باطن قرآن كريم
مقدمه
ضرورت تحقيق در باطن قرآن و فوايد آن
1- با تحقيق در اين موضوع و اثبات اين كه قرآن كريم داراى باطن است، شناخت افراد به خصوصيات و عظمت قرآن كريم تعميق مىيابد و نسبتبه آن بينشى پيدا مىكنند كه معارف قرآن كريم را منحصر به معنا و مفاهيم ظاهرى آن ندانند و با فهم ظاهرى از آن، چنين تصور نكنند كه به همه معارف قرآن دستيافتهاند، بلكه هر قدر با تدبر و تعمق بيشتر به معارف عميقترى از آن دستيابند، مىدانند كه باز هم معارفى عميقتر در آن وجود دارد كه فهم آنان از آن قاصر است و براى فهم آن خود را به نبى اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) و اوصياى گرانقدرش، كه جامع علوم قرآن و آگاه به ظاهر و باطن آن هستند، [4] نيازمند مىبينند و با تلمذ در برابر آنان واستمداد ازاحاديث گهربارشان به قدرهمت و ظرفيتخود، از دانش عميق و معارف باطنى اين كتاب الهى نيز بهرهمند مىگردند.
2- اثبات وجود باطن براى قرآن و تبيين چگونگى آن موجب مىشود كه روايات تبيين معارف باطنى قرآن مورد اشكال و انكار قرار نگيرد و نابجا بودن اشكالها و خردهگيرىهاى برخى از اهل تسنن نسبتبه شيعه در مورد روايات نامبرده آشكار گردد، گرچه استفاده از آن روايات در فهم معارف باطنى قرآن بىنياز از بحث سندى و دلالى نيست.
3- با تحقيق در طريق به دست آوردن معارف باطنى قرآن، نادرستى و غير قابل اعتماد بودن بسيارى از مطالبى كه به عنوان معانى باطنى يا اشارات و تفسير اشارى قرآن به آن نسبت دادهاند، معلوم مىشود و شيوه صحيح و قابل اعتماد آشنايى با معارف باطنى قرآن آشكار مىگردد.
بحث و تحقيق درباره اين موضوع در سه زمينه لازم است:
1- وجود باطن براى قرآن؛
2- چگونگى باطن قرآن و كيفيت دلالت آيات بر آن؛
3- راه به دست آوردن باطن قرآن.
در اين مختصر، تنها در زمينه اول بحث مىشود و تحقيق در دو زمينه ديگر به نوشتارى ديگر واگذار مىشود.
وجود باطن براى قرآن
1- امكان عقلى:
وجود باطن براى قرآن - بلكه براى هر سخنى - نه امتناع عقلى دارد و نه قبح عقلايى. به عبارت ديگر، اگر گويندهاى از كلام خود دو معنا را قصد كند، يك معنا را بر مبناى قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره با دلالت آشكار افاده كند و معناى ديگر را بر مبناى رمز و رازى ويژه با دلالت پنهان افاده نمايد، به نحوى كه تنها بعضى از خواص - كه از راز و رمز آن باخبرند - آن را بفهمند، كارى ممكن و معقول است؛ نه برهانى عقلى بر استحاله آن وجود دارد و نه عقلا آن را قبيح و ناپسند مىدانند، بلكه چه بسا بتوان گفت: اصولا يكى از عناصر اصلى در آفرينش آثار ادبى هنرى برخوردار بودن لفظ از دو بعد آشكار و نهان است و هرچه قدرت ادبى و ذوق هنرى گوينده بيشتر باشد، بعد نهانى كلام عميقتر خواهد بود و بر اين اساس، چون قرآن كلام خداست و به تعبير بعضى از روايات، خداى سبحان در آن تجلى كرده، طبيعى است كه قرآن از عميقترين بطون و بعد نهانى برخوردار بوده و در اين ويژگى نيز در حد اعجاز باشد. بنابراين، نه تنها وجود باطن براى قرآن امتناع عقلى و قبح عقلايى ندارد، بلكه چه بسا، بعد نهانى داشتن كلام، كمال و امتيازى بوده و فقدان آن در كتابى چون قرآن بعيد و دور از انتظار باشد.
2- نظرات دانشمندان:
گرچه نظر برخى از مفسران درباره باطن داشتن قرآن به دست نيامد، [5] اما جمع كثيرى از مفسران، محدثان، دانشمندان علوم قرآنى و محققان علم اصول مانند طبرى در جامع البيان، [6] شيخ طوسى (رحمة اللّه) در تبيان، [7] بغوى در معالم التنزيل، [8] ابن عربى در تفسير القرآن الكريم، [9] فيض كاشانى (رحمة اللّه) در صافى [10] و اصفى، [11] قاسمى در محاسن التاويل، [12] جنابذى در بيان السعادة، [13] علامه طباطبائى (رحمة اللّه) در الميزان، [14] عياشى (رحمة اللّه) در كتاب التفسير، [15] طحاوى در مشكل الآثار، [16] علامه مجلسى (رحمة اللّه) در بحارالانوار، [17] محدث بحرانى (رحمة اللّه) در البرهان فى تفسير القرآن، [18] زركشى در البرهان فى علوم القرآن، [19] سيوطى در الاتقان، [20] زرقانى در مناهل العرفان، [21] شاطبى در الموافقات، [22] آخوند خراسانى (رحمة اللّه) در كفايه، [23] محقق اصفهانى (رحمة اللّه) در نهاية الدراية، [24] ميرزاى آقا ضياء عراقى در نهايةالافكار، [25] آيةالله بروجردى (رحمة اللّه) در نهايةالاصول، [26] آيةالله حكيم (رحمة اللّه) در حقائق الاصول، [27] آيةالله خويى (رحمة اللّه) در محاضرات [28] و جمعى ديگر [29]وجود باطن براى قرآن را مفروغ عنه و مسلم دانسته و به اجمال يا تفصيل، از كيفيت و چگونگى آن بحث نموده و يا به وضع عنوان براى روايات آن اكتفا كردهاند. عدهاى نيز با صراحت، از وجود آن خبر دادهاند كه برخى كلمات آنان در اينجإ؛هه يادآورى مىشود:
غزالى در احياءالعلوم چنين آورده است:
بدان هر كس گمان كند كه براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسير ترجمه مىنمايد، معنايى نيست، از حد دانش خود خبر داده و در خبر دادن از دانش خود به واقع اصابت كرده، ولى در قضاوتش كه همه خلق را به درجه و مرتبه پايين دانش خود برگرداندهخطاكرده است، بلكه اخبار و آثار دلالت مىكند بر اين كه در معانى قرآن، براى صاحبان فهم ميدان وسيعى است. [30] آلوسى در روح المعانى چنين گفته است:
سزاوار نيست براى كسى كه كمترين بهرهاى از عقل، بلكه كمترين ذرهاى از ايمان دارد، اشتمال قرآن را بر باطنهايى كه مبدء فياض بر باطن هر يك از بندگانش كه بخواهد افاضه نمايد، انكار كند. [31]
ابن تيميه با اين كه حديث «للقرآن باطن و للباطن باطن الى سبعة ابطن» را مجعول دانسته، [32] درباره باطن چنين گفته است:
هرگاه مراد از علم باطن آن علمى باشد كه از بيشتر يا بعضى از مردم پنهان است پس اين علم بر دو نوع است:
1- باطنى كه با علم ظاهر مخالف است؛
2- باطنى كه با علم ظاهر مخالف نيست. قسم اول باطل است... اما قسم دوم همانند كلام در علم ظاهر، گاه حق است و گاه باطل؛ زيرا وقتى مخالف با ظاهر نباشد بطلانش از حيث مخالفتبا ظاهر معلوم، محرز نيست. پس اگر معلوم شود كه آن حق است پذيرفته مىشود و اگر دانسته شود كه آن باطل است رد مىشود، وگرنه از آن خوددارى مىگردد. [33]
محمدحسين ذهبى نيز با اين كه بر صاحب مرآةالانوار كه به اشتباه، او را عبداللطيف گازرانى ناميده [34] در قول به بطون داشتن قرآن به دليل روايات متواتر، اشكال كرده و گفته است: «آن احاديث فراتر از اينكه مجعول باشد، نيست»، درباره وجود ظاهر و باطن براى قرآن چنين گفته است:
اماميه دوازده امامى مىگويند: «به راستى، قرآن ظاهرى و باطنى دارد» و اين حقيقتى است كه آنان را بر آن تقرير مىنماييم و پس از آنكه در نزد ما روايات صحيحى است كه اين مبدا را در تفسير تثيبت مىكند، با آنها در اين حقيقت معارضه نمىكنيم. [35]
تفتازانى در كتاب «المختصر» (شرح العقائد النسفيه) [36] در شرح كلام نسفى كه گفته است: (معناى) نصوص بر طبق ظاهر آنها است و عدول كردن از ظاهر آنها به معناهايى كه اهل باطل ادعا مىكنند، الحاد است»، چنين آورده:
ملحدان را باطنيه ناميدهاند به دليل ادعاى آنان كه (معناى) نصوص بر طبق ظاهر آنها نيست، بلكه براى آنها معانى باطنيهاى است كه جز معلم آن را نمىشناسد و مقصود آنان از اين ادعا نفى شريعت - به صورت كلى - است. اما آنچه را كه بعضى از محققان بدان قايل شدهاند كه (معناى) نصوص بر طبق ظواهرآنهاست و همچنين درآن نصوص، اشارههايى پنهانى بر معانى دقيقى وجود دارد كه بر ارباب سلوك منكشف مىشود وتطبيق بين آنها و ظواهرى كه مراد است، ممكن مىباشد، اينازكمال ايمان و محض عرفان است. [37]
زركشى در برهان پس از ذكر عبارات و اشارات و لطايف و حقايق براى قرآن گفته است: «و براى هر يك وصف ظاهر و باطنى است» و پس از ذكر سخنى از ابوالدردا و ابن مسعود، از ابن سبع در شفاء الصدور چنين نقل كرده است:
آنچه را ابوالدردا و ابن مسعود گفتهاند، به مجرد تفسير ظاهر حاصل نمىشود و بعضى از علما گفتهاند: براى هر آيهاى شصت هزار فهم است و آنچه از فهم بقيه آن باقى مانده بيشتر است. [38]
ابوالحسن عاملى اصفهانى در مرآةالانوار چنين مىنويسد:
از نمايانترين و آشكارترين چيزها و واضحترين و مشهورترين مسائل آن است كه براى هر آيهاى از كلامالله مجيد و هر فقرهاى از كتابالله حميد ظهرى و بطنى و تفسيرى و تاويلى است، بلكه همانگونه كه از روايات مستفيضه ظاهر مىشود، براى هر آيه و فقرهاى از آن هفتبطن و هفتاد بطن است. [39]
و در فصل چهارم از كتاب خود چنين آورده است:
(هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگرچه به باطن آن اقرار داشته باشد... و همچنين است عكس آن). [40] ميرزا محمد مشهدى (رحمة اللّه) در كنزالدقائق آورده است:
بدان كه براى قرآن بطنى است و براى آن بطن نيز بطنى است و براى آن ظهرى است و براى آن ظهر نيز ظهرى است. پس هرگاه از آنان (يعنى معصومان): سخنى (در معناى قرآن) به تو رسيد (و دلالت مىكرد) كه براى قرآن باطنى است، آن را انكار مكن؛ زيرا آنان به آن (قرآن) داناترند.[41]
فيض كاشانى (رحمة اللّه) در المحجةالبيضاء، همان كلام غزالى را بدون كم و كاست آورده [42] و در تفسير صافى نيز در مقدمه هشتم، پس از نقل روايات «سبعة احرف» فرموده است:
جمع بين روايات اين است كه گفته شود براى قرآن هفت قسم آيات است و براى هر آيهاى هفتبطن است. [43]
شايان ذكر است كه برخى از خصوصيات آراى مزبور قابل مناقشه است، اما غرض از ذكر آنها در اينجا، تنها توجه دادن به اين است كه وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شيعه و سنى است، ولى درستى يا نادرستى اين آرا و خصوصيات آنها مجال ديگرى مىطلبد. بنابراين، مىتوان گفت: هرچند مسلك باطنيه كه گفتهاند ظاهر آيات كريمه مراد نيست و تنها باطن آيات مراد است نزد مفسران و دانشمندان علوم قرآنى مردود است و يا صحتبعضى از معانى باطنى، كه براى آيات كريمه ذكر شده، مورد اختلاف است، ولى اصل وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شيعه و سنى است و در اين زمينه تاكنون نظر مخالفى ديده نشده است.
3- ادله اثباتى:
در قرآن كريم، كلمه «باطن» در مورد قرآن و مفاهيم آن به كار نرفته است و آيهاى نيز سراغ نداريم كه مستقيما و با صراحت، از وجود باطن براى قرآن خبر دهد، ولى از بعضى آيات به ضميمه بعضى مقدمات، به خوبى استفاده مىشود كه معانى و معارف قرآن منحصر به احكام و معارفى كه از ظاهر آيات كريمه فهميده مىشود، نيست و روايات بسيارى نيز با مضامين گوناگون به روشنى بر اين دلالت دارد كه قرآن داراى ظاهر و باطن است و افزون بر معانى ظاهر، معارف باطنى ويژهاى را نيز دربر دارد كه تنها راسخان در علم، توان فهم آن را دارند.
پس هرچند ادله اثباتى وجود باطن براى قرآن منحصر به روايات نيست و به آيات قرآن نيز مىتوان استناد كرد، ولى چون دلالت روايات بر اين مطلب آشكارتر است و عمدتا مستند بسيارى از دانشمندان نيز روايات است، در اين نوشتار كه مجال تفصيل نيست، به ذكر روايات بسنده مىشود.
روايات دال بر وجود باطن براى قرآن بسيار است و مىتوان آنها را به چند دسته تقسيم كرد. براى اجتناب از اطاله كلام، به ذكر نمونهاى از هر دسته بسنده مىشود و نشانى ساير روايات در يادداشتهاى آخر مقاله ذكر مىگردد. قابل ذكر است كه از مصادر روايى اهل تسنن نيز رواياتى خواهد آمد تا براى آنان نيز قابل اعتماد باشد.
دسته اول: اين دسته رواياتى است كه به صراحتخبر مىدهد قرآن دارى ظهر و بطن است و يا وجود ظاهر و باطن را براى قرآن مسلم و مفروغ عنه به شمار آورده است. به عنوان نمونه:
... عن اميرالمؤمنين (عليه السلام) (فى حديث له مع معاوية)...: «و انى سمعت رسولالله (صلّى اللّه عليه و آله) يقول ليس من القرآن آية الا و لها ظهر و بطن ...» [44]
«عن ابى جعفر (عليه السلام) : «ما يستطيع احد ان يدعى انه جمع القرآن ظاهره و باطنه غير الاوصياء). [45]
در اين روايت، وجود ظاهر و باطن براى قرآن مسلم به شمار آمده و ترديدى نيست كه منظور از ظاهر، معارفى است كه از ظاهر آيات فهميده مىشود و منظور از باطن، معارف باطنى آيات است و اين روايت دلالت مىكند تنها اوصيا هستند كه جامع مطلق معارف ظاهرى و باطنى قرآن و آگاه به آن مىباشند. از ابن مسعود روايتشده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) فرمودند: «انزل القرآن على سبعة احرف لكل آية منها ظهر و بطن.» [46]
قابل ذكر است كه اين حديث از صحيح ابن حبان است. او در مقدمه كتابش گفته است: ما در اين كتاب، احتجاج نمىكنيم، مگر به حديثى كه در هر راوى آن پنج صفت جمع باشد:
1- عدالت؛
2- شهرت در صدق حديث؛
3- عقل (ادراك) به آنچه حديث مىكند؛
4- علم به معانى آثار؛
5- خالى بودن خبر او از تدليس. [47]
همچنين هيثمى در مجمع الزوائد، پس از اخبار به اينكه بزار و ابويعلى در الكبير و طبرانى در الاوسط اين حديث را روايت كردهاند، گفته است: رجال (راويان) يكى از اين دو ثقه هستند. [48] بنابراين، سند اين روايت نزد اهل تسنن صحيح و موثق است. نشانى هفت روايت ديگر از اين دسته را در پىنوشتها بنگريد. [49]
دسته دوم: اين روايات ضمن خبر از وجود باطن براى قرآن يا مسلم دانستن آن مشخصاتى را نيز براى ظاهر و باطن بيان كرده است. نمونه اين روايات عبارت است از:
فضيل گويد: از ابو جعفر (امام محمدباقر) (عليه السلام) درباره روايت «هيچ آيهاى از قرآن نيست، مگر اينكه براى آن ظهرى و بطنى است» سؤال كردم، فرمود: «ظهر آن تنزيل آن است و بطن آن تاويل آن...» [50]
از اين روايت، كه سند آن نيز معتبر است، [51] استفاده مىشود كه صدور روايت مورد سؤال و وجود ظهر و بطن براى آيات كريمه قرآن در آن زمان قطعى بوده است. از اين رو، امام (عليه السلام) در پاسخ سؤال فضيل، معناى ظهر و بطن را بيان فرمودند و درباره صدور آن و اصل وجود ظهر و بطن براى قرآن، سخنى نفرمودند. بنابراين، دلالت روايتبر وجود باطن براى قرآن آشكار است. نشانى روايت ديگر از اين دسته در پىنوشتها خواهد آمد.[52]
دسته سوم: برخى روايات ضمن خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن، باطنى از قرآن يا معناى بطنى آيهاى از آن را نيز بيان كرده است. نمونه اين دسته بدين قرار است: از محمد بن منصور روايتشده:
سالت عبدا صالحا عن قول الله عز و جل «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.» قال: «فقال: "ان القرآن له ظهر و بطن فجميع ما حرم الله فى القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الجور و جميع ما احل الله فى الكتاب هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الحق.» [53]
دلالت اين روايتبر وجود ظاهر و باطن براى قرآن آشكار است. نكته مفيدى كه در اين حديث وجود دارد اين است كه در ابتدا خبر داده كه قرآن داراى ظهر و بطن است، سپس با تعبير «ظاهر و باطن» آن ظهر و بطن را تفسير كرده و اين شاهدى استبر اينكه منظور از ظهر و بطن قرآن در ساير روايات همان ظاهر و باطن آن است.
از عبدالله بن سنان روايت شده:
اتيت ابا عبدالله (عليه السلام) فقلت له: جعلت فداك ما معنى قول الله عز و جل «ثم ليقضوا تفثهم.» قال: «اخذ الشارب و قص الاظافير و ما اشبه ذلك.» قال: قلت: جعلت فداك فان ذريحا المحاربى حدثنى عنك انك قلت: "ليقضوا تفثهم" لقاء الامام و "ليوفوا نذورهم" تلك المناسك.» قال: «صدق ذريح و صدقت، ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح؟» [54]
اين روايت، كه سند آن نيز صحيح است، [55] ضمن آنكه خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن داده، مصداقى از باطن آيهاى را نيز بيان كرده است. نكته ديگرى كه از اين روايت استفاده مىشود اين است كه نه تنها همه افراد توان فهم باطن آيات كريمه را ندارند، بلكه هر كس تحمل شنيدن و تاب پذيرفتن آن را نيز ندارد. نشانى نه روايت ديگر اين دسته در پىنوشتها آمده است. [56]
دسته چهارم: باتوجه بهروايات دسته سوم، معلوم مىشود روايات بسيار ديگرى كه معانى و مصاديقى براى آيات و كلمات و حروف قرآن كريم بيان كرده - كه دلالت آيات و كلمات و حروف بر آن ظاهر نبوده و فهم آن بر مبناى
قواعد ادبيات عرب و اصول محاوره براى همگان ميسر نيست - در مقام بيان معناى باطنى آيات كريمه است، هرچند به باطن بودن آن معانى تصريح نشده باشد. پس مىتوان آن روايات را دسته چهارم از روايات قرار داد. نمونهاى از آن روايات چنين است:
عبدالله بن سنان مىگويد: سالت عن ابى عبدالله (عليه السلام) عن «بسم الله الرحمن الرحيم.» فقال (عليه السلام) : «الباء بهاء الله و السين سناء الله و الميم مجد الله و روى بعضهم ملك الله - و الله اله كل شىء [ و ] الرحمن لجميع العالم و الرحيم بالمؤمنين خاصة.» [57]
با توجه به اينكه دلالت باء و سين و ميم (بسم) بر بهاء و سناء و مجد (يا ملك) خدا بر مبناى قوعد ادبى و اصول محاوره آشكار نيست، معلوم مىشود اين از معانى باطنى حروف مزبور است و رمز و راز ويژهاى دارد كه ما از آن آگاه نيستيم. على بن جعفر از بردارش، موسى بن جعفر (عليه السلام) درباره قول خداوند عز و جل «قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين» مىفرمايد: قال: «اذا غاب عنكم امامكم فمن ياتيكم بامام جديد.» [58]
در اين حديث نيز با توجه به اين كه آيه مزبور بر حسب دلالت ظاهرى و اصول محاوره، معنايى راكه براى آن روايتشده افاده نمىكند، پى مىبريم كه اين يكى از معانى باطنى آن است.
از اينگونه روايات بسيار است. نشانى تعداد ديگرى از آنها در پىنوشتها آمده است. [59] از همين قبيل است رواياتى كه خبر مىدهد حضرت على (عليه السلام) در تفسير هر حرفى از حروف «الحمد» يك ساعت تمام سخن گفته [60] يا فرموده است: اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسير فاتحة الكتاب بار خواهم نمود [61] و يا آنكه شرح معانى الف فاتحه بار چهل شتر خواهد شد؛ [62] زيرا معلوم است كه اين مطالب را از دلالتهاى ظاهرى «الحمد» و «فاتحه» نمىتوان به دست آورد.
گرچه اين سه روايتسند قابل اعتمادى ندارد ولى، هم در كتابهاى شيعه نقل شده و هم در كتابهاى اهل تسنن، و در تاييد مدعا مىتوان از آنها نيز استفاده كرد.
همچنين مىتوان از اين قبيل به شمار آورد رواياتى را كه مىگويد: تاويل هر حرفى از قرآن بر وجوهى است؛ [63] همانا يك اسم از قرآن در وجوه بىشمارى است كه اوصياء آن را مىفهمند؛ [64] شخص، فقيه كامل نمىشود تا براى قرآن وجوهى قرار دهد؛ [65] تفسير قرآن بر هفتحرف يا هفت وجه است: برخى از آن تحقق يافته و برخى از آن هنوز به وجود نيامده و ائمه اطهارعليهمالسلام آن را مىشناسند. [66] و يا روايتى كه براى عرش و كرسى در وجهى، معنايى ذكر مىكند و در وجه ديگر، معناى ديگرى را. [67]
همه اين روايات دلالت التزامى دارند بر اينكه معارف قرآن منحصر به آنچه از ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول محاوره فهميده مىشود، نيست.
دسته پنجم: رواياتى وجود دارد كه خبر مىدهد خداوند كلامش را سه قسمت كرده است: قسمتى از آن را جز خدا و ملائكه و راسخان در علم نمىدانند و حتى كسانى كه از صفاى ذهن و لطافتحس و تميز و ادراك صحيح نيز برخودار باشند ياراى فهم آن را ندارند [68] و يا مىگويد: كتاب خدا بر چهار چيز بنا شده است: بر عبارت، اشاره، لطايف و حقايق و فهم لطايف را به اوليا و فهم حقايق را به انبياء عليهمالسلام اختصاص مىدهد. [69] اين روايات گرچه به كثرت روايات قبل نيست و يكى از آنها در احتجاج طبرسى (رحمة اللّه) آمده كه هر چند مسند [70] بوده، ولى سند آن در دست نيست - و روايت ديگر نيز مرسل است، اما دلالت آن دو بر منحصر نبودن معارف قرآن به ظواهر آن و وجود معارف باطنى براى آن حتى معارفى كه خواص داراى صفاى ذهن و لطافتحس نيز از فهم آن ناتوان هستند، آشكار است و براى تاييد مدعا، از اين دسته نيز مىتوان استفاده كرد.
دسته ششم: روايات فراوانى در كتابهاى شيعه و سنى ذكر شده و گوياى آن است كه ثلثيا ربع قرآن درباره اهلبيت نبىاكرم (عليهمالسلام) و ثلث يا ربع ديگر آن درباره دشمنان آنها نازل شده است. اين روايات با توجه به اين كه ثلثيا ربع قرآن بر حسب دلالتهاى ظاهر آندرباره اهلبيت (عليهمالسلام) يا دشمنان آنان نيست، دلالت التزامى دارد بر اينكه قرآن كريم غير از دلالتهاى ظاهر آن دلالتهاى باطنى ديگر نيز دارد كه با توجه به آن ثلثيا ربع آن درباره اهلبيتعليهمالسلام و ثلثيا ربع ديگر آن درباره دشمنان آنان نازل شده است. نمونه اين روايات چنين است: موثقه [71] ابوبصير: عن ابىجعفر (عليه السلام) ، قال: «نزل القرآن اربعة ارباع: ربع فينا و ربع فى عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام.» [72]
روايت اصبغ بن نباته: قال على (عليه السلام) : «نزل القرآن ارباعا فربع فينا و ربع فى عدونا و ربع فى تفسير سنن و امثال و ربع فرائض و احكام فلنا كرائم القرآن.» [73]
نشانى روايات ديگر از اين دسته را در پىنوشتهاى آخر مقاله [74] و بيان جمع بين روايات ثلث و ربع را در تفسير صافى [75] و مرآةالعقول [76] بنگريد.
نتيجهگيرى
با توجه به آنچه ذكر شد تواتر روايات دال بر وجود باطن براى قرآن قطعى است؛ زيرا با اينكه همه روايات استقصا نشده است، اما دلالت روايات مذكور بر وجود باطن براى قرآن در چهار دسته، به نحو دلالت مطابقى و در دو دسته، به نحو دلالت التزامى است. پس مىتوان گفت: روايات متواتر بر وجود باطن براى قرآن دلالت آشكار دارد و در اصل وجود باطن براى قرآن - كه همه روايات مزبور بر آن دلالت دارند - ترديدى نيست، ولى خصوصياتى را كه تكتك روايات در مورد باطن قرآن افاده مىكنند به تحقيق و بررسى سندى و دلالى آن روايات از حيث مقتضى و مانع نياز دارد و بدون تحقيق، نمىتوان به آن ملتزم شد.
هفت يا هفتاد بطن
علامه طباطبائى (رحمة اللّه) در كتاب قرآن در اسلام فرموده استحديث معروف: «ان للقرآن ظهرا و بطنا الى سبعة ابطن. » از پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله) ماثور و در كتب حديث و تفسير نقل شده و در پاورقى به تفسير صافى مقدمه 8 و سفينةالبحار ماده «بطن» ارجاع دادهاند [79] اما با تتبع در بحارالانوار در باب مزبور و در سفينة البحار در كلمه «بطن» و در كنزالعمال و الاتقان و تفاسير مرآةالانوار، برهان، عياشى و مقدمه تفسير صافى. روايتى دال بر هفتاد بطن پيدا نشد. و روايتى با لفظ «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن» نيز از مصادر روايى به دست نيامد. فقط در تفسير صافى، در مقدمه هشتم، به صورت مرسل و بدون اسناد به پيغمبر يا امام يا يكى از صحابه با تعبير «وفى رواية اخرى» چنين روايتى ذكر شده [80] كه به قرينه روايت قبل ظاهر است كه اين روايت را از عامه از نبى اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) روايت كرده است.
ابوالحسن عاملى (رحمة اللّه) در مرآةالانوار نيز با اين كه در مقام جمعآورى روايات بطون بوده، روايتى دال بر هفتاد بطن ذكر نكرده است و رواياتى را كه براى هفتبطن قرآن آورده هيچ كدام با لفظ مزبور نمىباشد، بيشتر آنها سند صحيحى ندارد و در دلالتبرخى از آنها نيز بحث است. وى مىنويسد: تحقيقا در روايات مخالفان نيز وارد شده كه براى قرآن ظهرى و بطنى است و براى بطن آن نيز بطنى تا هفتبطن. از جمله آنها روايتى كه نقاش در تفسيرش از ابن عباس نقل كرده است:
«جل ما تعلمت من التفسير من على بن ابىطالب عليهمالسلام ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان عليا (عليه السلام) علم الظاهر و الباطن.»
غزالى در احياء العلوم و حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء از ابن مسعود نقل كردهاند:
«ان القرآن نزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالب (عليه السلام) عنده علم الظاهر و الباطن.»
در كتاب خصال از حماد آورده است: قلت لابى عبدالله (عليه السلام) ان الاحاديث تختلف عنكم. قال: فقال: «ان القرآن نزل على سبعة احرف و ادنى ما للامام ان يفتى على سبعة وجوه.» ثم قال: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.»
كتاب بصائر به اسناد خود از زراره از ابو جعفر (عليه السلام) نقل كرده است:
«تفسير القرآن على سبعة اوجه منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك يعرفه الائمةعليهمالسلام.»
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:
«... و انما الاسم الواحد منه فى وجوه لا تحصى يعرف ذلك الوصاة.» [81]
سند روايات
دلالت روايات
اما در روايت چهارم، به قرينه «منه ما كان و منه ما لم يكن بعد» (برخى از آن به وجود آمده و برخى از آن هنوز وجود پيدا نكرده است)، به نظر مىرسد منظور از «سبعة اوجه» مصاديقى باشد كه براى آيات كريمه قرآن در طول زمان محقق مىشود و منظور از تفسير قرآن بر هفت وجه تبيين انطباق آيات با مصاديق سبعه آن باشد و دست كم، اين معنا براى اين روايت محتمل است. بنابراين، اگر منظور از هفتبطن براى قرآن مصاديق پنهان آيات كريمه باشد، دلالت اين روايتبر هفتبطن تمام يا محتمل است و در غير اين صورت، دلالت روايتبر آن آشكار نيست. ناگفته نماند كه در بصائر الدرجات و بحارالانوار و وسائلالشيعه، در متن اين روايتبه جاى «سبعة اوجه»، «سبعة احرف» ذكر شده است كه بنابراين متن، سخنى كه در روايت اول و دوم ذكر شد، در اين روايت نيز جارى است. [88]
اما در روايت اخير، اگر به قرينه جمله «يعرف ذلك الوصاة»، منظور از «وجوه» بطون قرآن باشد يا منظور از آن، مصاديق پنهان بوده و معناى روايت اين باشد كه يك كلمه از قرآن مانند «الانسان» در «ان الانسان لربه لكنود» يا «الكوثر» در «انا اعطيناك الكوثر» داراى مصاديق بىشمارى استيا حتى يك اسم از آن مانند «ابى لهب» يا «فرعون» بر اساس تنقيح مناط، قابل تطبيق با افرادى است كه همانند آن دو با خدا يا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) و دين خدا درافتند و اين افراد هم در طول تاريخ بسيار بودهاند و منظور از بطون نيز همين مصاديق پنهان باشد، دلالت روايت نه تنها بر هفتبطن، بلكه بر بطون بىشمار يا ناشناخته براى اسمى از قرآن تمام مىشود و در غير اين صورت، دلالت اين روايت آشكار نيست و منظور از «لا تحصى» نيز ممكن استبه قرينه «يعرف ذلك الوصاة» ناشناخته بودن همه آن وجوه براى غير اوصيا باشد؛ زيرا به شمار نيامدن، هم ممكن است از لحاظ كثرت افراد باشد و هم از لحاظ شناخته نشدن همه افراد. با اين بيان، معلوم مىشود گرچه دلالت روايتحماد (روايتسوم) بر مدعا آشكار است، ولى چون سند آن مجهول مىباشد نمىتوان بر آن اعتماد كرد و ساير روايات نيز علاوه بر ضعف سند بيشترشان، دلالت آنها خالى از ابهام و مناقشه نيست.
اين روايات دليل معتبرى بر وجود هفتبطن براى قرآن نمىباشد و مرسل صافى (ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن» نيز گرچه صريح در مدعاست، ولى از حيثسند مبتلا به اشكال مىباشد و با تتبع در كتب نامبرده، روايت ديگرى كه داراى سند معتبر و دلالت آشكار بر مدعا باشد به دست نيامده است. البته هيثمى روايت ابن مسعود (دومين روايت مرآةالانوار) را با اندكى اختلاف در متن، آورده و پس از ذكر اين كه بزار و ابويعلى در كبير و طبرانى در اوسط آن را روايت كردهاند گفته است: رجال يكى از اين دو ثقات هستند. [89] در نتيجه، اين روايت در نظر وى موثق است، ولى همانگونه كه بيان شد، دلالت آن بر مدعا آشكار نيست. بنابراين، وجود هفتبطن براى قرآن هر چند امتناع عقلى ندارد و برخى روايات نيز بر آن دلالت دارد، ولى به دليل صحيح نبودن سند آن روايات، وجودش قطعىنيست وحتى دليلمعتبرىنيز تاكنون بر آن يافت نشده است.
پي نوشت :
[1]. محمد معين، فرهنگ معين، واژه «باطن و ظاهر»
[2]. ناگفته نماند كه باطن يا بطن قرآن را به شكل ديگرى نيز معنا كردهاند. اما معناى مزبور معناى مختار است.
[3]. زركشى در برهان در نوع 41، فصل «حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم» و سيوطى در الاتقان در نوع 78 فصل «تفاسير الصوفيه» و معرفت درالتمهيد، ج3، ص 29 - 28 و 30 ضمن بحث تاويل در اينباره بحثى دارد.
[4]. محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب «انه لم يجمع القرآن كله الا الائمةعليهمالسلام» و... حديث 2: «عن ابىجعفر (عليه السلام) : انه قال ما يستطيع احد ان يدعى عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء.»
[5]. مانند ابن كثير در تفسير القرآن العظيم، برسوى در روحالبيان، قرطبى در الجامع الاحكام القرآن، طبرسى در مجمع البيان و ابوالفتوح رازى در روح الجنان كه در مقدمه تفاسيرشان در اينباره نظرى ابراز نكردهاند.
[6]. طبرى در جامع البيان، چاپ دارالفكر بيروت، ج 1، ص 4، در ابتداى خطبه، گفته است: «اللهم فوفقنا لا صابة صواب القول فى محكمه و متشابهه و... ظاهره و باطنه...» و در ص 12 در «القول فى اللغة التى نزل بها القرآن...» حديثى در زمينه ظاهر و باطن قرآن با دو سند آورده است. در ص 32 در اواخر «القول فى البيان عن معنى قول رسول الله(صلّى اللّه عليه و آله) "انزل القرآن من سبعة ابواب الجنة"» نيز حديثى رادر معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
[7]. طوسى در التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 1، ص9، چهار وجه در معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
[8]. بغوى در معالم التنزيل، چاپ دارالمعرفة بيروت، ج 1، ص 35، در مقدمه فصل «فى وعيد من قال فى القرآن بر ايه من غير علم» روايت ظهر و بطن را ذكر و معانى متعددى براى آن نقل كرده است.
[9]. ابن عربى در تفسير القرآن الكريم، چاپ آرمان، 1368، ج 1، ص 4، روايت ظهر و بطن را ذكر و آن را معنا كرده است.
[10]. مولى محسن فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 31 -36 و 60 و 61، مقدمه چهارم و پنجم و هشتم
[11]. همو، تفسير اصفى، ص3، مقدمه
[12]. جمالالدين قاسمى، محاسن التاويل، ج 1، ص 51 - 78
[13]. سلطان محمد جنابذى، بيان السعادة، ج 1، ص13
[14]. سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، قم، انتشارات اسلامى، ج3، ص73 و 74 (در چاپ ديگر، ج3، ص136)
[15]. كتاب التفسير، ج 1، ص 10 - 12 روايات دال بر ظهر و بطن داشتن قرآن را در ذيل عنوان «تفسير الناسخ و المنسوخ و الظاهر و الباطن و المحكم و المتشابه» آورده است.
[16]. الطحاوى، مشكل الآثار، چاپ هند، حيدرآباد دكن،1333، ج 4، ص 172،173 رواياتى را در باره ظهر و بطن داشتن قرآن ذكر كرده و به اختصار در معناى آن سخن گفته است.
[17]. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 78، روايات دال بر وجود باطن براى قرآن را تحت عنوان «باب ان للقرآن ظهرا و بطنا و...» جمعآورى كرده است.
[18]. هاشمبن سليمان بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص19 باب «فى ان القرآن له ظهر و بطن»
[19]. محمدبنعبداللهزركشى،البرهان فى علومالقرآن، بيروت،دارالمعرفه، ج2، ص153-156، نوع 41، فصل«فىحاجةالمفسرالىالفهم والتبحر فى العلوم»
[20]. جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، دمشق، دار ابن كثير،1407، ج 2، ص 1230، چهار وجه در معناى بطن ذكر كرده است
[21]. محمدبن عبدالعظيم زرقانى، مناهل العرفان، ص546 - 548 تحت عنوان «تفسير اشارى» از باطن قرآن بحث كرده است.
[22]. الموافقات فى اصول الاحكام، قم، دارالفكر، ج3، ص227 -243
[23]. آخوند خراسانى، كفايةالاصول، چاپ اسلاميه، 1368، ج 1، ص57، بحث استعمال لفظ در بيشتر از يك معنى.
[24]. محمدحسين اصفهانى، نهايةالدراية، چاپ قديم، ج 1، ص67
[25]. حبيبالله رشتى، بدايع الافكار، چاپ مؤسسه آلالبيت، ص 171، در «الامر الرابع من المقدمة فى استعمال اللفظ فى المعنى الحقيقى و المجازى» متعرض اين بحثشده است.
[26]. نهايةالافكار، چاپ انتشارات اسلامى، ج 1، ص117
[27]. حسينعلى منتظرى، نهايةالاصول، ص56، در «استعمال المشترك فى الاكثر من معنى واحد»
[28]. محسن طباطبائى حكيم، حقايقالاصول، قم، مكتبة بصيرتى، 1372، ج1، ص95
[29]. ابوالقاسم خوئى، محاضرات فى اصول الفقه، قم، مطبعة صدر، 1410، ج 1، ص213
[30]. مانند نيشابورى در غرائب القرآن، نهاوندى در نفحات الرحمن، شيرازى در تقريب القرآن، مدرسى در من هدى القرآن، صادقى در الفرقان، صديق حسنخان در فتحالبيان. كلمات ايشان را در «علوم القرآن عندالمفسرين»، چاپ مكتبة الاعلام الاسلامى، ج3 به ترتيب در ص 85،99 - 101،109 - 112، 104 -107 و 91 بنگريد. صدرالمتالهين نيز در الاسفار الاربعة، چاپ بيروت، داراحياء التراث العربى، 1981، ج7، ص37-46 در سه فصل درباره ظاهر و باطن قرآن بحث كرده است
[31]. محمد بن محمد الغزالى، احياء علوم الدين، بيروت، دارالمعرفة، ج 1، ص289، «الباب الرابع من كتاب القرآن فى فهم القرآن و تفسيره بالراى من غير نقل)32- محمد الآلوسى، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405، ج 1، ص7، مقدمه تفسير «الفائدة الثانيه»
[32]. ابن تيميه، التفسير الكبير، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408، ج 2، ص39 - 41، فصل «ادعاء بعض الطوائف ان للباطن باطنا الى سبعة ابطن»
[33]. همان، ص46، فصل «علم الباطن الذى يبطن عن اكثر الناس علمه»
[34]. مؤلف تفسير مرآة الانوار، ابوالحسن عاملى اصفهانى، از علماى قرن دوازدهم، متوفاى 1140ه است. او از نوادگان دخترى علامه مجلسى؛ و از اجداد مادرى صاحب جواهر (رحمة اللّه) است. ر.ك. به: مرآة الانوار ترجمه مؤلف، صفحه د / ميرزا حسين نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، چاپ قديم، ج3، ص 385، در حاشيه / محمدمحسن معروف به آقا بزرگ طهرانى، الذريعة، ج 20، ص 264، رقم2893. ولى ذهبى به اشتباه، او را عبداللطيف گازرانى ناميده است. ر.ك.به: محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 2، ص46.
[35]. محمدحسين ذهبى، همان، ج 2، ص 28
[36]. عمر بن محمد نسفى كتابى دارد به نام العقائد كه تفتازانى آن را شرح كرده و المختصر ناميده است. ر.ك. به: مقدمه دكتر عبدالرحمن عميره در كتاب شرح المقاصد تفتازانى، قم، منشورات الشريف رضى، ص 110.
[37]. جلال الدين سيوطى، پيشين، ج 2، ص 1218 و1219 در نوع 48، فصل «و اما كلام الصوفية فى التفسير» به نقل از: تفتازانى در شرح كلام نسفى
[38]. محمد بن عبدالله زركشى، پيشين، ج 2، ص 154، نوع 41، فصل «فى حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم»
[39]. ابوالحسن عاملى اصفهانى (رحمة اللّه) ، پيشين، ص3؛ ص 12
[40]. ابوالحسن عاملى اصفهانى (رحمة اللّه) ، پيشين، ص3؛ ص 12
[41]. ميرزامحمد مشهدى،تفسير كنز الدقائق، قم،انتشاراتاسلامى،ج1،ص22
[42]. مولى محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، قم، انتشارات اسلامى، ج 2، ص 250، باب رابع از كتاب «آداب تلاوة القرآن»
[43]. همو، تفسير الصافى، بيروت، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 60 و 61
[44]. سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، اسماعيليان، ج 1، ص 270، ح6 / سليم بن قيس، اسرار آل محمد(صلّى اللّه عليه و آله) ص 195
[45]. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، اسلاميه،1363، ج 1، ص 228، كتاب الحجة، باب «انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة:» حديث 2 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 88، حديث26، به نقل از: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص93
[46]. على بن بلبان فارسى، الاحسان به ترتيب، صحيح ابن حبان، به ترتيب ابن بلبان، بيروت، دارالكتب العلميه،1407، ج 1 ص146، حديث 75 / على بن ابى بكر الهيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العربى، 1402، ج7، ص 152 / الطحاوى، پيشين، ج 4، ص 172 / ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج 1، ص 65؛ اين حديث را با عبارت «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالب عنده علم الظاهر و الباطن» آورده است. طبرى در جامعالبيان، ج 1، ص 12، آن را با عبارت «لكل حرف منها ظهر و بطن» و بغوى در معالم التنزيل، ج 1، ص 35، با عبارت «لكل آية منها ظهر و بطن» آورده و ناگفته معلوم است كه اختلاف عبارتها ضررى بر دلالتحديثبر مدعا ندارد. زركشى در برهان، ج 2، ص 154، آن را با عبارت «فى صحيح ابن حبان عن ابن مسعود» ذكر و به آن استدلال كرده است.
[47]. على بن بلبان فارسى، پيشين، ج 1، ص16
[48]. على بن ابىبكر هيثمى، پيشين، ج7، ص 152
[49]. روايت اسماعيل بن جابر در بحار الانوار، ج93، ص3 و 4 / روايتى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص376، در ضمن يك حديث مفصل / روايتحسن در روح المعانى ج 1، ص7 و الاتقان فى علوم القرآن، سيوطى، ج 2، ص1219 و محاسن التاويل، قاسمى، ج1، ص 51 / روايتى از رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله) در احياء علوم الدين غزالى، ج 1، ص289 و المحجةالبيضاء، فيض كاشانى، ج 2، ص 251 / مرفوعه عبدالرحمن بن عوف، در الاتقان فى علوم القرآن، سيوطى، ج 2، ص1219 و فردوس الاخبار، ج3، ص 280 / روايت ابو عبيد در كنزالعمال، ج 1، ص 550، حديث 2461 / روايت نقاش در مرآةالانوار، ص 5
[50]. بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص196، باب7، جزء 4، حديث7 و نظير اين روايت در ص203 در باب 10 همين جزء نيز آمده است.
[51]. رجال سند، محمد بن حسين و محمد بن اسماعيل و منصور بن يونس و ابن اذينه و فضيل بن يسار است. محمدبن حسين، محمد بن حسين بن ابى الخطاب است و محمدبن اسماعيل، محمدبن اسماعيلبن بزيع است و منصوربن يونس، منصوربن يونس بزرج است و ابن اذينه، عمر بن اذينه است و همه آنها ثقه هستند ر.ك.به:ابوالقاسم خوئى،معجم رجال الحديث،بهترتيب: ج15، ص290 و291، ص89 و95؛ ج18، ص353 و 354؛ ج22، ص157؛ ج13 ص18، ص 335
[52]. 1- روايتحمران بن اعين در معانى الاخبار صدوق، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص259، باب «معنى ظهر القرآن و بطنه؛ 2- كلامى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه هجدهم نهجالبلاغه با ترجمه فيضالاسلام، ص 74 و نهجالبلاغه صبحى صالح، ص 61 / طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 262.3- روايتسكونى در اصول كافى، ج 4، ص 398، كتاب فضل القرآن، حديث 2؛ 4- روايت جابر در كتاب المحاسن احمد بن خالد برقى، قم، دارالكتب الاسلامية، ص 300، كتاب العلل حديث 5 / تفسير عياشى، ج 1، ص 11 و 12، حديث 2 و 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 91، حديث37، و ص 94، حديث 45 و ص 95، حديث 48 / وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 18، ص 150، حديث 74 / مرآةالانوار، ص 4، حديث 1؛ 5- روايتيزيد بن الحسين در بحارالانوار، ج 92، ص 380، حديث 11 به نقل از: محمدبن على بن بابويه، معانى الاخبار، ص 232 و 312. اما چهار روايت اهل تسنن: 1- روايت ابن عباس در روح المعانى، محمود بن عبدالله آلوسى، ج 1، ص7 / الاتقان، ج 2، ص 1220 / الدر المنثور، ج 2، ص6؛ 2- روايتى از حضرت على (عليه السلام) در ربيعالابرار، محمودبن عمر زمخشرى، ج 2، ص 80.3- روايت مرسلى از حضرت رسول اكرم(صلّى اللّه عليه و آله)؛ 4- روايت مرسلى از حضرتعلى (عليه السلام) كه اين دو روايت در تفيسر صافى در مقدمه 4 و 8 از عامه نقل شده است.
[53]. محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 24، ص 301، حديث7 به نقل از: محمدبن حسن صفار، پيشين، ص157 و در اصول كافى، كتاب الحجة، باب «من ادعى الامامة و ليس لها باهل»، حديث9 به صورت مضمره، يعنى با تعبير «سالته» آمده است.
[54]. محمد بن على الصدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 290، كتاب الحج، باب قضاء التفث،حديث 8؛ اين روايت در معانى الاخبار، ص 340، حديث 10، و فروع كافى، ج 4، ص549، با اضافهاى در صدر حديث آمده است
[55]. سند اين روايت در معانى الاخبار و فروع كافى مشتمل بر سهل بن زياد است، ولى در من لا يحضره الفقيه، به اسناد صدوق به عبدالله بن سنان نقل شده و طريق صدوق به عبدالله بن سنان صحيح اعلايى است؛ زيرا صدوق در شرح مشيخه فقيه فرموده است: «ما كان فيه من عبدالله بن سنان فقد رويته من ابى رضىالله عنه عن عبدالله بن عفر الحميرى عن ايوب بن نوح عن محمد بن ابى عمير عن عبدالله بن سنان و هو الذى ذكر عند الصادق (عليه السلام) فقال: اما انه يزيد على السن خيرا.» كسانى كه با رجال آگاهى دارند، مىدانند كه همه اين افراد امامى و عادل هستند و توفيق همه آنها به علوم با شهادت عدلين است.
[56]. 1- روايت ابولبيد بحرانى در بحارالانوار، ج 92، ص 90، ح 34 / احمدبن محمد برقى المحاسن، ص 270، حديث 360؛ 2- روايت ابوحمزه در نورالثقلين، عبد على بن جمعه حويزى، ج 1، ص 595، ح 65.3- روايت جعفر بن محمد فزارى در بحارالانوار، ج 35، ص 348، حديث 28 / فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، چاپ 1410، ص 121، حديث129؛ 4- روايت ابو حمزه ثمالى در تفسير فرات الكوفى، ص 441؛ 5- روايتيعقوب بن جعفر در اصول كافى، ج 1، ص 478، كتاب الحجة باب «مولد ابى الحسن موسى بن جعفرعليهماالسلام»، حديث 4.6- روايت محمد بن عماره در معانى الاخبار، ص 28، حديث6.7- مرسل عياشى در تفسير عياشى، ج 2، ص123، حديث23 / نورالثقلين، ج 2، ص 305، حديث 71؛ 8- مرسل ديگرى از عياشى در بحارالانوار، ج23، ص 204، حديث 51.9- روايت ديگرى از ابوحمزه در بحارالانوار، ج23، ص206، حديث 1
[57]. معانى الاخبار، ص3، حديث 1، باب «معنى بسمالله الرحمن الرحيم»؛ رجال سند اين حديث غير از قاسم بن يحيى توثيق خاص دارند و او نيز از رجال كامل الزيارات و مشمول توثيق عام ابن قولويه است
[58]. محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، چاپ آخوندى، ج 1، ص 340، كتاب الحجه، باب «فى الغيبة»، حديث 14
[59]. معانى الاخبار، ص3، حديث 2، ص7 حديث وهببن وهب قرشى و ص 15؛ ح7، ص 22، باب «معنى الحروف المقطعة»، ح 1، ص23، ح 2؛ ص 24، ح 4؛ ص 28، ح 5 / اصول كافى، كتاب فضل القرآن، حديث 1 / نورالثقلين، ج 2، ص 390، ح 190؛ ص 391، ح 194؛ ج 5، ص 191، ح17؛ ص 585، ح 4؛ ص586، ح 5 / صدوق، كتاب التوحيد، ص 88 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 24، ص309، ح 12؛ ج 92، ص 82، ح 12 و ص376، ح 4 و6 و ص 381، ح13 و ص383، ح23
[60]. بحارالانوار، ج 92، ص 104، 105،106 به نقل از: محمد بن حسن بن زياد، شفاء الصدور (تفسير نقاش) و كتاب ابو عمر محمد بن عبدالواحد
[61]. بحارالانوار، ج 92، ص103، ح 82 / احياء العلوم، ج 1، ص289، الباب الرابع من كتاب «آداب تلاوة القرآن» / جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص1223
[62]. بحارالانوار، ج 92، ص 104، به نقل از: ابوحامد غزالى، بيان العلم اللدنى فى وصف مولانا على بن ابىطالب (عليه السلام)
[63]. بحارالانوار، ج 92، ص 95، ح49 / محمدبن مسعود عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 12، ح9 / البرهان فى علوم القرآن ، ج1، ص 20، ح13
[64]. بصائر الدرجات، ص 125، جزء 4، باب7، ح6 / بحارالانوار، ج 92، ص97، ح63 / تفسير عياشى، ج 1، ص 12، ح 10؛ در تفسير صافى، ج 1، مقدمه ششم، حاشيه صفحه37، نيز توضيحى براى معناى اين حديث از مرحوم فيض نقل شده است.
[65]. الاتقان فىعلومالقرآن، ج2، ص1220 / البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص154
[66]. بحارالانوار، ج 92، ص 98، ح 65 / وسائل الشيعه، ج 18، ص 145، ح 50 به جاى سبعة احرف، «سبعة اوجه» نقل شده است.
[67]. معانى الاخبار، ص29، باب «معنى العرش و الكرسى»، ح 1
[68]. شيخ حر عاملى، پيشين، (20 جلدى)، ج 18، ص143، ح 44 / احمدبن على، الاحتجاج، ج 1، ص376
[69]. بحارالانوار، ج 92، ص103 / مولى محسن فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص29 آن را از اهل تسنن نقل كرده است.
[70]. از كلام احمد بن على بن ابىطالب طبرسى؛ در مقدمه الاحتجاج استفاده مىشود كه همه روايات احتجاج مسند بوده و ايشان به دليل اجماعى بودن آن روايات يا موافقت آنها با دليل عقل و يا اشتهارشان در كتابهاى شيعه و سنى، ذكر سند را لازم ندانسته و بىسند آورده است؛ تنها روايات تفسيرمنسوب بهامامحسن عسكرى (عليه السلام) را كه در حد اشتهار ساير روايات نبوده با سندذكر كرده است.ر.ك.به: مقدمه احتجاج، ج1، ص 4.
[71]. عنوان موثقه اشاره به ثقه بودن رجال سند حديث دارد؛ زيرا كلينى از ابوعلى اشعرى روايت كرده و ابوعلى همان احمد بن ادريس بن احمد اشعرى است كه شيخ و نجاشى و علامه و ابن شهر آشوب او را توثيق كردهاند. (ر.ك.به: معجم رجال الحديث، ج 21، ص 244 -247 و ج 2، ص 41، 42 / ابوطالب تجليل تبريزى، معجم الثقات، ص6 و 7، رقم 34) ابوعلى از محمد بن عبدالجبار نيز روايت كرده است و او را شيخ و علامه توثيق كردهاند. (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 110، رقم 734) او از صفوان، كه صفوان بن يحيى است، روايت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحديث، ج9، ص119، 133 - 131) كه شيخ و نجاشى و كشى او را توثيق كردهاند. (ر.ك.به: معجم رجال الحديث، ج9، ص123 -127، رقم 5922 / معجم الثقات، ص 65 رقم 425)، او از اسحق بن عمار كه اسحق بن عمار ساباطى است روايت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحديث، ج 2، ص 61 و 63) كه شيخ دربارهاش گفته است: «كان فطحيا الا انه ثقة.» (ر.ك.به: محمد بن حسن طوسى، الفهرست، ص 54، رقم 52) او از ابوبصير روايت كرده و ابو بصير يا يحيى بن قاسم اسدى است كه نجاشى او را توثيق كرده و يا ليثبن بخترى است كه كشى دربارهاش فرموده: «اجمعت العصابة على تصديق قوله على قول بعض.» و علامه نيز بر قبول روايت او اعتماد كرده است (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 134، رقم 914 و ص 131، رقم 892 و ص 98، رقم 658.)
[72]. اصول كافى، كتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حديث 4
[73]. حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، چاپ بيروت، ج 1، ص 44، حديث 58 / بحارالانوار، ج 24، ص 305، ح 1 و 2 اين روايت را با اندك تفاوتى در متن، از كنزالفوائد به نقل از ابن عباس واز تفسير فرات ازابن نباته ذكر كرده است.
[74]. اصول كافى، كتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حديث 2 / بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص 121، «نادر من الباب»، حديث 2 / بحارالانوار، ج 92، ص 114، حديث 1؛ ص 115، حديث 4، ج 24؛ ص 305، حديث 1؛ ج 35، ص356، حديث6؛ ص359، حديث 11 / شواهد التنزيل، ج 1، ص43، حديث 75 / ابن مغازلى، مناقب، ص 328، حديث 375؛ قابل توجه است كه اين دو كتاب اخير از كتابهاى اهل تسنن است.
[75]. مولى محمدفيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص23، مقدمه سوم
[76]. محمدباقر مجلسى، مرآةالعقول، ج12، ص517
[77]. ابوالحسن عاملى، تفسير مرآةالانوار و مشكوةالاسرار، مقدمه، ص3
[78]. كفاية الاصول قم، انتشارات اسلامى، ص 55: «ان الاخبار الدالة على ان للقرآن بطونا سبعة او سبعين» به نقل از: بحارالانوار، ج 92، ص 78 - 10 باب 8، «من ابواب كتاب القرآن».
[79]. سيد محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 35 و36
[80]. تفسيرصافى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج 1، ص59: «و روت العامة ايضا عن النبى(ص) ان القرآن انزل على سبعة احرف لكل آية منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و مطلع.» و فى رواية اخرى: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن.»
[81]. مرآةالانوار و مشكوة الاسرار، ص6 و 5، مقدمه
[82]. حافظ ابونعيم، حليةالاولياء، ج 1، ص 65: «حدثنا ابوالقاسم نذير بن جناح القاضى ثنا اسحق بن محمد بن مروان ثنا ابى ثنا عباس بن عبيدالله ثنا غالب بن عثمان الهمدانى - ابومالك - عن عبيدة عن شقيق عن عبدالله بن مسعود، قال: «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالب عنده علم الظاهر و الباطن.» ذكر روايتبراى توجه دادن به تفاوت متن روايت در حلية و مرآة است.
[83]. صدوق، الخصال، با مقدمه و ترجمه سيد احمد فهرى، ص403، باب السبعة، ث43: «حدثنا محمد بن الحسن بن احمدبن الوليد - رضىالله عنه - قال حدثنا محمدبن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن محمد بن يحيى الصير فى عن حمادبن عثمان قال...»
[84]. بصائر الدرجات، ص196، جزء چهارم، باب هفتم، ث 8: «حدثنا الفضل عن موسى بن القاسم عن ابان عن ابن ابى عمير او غيره عن جميل بن دراج عن رزارة عن ابىجعفر(ع) قال: «تفسير القرآن على سبعة احرف...»
[85]. بصائر الدرجات، ص 195، همان باب، ث6
[86]. الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 145 تا146، نوع شانزدهم، مساله سوم
[87]. البيان فى تفسير القرآن، ص 211، پايان بحث «هل نزل القرآن على سبعة احرف»
[88]. بصائر الدرجات، ص216، جزء 4، ب7، ث 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 98، ث 65 / وسائل الشيعه، ج 18، ص 145، ث 50
[89]. جافظ نورالدين هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص 152: «و عن عبدالله - يعنى ابن مسعود - ان النبى(ص) قال: «انزل القرآن على سبعة احرف لكل آية منها ظهر و بطن...» رواه البزار و ابويعلى فى الكبير و فى