشمنان بر می‌تنند *** پس ملائک رب سلّم می‌زنند
کین چراغی را که هست او نور کار *** از پف و دم‌های دزدان دور دار
دزد و قلاب است خصم نور بس *** زین دو ‌ای فریادرس فریاد رس

مولانا به حسام‌الدین می‌گوید: تو بر حسب معنا خورشیدی و این دو وصف، یعنی ضیاء و حسام (شمشیر)، از اوصاف توست. خورشید هم روشنی بخش است و هم پرتوش مانند شمشیر، چادر سیاه کفر و نفاق را زا هم می‌درد. نور، مناسب ماه است و ضیاء سزاوار خورشید است. تو این مطلب را در قرآن بخوان. مضمون این سخن به آیه‌ای 5 سوره «یونس» اشاره دارد: (هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُورًا...). نور خورشید ذاتی و اصلی است و نور ماه عرضی و عاریه است. از جلوه‌های معنوی مردان حق این است که مانند آفتاب، نه تنها بازار تجارت دنیا را روشن می‌کنند، بلکه بازار معنویت را نیز روشن می‌کنند و برای تاجران رحمت هستند، همان‌گونه که پیامبر «رحمة‌للعالمین» است. اما آفتاب عالم تاب در نظر انسان حقه‌باز که می‌خواهد از تاریکی‌ها استفاده کند و سکه‌های تقلبی خود را به دیگری بیندازد، بسیار نفرت‌انگیز و نامطلوب است، زیرا بر اثر نور خورشید، بساط کلاه‌برداری او از رونق می‌افتد. «صرّاف» همان آفتاب یا مرد حق است که قلب و نقد را پدیدار می‌کند و «کلب» منکران و ناآگاهان‌اند که به مرد حق کینه می‌ورزند. «دزدان» گمراهان و منکران‌اند. «بر می‌تنند»، یعنی مقابله می‌کنند. فرشتگان دعا می‌کنند: خدایا، این چراغی که به همگان روشنی می‌بخشد، از پُف و نفس دزدان مصون بدار.

کین حسام و این ضیا یکی ست هین *** تیغ خورشید از ضیا باشد یقین

مولانا به توصیف ذات الهی می‌پردازد. صفات ذات الهی عین ذات اوست و هیچ مباینت و غیریتی در میان نیست. هر چند ذات الهی را با اسمایی نظیر علیم و قدیر و حیّ و ... توصیف می‌کنیم، اما همه‌ی این اسما به یک ذات اشاره دارد. تعبیرات و عبارات ما گوناگون است، در حالی که زیبایی تو یکی است و همه این عبارات، بدان زیبایی اشارت دارد.

روشنی بر دفتر چارم بریز *** کآفتاب از چرخ چارم کرد خیز
هین ز چارم نور ده خورشیدوار *** تا بتابد بر بلاد و بر دیار
هر کش افسانه بخواند افسانه است *** و آن که دیدش نقد خود مردانه است
آب نیل است و به قبطی خون نمود *** قوم موسی را نه خون بد آب بود
دشمن این حرف این دم در نظر *** شد ممثل سرنگون اندر سقر
ای ضیاء‌الحق تو دیدی حال او *** حق نمودت پاسخ افعال او
دیده‌‌ی غیبت چو غیب است اوستاد *** کم مبادا زین جهان این دید و داد
این حکایت را که نقد وقت ماست *** گر تمامش می‌کنی این جا رواست
ناکسان را ترک کن بهر کسان *** قصه را پایان بر و مخلص رسان

نورافشانی کردن مردان خدا بر خلایق، از جلوه‌های دیگر مردان حق است. این کتاب که نورافشانی‌اش از جانب حق است، نقد حال جوانمردان حقیقی است. مثنوی و معارف و موضوعات عالی آن در مذاق اهل عناد و لجاج، ناخوش و ناگوار است، اما در مذاق فرشته‌خویان، مانند آب زلال و حیات‌بخش است. مثنوی شریف، رود نیلی با آب گوارا برای اهل معنا. و خونابه‌ای برای قبطیان و حق سیتزان است.‌ای حسام‌الدین، دیده‌ی غیب‌بین و مشاهده‌ی اسرار غیبی تو، مانند خود غیب، استاد مسلم ماست. الهی که این مشاهده‌ای اسرار غیب و این عطایای ربّانی، هرگز از این جهان کم نشود. تو به پاس توجه و علاقه‌ای افراد لایق به مثنوی شریف، افراد نالایق و حق ستیز را رها کن و اصلاً نه نکوهش و ستیز ایشان توجهی مکن.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط