پول عنایتی به سید بحرالعلوم (رحمت الله علیه)

« این چنین نقل می کند عالم جلیل ملازین العابدین سلماسی از ناظر علامه بحرالعلوم در ایام مجاورت مکه معظمه : « آن جناب با آنکه در بلد غربت بود و منقطع از اهل و خویشان، قوی القلب بود در بذل و عطا اعتنایی نداشت به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج. پس اتفاق افتاد روزی که چیزی نداشتم. پس چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست.
يکشنبه، 17 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پول عنایتی به سید بحرالعلوم (رحمت الله علیه)
پول عنایتی به سید سید بحرالعلوم(رحمت الله علیه)
پول عنایتی به سید سید بحرالعلوم(رحمت الله علیه)

نويسنده: احمد قاضی زاهدی-آیت الله علی اکبر نهاوندی
مترجم: سيد جواد معلم
مرحوم محدث قمی در منتهی الآمال می نویسد:
« این چنین نقل می کند عالم جلیل ملازین العابدین سلماسی از ناظر علامه بحرالعلوم در ایام مجاورت مکه معظمه :
« آن جناب با آنکه در بلد غربت بود و منقطع از اهل و خویشان، قوی القلب بود در بذل و عطا اعتنایی نداشت به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج.
پس اتفاق افتاد روزی که چیزی نداشتم. پس چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست.
چیزی نفرمود و عادت سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اطاقی که مختص به خودش بود می رفت.
پس ما قلیانی برای او می بردیم. آن را می کشید؛ آنگاه بیرون می آمد و در اطاق دیگر می نشست و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند.
پس برای هر صنف، به طریق مذهبش درس می گفت. پس در آن روز که شکایت از تنگدستی در روز گذشته کرده بودم، چون از طواف برگشت حسب العاده قلیان را حاضر کردم که ناگاه کسی در را کوبید.
پس سید به شدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر.
خود به شتاب برخاست و رفت نزدیک و درب را باز کرد.
پس شخص جلیلی به لبلس اعراب داخل شد و در اطاق سید نشست و سید در نهایت ذلت و مسکنت و ادب، دم درب نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم.
پس ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن می گفتند. آنگاه برخاست پس سید به شتاب برخاست و درب خانه را باز کرد و دستش را بوسید و او را بر ناقه ای که در درب خانه خوابانیده بود سوار کرد و او رفت و سید با رنگ متغیر بازگشت و براتی به دست من داد و گفت: این حواله ای است بر مرد صرافی که در کوه صفا است. برو نزد او و بگیر از او آنچه بر او حواله شده.
پس آن برات را گرفتم و بردم نزد همان مرد، چون برات را گرفت و در آن نظر نمود، بوسید و گفت: برو و چند حمال بیاور. پس رفتم و چهار حمال آوردم. پس به قدری که آن چهار نفر قوت داشتند ریال فرانسه آورده و ایشان برداشتند ( ریال فرانسه پنج قران عجمی است و چیزی زیاده ).
پس آن حمالها آن ریالها را به منزل آوردند. پس روزی رفتم نزد آن صراف که از حال او مستفسر شوم و اینکه این حواله از کی بود؟
نه صرافی را دیدم و نه دکانی. پس از کسی که در آنجا حاضر بود از حال صراف پرسیدم. گفت: ما در اینجا صرافی ندیده بودیم و در اینجا فلان می نشیند. پس دانستم که این از اسرار ملک علام بود. »
منبع: شيفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف-برکات حضرت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف ( حکایات کتاب عبقری الحسان ) )




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.