تاريخ اجتماعى شيعيان ايران و عراق در نيمه اول قرن هشتم هجرى
چكيده
واژ گان كليدى: تاريخ اجتماعى، مؤلفههاى تاريخ اجتماعى، گسترش تشيع، تصوف، مغول و قرن هشتم هجرى.
مقدمه
در اين نوشتار در صدد آن هستيم تا با تحليل و بررسى به اين نتيجه برسيم كه چگونه تشيع توانست بعد از فشارهاىبلند مدت، كم كم در اين دوره سر برآورده و براى سير صعودى و بسط و گسترش خود، گامهاى بلندى را بردارد كهنتيجه آن، تشيع برخى خانهاى مغول و نيز شكلگيرى برخى دولتهاى شيعى در پايان دوران ايلخانان مغول بود.
در نيمه اول قرن هشتم، حاكميت جهان اسلام از آنِ دولت مغول بود. آنان از طرف شرق وارد كشورهاى اسلامى شدهو با خونريزىهاى فجيعى كه به راه انداختند توانستند بر خلافت عباسى فائق آمده و مستعصم، آخرين خليفه عباسىرا از صحنه خارج كرده و خلافت عباسى را در سال 656ق منقرض نمايند. آمار جنايت و قتل و كشتار و تخريبمغولان به حدى بود كه جبران خسارتهاى ناشى از آن، در چندين دوره غير ممكن بود. به دليل فراگيرى اين نوعخلق و خو شيعيان نيز از اين موضوع، مستثنا نبودند. مستوفى در خصوص اوضاع اجتماعى اين دوره چنينمىنويسد:
شك نيست كه خرابىاى كه در ظهور دولت مغول اتفاق افتاد و قتل عامى كه در آن زمان رفت اگر تا هزار سال ديگر هيچحادثهاى واقع نشدى هنوز تداركپذير نبودى. 1
ابناثير نيز در باره شدت حادثه و مصيببتى كه از چنين تهاجمى متوجه جهان اسلام شد مىنويسد:
چند سال از ذكر اين حادثه خوددارى كردم و به مناسبت عظمت آن از نوشتن آن كراهت داشتم، كيست كه بر او نوشتنخبر مرگ اسلام و مسلمين آسان آيد و اين كار را سهل و ساده پندارد، كاش از مادر نزاده بودم و قبل از اين واقعه، مردهو در عدد فراموش شدگان معدوم شده بودم. 2
در مورد وضعيت نامطلوب مردم از جهت خوراك و پوشاك در اين دوره نيز چنين گزارش شده است:
سيفى كه كتابش را حدود سال 720 ق تأليف كرده است، به نقل قصههايى از پيرمردانى مىپردازد كه وقايع را با چشمخود ديده بودند. وى نشان مىدهد كه با حمله مغول در خراسان «نه احدى، نه غلهاى، نه خوراكى، و نه پوشاكى، باقى ماند» و از مررزهاى بلخ تا دامغان، مردم در سرتاسر سال فقط گوشت انسان، سگ و گربه مىخوردهاند، چراكهجنگجويان، مغول تمام خرمنها و انبارها را به آتش كشيده بودند. 3
اما به مرور زمان و با توجه به نفوذ علماى اسلام، به خصوص خواجه نصيرالدين طوسى در دربار مغولان، اين هجومناجوانمردانه مهار شد و بر خانهاى مغول، اثر مثبت گذاشت. پژوهشگران در باره نفوذ و تأثيرگذارى خواجه نصير براين باورند كه:
در رابطه با نفوذ ايشان در بين خانهاى مغول همين بس است كه خواجه نصيرالدين گذشته از مقامات علمى در زندگىخود، دو خدمت بسيار بزرگ به تمدن ايران كرده است؛ يكى آن كه تا توانسته است كتب و نسخ و آثار نفيسه را از تلفشدن نجات بخشيده و در نتيجه اين مجاهدات، كتابخانهاى فراهم كرده است كه بالغ بر چهارصد هزار مجلد كتابداشته؛ ديگر آن كه به واسطه نفوذ فوق العاده در مزاج هولاكوخان بسيارى از اهل علم و ادب را به تدبير، نجاتبخشيده و از اين حيث نيز منتى عظيم بر ايشان حاصل كرده است. 4
نفوذ اسلام در خانهاى مغول
دوره تجديد حيات ايرانيان با آغاز حاكميت غازان خان و اسلام وى، با يك تحول شگرف همراه بود. اين تحول سببگرويدن هزاران مغول به دين اسلام و فاصله گرفتن آنها با اديان و مذاهب ديگر همراه بود. بعد از اسلام وى بيش ازدويست هزار نفر اسلام اختيار كردند. 5
گزارشهاى تاريخى نيز حاكى از چنين وضعيتى است. در گزارشى آمده است:
غازانخان در ذىالحجة سال 694 در تبريز هنگام نوروز بر تخت نشست، فرمان داد تا منادى كنند كه تمام مغول وايغور، اسلام اختيار كنند و شهادتين بگويند و فرقه نصارى نسبت فرزند به خدا ندهند، و مجوس و آفتاب پرست اگراقرار به وحدت نكنند مقتول گردد، اما از يهود جزيه ستانند و از قتل معاف دارند، ولى به نظر استخفاف به ايشان نگرند، وهمه معابد غير مسلمان را به مسجد بدل سازند، و چون به نظم امور مملكت پرداخت... صورت مهر سلطنتى كه مربع بود مستدير گردانيدو فرمود در سكهها لااله الاالله، محمد رسول الله نقش كنند و بر سر مكتوبات ديوانى «الله اعلى» نويسند. 6
در گزارش ديگرى چنين آمده است: غازانخان امر كرد تا مسلمانان از نوشيدن مسكرات اجتناب كنند، و براى كسانىكه مرتكب چنين عملى مىشدند حد شرعى زده مىشد و بسيارى از احكام اسلامى، از جمله مسئله رعايت كيل ووزن در فروش و نيز ثبت اسناد و از بين بردن اسناد قبلى و نيز عدم ورود رسولان و اميران دولتى بدون اجازه صاحبخانه بر خانه كسى و نيز جمع آورى زكات و تقسيم بين فقرا همت گماشت. 7
به هر حال، اقداماتى از اين دست و نيز ساختن مساجد و حمامها بود كه باعث گرايش بسيارى به اسلام و مسلمانانشد. 8
با توجه به آنچه گفته شد مىتوان عوامل نفوذ و گسترش تشيع را در دوره مغولان، موارد زير دانست:
تساهل و تسامح مغولان
در اين دوره آزادى عمل براى مذاهب به حدى بوده است كه اگر فردى ديگرى را به دين خاصى وادار مىنمود، مؤاخذه مىشد. در گزارش ذيل به چنين موضوعى اشاره شده است:
اوكتاى به سختى مراقبت مىكرد كه به مسلمانان اجحافى نشود. يكى از ايغوريان را كه مىخواست مسلمانى را بهخاطر قرضش مجبور به پذيرش دين بودا كند، به زمان او ]يعنى در زمان حكومت اوكتاى[ دستگير كردند و كشتند. مسلمان مقروض، وارث دارائى طلبكار شد و گذشته از آن هدايايى هم دريافت شد. 11
بر اساس همين مبنا و با استفاده از فرصت پديد آمده، شيعيان توانستند بدون هيچ گونه واهمهاى به آداب و رسوممذهبى خود عمل نمايند. علاوه بر اين، اسلام آوردن مغولان نيز موجب شد تا آنان به شيعيان نيز توجه نمايند:
با روى كار آمدن حكومت ايل خانان مغول، سلطان محمود غازان خان (694 - 703م) پيرامون حرم مطهر، دارالسياده و خانقاه ساخت. 12 پس از او نيز سلطان محمد خدابنده (703 - 716) و فرزندانش سلطان ابوسعيد(6 71 - 736) مدرسه و خانقاهى در جوار مرقد اميرالمومنين«عليهالسلام» داير كردند. 13
اين تسامح آنان به اندازهاى بود كه باعث رشد تشيع در دورههاى بعد گرديد و شيعه از آن پس در قرن هفتم و هشتم ونهم، در بسيارى از نقاط ايران مستقر شد و شيوع تشيع در اين سه قرن زمينه روى كار آمدن صفويان را فراهم كرد.14
نفوذ علماى شيعى بر حاكمان مغول
محمد ساوجى ]م 711ق[ صاحب ديوان، از وزراء و رجال مشهور و صاحب نفوذ شيعى در دستگاه غازان خان وبرادرش اولجايتو مىباشد كه به اتفاق سيد تاج الدين آوجى و علامه حلى ]648 - 726[ در پذيرش تشيع توسطاولجايتو مؤثر بودند. ولى به خاطر نفوذ و اقتدار زياد وى و افزايش نيروى شيعيان، تاجالدين عليشاه ]م 724 ق[ وخواجه رشيدالدين ]م 718ق[ بر او رشك بردند، نزد سلطان به سعايت او پرداختند و او را متهم به اختلاس نمودند وسرانجام به امر الجايتو در دهم شوال 711 ه . ق در نزديكى بغداد به قتلش رساندند. 15
نفوذ علماى شيعه به حدى بوده كه استاد محمد جواد مغنيه دوره علامه حلى را به عنوان دوره سوم شيعه معرفى كردهاست؛ يعنى دوران دفاع و رديه نويسىها عليه دشمنان. 16
پيوند تشيع و تصوف
كلمات اميرالمؤمنين و دنياگريزى بهترين وسيله براى فائق آمدن بر اين اوضاع و احوال بود. البته پرواضح است كهكلمات اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه به منظور هشدار مردم براى فرار از گرفتار شدن در نعمتهاى دنيوى و فراموشى ازقيامت بيان شده بود، آن هم در شرايط و اوضاع و احوالى كه دنياپرستى سراغ جامعه آمده بود. لذااميرالمؤمينن«عليهالسلام»از اين امر نگران بودند و مردم را از گرفتار شدن در امور دنيوى هشدار مىدادند، نه اينكهحضرت مخالف كارهاى اقتصادى بوده و از دنيا گريزان باشند. به هر حال، اوضاع و شرايط در دوره مغولان چنيناقتضا مىكرد كه مردم براى عبادت به خانقاهها روى آورند، چون صوفيان مناديان دنياگريزى و دعوت به عبادتبودند كه ريشه اينگونه رفتارها را مىتوان در نهجالبلاغه لمس نمود. از اين رو الگو شدن كلمات حضرت در اين دوره وحتى در دورههاى قبل و استفادههايى كه صوفيه از سخنان حضرت داشتند موجب گرايش به حضرت و تشيع گرديد، و صوفيان را به عنوان حامى شيعيان در آورده و تصوف كم كم رنگ و بوى شيعى به خود گرفت. اقبال آشتيانى در اينباره مىگويد:
در سالهاى پايانى حكومت سلطان ابوسعيد، گرايش به تصوف، بهويژه در ميان مردم گيلان و مازندران و آذربايجانرشدى چشم گير يافت. اين جماعت كه از تعصب عارى و واجد اخلاق عيارى و مردانه بودند سر آن داشتند تا اصول متعالىعرفان را در ميان عوام جارى كنند، سابقه تشيع در سرزمينهاى ياد شده و ستمى كه از سوى شاهان سنى آل كرت نسبت به شيعياناعمال مىشد؛ اين صوفيان جوانمرد را به حمايت از شيعه واداشت. 17
بنابراين، ابتدا تصوف در رنگ و بوى اهلسنت شكل گرفت و بسيارى از عرفاى اهل تسنن در رأس بودند، ولى بعدهااين فرقه خود يكى از طرفداران شيعه، بلكه خود مروج شيعه شدند، و ما شاهد هستيم كه از دل تصوف در اواخردوران ايلخانان مغول، دولت شيعى و حامى آن به وجود آمد؛ يعنى دولتهايى كه رنگ و بوى صوفى داشتند بهصف شيعيان پيوستند. به هر حال، بهرغم مخالفت برخى از آداب و رسوم صوفيان با معيارهاى شيعيان، آنها درگسترش تشيع بىتأثير نبودند. گزارش زير حاكى از اين مسئله است:
سربداران گر چه نه از جهت وسعت مملكت و قدرت و شوكت با امراى ديگر قبايل قابل مقايسه هستند و نه از حيثدوام دولت و عظمت آثار، ولى از يك بابت در تاريخ ايران قبل از تشكيل سلسله صفويه اعتبارى خاص دارند، و آنقيام ايشان است به مخالفت با اهل تسنن به عنوان علمدارى از مذهب شيعه و سعى در انتشار آداب و احكام اين دينو شروع كار خود به شكل دعوت فرقه اى و مريد و مرادى كه از اين جهات مىتوان ايشان را پيش قدمان مريدان شيخصفى الدين اردبيلى ]م 735ق[ و فرزندان او دانست. 18
عوامل مؤثر در تاريخ اجتماعى شيعيان در نيمه اول قرن هشتم هجرى
دين و مذهب همواره بر شيوه زندگى مردم اثر گذار است؛ گاه در حيطه انديشه مردم و گاه در رفتار آنها. شيعيانآموزههاى والايى دارند كه نشأت گرفته از دستورات دين مبين اسلام است و رفتارهاى آنها مبتنى بر همينآموزههاست. در باره نوع رفتار شيعيان در نيمه اول قرن هشتم آمده است:
حسن سربداران را به عدل و داد توصيه مىكرد؛ آيين عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت كه سكههاى طلا و نقرهدر اردوگاه ايشان روى خاك مىريخت و تا صاحب آن پيدا نمىشد كسى دست به سوى آن دراز نمىكرد. 19
به طور كلى نوع رفتار شيعيان موجب توجه نويسندگان به آنها شده است. البته برخى از رفتارهاى شيعيان ناشى ازاعتقادات آنها و طبق آموزههاى دينىشان بود و در مواردى، منشأ رفتار آنها از خرافات و كجروىهايى بود كه در بينشيعيان رواج پيدا مىكرد. به عنوان نمونه، تولّى و تبرّى از اعتقادات شيعيان مىباشد كه آنها اين اعتقاد خود را درمرحله عمل به صورت سليقهاى ظاهر مىكردند. براى نمونه در گزارش زير مىخوانيم:
در طرف مغربِ قبرستان كوفه جايى را ديدم كه در آن چيزى برنگ سياه تند در ميان زمينه سفيدى جلب نظر مىكرد، گفتند قبر ابنملجم شقى است كه مردم كوفه هر ساله هيزم فراوان به آن جا مىبرند و هفت روز آتش بر گور اومىافروزند. 20
از رفتارهاى خوب و پسنديدهاى كه شيعيان در اين دوره داشتند، مهماننوازى و رسيدگى به امور افراد غريبه مىباشدكه اين نوع رفتار را نيز ابنبطوطه گزارش كرده است:
از باب حضرت ]اميرالمومنين على«عليهالسلام»[ وارد مدرسه بزرگى مىشود كه طلاب و صوفيان شيعه در آن سكونتدارند در اين مدرسه از هر مسافر تازه وارد تا سه روز پذيرايى مىشود و هر روز دو بار غذايى مركب از نان و گوشت وخرما به مهمانان مىدهند. 21
يكى ديگر از مسايلى كه مربوط به آموزههاى دينى است، نذورى است كه مردم براى برآورده شدن حاجات خودانجام مىدادند. اين نذور، گاهى به بقاع امامان معصوم«عليهمالسلام» صورت مىگرفت كه نشان از محبوبيت اين انوارپاك در بين مردم و به تعبير ديگر، گرايش به تشيع دارد، و گاهى همين عمل خداپسندانه به شكل عاميانه در بين مردمنمود مىكرد كه ابنبطوطه به آن اشاره كرده است:
از شهرهاى عراق هر كس كه بيمار مىشود نذرى براى روضه على مىكنند... همچنين آنها كه دست يا پا يا يكى ديگراز اعضاى بدنشان آسيبى ديده علامتى به شكل همان عضو به عنوان نذر به خزانه هديه مىكنند، خزانه مزبور بسياربزرگ و موجودى آن به قدرى هنگفت است كه قابل ضبط نمى باشد. 22
همچنانكه اين گزارش اشاره دارد، مردم به اين بقعه توجه داشته و نذور زيادى را مىنمودند، و اين نشان از جايگاه اينبقعه در بين مردم آن زمان است. البته چنين عملى، ريشه دينى نداشته و در بين مردم عادى رايج بوده است.
2. باورها و اعتقادات
اعتقادات و باورهاى شيعيان نيز يكى از مسائل مهم براى شناخت افكار موجود در آن جامعه مىباشد كه ايناعتقادات باعث تمايز شيعيان از فرقههاى ديگر مىگردد. شيعيان در برخى از شهرها بر پايه همين اعتقادات، رفتارهايى از خود نشان مىدادند كه به طور كلى از ويژه گىهاى منحصر به فرد آنان محسوب مىشد و موجب جلبتوجه ديگران به آنها. حمدالله مستوفى در كتاب نزهة القلوب در اين باره چنين مىنويسد:
اهل آنجا ]حله[ شيعة اثنى عشرىاند... و در آنجا مقامى ساختهاند و اعتقادشان آنكه امام المنتظر المهدى محمد بنحسن العسكرى (رضع) كه در سامره در سنة اربع و ستين و مأتين غايب شد، باز از آنجا بيرون خواهد آمد. 23
گزارشى نظير همين موضوع را ابنبطوطه در كتاب خود آورده و از اعتقادات مردم حله در اين رابطه و طرز رفتار آنان كهبه دليل اعتقاداتشان مىباشد؛ يادآورى كرده است:
حله جسر بزرگى دارد كه... در نزديكى بازار بزرگ شهر مسجدى قرار دارد كه بر درِ آن، حريرى آويزان است و آن جا رامشهد صاحبالزمان مىخوانند. شبها پس از عصر، صد مرد مسلح با شمشيرهاى آخته پيش امير شهر مىروند و ازاو اسبى يا استرى زين كرده مىگيرند و به سوى مشهد صاحب الزمان روانه مىشوند؛ پيشاپيش اين چارپا طبل و شيپورو بوق زده مىشود و از آن صد تن نيمى در جلو حيوان و نيمى ديگر در دنبال آن راه مىافتند و ساير مردم در طرفين ايندسته حركت مىكنند و چون به مشهد صاحب الزمان مىرسند در برابر در، ايستاده آواز مىدهند كه «بسم الله اىصاحب الزمان بسم الله بيرون آى كه تباهى روى زمين را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است كه برآئى تا خدابوسيله تو حق را از باطل جدا گرداند، و به همين ترتيب به نواختن بوق و شيپور و طبل ادامه مىدهند تا نماز مغرب فرارسد. مردم حله معتقدند كه محمد پسر امام حسن عسكرى وارد اين مسجد شده و در آن جا غيبت كرده و بزودى ازهمان جا ظهور خواهد كرد، و او را «امام المنتظر» مىنامند. 24
اين اعتقاد به اندازهاى در بين آنان اهميت داشته كه اگر سلطان با اين اقدام مخالفت مىكرد و اسب نمىداد اعتقادداشتند، سلطان به بلايى گرفتار خواهد شد. ابنبطوطه به اين مسئله اشاره نموده و نمونه عينى اين اتفاق را براى يكىاز سلطانها آورده كه سلطان بعدى از ترس گرفتار شدن در بلا، از سرباز زدن از اين عمل خوددارى كرده است. 25 اين نوع اقدامات، يعنى انتظار براى ظهور امام زمان (عج) در رابطه با دولت سربدارن نيز نقل شده است. 26
از ديگر اعتقادات صحيح شيعيان، عقيده به قدرت الهى و كرامت است كه خداوند متعال به امامانمعصوم«عليهمالسلام»عنايت نموده است، لذا بسيارى از مردم وقتى به بقاع ائمه«عليهمالسلام» مراجعه مىكنند، ازوجود آنان كسب فيض نموده و بسيارى از حاجات و درمان دردهاى خود را به واسطه شفيع قرار دادن آنها، از بارگاهالهى طلب مىنمايند. در اين باره نيز شيعيان اين دوره و حتى افراد غير شيعه به پيروى از آنها به اين مسئله اهميتداده و در كنار بارگاه آنان حاضر مىشدند و به حاجات خود مىرسيدند. ابنبطوطه به اين موضوع اشاره كرده است:
همه مردم اين شهر ]نجف[ رافضى مذهباند و از اين روضه، كرامتها ظاهر مىشود كه منشأ عقيده مردم بر اين كه قبرعلى«عليهالسلام» در آن است همان كرامتها مىباشد. از جمله آن كه در شب بيست و هفتم رجب كه «ليلة المحيا»مىنامند و عراقيان و خراسانيان و فارسيان و روميان گروه گروه، سى تن و چهل تن بعد از نماز خفتن درآن جا گردمىآيند و بيماران افليج و زمين گير را روى ضريح مقدس مىگذارند و خود به نماز و ذكر و قرآن و زيارت مشغولمىشوند، و چون پاسى از شب گذشت همه مريضها كه شفا يافته و صحيح و سالم گشتهاند برخاسته ذكر لااله الاّ اللهمحمدٌ رسول الله على ولى الله مىگويند، و اين حكايت در ميان آنان به حد استفاضه رسيده. و گرچه من خود آن شبرا درك نكردم، داستان آن را از اشخاص مورد اعتماد شنيدم و در مدرسه حرم سه تن از اين اشخاص را ديدم كه هر سهزمين گير بودند يكى از روم آمده بود و ديگرى از اصفهان و سومى از خراسان، از حالشان جويا شدم گفتند امسال بهليلة المحيا نرسيدهاند و منتظرند كه سال آينده آن شب را درك كنند. در اين شب مردم از شهرهاى مختلف در نجفجمع مىشوند و بازار بزرگى در آن شهر برپا مىشود كه تا مدت ده روز برقرار مىماند. 27
از ديگر اعتقادات آنان توجه به مقام ائمه«عليهمالسلام» هنگام حضور در بارگاههاى آنان بود، لذا هرگز بدون اذن واجازه وارد روضة منور آنان نمىشدند، و افرادى ويژه در آن مكانها وجود داشتند و از طرف زائران اذن دخول رامىخواندند. در گزارش ابنبطوطه به اين نكته نيز اشاره شده است:
از مدرسه، وارد باب القبه مىشود. حاجبان و نقيبان و سرايداران در اين محل، مراقب زوار مىباشند. و چون كسىبراى زيارت وارد مىشود به نسبت وضع مقام او همگى آن جماعت يا يكى از آنها بلند مىشوند و با او در آستانه حرممىايستند و اذن دخول مىخوانند به اين مضمون: «به فرمان شما اى اميرالمومنين اين عبد ضعيف اذن مىخواهد بهروضه وارد شود اگر اذن مىفرماييد كه بيايد و گرنه باز گردد و اگر او اهليت و شايستگى اين توفيق را ندارد بارى شمااهلبيت، كرامت و عفو و اغماض را داريد، سپس اشارت مىكنند كه آستانه او و دو طرف چارچوبه در ورودى راببوسد و داخل حرم بشود. 28
3. مهاجرت
از حوادث مهم تأثيرگذار بر تشيع وجود ظلم در برخى نواحى بود كه موجب جابهجايى بزرگان شيعه و گسترش تشيعمىشد. وجود بقاع كه به عنوان نمادى از حضور تشيع در برخى از مناطق است، نشان از حضور شيعيان و حركت آنانبه سوى اين مناطق و گسترش تعاليم امامان معصوم«عليهمالسلام» مىباشد.
حادثه حمله مغول نيز از عوامل مهاجرت بود، زيرا بهرغم ويرانگرىهايى كه اين حمله داشت، شيعيان به سببابتكار عمل علماى خود در اين زمان و نيز جمع شدن آنها در مناطق خاص، موجب رونق اين مكانها و نيز گسترشتشيع شدند كه مىتوان در اين دوران به نجف و حله و قم و بيهق و كاشان اشاره كرد.
4. ارتباط عالمان دينى
الف) ارتباط با مردم
علماى شيعه كه در تمام عمر خود در انديشه راهنمايى و هدايت مردم به سوى بهترين راه هدايت؛ يعنىائمه«عليهمالسلام»بودند، از هيچ گونه كوششى در اين راه دريغ نمىورزيدند، حتى بسيارى از علماى شيعه جان خودرا فداى راه حق و حقيقت نمودند، و گذشت زمان هيچ گاه از عقيده قلبى آنها نكاست، و به خصوص با فراست وزيركى كه خداوند متعال به شيعيان و علماى شيعه عنايت نموده، تحت شرايط سخت و با پيروى از دستورات ائمهطاهرين«عليهمالسلام» توانستند موجبات گسترش تشيع را در سرتاسر جهان فراهم آورند. در اين دوره نيز هماننددورههاى قبل، علماى شيعه كتابهاى بسيارى براى هدايت مردم و راهنمايى آنها به رشته تحرير در آورده و در اينراه، مجاهدات فراوانى نمودند، چنان كه هنگامى كه على بن مؤيد (امير سربدارى) كه مسلك شيعى داشت، براىرهبرى دينى و مرجعيت شيعيان دست نياز به سوى شمسالدين محمد آوى (شهيد اول) دراز كرد و از او تقاضاىهجرت به سبزوار نمود، چون وى نمىتوانست به سبب مشكلاتى كه گرفتار شده بود و تحت مراقبت و دسيسه چينىبرخى از علماى فرقههاى ديگر بود، به نامه پاسخ مثبت دهد، كتاب اللمعة الدمشقيه را كه يكى از كتابهاى فقهىمهم شيعه است، نوشت و براى خواجه على مؤيد سبزوارى فرستاد. 29
در كنار چنين كارهايى شاهد هستيم كه برخى از عالمان شيعى (به غير از علمايى كه به صورت آشكار به دفاع از تشيعمىپرداختند) همچون شيخ خليفه30 در دوران سيطره و نفوذ اهلسنت، در سبزوار اقدام به ترويج تشيعمىنمودند:
سبزوار كه طبق گفته مستوفى، منطقهاى بوده كه شيعيان دوازده امامى در آن اقامت داشتهاند. لذا براى تعاليم كار شيخخليفه جاى بسيار مناسبى بشمار مىرفته است. شيخ خليفه در اينجا چنان به وعظ نشست كه موجبات ترس سنيانسبزوار را فراهم ساخت؛ آنها براى محكوم كردن شيخ خليفه دست به دامن ابوسعيد، ايلخان مغول شدند و در نتيجهخوددارى ابوسعيد از دخالت در اين كار، توسط هواداران سنى، شيخ خليفه را در سال 736ق / 1335م به قتلرسانيدند. 31
همچنان كه از اين گزارش به دست مىآيد، اگر چه شيعيانى در سبزوار آن هم به صورت محدود بودهاند، ولى با اينحال قتل شيخ خليفه به دست اهلسنت بعد از بىتوجهى سلطان ابوسعيد نسبت به تقاضاى آنان مىتواند بر تشيعوى دلالت كند. به هر حال بعد از تلاش چنين علمايى است كه در اين گونه مناطق شاهد گرايش به تشيع هستيم و حتىدولت شيعى نيز برقرار مىگردد.
ب) ارتباط با حاكمان
در اين زمينه نيز علماى شيعه نهايت سعى و تلاش را در راه بسط و گسترش فرهنگ شيعى انجام دادند و - چنان كه قبلااشاره شد - از ابتدا برخى از علماى شيعه در رأس بودند و توانستند در مقابل اقدامات مغولها بسيارى از اهل علموادب را از قتل نجات دهند، همچنان كه در ادامه دولت مغول نيز موجب گرايش آنها به تشيع شدند. اين كار نيز باتيزبينى خاصى صورت مىگرفت، مانند برخورد علامه حلى با الجايتو كه گزارش آن بسيار جالب و شنيدنى است:
سلطان محمد خدابنده بر يكى از زنانش خشمگين شد و او را در يك مجلس سه طلاقه نمود، اما بعد از مدتى پشيمانشد و از هر كدام از علماى اهلسنت سؤال كرد كه آيا مىتواند به زوجه اش مراجعت كند؟ همه بالاتفاق گفتند بايدمحلل در بين قرار گيرد، اما يكى از وزرايش سلطان را به علامه حلى رهنمون شد كه با واكنش تند علماى اهلسنتروبرو شد و بالاتفاق گفتند: مذهب وى باطل است و براى او و پيروانش عقلى نيست، و براى پادشاه سزاوار نيست كهوى را دعوت نمايد، ولى سلطان پيكى به سوى او فرستاد و تمام علما را دعوت كرد و منتظر ورود علامه شدند. علامه هنگامى كه وارد شد كفشهايش را به دست گرفت و وارد مجلس شد و سلام كرد و كنار سلطان نشست. تمامآنها گفتند: مگر نگفتيم كه همه آنها عقل كمى دارند؟ سلطان گفت از خود وى در مورد كارهايش سؤال كنيد. گفتند:براى چه نزد سلطان خم نشدى؟ جواب داد: چون كسى براى پيامبر تعظيم نكرد و بر او سلام مىدادند... گفتند: چراكنار سلطان نشستى؟ جواب داد: چون جاى خالى به غير از اين جا نبود. سؤال كردند: چرا نعلينت را در دست گرفتىدر حالى كه اين عمل منافى با ادب است؟ در جواب گفت: چون ترسيدم كفشم را بعضى از اهل مذاهب بدزدند، همچنانكه كفش پيامبر را دزديدند. علماى اهلسنت در جواب گفتند: اهل مذاهب كه در زمان پيامبر نبودند، بلكهبعد از صد سال، بلكه بيشتر از آن بعد از وفات پيامبر«صلىالله عليه و آله و سلم» پيدا شدند. در اين جا بود كه علامهحلى رو به سلطان كرد و چنين گفت: خودت شنيدى كه اعتراف كردند به اين كه زمان پيامبر اين مذاهب نبودند پسچگونه اجتهاد را منحصر در خودشان مىكنند، و اجازه نمىدهند كه از ديگران گرفته شود. به اين صورت زيبا و باشاهكارى تمام، بطلان ادعاى اهلسنت را آشكار نمود و بعد از ادله محكم، بر بطلان چنين طلاقى حكم كرد، و بعداز آن بود كه سلطان الجايتو به مذهب تشيع گرويد، و بعد از آن به اسم ائمه اثنىعشر خطبه خواند و به دستور وىسكههايى به اسم ائمه«عليهمالسلام» زده شد و بر سر در مساجد و مشاهد، نام ائمه«عليهمالسلام» نقش بستند.32
از اين زمان به بعد علامه براى پشتيبانى فكرى و عقيدتى سلطان و شيعيان نيز تلاشهاى فراوان نمود و كتابهايى بهرشته تحرير در آورد، از جمله كتاب نهج الحق و كشف الصدق كه مشتمل بر ادله صحت مذهب ائمهاثنىعشرى«عليهمالسلام»است. 33 يكى ديگر از كتابهايى كه علامه حلى به سلطان الجايتو تقديم كرد، كتابمنهاج الكرامه فى معرفة الامه مىباشد كه بيان حقايق مذهب شيعه مىباشد.
ج) ارتباط با علماى اهلسنت
در اين زمينه نيز مىتوان گفت علما با توجه به رعايت اوضاع و احوال و شرايط آن روز و كثرت جمعيت اهل تسننمترصد فرصت بودند تا در يك محفل علمى، وجدان خفته افراد، بيدار شود و در قالب مناظره و گفتوگو حقانيتمذهب شيعه را به ديگر فرقههاى اسلامى و حاكمان نشان دهند. در مورد مجادله علماى شيعه با اهلسنت نيزگزارشهايى در دست است كه نشان از توانايى علماى شيعى در برخورد با علماى اهلسنت دارد. در يكى از اينگزارشها آمده است:
شمس الدين محمد بن محمود آملى از علماى شيعه و از مدرسين سلطانيه در عهد سلطنت اولجايتو (703 - 716) هبود و پيوسته با علماى اهل تسنن عهد خود در باب اثبات حقانيت مذهب شيعه مناظره و مباحثه مىكرد، از آن جملهبا قاضى عضدالدين ايجى، عالم و متكلم معروف، مدتى در اين خصوص مجادله داشت،... و بر مختصر الاصولابنحاجب كه قاضى عضدالدين ايجى آن را مطابق عقائد اهلسنت شرح نموده بود شرحى به عنوان رد عقائد قاضىايجى نوشته است. 34
همچنين درباره علامه حلى عالم برجسته در اين دوره چنين گزارش شده است:
و جناب شيخ علامه ]حلى[ با خواجه نظام الدين عبدالملك در مبحث امامت مناظره نموده، اثبات خلافت بلا فصلحضرت اميرالمؤمنين«عليهالسلام» از حضرت رسالت«صلىالله عليه و آله و سلم» و ابطال دعوى خلافت مشايخ ثلثهاهلسنت ببراهين قاطعه و دلايل ساطعه نمود، و رجحان مذهب اماميه را بر وجهى ظاهر ساخت كه او را تشكيك براحدى از حاضران نماند. و خواجه نظام الدين عبدالملك چون ادله جواب شيخ را شنيد گفت كه قوت ادله بغايتظاهر است، اما چون سلف بر راهى رفتهاند و خلف جهت الجام عوام و دفع تفرقه كلمه اسلام پرده سكوت بر اظهارزلل ايشان پوشيدهاند، مناسب آن است كه هتك ستر ننمايند و تظاهر به طعن و لعن ايشان نفرمايد. 35
بىشك، براهين و استدلالهاى محكم چنين علمايى موجب بيدارى وجدان خفته بسيارى از مردم شده و در بسط وگسترش تشيع در جامعه آن روز و زمانهاى بعد تأثير داشته است.
مؤلفههاى تاريخ اجتماعى
در اين باره مىتوان گفت شيعيان طبق بيشتر گزارشها در مناطق خوش آب و هوا و پر خير و بركت سكونت داشته و دربرخى موارد به اعتراف برخى نويسندگان سنىمذهب، زندگى خوبى داشتهاند، مثلاً حمدالله مستوفى درباره مردمكاشان چنين مىگويد:
مردم آنها شيعه اثنىعشرىاند و اكثرشان حكيم وضع و لطيف طبع و در آن جا جهال و بطال كمتر مىباشد. 36
در مورد شهر فراهان هم اين گونه گزارش شده است:
و پيوسته در آن ولايت، ارزانى بود. و مردم آنجا شيعه اثنىعشرىاند، و بغايت تعصب. 37
ظاهراً وجود شيعه، به خصوص شيعه اثنىعشرى، براى سنىها بسيار گران بود، لذا حمدالله مستوفى در بيشترقسمتهاى كتابش وقتى از اين گروه نام مىبرد به دنبال آن، تعصب را نيز اضافه مىنمايد يا اينكه تقيد اين شيعيان درمراسم و نوع اعتقاداتشان به گونهاى بوده كه شيعيان را به چنين القابى متهم مىكردند.
در مورد رى نيز اين گونه آمده است:
اكثر اوقات، آنجا فراخى و ارزانى باشد، و قحط و غلا از روى ندرت اتفاق افتد... اهل آن شهر و اكثر ولايات، شيعهاثنىعشرىاند. 38
در مورد ورامين نيز اين گونه آمده است:
در آب و هوا خوشتر از رى است، و در محصول مانند آن، اهل آنجا شيعه اثنىعشرىاند و تكبر بر طبعشان غالب بود.39
حمدالله مستوفى در مورد آوه نيز بعد از تعريفى كه براى آب و هواى آن دارد، مىگويد:
مردم آنجا سفيد چهره و شيعه اثنىعشرىاند، و در آن مذهب به غايت متعصباند، و باهم اتفاقى نيكو دارند.40
يكى ديگر از مسائل مربوط به سبك زندگى شيعيان كه هنوز قابل بحث و بررسى است، نوع برخوردشان با غير شيعياناست. البته تا آنجا كه در برخى منابع به آن اشاره شده، اين اختلافات معمولاً ميان شيعه و سنى بوده، اما اينكهآغازگر چنين تنازعاتى كدام يك از اين دو فرقه بوده، به آن اشارهاى نشده است، مثلاً در مورد اختلافات شيعه وسنىدر اصفهان چنين گزارش شده است:
اصفهان كه از شهرهاى عراق عجم است، شهرى بزرگ و زيبا است، ولى اكنون قسمت زيادى از آن در نتيجهاختلافاتى كه بين شيعيان و سنيان آن شهر بوقوع مىپيوندد، بويرانى افتاده. اين اختلافات هنوز هم ادامه دارد، و مردمآن شهر دائم در منازعه و كشتار به سر مىبرند. 41
اين گزارش علاوه بر دلالت بر تنازعات در اين مكانها نشان از حضور فعال شيعيان در اين مناطق دارد.
در مورد روحيات و نوع زندگى برخى ديگر از مناطق مانند جرجان كه از پايگاههاى مهم شيعيان از اوائل قرن اول و دومهجرى مىباشد، چنين آمده است:
اهل آنجا شيعى و صاحب مروت باشند، و در اوايل اسلام كثرت و غلبه عظيم داشتهاند. 42
مردم بيهق نيز - همچنان كه قبلا اشاره شد - از حرام دورى مىكردند و همديگر را به عدل و داد سفارش مىنمودند، همانطور كه در گزارش زير آمده است:
حَسَن سربداران را به عدل و داد توصيه مىكرد؛ آيين عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت كه سكههاى طلا و نقرهدر اردوگاه ايشان روى خاك مىريخت و تا صاحب آن پيدا نمىشد كسى دست به سوى آن دراز نمىكرد. 43
در مورد اخلاقيات و نوع زندگى مردم نجف نيز به اين صورت گزارش شده است:
اهل نجف تجارت پيشهاند و در اقطار جهان به مسافرت و بازرگانى مىپردازند و به شجاعت و سخاوت موصوفاند ودر سفر بسيار خوش معاشرت هستند، اما همگى درباره على«عليهالسلام» غلو مىكنند. 44
مسئله ديگر در مورد نوع زندگى شيعيان در اين دوره، نوع غذاهاى آنان است كه مىتوان گفت شيعيان در نوع غذاهمانند دورههاى قبل عمل مىكردند و به هيچ عنوان تغييرى در رفتار آنان صورت نگرفت، و حتى اگر از باب اضطرار، مجبور به خوردن برخى از غذاها مىشدند، با اين حال طبق مذهب شيعه براى اين مواقع نيز حكم اضطرار جارىمىكردند و تكليف در آن شرايط برداشته مىشد.
با توجه به تمام اين مسائل در برخى موارد غذاى شيعيان با فرقههاى ديگر تفاوت مىكرد. البته اين مسئله به اين دورهاختصاص نداشت، چنان كه ابنبطوطه در سفر خود در منطقه صنوب به سبب نماز خواندن با دست باز به تشيع متهمشده بود و براى امتحان وى خرگوشى را (كه به اعتقاد وى خوردن آن نزد شيعيان حرام مىباشد) فرستادند تا آن راذبح كند و بخورد و وى نيز چنين كرد و از اين اتهام رهايى پيدا كرد. 45
از موارد ديگر تفاوت نوع غذاهاى شيعيان با غير شيعيان مربوط به گوشت سوسمار، كفتار، روباه، خرگوش، موشصحرايى، خارپشت و گربه وحشى است كه گوشت اين حيوانات نزد شيعيان حرام مىباشد، ولى استفاده از اينحيوانات نزد برخى از فرقههاى اهلسنت جايز است. 46
2. نمادهاى غير زبانى
نماد يك رمز و يك كد و نشانه براى دلالت بر چيزى است، حال اگر اين نماد، متنى را منتقل كند، مثل سكه كه كلمهخاصى بر آن حك شده، نماد زبانى است، و اگر بدون پيام يا متنى باشد نماد غير زبانى است، مثل پرچم، رنگ پرچم، نوع چينش رنگها، و نيز مثل لباس روحانى يا يك قشر خاص ديگر و غيره. بقاع امامان معصوم«عليهمالسلام» و نيزامامزادهها كه در جاىجاى مناطق مختلف ايران و مناطق ديگر مىباشد، جلوههايى از حضور شيعيان در اينسرزمينها است. گفتنى است در جوار بقاع ائمه«عليهمالسلام» و امامزادهها مكانهايى براى آموزش و پذيرايى ازمهمانان و برگزارى برخى مراسم احداث مىشد. خود حاكمان نيز به اين مكانها توجه داشته و دستور مىدادند تا قبرآنان در كنار اين بقاع قرار گيرد كه اين حاكى از عظمت چنين مكانهايى است. به هر حال، نماد بقعه به صورت فعال دردورههاى متعدد به عنوان پناهگاه و محل بر آورده شدن حاجات مردم و محل تحصيل و تهذيب و نيز محل امنى براىاقامت موقت وضيافت زائران اين بقاع بوده است. ابن بطوطه در خصوص كاركرد بقعه شاهچراغ مىنويسد:
تاش خاتون مادر سلطان ابواسحاق مدرسه بزرگى و زاويهاى براى اين مزار ]شاهچراغ شيراز[ ساخته كه در آن براىمسافرين طعام داده مىشود و دستهاى از قاريان همواره بر سر تربت قرآن مىخوانند. خاتون شبها را به زيارت اينبقعه مىآيد، و در آن شب، قضات و فقها و سادات شيراز نيز در آن جا فراهم مىآيند. شيراز از جمله شهرهايى استكه سيد در آن بس زياد است، و من از اشخاص موثق شنيدم عده سادات شيراز كه مستمرى دارند از كوچك و بزرگهزار و چهارصد و كسرى است و نقيب آنان عضدالدين حسينى نام دارد. 47
وجود سادات در مناطق مختلف نيز يكى ديگر از نمادهاى حضور شيعه مىباشد. همچنين نهاد نقابت نيز نوعى ديگراز نماد حضور شيعيان مىباشد. اين منصب كه حاكى از حضور فعال شيعيان در برخى عرصههاى اجتماعى - سياسىبود بعد از غيبت امامان شيعه براى رسيدگى به امور سادات وشيعيان در امور اجتماعى، سياسى و... جاى خود را بازنمود و عامل بسيار مهمى در تصميمگيرىهاى شيعيان شد.
مسئله مهم ديگرى كه در اين گزارش به آن اشاره شده، حقوق يا مستمرى است كه سادات مىگرفتند. اين امر نيزنشاندهنده تكريم آنان در اين دوره مىباشد. گفتنى است در نيمه اول قرن هشتم نيز به مسئله نقابت توجه خاصى شدو بعد از تشيع سلطان محمد خدابنده، اين توجه بيشتر شده و خود فردى را به عنوان نقيب شيعيان انتخاب نمود. دراين باره اشپولر چنين مىگويد:
الجايتو با نصب سيد تاجالدين ابوالفضل محمد به منصب نقابت شيعيان در بين النهرين، رى، خراسان، و بقيه مناطقايران مستقيماً در اداره امور جامعه مذهبى شيعيان دخالت كرد. تاجالدين در اين منصب، اختيار داشت كه اصالتگفته كسانى را كه خود را از اعقاب حضرت على]«عليهالسلام»[ مىشمردند بررسى كند و اوقاف را اداره نمايد و همچنين منافع جامعه شيعيان اثنىعشرى را در برابر تشكيلات دولتى محفوظ بدارد48 ]آخر الامر[ ثالث ذى الحجهمذكور ]711ق[ سيد تاج الدين آوجى را كه پيشواى اهل شيعه بود و در رفض، غلوى عظيم داشت و اولجايتو سلطانرا بر مذهب شيعه محرض بود، با پسرش و جمعى ديگر بسبب اتفاق با خواجه سعدالدين بكشتند. 49
بنابراين، وجود نمادهايى همچون نقيب شيعيان و بقعهها و قبور شخصيتهاى بزرگ شيعه در اين گونه مناطق و بهخصوص كثرت آنها و نيز وجوه نذرى و سرمايهها و وقفيات بر يك بقعه دال بر حضور فعال شيعيان در آن مناطقمىباشد كه ابنبطوطه به وجود بقعه اميرالمؤمنين على«عليهالسلام» اشاره نموده و آن را اين گونه توصيف نمودهاست:
از قادسيه حركت كرديم و به شهر نجف كه مدفن على بن ابىطالب«عليهالسلام» است رسيديم. اين شهرِ نيكو درزمينى پهناور و سخت واقع شده است و يكى از بهترين و پرجمعيت ترين شهرهاى عراق مىباشد كه بازارهاى خوبو تميز دارد. از بابالحضره وارد نجف شديم و بعد از عبور از بازار بقالان و طباخان و خبازان، ببازار ميوه فروشان وخياطان و قيصريه و بازار عطاران رسيديم. آخر بازار عطاران، باب حضرت است و قبرى كه معتقدند از آنِعلى«عليهالسلام»مىباشد، در اين محل است. روبروى مقبره، مدارس و زوايا و خانقاههايى قرار دارد كه داير و بارونق مىباشد، ديوارهاى مقبره از كاشى است كه چيزى همانند «زليج» اما از حيث جلا و نقش زيباتر از آن است... داخل حرم به انواع فرشهاى ابريشمين و غيره مفروش است و قنديلهاى بزرگ و كوچك از طلا و نقره در آن آويخته، دروسط حرم مصطبه چارگوشى است كه صندوقى چوبين دارد و بر روى صندوق صفحات طلاى پر نقش و نگار كه درساختن آن كمال استادى و مهارت را بكار بردهاند با ميخهاى نقره فرو كوفتهاند، چنانكه از هيچ چيزى از چوب نمودارنيست. ارتفاع مصطبه كمتر از ارتفاع قامت آدمى است و در آن سه قبر هست كه مىگويند يكى از آنِ آدم«عليهالسلام» وديگرى از آنِ نوح«عليهالسلام» و سومى از آنِ على«عليهالسلام» مىباشد. و بين اين سه قبر در طشتهاى زرين وسيمين گلاب و مشگ و انواع عطريات ديگر گذاشتهاند كه زوار دست خود را در آن فرو برده به عنوان تبرك بر سر وروى خود مىكشند. 50
دوستى و محبت به اهلبيت پيامبر«عليهمالسلام» و فرزندان آن حضرت در قالب احترام به «سيد» كه از فرزندانحضرت محسوب مىشوند، نماد بسيار بارزى براى شيعيان است. توجه حاكمان به اين افراد نيز نشان دهنده گرايشآنان به تشيع است كه بعد از اسلام خانهاى مغول، اين نوع ابراز احساسات آنها كه بدون هيچ گونه تعصبى صورتمىگرفت با دستور خداوند متعال نسبت به مودت به اهلبيت«عليهمالسلام» كه مىفرمايد: «قل لا أسئلكم عليه اجراً الا المودهفى القربى»51 مطابقت داشت. خداوند متعال در اين آيه مزد رسالت حضرت ختمى مرتبت را موددتاهلبيت«عليهمالسلام» و فرزندان حضرت قرار داده است و اين مودت علاوه بر مودت به ائمهمعصومين«عليهمالسلام»به فرزندان آن حضرات نيز صورت مىگرفت. بنابراين، اين مسئله را نيز مىتوان شاهدديگرى براى تشيع برخى از خانهاى مغول دانست. البته اگر هم شيعه نشده بودند، آنان براى ملاحظه حكومت خودبه شيعيان احترام مىگذاشتند، و البته همين مسئله يكى از عوامل بسط و گسترش تشيع بود.
درباره احترامى كه غازانخان به فرزندان رسول خدا«صلىالله عليه و آله و سلم» مىگذاشت، چنين آمده است:
غازان در حومه پايتخت خود تبزيز ابنيه خيريه از مسجد و رباط و مدارس زياد بنا كرد و به اندازهاى در احترام مقاممنتسبين به خاندان رسول و اهل علم كوشيد كه در عهد او عمال ديوانى در فرمانهاى دولتى گاهى اسامى سادات را براسم ايلخان و شاهزادگان مقدم مىنوشتند و عمامه را جزء ملبوس رسمى دربار قرار دادند. 52
3. نمادهاى زبانى
يكى از مسائل مهم در اين دوره، نمادهاى زبانى است كه به گونهاى بيان گر حضور شيعه در جامعه آن روز مىباشد. دراين باره مىتوان به آثار باقى مانده در اين دوره اشاره كرد، مانند كاشىكارىهاى موجود در مساجد، مدارس و كاخها. در گزارش زير در اين باره آمده است:
در سال 702 هجرى قمرى سلطان محمد الجايتو وارد سلطانيه شد و دستور احداث آرامگاهى براى خود را صادر كرد، در سال 710 به پايان رسيد. در قسمتى ازايوان جنوب شرقى، به كلمات لااله الاالله، سبحانالله، محمد رسولالله وعلى ولىالله وصى رسولالله از شعائر شيعيان دوازده امامى مزين شده است. 53
برخى از سكههايى كه از اين دوره يا اواخر دوران حكومت ايلخانان مغول به دست آمده نيز بر حضور شيعيان و نيزگسترش اين مذهب در اين دوره دلالت مىكند. نويسنده روضة الصفا در اين باره گفته است:
چون عقيده سلطان محمد خدابنده بر محبت اهلبيت نبى و ولى بود، فرمان داد تا بر وجوه دنانيز لفظ «على ولىالله»را رديف كلمه «لاالهالاالله، محمد رسولالله«صلىالله عليه و آله و سلم» گردانيدند و اسامى ساميات ائمهمعصومين«عليهمالسلام» را در مسكوكات نقش كردند. 54
درباره سكههاى دوران حكومت سربداران نيز چنين آمده است:
چهارتا از سكههاى استثنائى سال 759 ه ق و تمام سكه هاى متأخر سربدارى داراى فرمول شيعى است؛ ضابطه مذهبى آنهاعبارت «على ولىالله» و اسامى داوازده امام است. 55
البته اين گزارش حاكى از ضرب اين سكهها بعد از نيمه اول قرن هشتم است. حال چرا اين دولت در سالهاى آغازينحكومت خود سكههايى با نشان اهلسنت ضرب نموده، قابل بررسى است. برخى، تهديدهاى طغاى تيمور را دراين خصوص مؤثر دانستهاند. 56
چنين شعائر شيعى در مجموعه معمارى نطنز كه مجموعاً چهار بنا مىباشد، 57 و نيز مسجد جامع ورامين كهسلطان ابوسعيد به سال 722ق دستور احداث آن را صادر نمود58 و نيز در محراب الجايتو59 و... ديدهمىشود. وجود چنين آثارى نشان از حضور تشيع در جامعه آن روز داشته و اين حضور به اندازهاى بوده كه حتىحاكمان دستور به ساخت چنين مكانها و ثبت شعائر آنان بر در و ديوار آن مىدادند. حتى اين حضور در برخى شهرهابه اندازهاى بوده كه موجب حمله به شيعه مىشود. به عنوان نمونه ابنبطوطه در رابطه با شهر معره چنين مىنويسد:
قبر اميرالمومنين عمربن عبدالعزيز دريك فرسنگى بيرون شهر واقع شده است و زاويه و خادم ندارد، زيرا مردمان آنجا گروه پليدى از شيعيان هستند كه نسبت به صحابه دهگانه (مقصود عشرة مبشره) كينه مىورزند و هر كسى را كهنامش عمر باشد، دشمن مىدارند. 60
4. فضاى كالبدى شهرى
در برخى از شهرها معمارى و سبكى كه در جامعه فعلى برقرار است در آن دوره نيز برقرار بوده است؛ يعنى هر قشرى ازكسبه در جاى خاصى به كسب و كار مشغول بودند كه در گزارش ذيل به آن اشاره شده است:
از قادسيه حركت كرديم و به شهر نجف كه مدفن على بن ابيطالب«عليهالسلام» است رسيديم... بعد از عبور از بازاربقالان و طباخان و خبازان ببازار ميوه فروشان و خياطان و قيصريه و بازار عطاران رسيديم. 61
در حال حاضر، قوانين برخى از جوامع متمدن به گونهاى است كه برخى از بازارىها نمىتوانند در جاى دلخواه خودكاسبى كنند، بلكه براى برخى از شغلها محدويت خاصى اعمال شده تا از نظر بهداشت عمومى و آلودگى صوتى، موجبات آزار و اذيت ساكنان و نيز مشتريان را به همراه نداشته باشد. اين قانون كه در جوامع كنونى اجرا مىشود، مزاياى بسيارى دارد، و چنان كه در گزارش ابنبطوطه درباره مردم شيعه نجف گزارش شده، حدود هفت قرن قبل، رعايت مىشد.
5. نظام ارتباطى
نظام ارتباطى شيعيان نيز از نكات مهمى است كه در تاريخ به آن اشاره شده است و تا حدودى مىتوان گسترش تشيعرا مديون اين مؤلفه اجتماعى دانست. ملاقات حضورى با امام در زمان ائمه در دورههاى مختلف و سازمان وكالت ونيز وجود علماى شيعه در دستگاه دولتى و بهرهگيرى از نهاد نقابت، گونههاى مختلف نظام ارتباطى شيعيان مىباشد. از آنجا كه نقيب از شخصيتهاى برجسته و مورد احترام بود، حوزه فعاليت آنها فقط مربوط به سادات نبود، بلكهبسيارى از كارهاى مهم به دست آنان صورت مىگرفت؛ لذا به سبب گستردگى كار نقيبان، شاهد نام نقيب در مناطقشيعهنشين با نامهاى مختلف هستيم. گزارش زير حاكى از حضور فعال سازمان نقابت در جامعه شيعى است:
از جام به طوس رفتم... در اين شهر با طاهر محمد شاه ملاقات كردم، عنوان طاهر به اصطلاح مردم آن جا همان استكه در مصر و شام و عراق «نقيب» و در سند و هند و تركستان «سيد اجل» مىگويند. 62
نقيب بنا بر گزارش ابنبطوطه از طرف حاكم عراق تعيين مىشد و براى دادن اين مقام تشريفات خاصى صورتمىگرفت. در شهرى كه نقيب بود، حاكم و ماليات بگير شهر نيز بوده است. 63 گزارش ديگر ابنبطوطه چنينمىنمايد كه نقيب در برخى شهرها همه كاره بوده است:
در شهر نجف نه مأمور عوارض و ماليات هست و نه والى. تمام كارهاى شهر به دست نقيب الاشراف است. 64
نقيب صاحب نفوذ و رابط بين مردم و حاكم بود، به همين دليل گاهى از اين منصب سوء استفاده مىشد. گزارش زير، شاهد اين مدعاست:
جلالالدين ابوالقاسم بن فقيه، فخرالدين يحيى بن ابىطاهر پس از قتل برادرش زين الدين هبةالله در سال 701 ه . قبه خدمت سلطان غازان شتافت و فرمان نقابت و قضاوت و صدارت عراق را از او گرفته و به عراق بازگشت و همهكسانى را كه در كشتن برادرش دست داشتند به قتل رسانيد. وى در خونريزى و آدم كشى، دليرى و گستاخى بسيارنشان مىداد و به اين طريق توانست مدتى طولانى حكومت كند. 65 سپس پس از وى در زمان الجايتو، نظام الدينحسين آوى به مقام نقابت عراق رسيد. همان گونه كه در ذيل نام نظامالدين حسين گفته شد، يكى از آن دو علوى كهرشيدالدين از وى درخواست كرده بود؛ خون شمس الدين يا نظامالدين حسين آوى را بريزد، جلالالدين بن فقيه نامداشت، كه مردى خونريز و سفاك بود. 66
چنانكه ملاحظه مىشود به دليل اهميت جايگاه اين منصب سوء استفادهها و اختلافات در برخى مواقع به واسطهتوطئه برخى از صاحب منصبان اتفاق مىافتاد كه نمونه بارز آن كشته شدن تاجالدين آوى مىباشد كه در گزارش ذيل بهآن اشاره شده است:
تاجالدين آوى پس از مرگ الجايتو (716) و به دليل تعصبات مذهبى و دسيسه چينى آن دسته از بزرگان دستگاهحكومتى كه از پيشرفت مذهب تشيع نگران و ناراحت بودند به قتل رسيد. 67
6. محافل علمى و مدارس
در طول تاريخ اسلام، آموزش و پرورش از بهترين روشهاى مرسوم دنياى اسلام براى تعليم و تربيت و بالا بردن سطحسواد و فرهنگ مردم بوده است؛ چيزى كه كشورهاى غربى بعدها بعد از آشنا شدن با دانشمندان و فرهنگ اسلامىاقدام به تأسيس مدارس و مراكز آموزشى نمودند. بهترين مشوق براى اين مسئله نيز آموزههاى دين مىباشد كه دربخشهاى متفاوت نسبت به تعليم و تعلم سفارش نموده است. در دوره مورد بحث نيز بعد از نفوذ علماى اسلام، بهخصوص علماى شيعه، حاكمان نيز به اين مسئله توجه نموده و تحت تأثير آنها دست به ساخت مدارس و محافلعلمى زدند.
درباره دوره غازانخان اشارههاى فراوانى در خصوص اقدامات وى شده است كه بىشك گرايش وى به اسلام و توجهو به دستورات دينى مىتواند دليل بسيار مهمى براى اين مسئله باشد، و گرنه لازم بود حاكمان پيش و بعد از او نيز بهاندازه وى به اين مسئله توجه مىنمودند. در حقيقت قبل از او اگر اقدامى صورت مىگرفت، تحت نفوذ علماى اسلامو براى جلوگيرى از تخريب و قتل و غارت و غيره بود، ولى وقتى خود خان بزرگ در سلك اسلام داخل شد، خودمروج آن آموزههاى دين شد و به جاى آن كه خان بزرگ با تشويقات و تقاضاهاى مكرر علما دست به چنين كارهايىبزند، خودش عامل چنين امورى بود.
از دوره غازان به بعد ساخت سه رشته بنا به دست ايلخانان و وزرا و امراى ايشان معمول شده است:
1. بناى آبادىها و شهرهاى ييلاقى و قشلاقى يا تعمير قرا و آبادىهاى سابق، مثل تعمير اوجان و تسميه آن به شهراسلام، و بناى محمودآباد موغان توسط غازان، و بناى سلطانيه و سلطان آباد چمچال به توسط اولجايتو، و بناىقسمتى از سلطانيه و ربع رشيدى به دستور خواجه رشيدالدين فضلالله، و قسمت ابنيه تبريز به توسط خواجه عليشاهو غيره.
2. ابنيه مذهبى و مدارس و عمارات خيريه، مثل بناى دارالسياده و خانقاه نجف و ابنيه خيريه شنب غازان به امر اينايلخان، و بناى مسجد ذوالكفل و ابنيه خيريه سلطانيه و تعمير مسجد جمعه اصفهان و ورامين توسط الجايتو، و ابنيهخيريه عطاملك در عراق عرب و خواجه رشيدالدين در سلطانيه و ربع رشيدى.
3. مقابر و گنبدها؛ يعنى گنبد شنب غازان مقبره اين ايلخان و دو گنبد سلطانيه مقبره اولجايتو و ابوسعيد. 68
علماى معاصر آن روز به اين مسئله اهتمام مىورزيدند و در اين راه، خدمات فراونى نمودند كه در گزارش ذيل به اينامر اشاره شده است:
مدرسه سياره، خيمهاى است بس رفيع و بزرگ كه گروهى از علما و فضلا در آن به تدريس اشتغال دارند و اين از مخترعات دووزير بزرگ رشيدالدين و تاج الدين است. 69
بعد از دوران غازان در نيمه اول قرن هشتم، توجه به اين مسئله مهم نيز افزايش يافت، به خصوص آن كه خان بزرگخود شيعه شده و به شيعيان و سادات توجه نموده و براى آنها مدارس و دارالسياده بنا نمود:
باهتمام اولجايتو سلطان در سلطانيه مساجد و خوالق و دارالقراه و دارالحديث و دارالسياده و مدرسه بتكلف ساخته وپرداخته آمد و در آن بقعه شريفه شانزده مدرس و معبد و دويست طالب علم موظف بودند. 70
به هر حال، علما رفته رفته به دليل نفوذ در دستگاه حاكمه توانستند در كنار بقاع مهمى همچون نجف، كربلا، قم، طوس، شيراز و ديگر مكانها بسيارى از مدارس را داير نمايند و آموزش به عنوان موتور محرك شيعه در اين دوران و ازمؤلفههاى مهم شيعه قرار گرفت و بسيارى از كتابها در اين دوره به رشته تحرير درآمد. برخى از حاكمان مغولى نيز درچنين مواردى توجه ويژه به فرهنگ شيعه داشتند، به عنوان نمونه سلطان محمد خدا بنده كه خود شيعه شده بود، گامهايى در اين راه برداشت:
سلطان خدا بنده براى گسترش عقائد شيعه در سلطانيه، مدارس مخصوص داير كرد. وى در اردو مدرسهاى به نامسياره ترتيب داد و علماى شيعه را در آن گرد آورد كه از آن جملهاند علامه جمالالدين حسين بن مطهر حلى (م 726ق) و پسرش فخر المحققين محمد (682 - 771) . 71
7. برخورد حاكمان با شيعيان و سادات
اگرچه مغولان به دليل دور بودن از فرهنگ و تمدن، در ابتداى ورود خود دست به قتل و غارتهاى فراوانى زدند وبسيارى از انسانهاى بىگناه و حتى فرهيخته را به قتل رساندند و در اين ميان براى آنان شيعه و سنى هيچ معنايىنداشت، ولى كمكم بعد از آشنايى با فرهنگ مبين اسلام و از آنجا كه تعصب خاصى به هيچ مذهبى نداشتند، براساس دستور قرآن كه مودت به اهلبيت پيامبر را سفارش نموده، نسبت به آنان نيز محبت مىنمودند و بسيارى ازخدمات را انجام دادند. در گزارش ذيل به همين مسئله اشاره شده است:
]غازان خان[ چون خانقاه و مدارس و مساجد و ديگر ابواب البر در هر موضعى مىساخت و اوقاف معين مىفرمود ووظائف و مشاهرات هر طائفه در نظر آورده فرمود كه چگونه است كه از آن فقها و متصوفه و ديگر طوائف هست و از آنسادات نيست. ازآن علويان نيز واجب است و فرمود تا در تبريز و ديگر ولايات معظم در تمامت ممالك در بلاد معتبرچون اصفهان و شيراز و بغداد و امثالها دارالسياده سازند تا سادات آن جا فرود آيند و جهت مصالح ايشان وجهى كهمصلحت به موجبى كه وقف نامهها به ذكر آن ناطق است معين فرموده تا ايشان نيز از خيرات او بهرهمند باشند... وفرمود تا جهت مشهد حسين«عليهالسلام» نهرى جارى گردانيدند. 72
توجه به سادات به اندازهاى در نظر آنان مهم بود كه در حال حيات خود براى بارگاه خود دارالسيادهاى قرار مىدادند واين خود نشان دهنده اعتقاد آنان نسبت به فرزندان اهلبيت«عليهمالسلام» و جايگاه فرزندان اهلبيت در ميانخانهاى مغول است:
در سال 704 ه . ق سلطان محمد خدابنده بنايان حاذق و مهندسان چابك را براى بناى شهرى در قنقور النگ مأموركردند... و اندرون قلعه هر كس از امرا براى خود امارتى كردند و اولجايتو سلطان جهت مضجع خويش گنبدى عالى بهاتمام رسانيد و مسجد و دارالضيافه و دارالسياده نيز احداث فرمود و املاك فراوان بر آن وقف كرد. 73
البته اين توجه صرفا در زمان غازان خان و سلطان محمد خدابنده نبود، بلكه از زمانى كه مغولها به اسلام روىآوردند؛ يعنى از زمان غازان خان تا پايان دوره سلطان ابوسعيد نيز ادامه داشته است، چنان كه در گزارش زيرمىخوانيم:
در دوره سه ايل خان مشهور مغول، غازان، الجايتو، ابوسعيد بهادر خان؛ عمارات زيادى همچون مساجد جامع، ومدارس، زيارتگاهها، مقابر ائمه و علويان و سادات و عرفا و اهل تصوف در شهرهاى مختلف بر آورده شد و يا مرمتو اصلاحاتى در آنها صورت گرفت، آن گونه كه در كتيبههاى عمارات دوره ايل خانى مشاهده مىشود. 74
نتيجه
كتابنامه
. آژند، يعقوب، قيامهاى مردمى در قرن هفتم و هشتم هجرى، تهران، اميركبير، 1365.
. آلمحبوبه، جعفربنباقر، ماضى النجف و حاضرها، بيروت، دارالاضواء، 1406 ق.
. آيتى، عبدالمحمد، تحرير تاريخ وصاف (تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار) ، چاپ دوم: تهران، مؤسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1372.
. ابناخوه (قرشى) ، محمد بن احمد، معالم القربة فى احكام الحسبه، ترجمه جعفر شعار، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.
. ابنبزاز، توكل بن اسماعيل، صفوة الصفا، تهران، زرياب، 1376.
. ابنبطوطه، سفرنامة ابنبطوطه، ترجمه محمدعلى موحد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
8. اسميت، جان ماسون، خروج و عروج سربداران، ترجمه يعقوب آژند، تهران، مركز فرهنگى علامه طباطبايى، 1361.
. اشپولر، برتولد، تاريخ مغول در ايران، ترجمه محمود ميرآفتاب، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368.
. اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مغول و اوايل ايام تيمورى، تهران، نشر نامك، 1376.
. اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مفصل ايران از استيلاى مغول تا اعلان مشروطيت، تهران، اميركبير.
. امين، محسن، اعيانالشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.
. پطروشفسكى، ايليا پاولوويچ، تاريخ اجتماعى اقتصادى ايران در دورة مغول، ترجمه يعقوب آژند، تهران، اطلاعات، 1366.
. جعفريان، جغرافياى تاريخى و انسانى شيعه در جهان اسلام، چاپ اول: قم، انصاريان، 1371.
. جوينى، محمدبن بن شمسالدين، تاريخ جهانگشاى جوينى، چاپ چهارم: تهران، انتشارات ارغوان، 1370.
. خواند مير، غياث الدين بن همام الدين حسينى، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، تهران، كتابخانه خيام، 1333.
. رشيدالدين، فضلالله بن عمادالدوله، جامع التواريخ، به كوشش بهمن كريمى، تهران، شركت نسبى حاج محمدحسين اقبال و شركا.
. رودگر، قنبرعلى، از بين النهرين تا ماوراء النهر پژوهشى در سفرنامة ابنبطوطه، چاپ اول: تهران، بنياد دائرةالمعارفاسلامى، 1376.
19. سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايى، تهران، كتابخانه طهورى.
. شبانكارهاى، محمدبن على، مجمع الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، اميركبير، 1363.
. شوشترى، قاضى نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، اسلاميه، 1375 ق.
. لمبتون، آن كاترين سوين، فورد، تداوم و تحول در تاريخ ميانة ايران، ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول: تهران، نشر نى، 1372.
. مزاوى، ميشل م، پيدايش دولت صفوى، ترجمه يعقوب آژند، چاپ دوم: تهران، نشر گستر، 1368.
. مستوفى، محمدبن ابى بكربن محمدبن نصر، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايى، چاپ اول: تهران، 1362.
. ، نزهة القلوب، به كوشش محمد دبير سياقى، ]بىجا، بىتا[.
. مغنيه، محمد جواد، الشيعة فى الميزان، بيروت، دارالجواد، 1406 ق.
. مفتاح، الهامه، «بررسى شخصيت و آثار رشيدالدين فضلالله همدانى»، مجموعه مقالات اولين سمينار تاريخى هجوممغول به ايران و پيامدهاى آن، چاپ اول: تهران، مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، 1379.
. منتظرالقائم، اصغر، «شعاير شيعه در كتيبههاى آثار معمارى دوره ايلخانى»، مجموعه مقالات اولين سمينار تاريخىهجوم مغول به ايران و پيامدهاى آن، چاپ اول: تهران، مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، 1379.
. موسوى خوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، تحقيق اسدالله اسماعيليان، قم، چاپخانه مهر استوار.
. مير خواند، محمد بن خاوند شاه بن محمود، تاريخ روضة الصفا فى سيرة الانبياء و الملوك والخلفاء، تصحيح جمشيدكيان فر، چاپ اول: تهران، اساطير، 1380.
پي نوشت :
1 حمدالله مستوفى، نزهة القلوب، ص 28.
2 يعقوب آژند، قيامهاى مردمى، ص 17، به نقل از: ابن اثير، الكامل، ج 26، ص 125 به بعد.
3 پطروشفسكى، تاريخ اجتماعى - اقتصادى ايران در دوره مغول، ص 7.
4 عباس اقبال، تاريخ مغول و اوايل ايام تيمورى، ص 502.
5 همان، ص 179.
6 عبدالمحمد آيتى، تحرير تاريخ وصاف، ص 183.
7 ر. ك: همان، ص 214 - 216.
8 خواجه رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، ج 2، ص 1086.
9 محمد جوينى، تاريخ جهان گشاى جوينى، ج1، ص 18.
10 اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص 127.
11 محمد جوينى، همان، ص 179.
12 قنبر على رودگر، از بين النهرين تا ماوراء النهر، ص 91.
13 باقر آلمحبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 46.
14 ر. ك: رسول جعفريان، جغرافياى تاريخى و انسانى شيعه در جهان اسلام، ص 96.
15 الهامه مفتاح، «بررسى شخصيت و آثار رشيدالدين فضلالله همدانى»، مجموعه مقالات اولين سمينار تاريخى هجوم مغول به ايران، ج2، ص1245.
16 ر. ك: محمدجواد مغنيه، الشيعه فىالميزان، ص 76 و 111.
17 ر. ك: عباس اقبال آشتيانى، تاريخ مفصل ايران از استيلاى مغول، ج 1، ص 466 - 467.
18 همان، ص 466.
19 سفرنامة ابنبطوطه، ص 390.
20 همان، ص 213.
21 همان، ص 166.
22 همان، ص 167.
23 مستوفى، نزهة القلوب، ص 42.
24 سفرنامة ابنبطوطه، ص 213 - 214.
25 ر. ك: همان، ص 687.
26 ر. ك: خواندمير، حبيب السير، ج 3، ص 366.
27 سفرنامة ابنبطوطه، ص 167.
28 همان، ص 166.
29 ر. ك: محمدباقر موسوى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ج 7، ص 11 و ميشل م. ر مزاوى، پيدايش دولت صفوى، ص145.
30 در اواخر سلطنت ابوسعيد بهادرخان يكى از درويشان مازندرانى به نام شيخ خليفه از آن ديار به سمنان آمده به خدمت عارف معروفركنالدين علاءالدولة سمنانى رسيد. سپس به قريه بحرآباد به صحبت خواجه غياثالدين هبةالله حموى رفت و سپس در سبزوار اقامت گزيد. چون وىقرآن را با لحنى خوش قرائت مىكرد و سخنان شيرين داشت، مريدان بسيارى گرد او جمع آمدند و شيخ حسن جورى ]از رهبران نهضت سربداران[ نيزبعد از شنيدن حكايات غريب و كرامات عجيب درباره شيخ خليفه، درس خود را ترك گفته و ملازم شيخ خليفه گرديد و مريدان شيخ خليفه بعد از قتلوى گرد شيخ حسن جورى جمع شدند (ر. ك: عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ص 145).
31 خروج و عروج سربداران، ص 55.
32 ر. ك: محسن امين، اعيان الشيعه، ج 5، ص 399.
33 ر. ك: خواندمير، همان، ج 3، ص 197.
34 عباس اقبال آشتيانى، تاريخ مغول و اوايل ايام تيمورى، ص 526.
35 قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، ج 1، ص 571.
36 مستوفى، نزهة القلوب، ص 74.
37 همان، ص 76.
38 همان، ص 59.
39 همان، ص 66.
40 همان.
41 سفرنامة ابنبطوطه، ص 190.
42 مستوفى، نزهه القلوب، ص 197.
43 سفرنامة ابنبطوطه، ص 390.
44 همان، ص 167.
45 همان، ص 318 - 319.
46 ر. ك: ابناخوه، معالم القربه فى احكام الحسبه، ص 123.
47 سفرنامة ابنبطوطه، ص 204 - 205.
48 اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص 246.
49 حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 608.
50 سفرنامه ابنبطوطه، ص167 - 165.
51 شورى (42) آيه 23.
52 تاريخ مغول و اوايل ايام تيمورى، ص 259.
53 آلمحبوبه، همان، ح1، ص 220 و اشپولر، همان، ج2، ص 1241.
54 ر. ك: روضه الصفا فى سيره الانبياء والملوك و الخلفا، ج 8، ص 4261.
55 جان اسميت، خروج و عروج سربداران، ص 83.
56 همان.
57 ر. ك: اشپولر، همان، ص 1244.
58 ر. ك: همان.
59 همان، ص 1226.
60 سفرنامة ابنبطوطه، ص 58.
61 همان، ص 165.
62 همان، ص 395.
63 ر. ك: همان، ص 168.
64 همان، ص 167.
65 قنبرعلى رودگر، همان، ص 260.
66 همان.
67 قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، ج1، ص 518.
68 عباس اقبال، تاريخ مغول و اوايل ايام تيمورى، ص 563.
69 آيتى، تحرير تاريخ وصاف، ص 280.
70 خواندمير، همان، ج 3، ص 196.
71 قنبرعلى رودگر، همان، ص 46.
72 خواجه رشيدالدين فضلالله، همان، ج 2، ص 985.
73 ر. ك: ابن بزاز، صفوة الصفا، ج 8، ص 4263.
74 اصغر منتظرالقائم، «شعاير شيعه در كتيبههاى آثار معمارى دوره ايلخانى»، مجموعه مقالات اولين سمينار تاريخى هجوم مغول به ايران، ج 2، ص 1240.