جامعیت و کمال دین(2)
اسلام بر پنجستون استوار شدهاست: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زراره میپرسد: کدامیک برتر است؟و چرا؟!
حضرت میفرماید: «ولایت». زیرا«هوالدلیل علیهن». "ولایت"، افضلاست، چرا که کلید بقیه است و زمامدار،انسان شایستهای است که خود، دلیل وراهنما برای سایر احکام است.
راوی میپرسد: پس از ولایت، کدامافضل است؟ میفرماید: نماز; چرا کهپیامبر خدا فرمود: نماز ستون دینشماست.
سپس فرمود: قله امور و کلید اشیا وخشنودی خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من یطعالرسول فقد اطاع الله و من تولی فماارسلناک علیهم حفیظا» (16) اگر کسی شبهاعبادت کرده، و روزها روزه بدارد و همهمالش را صدقه داده، و همه ساله حجکند و ولایت ولی خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقی نیست واز صف اهل ایمان بیرون است ... (17)
از این روایت (با سند صحیح ودلالت روشن) استفاده میشود کهحکومت در متن دین اخروی و خداییاست و دین منهای حکومت، هرگزنمیتواند سوقدهنده مردم به سویخدا و آخرت باشد.
نکتهای در خور تامل، این است کهاحکام تکلیفی پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مکروه و مباح.
طبعا هیچ فعلی از افعال مکلفینخارج از این احکام نیست.
چهار قسم اول به تعبدی و توصلیتقسیم میشوند. آنجا که فعل یا ترک،نیاز به قصد قربت دارد، تعبدی و آنجاکه نیاز ندارد، توصلی است. اما درمباحات، تقسیم به تعبدی و توصلیبیمعنی است.
آیا دین اخروی، مردم را در امورمربوط به اداره کشور اسلامی بهاباحیگری فراخوانده یا در این مواردمهم نیز، احکام واجب و حرام دارد؟
ممکن است کسی بگوید نیازینیست که دین اینگونه مسایل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مکروهات قرار دهد. بلکه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در اینموارد تصمیم میگیرد و نیازی به امر ونهی و تکلیف ندارد. بنابراین، حتیچنین کسی هم معترف است که مسایلبرون دینی نداریم و او نیز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حکم وتکلیف، در قلمرو دین میشناسد،منتهی ادعا میکند که امور سیاسی وحکومتی، نظیر بسیاری از مسایل دیگرجزو مباحاتند. پس تنها باید بررسی کردکه آیا اینگونه مسایل، به راستی درقلمرو مباحاتند و تصمیمگیری دربارهآنها کاملا به اختیار بشر نهاده شده یااینکه در قلمرو واجبات، محرمات واحیانا مکروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سیاسی نیز دارد و در اینگونهامور، باید پیرو دین باشد؟
بنابراین اختلاف بر سر برخی ازمسایل است که آیا در قلمرو مباحاتمیباشند یا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اینکه آیا این مسایل، داخلدر قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایلبرون دینیاند یا درون دینی؟!
قطعا در برخی از مسایل، اختلافینیست که از جمله مباحاتند. مثل اینکهساعت رسمی کشور را یک ساعت جلوبیاوریم یا نیاوریم. مردم و سیاستمدارانبرحسب مصالح اجتماعی و اقتصادیمیتوانند در این موضوع تصمیم بگیرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دین و نهنبردن آن، منصوص در دین است.درست مثل اینکه شخص یا خانوادهایمیتوانند درباره تعطیلات تابستانی خودتصمیم بگیرند که چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه یا در سفر؟ در داخلیا خارج از کشور؟ آنچه مهم است، ایناست که هر تصمیمی بگیرند، باید بافعلحرام یا ترک واجبی توام نباشد.
اختلاف درباره مسایل سیاسی وحکومتی است. آیا دین در اینگونهمسایل، به بیان سلسلهای از وظایف وتکالیف پرداخته و همانگونه که درمسایل عبادی و تجاری، واجب و حرامرسیده، در این امور هم واجبات ومحرمات داریم، یا خیر؟! آیا اسلام بشررا در انجام و ترک افعال سیاسی وحکومتی، آزاد شمرده و امور سیاسی رااز مباحات دانسته است؟ آیا اگر دین بهاینگونه امور توجه کند، صبغه خدایی واخروی بودن خود را از دست میدهد ودنیوی میشود، یا اینکه به همان دلیلخدایی و اخروی بودن، باید به اینگونهامور توجه جدی کند و برای هموارکردن راه زندگی سعادتمندانه اخروی وتقرب به خدا، مردم دیندار را به تشکیلحکومتی تشویق کند که معیارها وضوابط خود را از دین بگیرد، مجریاحکام خدا باشد و در عین حال، از تزکیهو تعلیم انسانها چیزی دریغ ندارد.
به نظر ما همین بینش دوم، صحیحاست. صحت و سقم هر یک از این دوبینش از راه مراجعه به متون اصیل دینیبه دست میآید. به خصوص کهاستدلال های مربوط به بینش اول، ازاستحکام لازم برخوردار نیستند وچنانکه خواهیم دید با مضامین اصیلدینی ناسازگار است.
نظری به بینش مخالف
«اصرار ما در منحصر دانستن هدفدین به آخرت و خدا و تفکیک رسالتانبیا از سیاست و اداره دنیا برایچیست؟ شعارهای دین برای دنیا یا دینو دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات وانحرافهایی به بارمیآورد که نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (18)
میبینیم که وی کمابیش معترفاست که دنیا مزرعه آخرت است ومحال است که دین عنایتی به دنیا نداشتهباشد. منتهی حکومت را از قلمرو دین،خارج میکند و ادعا میکند که بدونتوجه به حکومت، میشود دنیا را مزرعه آخرت کرد. حال آنکه چنانچهگفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارجنیست و گرچه برخی از امور در قلمرومباحات دینی باشند. اما امر مهمی مثلحکومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیستبلکه احکام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.
استدلال اول: تبدیل توحید به شرک
نویسنده سپس شواهدی از دورهرنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامیذکر کرده، بدین وسیله میکوشد تا ثابتکند دینی بودن حکومت، صبغهتوحیدی دین را از بین برده، و شرک راجایگزین آن میکند.
پاسخ
اگر حکومتی به نام حکومت دینی،توحید را به شرک بدل کند و یا اخلاصدر دین و عبودیتخدا را زائل کند آیاحکومتی دینی است که باید از آناطاعت و حمایت کرد یا حکومت ضددینی است که باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد کرد؟
حاکم اسلامی در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت کبری، فقهای عادل و واجدشرایطی هستند که با شور و انتخابامت، به حکومت میرسند. آنان چگونهممکن استشرک را به توحید بدلکنند؟! و چه تضمینی است که اگر قدرتحکومتی را از نظارت و حاکمیت دینخارج کنیم، توحید محفوظ بماند وتزکیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟
استدلال دوم: ناامیدی مردم بر اثر ناتوانی حکام دینی
«وقتی مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانی وعجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان ومدافعان، ناچار میشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبتبه اعتقادات خود سرد و بدبین میگردند.» (20)
نویسنده برای تایید مدعای خودچنین استشهاد میکند که مقدسین ومتعصبین فکر میکنند که با دعا ودرخواست از خدا کلیه آروزها ومشکلات رفع میشود و هنگامی کهمیبینند از این راه به مقاصد خودنمیرسند، گرفتار یاس و بدبینیمیشوند و به مکاتب و معتقداتمخرب روی میآورند.
پاسخ
حکومت چه دینی باشد و چه غیردینی، وظیفه دارد که در راه حلمشکلات دایم فردی و اجتماعی دنیایمردم در پی برنامهریزی مدیریت صحیحباشد.
تفاوت حاکم دینی و غیر دینی در ایناست که اولی خود را در برابر خدای مردم نیز مسئول میبیند و میداند کهخداوند از کوچکترین اعمال بشری نمیگذرد و دومی فرد مستبدی است کهنه با خدا سر و کار دارد و نه با مردم، و یافردی است که فقط ملاحظه مردم رامیکند و چهبسا با ترفندهای ریا و حیله،مردم را راضی نگاه میدارد ولی به همهمصالح حقیقی آنان نظر یا التزام ندارد،گرچه احیانا خدماتی هم میکند.
دینداران را باید با فرمول تزکیه وتعلیم و مطابق جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی تربیت کرد تا بدانند که دعا بدون تلاش و کوشش مطلوب دیننیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعیبلاعمل کالرامی بلا وتر» (21) (دعاکنندهبدون عمل مانند تیرانداز بدون زهمیباشد). در حدیث است که پیامبراکرم فرمود: دعای مردی که در خانهبنشیند وبگوید: خدایا مرا روزی ده و درراه طلبروزی تلاش نکند مستجابنخواهد شد. (22)
حاکم و مدیر با تدبیردینی در راه حل مشکلات،از کلیه نیروهای کارآمد بهرهمیگیرد، تخصص و تجربهآنها را در راه صحیح به کارمیاندازد و با مشورتصاحبان نظر و ارباب رای وتدبیر و خیرخواهان کشور ومردم، بر حل مشکلات فایقمیآید. مردم متدین آگاه هممیدانند که راه صحیح حلمشکلات، همین است، نهآنچه آقای بازرگان میگویند.
استدلال سوم: تجارب تلخ
ولی با استفاده از تاریخ گذشتهامتهای توحیدی میگوید:
«هزارسال ریاستبلامنازع دینیپاپها و حاکمیت کلیسای کاتولیک برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگاری جزجهل و تاریکی ... و اختناق بهجانگذاشت ... خلفای اموی و عباسی وعثمانی که خود را خلیفه رسولالله (وبعضیها خلیفةالله) میخواندند، زمامایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفتهبودند... دین و سیاست در هم ادغامشده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولی عملا دین از دولت فرمان میگرفتو دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالتو شیعیان نکردند! چه بدعتها و انحرافهاکه در دین خدا وارد نساختند. سلاطینصفوی در کنار ارادتی که به ولایتعلی(ع) و به ساحت مقدس امامان اهلبیت ابراز میداشتند، سرآمد سفاکی وشرابخوری و هرزگی نیز بودند سلسلهقاجار هم تظاهر به تقدس دینی و تبعیتاز روحانیتشیعی میکردند و دراستبدادگری و استکبار یا زنبارهای وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باکاز کسی نداشتند» (24)
پاسخ
استدلال چهارم: حاکم شدن روش اکراه
پاسخ
در ذهن استدلال کننده، چهره کریهیاز حکومت مجسم شده که سلاحی جززورگویی، مکر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و میخواهد با همینابزارها دین خدا را حاکم کند. البته دینچنین حکومتی کالای شیطان است وهیچ دینداری حاضر نیست چنینحکومتی را به عنوان حکومت دینیپذیرا گردد. الگوی حکومت دینی،پیامبر، علی و امام مجتبی هستند کهکرامت انسان را ارج مینهادند و در میانمردم، همچون خود آنان میزیستند.
نگارنده اطمینان دارد که از نظرمستشکل، حکومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانی که به شهادتقرآن کریم، قبل از اسلام بر اریکهحکومت نشستهاند، در راستای شئوندینی و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذکیرخارج نکرده، آنها را در کژ راهه اکراهنینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت کالایشیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندک حکومت کردند،ولی خطوط روشن و دقیق حکومتدینی را ترسیم کردند و چنان تجربهشیرینی برای دینداران به یادگارگذاشتند که هرگز حکومتهای غیردینیرا جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند که فرمودهاند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (33)
آری مردم را امیر باید و بدون شک،امیری ایدهآل است که مظهر نیکی وخوشرفتاری باشد و اگر نبود، چارهایجز امیر فاجر نیست. فرق این دوحکومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقی و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقی (34)
حکومتی که بر پایه کردار نیک باشد،پرهیزکار در آن کار خود کند و حکومتیکه بر اساس تبهکاری است، بدکردار درآن، بهره خویش برد.
حاکم اسلامی کسی است که شیفتهجاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن که او تن را بدینسان پی کندحرص میری و خلافت کی کندزان بهظاهر کوشد اندر جاهوحکمتا امیران را نماید راه حکمتا بیاراید به هر تن جامهایتا نویسد او به هر کس نامهایتا امیری را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیری او بینی اندر آن جهانفکرت پنهانیت گردد عیانهین گمان بد مبر ای ذو لباببا خودآ، والله اعلم بالصوابجهد پیغمبر به فتح مکه همکی بود در حب دنیا متهمچونکه مخزنهای افلاک و عقولچون خسی آمد بر چشم رسولپس چه باشد مکه و شام و عراقکه نماید او نبرد و اشتیاق (35) معاویه که به ناحق بر مسند حکومتدینی تکیه زده بود، به ضراربن ضمرهمیگوید: علی را برایم وصف کن. اومیگوید: (36)
به خدا او روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بود. خشنترین لباسها وسادهترین غذاها را دوست میداشت.در میان ما مینشست و تا ما سخنمیگفتیم، او سکوت میکرد و هر گاهسؤال میکردیم، جوابمان میداد. اموالرا به طور مساوی تقسیم میکرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مینمود.ضعیف از ستم او بیمناک نبود و قوی درمیل و انحرافش طمع نمیورزید.
آری پیشتازان و رهگشایان حکومت دینی چنین بودند و سزاوار نیست کهحکومتخلفای جور و سلطنتشاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطهکلیساها را حکومت دینی بنامیم.
رهبری اجتماعی و سیاسی، جدا ازرهبری دینی نیست و حاکم دینی منصبرا برای اصلاح جامعه و امر به معروف ونهی از منکر و ستم ستیزی و تحصیلرضای خدا از طریق خدمتبه خلقمیخواهد و هرگز اجازه نمیدهد که درحکومت او کرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسی جامعه را دربربگیرد.حاکم دینی جز در راه تزکیه انسانها وارجنهادن به ارزشهای واقعی گامنمیزند و اگر حاکمانی غیر از اینکردهاند، دینی نبودهاند، صورتک ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبهکردهاند.
استدلال پنجم: افراط و تفریط
پاسخ
حکومت، حساسترین نهادهایاجتماعی است و باید انسانهای واجدشرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارندکه طعمهای در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعثبن قیس کهوالی آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملک لیس لک بطعمة ولکنه فیعنقک امانة» (38)
کاری که بر عهده توست، نانخورش تو نیست، بلکه بار امانتی استبر گردن تو.
اصرار بر این که روی آوردندینداران به حکومت، افراط در کار دنیاو باعث دنیوی کردن دین است، خودافراطی است که این امانتالهی را طعمهگرگهای حریص خواهد کرد و صالحانتن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن که تو را بدان کار گمارد، نگهبانیامانت را بر عهدهات گذارده، تو را نرسدکه آنچه خواهی به رعیت فرمایی وبیدستوری به کاری دشوار درآیی. دردست تو مالی از مالهای خداست و توآن را خزانه داری تا به من بسپاری وامیدوارم که برای تو بدترین والیاننباشم.»
استدلال ششم: دین اخروی و ضرورتیبرای بقای دین و دنیا
پاسخ
دینداران راستین چه در زمانبرقراری حکومت عدل دینی و چه درحکومتهای جور، همواره وظیفه خود راانجام دادهاند. گیریم در زمان حکومتعدل در راه تقویتبنیان آن حکومت ودر زمان حکومت جور، در راه درهمشکستن بنیان آن بودهاند. هرگزخداجویی و آخرتگرایی، آنها را از اینمساله مهم که وسیله مؤثری در راهاصلاح دنیا و هموار کردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند که:«اگر زندگی امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگی فردا و همیشگیمانخراب باشد؟ !» (40) اما آیا خرابی زندگی این دنیا و دشواری آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاحو تسهیل زندگی دنیوی مردم برایرضای خدا، مقدمهای برای بهتر شدنزندگی فردا و حیات جاودانینیست؟
آیا این گونه فکر کردن، به معنایگریز از مسئولیت و تن به استضعافدادن و مستضعفان را در زیر سیطرهمستکبران رهاکردن نیست؟
قرآن کریم میگوید:
«ما لکم لاتقاتلون فی سبیلالله والمستضعفین منالرجال و النساء والولدان» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردانو زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید؟آیا جنگیدن بدون تشکیل حکومتممکن است؟! آیا ترک جنگ و گریز ازقدرت و شوکتحکومتی به معنای رهاکردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن کریم میگوید:
«انالذین تتوفاهم الملائکة ظالمیانفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفینفیالارض قالوا ا لمتکن ارضالله واسعةفتهاجروا فیها» (42)
آنان که فرشتگان جانشان رامیگیرند، در حالی که به خود ستمکردهاند، به آنها میگویند: در چه وضعیبودید؟ گویند: در روی زمین مستضعفبودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودکه در آن مهاجرت کنید؟!
از این دو آیه برمیآید که تن بهاستضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستکبر رها کردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولی مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشکیلات و داشتن ارتش وسپاه ممکن است؟!
اگر زندگی امروز ما به علتسرباززدن از وظایف اجتماعی و سیاسی ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهی ازمنکر و ترک جهاد و قتال با قدرتمندانمستکبر خراب باشد، نباید امید داشتهباشیم که زندگی آخرت ما رضایتبخشو آباد باشد. مگر این که خرابی زندگی بهخاطر پیکار و مبارزه باشد. چنانکهمجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را بهجان خریدند و دنیا را فدای آخرتکردند و بهترین زندگی را در آخرتبرای خود فراهم کردند. میپذیریم کهدین میخواهد انسان را به سوی خدا وزندگی سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولی آیا آبادکردن خانه آخرت و تقرب بهخدابدوناصلاحمعاشوبدونتنظیمصحیحو دقیق امور سیاسی، اقتصادی، نظامیوفرهنگی ممکناست؟! اگر دین کاری بهحکومت ندارد، پس چرا قرآن میگوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و منرباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم» (43) تا میتوانید در برابر دشمناننیرو و اسب تهیه کنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنانخدا پاکشود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوثوجود آنانپاککرد، نبایدچندانقوی شدکه آنها را جرات دشمنیکردن نباشد؟!
استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت
پاسخ
بنابراین، اگر امروز مشکل ایدزگریبانگیر انسانها شود، راهحل طبی این مشکل را نباید از فقه بجوییم، بلکه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را کشف کرد. البته فقه در بیان احکاممربوط به این بیماری و معضل اجتماعی، جامع و کامل است. فقه وظیفه دارد که احکام مربوط به این پدیده را بیان کند. اما وظیفه ندارد که واکسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واکسیناسیون را هم آموزش دهد.
آری فقه را نباید تغییر داد. ولی بایدبا کار ممتد، جدی و عمیق چنان پربارشکرد که پاسخگوی همه بایدها و نبایدهادر کلیه زمینهها باشد. این کار نه بهمعنای تغییردادن آن است و نه واردکردن چیزی در آن.
ثانیا: محال است که انبیای الهی کههدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافری که به شهریمیرود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، برای او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتبو بیخطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بیتوجهی به دنیا، همانتفریطی است که استدلالکننده از آن بیمناک است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهانو در عین حال، مرکب روح است. ما بهاین بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چارهای جز فعالیت صنعتی، کشاورزی،هنری، علمی و فرهنگی نداریم. این فعالیتها نظام میخواهد و نظام دادنبدون تشکیل حکومت ممکن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرشالهیببرد و آنها را از زندگی زمینی از همانروزی که شهادتین میگویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما میخواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید بههمه لوازم آن تن دهد و دنیای مردممتدین را در اختیار قیصر و کسری نگذارد. چنانکه پیامبراکرم(ص) چنینکرد و برای بعد از رحلت جانگداز خودنیز علی(ع) را برگزید و به امامتاستمرار بخشید و همین، رمز کمال دینو تمام نعمتبود که در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحکومت و امامت، به پایه و مرحلهایرسید که مرضی خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حکومت از دین، به بهانه اینکه دین، اخروی و خدایی است، بهمعنای ابتر کردن دین است. اتفاقا دیناخروی و خدایی بیش از دین دنیوی،حکومت طلب است. دین دنیوی ممکناستبه این اندازه قانع شود که رفاهنسبی برای انسان کافی است و لزومیندارد که خود را برای اصلاحاتاجتماعی و فرهنگی به زحمتبیندازد.ولی دین اخروی و خدایی، اصلاحآخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاحهمه جانبه دنیا ناممکن میداند.اینجاست که حکومت در متن دیناخروی قرار میگیرد و نه در متن دیندنیوی.
پینوشتها:
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس رویگردان شود، تورا به عنوان نگهبان ایشان نفرستادیم.
17) سفینة البحار: ولی،الکافی 2/18، الوسائل1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرک
21) نهجالبلاغه، حکمت 337
22) سفینةالبحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
24) همانمدرک، صفحه 37 و 38
25) الغاشیه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) یونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهجالبلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) کلیات مثنوی: ص 107، از انتشاراتکتابفروشی اسلامیه.
36) سفینةالبحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
38) نهجالبلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.