همره شدند قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
از خویش رفتهاند سبکبار تا خدا
برداشتند فاصلهای را که مانده بود
با طرح یک سوال به پاسخ رسیدهاند
حل کردهاند مسألهای را که مانده بود
با رکعتی نگاه در آن آخرین پگاه
بدرود کرد نافلهای را که مانده بود
در فصل آفتاب و عطش از زبان حر
نوشید آخرین بلهای را که مانده بود
آمد برون زخیمه غربت قفس به دست
آزاد کرد چلچلهای را که مانده بود
بی تاب و بی قرار در آن آخرین وداع
زینب گریست حوصلهای را که مانده بود
از حلقه محاصره تنها عبور کرد
از هم گسیخت سلسلهای را که مانده بود
دربند بند شامی کوفی فریب ریخت
پس لرزههای زلزلهای را که مانده بود
چون بحر پرخروش، به یک موج سهمگین
در هم شکست اسکلهای را که مانده بود
از پیش پای قافله سینه سرخها
برداشت آخرین تلهای را که مانده بود
دلهای پرخروش و جرس جوش و ناله نوش
هی میزدند قفلهای را که مانده بود